30.11.2009

لوموند: جنبش اعتراضي و سرکوب در ايران ادامه دارد

پیک ایران: لوموند : با نزديک شدن برگزاري تجمعات پيش بيني شده براي «روزدانشجو»، پليس ايران يک هشدارشديد اللحن داده است. نزديک به شش ماه پس از انتخاب مورد مناقشه محمود احمدي نژاد، هنوز آرامش به کشوربازنگشته است.
درحال حاضرفقط يک جنگ لفظي درجريان است که شايد پيش درآمدي باشد بردرگيريهاي تازه. درآستانه 7 دسامبرکه ايران ياد دو دانشجوي کشته شده درجريان کودتاي 1953 تدارک شده از سوي «سيا» ي آمريکا عليه نخست وزيرمصدق، را گرامي مي دارد، پليس بر شمار هشدارهاي خود افزوده است: «هرگونه تحرکات انحرافي بشدت سرکوب خواهد شد». و پاسخ مخالفان به صورت نوشته بر ديوارهاي تهران و درکلاسهاي درس :» وعده ما 7 دسامبر، دوباره همه درکنار يکديگر».

چند روزديگر، 12 دسامبر، درست شش ماه از انتخاب مجدد شديدا مورد اعتراض قرارگرفته پرزيدنت محمود احمدي نژاد مي گذرد. شش ماه اختناق و سرکوب که طي آن دولت بنيادگرا با پشتيباني رهبرعالي، علي خامنه اي، رسما هرگونه صداي اعتراضي را خفه کرده است. بيش از چهارهزار بازداشت، دهها کشته، «اعترافات» اجباري درتلويزيون دولتي، محاکمات خودسرانه و تا همين جا پنج حکم اعدام.

با اين حال، به رغم سرکوب مستمر، جريان نيمه پنهانی از اعتراض با سرسختی به راه خود ادامه می دهد. چه کسانی اين جريان را تشکيل می دهند؟ شماري از سياستمداران اصلاح طلب، رجال بزرگ ديني، دانشجويان و زنان. جنبشي گسترده که بافت متشکل آشکاري ندارد، اما به تمام قشرهاي جامعه مدني سرايت کرده است. مثال؟ دو مثال معني دارعبارتند از 18 سپتامبرگذشته، به نام روزقدس (اورشليم) که به دستوربنيانگذار رژيم، آيت الله خميني، برقرارشده و همه ساله جمعيت درحمايت از فلسطين دراين روز تظاهرات مي کنند، و نيز 4 نوامبر، سالگرد گرفتن سفارت آمريکا در تهران در سال 1979، که آمريکا را هدف حمله قرار ميدهد.

و اما در هر دوي اين مناسبتها، به رغم هشدارهاي پليس که کوچه و خيابانها را به محاصره درآورده بود، تظاهرکنندگان اپوزيسيون – صحبت از شرکت پانصدهزارتن در تهران مي رود – به نوعي مانند «شبح دراکولا» دردستههاي تظاهرکننده رسمي دولتي رخنه کرده و شعارهاي خود را داده اند.

آنها در پاسخ به هواداران احمدي نژاد، که شعارهاي هميشگي «مرگ برآمريکا» و «مرگ براسرائيل» را مي دادند، شعار«مرگ برديکتاتور» را جايگزين کرده اند. يکي ديگر از شعارهاي آنان که هر بار گستردگي بيشتري مي گيرد، »مرگ برروسيه« است، براي نشان دادن به متحد اصلي رژيم که مردم ديپلوماسي «تند روانه» اي که ايران را منزوي کرده، رد مي کنند. نهايتا اينکه آيت الله منتظري، جانشين سابق آيت الله خميني، که به خاطر مخالفت با اعدام جمعي مخالفان عزل شده بود، گوئي قصد دارد اين روز سمبوليک را که خميني «انقلاب دوم» توصيف کرده بود، هرچه بي اعتبارتر سازد، اعلام کرد که گرفتن سفارت «يک اشتباه بزرگ» بوده است. لذا ترديد دولت در اين که خود روز7 دسامبرتظاهراتي راه بياندازد، از بيم آنکه «منحرف» نشود، قابل درک مي شود.

