محمد علی معلم دامغانی، میرحسین موسوی، فرهنگستان هنر و…
وبلاگ تقویم باطله: ۱)سه شنبه شب.
خبر غیر عادی بود. اخبار ساعت 22و 30 شبکه 2 سیمای جمهوری اسلامی، گفت: محمدعلی معلم دامغانی به ریاست فرهنگستان هنر انتخاب شد! جهانگیر الماسی و مهدی کلهر و مجتبی رحماندوست هم به عنوان اعضای جدید فرهنگستان انتخاب شدند. احمدی نژاد البته میلش بیشتر به این بود که کلهر را به عنوان رییس فرهنگستان انتخاب کند و حدادعادل دوست داشت چمران انتخاب شود، اما نه این آن را قبول کرد، نه آن این را! احمدی نژاد که از شیراز آمده بود تا موسوی را کنار بگذارد، نمی خواست جلسه ناموفق تمم شود، پس نام معلم را آورد و همه قبول کردند…
همان لحظه، با چند تن از دوستان که رابطه نزدیکی با معلم داشتند تماس گرفتم. همه شوکه شده بودند، باور نمی کردند…
۲) چهرشنبه صبح.
آمدم خبرگزاری. تقریبا همه داشتند معلم را فحش می دادند. یکی از همکاران گفت نظرت درباره معلم چیست؟ گفتم “سقط من عینی”، از چشمم افتاد. گفتم اگر قرار بود به فرهنگستانی برود، باید می رفت فرهنگستان زبان و ادب، به جای “حداد عادل”… تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. به دوستان دیگر هم که زنگ زدم، بیشتر فحشش می دادند!
در خبر آمده بود که جهانگیر الماسی هم به عنوان عضو فرهنگستان انتخاب شده است. با او تماس گرفتم و مصاحبه کوتاهی کردم. الماسی گفت: “تا شب گذشته از این که توسط اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، به عنوان عضو جدید فرهنگستان هنر انتخاب شده ام، خبر نداشتم و از این موضوع شب گذشته توسط اخبار صدا و سیما با خبر شدم…”
۳)چهارشنبه ظهر.
زنگ زدم به خانه “رییس جدید فرهنگستان!” خودش تلفن را برداشت. خودم را معرفی کردم و او هم به مناسبت آشنایی و شاعری و … سلام و علیکی گرمی کرد. گفتم انتخابتان را تبریک و تسلیت عرض می کنم! با استیصال جواب داد. کندی می کرد. گفتم می خواهم مصاحبه مختصری کنم. وقت دارید؟ گفت باید برای مراسمی بروم. ساعت ۴ بیا حوزه هنری…
۴)چهارشنبه بعد از ظهر
رفتم حوزه هنری. با چند تن از شعرا که نامشان را نمی آورم هم قرار گذاشتم. اکثرا بد و بیراه می گفتند به استاد سابقشان. همه تا روز قبل ابراز ارادت می کردند به “معلم”شان. امروز فحش بود که به جانش می کشیدند. یکی می گفت می خواهم “هجو”ش کنم. تعجب کردم! این ها که دوستانش بودند هم…؟!!
معلم نیامد. ساعت ۶ شد. بچه ها می گفتند حتما کسی به او خر داده که نیاید. اگر بیاید، اینجا ممکن است بد و بیراه بشنود! زنگ زدم به “استاد”. عذرخواهی کرد و گفت ترافیک آن قدر زیاد بود که نتوانستم بیایم! اگر می خواستم بیایم حوزه، ۳-۴ ساعت بعد می رسیدم. بچه ها گفتند دروغ می گوید. امروز اصلا ترافیک نیست. گفت اگر می توانی سوال هایت را تلفنی بپرس. گفتم یک ساعت دیگر زنگ می زنم…
۵) چهارشنبه شب.
رسیدم خانه. بلافاصله زنگ زدم به معلم. همسرش گوشی را برداشت و به سختی گوشی را به معلم داد. سلام و علیکی کردیم و شروع کردم به پرسیدن سوال هایم…گفتم “چه شد که به عنوان رییس فرهنگستان انتخاب شدید؟ از قبل از این موضوع خبر داشتید یا نه؟
معلم جواب داد: والله من بی خبر بودم. نمی دانستم. دیشب بچه ها وقتی این خبر را دادند، من گفتم لابد “علی معلم فیلمساز” است. من نه علاقه ای دارم در فرهنگستان هنر باشم، نه توانش را دارم. والله اگر خاتمیت پیامبر نقض شود، به من بگویند فلانی تو از فردا پیامبری من می گویم نمی توانم. وانگهی، من به اقای موسوی علاقه دارم. ایشان ۱۱سال است که عمرش را روی فرهنگستان هنر گذاشته است، به آنجا علاقه دارد، آنجا زحمت کشیده است… من بروم فرهنگستان هنر، چکار کنم؟
مانده بودم چه بگویم؟ باز معلم ادامه داد: این قضیه رسمی نیست. هنوز نه حکمی داده اند، نه حرفی با من زده اند. دارم تلاش می کنم قضیه را فیصله بدهم. تلاش می کنم زودتر راحت شوم!
معلم گفت این داستان را فعلا رسانه ای نکن! من هم نکردم!
…
الان) دارم فکر می کنم… بیچاره را بازیچه کردند. اگر جراتش را داشته باشد، کنار می کشد. آبرو و احترام می خرد. اگر نداشته باشد هم… خدا کند داشته باشد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.