قورمه سبزی روشنفکر دینی!
فرارو: دکترنعمت الله عبدالرحیم زاده
دکتر عبدالکریم سروش، هفته ی گذشته در برنامه ی تلویوزیونی بی بی سی فارسی حاضر شد تا به پرسشهایی پاسخ دهد که گویا تا عبدالکریم سروش نامی هست بر او سایه انداخته و همراه او هستند.
البته او گمان دارد که با پاسخهای مکرر ، تکلیف سوالات را یکسره کرده اما در واقع امر، پاسخهای او چنان قوتی ندارند تا سایه آنها را از سر او بردارند.
سروش در این مصاحبه به پرسشهای دیگری نیز پاسخ داده که بیشتر به پروژه کاری یکی دو دهه اخیر وی به نام «روشنفکری دینی» مربوط می شود.
در کلامی مختصر، این مصاحبه با تمام کوتاهی وقت و فرصتش مجالی شد برای بازنگری، هم در کارنامه سیاسی سروش در گذشته ای نه چندان دور و هم در کارنامه پروژه ی نظری وی در سالهای پس از آن.
بنابر این، مناسب است تا به این مصاحبه از همین دو منظر نگریسته شود و تاملی در دفاعیه سروش در این دو مورد بشود.
در مقوله اول، دکتر سروش و هوادارانش بارها و بارها سعی در دفاع از سروش نیمه نخست دهه شصت و کارنامه اش در آن دوران داشته اند.
قضاوت در باب این دفاعیه کاری مطول و پر دردسر است، اما به خصوص در دفاعیه های سروش دو ویژگی برجسته به چشم می خورند. نخست آن که او در دفاعیه خود چنان بر شاکیان خشم می گیرد و قلم به هجو و توهین می کشاند که شاکی یا از سر حجب و حرمت یا به خاطر ترس از ورود به بدگویی های متقابل ،پا پس می کشد.
هجویه ی تند و ناسزاگویانه سروش بر محمود دولت آبادی در غوغای تبلیغاتی قبل از انتخابات اخیر یک نمونه از این ویژگی سروش بود که نه اولین بوده و نه احتمالا آخرین آنها خواهد بود.
ویژگی دیگر دفاعیه ی دکتر سروش و البته به تبع وی، هوادارانش، در قطور شدن دفاعیه های آنان است به گونه ای که هر چه می گذرد ادعاهای تازه ای مطرح می شود. آدمی از مشاهده قطر این دفاعیه ها و ادعاهای تازه یاد آن مثل قدیمی می افتد که می گوید؛ کی بود کی بود من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود.
براستی آیا صداقت حکم نمی کند که ایشان با جای این هجو گویی ها و ادعاهای دنباله دار، با شجاعت، مسئولیت حضور خود در ستاد انقلاب فرهنگی را بپذیرد؟
سروش در این مصاحبه ، ویژگی نخست خود را نشان نداد که لابد بی بی سی فارسی و مقتضیات مصاحبه تلویزیونی چنین اجازه ای را هم به وی نمی داد، اما ویژگی دوم به صورتی کامل تر از گذشته خود را نمایان کرد.
در این مصاحبه معلوم شد که اگر دکتر سروش در ستاد انقلاب فرهنگی حضور نمی داشت، دانشگاهها تا 20 سال دیگر هم تعطیل می ماند و از برکت حضور ایشان در آن ستاد بود که اکنون دانشگاه ها سر پا است؛ «من به همين کسانی که سوال می کنند گفته ام که شما خيلی وامدار من هستيد. اگر فرزندانتان الان در دانشگاه تحصيل می کنند، ما باعث شديم که اين دانشگاه به لحاظ علمی غنی تر شود، از نظر خشونت خيلی پيراسته تر شود در حد توانايیمان و دانشگاه را بازگشايی کنيم و هر چه زودتر آن را راه بيندازيم و نگذاريم که به آن خواب 20 ساله برود».
سروش در این مصاحبه به ویژگی دوم خود، مقوله نظریه پردازی نیز افزوده است. «همان طور که اصل انقلاب اسلامی را بايد از حکومت اسلامی جدا کرد، اصل انقلاب فرهنگی را بايد از ستاد انقلاب فرهنگی جدا کرد».
عبارتی بس حیرت انگیز، نه از سر پرمعنایی و پختگی عبارت، بلکه به این خاطر که چگونه فردی می تواند با قاطعیت و تحکم چنین عبارتی را بر زبان بیاورد. آیا بین اصل انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی شکاف و فاصله ای وجود دارد که بتوان این دو را از یکدیگر جدا کرد؟!
آقای سروش با کدام نشانه و علامت برگرفته شده از جریان انقلاب اسلامی چنین حکم قاطعانه ای را صادر می کند تا آن که حکم خود را به انقلاب فرهنگی و ستاد آن نیز تسری دهد؟
برخلاف نظریه پردازی آقای سروش، ، جریان انقلاب اسلامی در خود نیرو و مبنایی تاریخی داشت که به حکومت اسلامی می رسید و نه تنها شکافی در این بین دیده نمی شود، بلکه رابطه ای طبیعی بین این دو می توان یافت، همان رابطه ی طبیعی که بین انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی وجود داشت.
دفاعیه ی سروش از کارنامه فکری خود به جهت وجه نظری آن جالب توجه تر از دفاعیه قبلی است. تصور سروش در این مصاحبه این است که روشنفکری دینی تعریفی آسان دارد. او نخست به اصل قدیمی “تعرف الاشیاء باضدادها” متوسل می شود و سپس می گوید؛ «ما در موضع مدرن می ايستيم، نظر به ديانت می کنيم ،چه در وجه اجتماعی آن و چه در وجه کلامی و معرفتی آن ، و از اين طريق می توانيم آن را نقد کنيم».
این نحو تعریف سروش از روشنفکری دینی نه استناد موجهی به آن اصل در خود دارد و نه آسانی و سهولت تعریف آن را نشان می دهد. در حقیقت، آن اصل قدیمی در جایی کاربرد دارد که بتوان وجود دو ضد را فرض کرد، اما در جایی که اصولا تضادی معلوم نشده نمی توان به آن اصل توسل جست. به عبارت دیگر، اصل مسئله در خود تقسیم بندی روشنفکر به دینی و غیر دینی است که منکر روشنفکر دینی ، قائل به چنین تقسیم بندی نیست تا آن اصل برای وی کاربردی داشته باشد.
از سوی دیگر، مسئله در همین تقسیم بندی است که مجوز آن به چیست و بنابر آن، چه حدودی به دست می آید که فارق بین روشنفکر دینی از غیر دینی باشد.
آقای سروش نه مجوزی ارائه می دهد تا به این تقسیم بندی مشروعیتی ببخشد و نه حدودی برای تمایز تعیین می کند. حتی بیش از این، توضیحات بعدی وی نشان می دهد که روشنفکر دینی در موضعی نه چندان متفاوت با روشنفکر غیر دینی قرار گرفته است.
آیا روشنفکر غیر دینی نمی تواند در موضع مدرن قرار بگیرد و با نگاه به دیانت، آن را در وجوه مختلفش نقد کند؟ اگر بتوانیم روشنفکر غیر دینی را در تقابل با روشنفکر دینی فرض کنیم، موضع او از اساس در همینجا است و به زبانی ساده، این روشنفکر مفروض دینی است که به موضع غیر دینی وارد شده است.
این موضوع که در تجربه ی روشنفکری گذشته ی ما، روشنفکران یا به دین نظری نداشتند یا آن که دین را به قلمرو خصوصی محدود می کردند، باعث نمی شود که برای نگاه نقادانه به دیانت ، داشتن قسم دیگری از روشنفکری ضرورت داشته باشد.
در واقع، می توان پذیرفت که در تجربه ی گذشته، روشنفکری ما در توجه به دیانت یا به خطا رفته یا حداقل قصور ورزیده و از پتانسیلهای ارزنده ی دین در جامعه ایرانی غفلت نموده است، اما این امر به آن معنا نیست که برای توجه به این پتانسیل ها، برچسب دینی ضرورتی داشته باشد.
توصیفات آقای سروش از روشنفکر دینی در این مصاحبه یادآور مجله شهروند امروز است که دو سال پیش و در شماره 30 خود، پرونده ای را به چاپ رساند که در آن به مقوله روشنفکری دینی از نگاه منتقدانش پرداخته بود. در این پرونده، سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی نیز گزارش شد که روشنفکری دینی را به «مثلث هشت ضلعی، آهن گچی و آبغوره فلزی» توصیف کرده بود.
دکتر سروش بنابر روال معهود خود این توصیفات را تحمل نکرد و در شماره 40 شهروند امروز، هجو و ناسزانامه ای مفصل منتشر کرد و در مقابل این توصیفات دکتر داوری، روشنفکری دینی را به آمیزه ای از «شیر و شکر» توصیف کرد.
اکنون و چند سال بعد از آن ماجرا، می توان آمیزه ی شیر و شکر وی را چشید آن جا که می گوید «من معتقدم که روشنفکر دينی به ناگزير معتقد است که در دين خوبی هايی هست که بر بدی هايش می چربد و به همين سبب هنوز به دين می چسبد و متوسل است و نمی خواهد آن را از دست فرو بگذارد » !
آیا می توان “دیانت” را به “قرمه سبزی” تشبیه کرد و گفت؛ « قورمه سبزی غذای مورد علاقه من است، اما لوبیای آن برای من نفخ آور است، پس من لوبیا را از آن جدا می کنم»؟
در تشبیه دیانت به قورمه سبزی ، فقه برای دموکراسی خواهی نفخ آور می شود، اما اخلاق و عرفان و شاید هم فلسفه اسلامی مفید.
معلوم نیست که روشنفکری دینی مفروض آقای سروش ، از دین چه تصوری دارد که به خود اجازه می دهد تا قاشق به دست بگیرد و به دلخواه خود بخشی را از بخش دیگر جدا کند؟
آیا دین و دیانت به صورت یک موجود فی نفسه در برابر ما قرار گرفته که بتوانیم حتی بدون در نظر گرفتن وحدت حیاتی اجزاء آن، بخشی را از بخش دیگر آن جدا کنیم تا میل دموکراسی خواهی خود را ارضاء کرده باشیم؟
به فرض صحت چنین تصوری از دین و دیانت، به کدام مجوز می توان حکم به بدی و خوبی عناصر دین و دیانت داد و مشروعیت این مجوز از کجاست؟ لابد مشروعیت تجویز بدی یا خوبی عناصر دین ، از موضع مدرنیته یا همان دموکراسی خواهی بر می آید. در این صورت، آیا این «ملایم شدن بین دموکراسی و اسلام» است یا مثله کردن یکی در پای دیگری؟!
پرسشهای زیادی از این دست نشان می دهد که پروژه ی روشنفکری دینی آقای سروش در حد همان فرض باقی مانده و در خود تعارضات اساسی دارد که در زیر تعابیر رنگارنگ «ملايم شدن دمکراسی و دين» یا «مسلمان و زندگی دمکراتيک» مخفی مانده است.
نسخه سروش از روشنفکری دینی، آدمی را به یاد هشدارهای نیچه می اندازد که چه سر به هوا پیچیده شده است.
نکته جالب توجه در این است که آقای سروش مدعی ضرورت حاکم کردن اخلاق دینی به جای فقه در عرصه ی حکومت شده است. گذشته از این که در پرونده قبلی ایشان، اثری از اخلاق مداری دیده نمی شود، تلقی قرمه سبزی مابانه ی روشنفکر دینی از دیانت توجه ندارد که فقه و اخلاق در وجه تاریخمند دیانت اسلامی چنان درهم تنیده شده اند که نمی توان با آسودگی خیال قاشقی برداشت و فقه نفخ آور برای دموکراسی خواهی را از اخلاق مفید آن جدا کرد و به کناری نهاد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.