به عبارت ديگر، مقامات ايراني جنگ مربوط به امنيت کوچه و خيابان را برده، اما در نبرد براي بسيج مردم شکست خورده اند و اين براي رژيمي مانند جمهوري اسلامي که از زمان انقلاب اسلامي سي سال پيش، فقط زماني موفق مي شده کل جامعه را بسيج کند که از تاکتيک دقيقا آزموده شده «آرمان و جنبش بزرگ ملي» استفاده کند، بسيار مهم است. جنبش مزبور ابتدا عليه آمريکا بود و پس از آن عليه عراق صدام حسين و اسرائيل و حال عليه کشورهاي غربي که متحد شده اند مانع شوند ايران برنامه اتمي خود، مظنون به اهداف نظامي، را ادامه دهد.
حال اين مخالفان و معترضان واقعا چه مي خواهند؟ غير از خواست يک احترام اوليه به حقوق پايه اي هرشهروند، پاسخ به اين سؤال دشواراست. تنها امرمسلم اين که جنبش از حد يک اعتراض ساده انتخاباتي به مراتب فراتر رفته و رنگ سبز بيشتريک سمبل شناسائي است تا يک نماد هويتي. وانگهي رهبران واقعي اين جنبش کجا هستند؟ آقاي موسوي؟ درست است که مي گويد «تا به آخربه مبارزه ادامه خواهد داد»، اما آيا اين مرد آرام، که جنبش از او براي راه افتادن خود استفاده کرده، اکنون عقب نيفتاده؟ کسي که مي گفت تنها به اين دليل به سياست بازگشته که «احساس مي کرده جمهوري در خطراست»؟ يا مهدي کروبي…که او نيز ازجمع صاحبان قدرت آمده و شهامت افشاء شکنجه و تجاوز در زندان را داشته است. يک زن تظاهرکننده شب 18 سپتامبرگفته بود : «ما خودمان را در خيابانها شمرديم. ما بهائي سنگينتر از آن پرداخته ايم که حالا متوقف شويم. اما جنبشمان هنوز به بلوغ نرسيده است». دولت با زنداني کردن کساني که معتقداست سرکردگان و خط دهندگان بوده اند – يعني سران اصلاح طلبان -، از قضا نشان داده که اين جنبش در واقع نه سر دارد و نه ساخت و بافت، لذا قابل کنترل نيست. به همين جهت با اين که احزاب سياسي، سنديکاها، روشنفکران و روزنامه ها سر خود را از دست داده اند، بدنشان به حيات ادامه ميدهد.

اين البته هم نقطه قوت است و هم ضعف، زيرا فقدان انسجام جنبش را شکننده مي کند. يک تحليلگر ايراني تلفني به ما مي گويد : «مشکل اصلي، ريتم دروني اين جنبش مطالباتي است. دانشجوياني هستند که عجله دارند، و مرتب در دانشکدهها چماق مي خورند و همينطور برخي اقليتها که هميشه آماده اند به حرکت درآيند. اما کل جنبش ترجيح مي دهد با گامهاي کوچک و آرام پيش رود، تا بتواند روي دوام بلند مدت خود حساب کند و در تله سرکوب رژيم نيافتد. برخي با صداي آهسته مي گويند که در برابر فرار به جلوي احمدي نژاد و رهبر براي رسيدن به آنچه به نظر مي رسد يک حکومت اسلامي خلص باشد، هدف حداقل آنان يک جمهوري ايراني است و نه يک حکومت اسلامي». در اين گونه مطالبات که تا همين چند ماه پيش قابل تصور هم نبود، بي اعتبارشدن رهبر که با حمايت همه جانبه از يک جناح بنيادگرا از مردم و جامعه بريده است، عامل مهمي به شمارمي رود.

چگونه مي توان يک جنبش اعتراضي «بدون چهره» را ريشه کن کرد؟ رهبرعلي خامنه اي، روز پنجشنبه 26 نوامبرفرماندهان شبه نظاميان بسيج، که نوک حمله تيز سرکوب هستند، را فراخواند و به گزارش شهود به طورخلاصه به آنها گفت که آنها پس از «قهرمانيهايشان» در جنگ «سخت» عليه عراق، که اين شبه نظاميان داوطلب هزار هزارکشته مي شدند، اکنون با يک جنگ «نرم» سر و کار دارند، که «همه جا گير» و «به مراتب خطرناکتر» است. از همين رو به موازات تاکتيک کنوني ارعاب (محاکمات جمعي، اعدامهاي پي درپي جمعي – 120 نفر از ماه ژوئن تاکنون – وثيقه هاي نجومي که متهمان را خانه خراب مي کند و نظاير آن)، رژيم مي خواهد نوعي «جنگ پيشگيرانه فرهنگي» را به منظورتأکيد برارزشهاي خود به راه اندازد. حضوربسيجيها در همه جا حتي دبيرستانها تقويت شده و در همان حال، سپاه پاسداران، ارتش ايدئولوژيک رژيم، که هم اکنون بخش بزرگي از مخابرات کشور را درکنترل دارد، قصد تأسيس يک خبرگزاري را نيز اعلام کرده است. روزنامه محافظه کارکيهان از موضع دفاعي نوشت : «با بهتر شناختن هرچه بيشتر دشمن است که مي توان با او مقابله کرد».

اما علائمي که اين جنبش اعتراضي نيمه آشکار ميفرستد، متناقض است. ازجمله اين که اصلاح طلباني که همواره خواستار آن بوده اند که ايران باب گفتگو با ديگران را بگشايد از آقاي احمدي نژاد که در ايام اخيرتلاش کرده به پيشنهاد غربيها درباره پرونده هسته اي پاسخ مساعد دهد، انتقاد کرده اند. چرا؟ زيرا احمدي نژاد چندين سال آنها را به اين دليل که درسال 2003 با امضاء موافقتنامه سعدآباد تعليق غني سازي اورانيوم را پذيرفته اند، مورد تحقير و خطاب و عتاب قرارداده و آنها اکنون نمي خواهند او موفق شود منافع يک روند تشنج زدائي، که خود همواره با آن مقابله مي کرده، را به جيب بريزد.

دليل ديگرآنست که در برابر مسائل و مشکلات موجود در منطقه، مخالفان مي ترسند قرباني يک «سياست واقع گرايانه» نزديکي بين واشينگتن و تهران گرديده در برابر ماشين سرکوب به حال خود رها شوند. روز4 نوامبربرخي شعارها خطاب به آقاي اوباما بود : «يا با قاتلان هستي يا با ما».
ماري- کلود دکان
منبع : آژانس ايران خبر

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates