02.01.2010

دفتر عبدالله نوری برخی مطالب منتسب به وی را تکذیب کرد

خبرنامه امیرکبیر: درپی انتشار متنی تحت عنوان سخنرانی عبدالله نوری در سال 68 در برخی سایتهای خبری از جمله سایت “آینده نیوز” که طی آن به نقل از ایشان مطالبی در تمجید از آیت الله خامنه ای عنوان شده است، دفتروزیر کشور دولت اصلاحات با انتشار اطلاعیه ای این مطالب را تکذیب کرد.

باسمه تعالی

اخیرا متن سخنرانی مجعولی از سال 1368 منسوب به آقای عبدالله نوری در معدودی از سایت ها قرار داده شده است.

در گذشته نیز این سخنان در یکی از نشریات درج شد که از سوی ایشان تکذیب گردید. به دلیل انتشار مجدد این سخنان کذب و باتوجه به اینکه در مقدمه درج این سخنرانی آمده است: به لحاظ اهمیت موضوع و با توجه به مواضع اخیر عبدالله نوری که به سادگی همه گذشته خویش را به فراموشی سپرده است، برای یادآوری او و همفکرانش، متن کامل نوار سخنرانی او را که حاوی نکات مهم و تکان دهنده ای از تاریخ ناگفته انقلاب اسلامی است، منتشر می کنیم، جهت جلوگیری از هرگونه برداشت ناصواب، نسبت به آراء و نظریات آقای عبدالله نوری، مجددا به اطلاع می رساند که این سخنان چه مکتوب و چه مظبوط متعلق به آقای عبدالله نوری نمی باشد.

دفتر آقای عبدالله نوری

————-
خُسن آقا: معمولا سعی می کنم خبرها را اگر شفافیت کافی ندارند پیگیری کنیم و مابقی خبر را هم از منابع دیگر پیدا کنم. در رابطه با خبر بالا روی نت تنها چیزی که در رابطه با خبر بالا پیدا کردم این روضه خوانی پیروان خامنه ای جاکش است درست یا غلط آن پای نویسنده مطلب بنده فقط برای تکمیل خبر اینجا منعکس می کنم.
منبع
عبدالله نوري: خامنه اي اگر مظلوم تر از امام نباشد، کم تر نيست!

بعد از فوت امام خميني (ره) در سال 1368 حجت الاسلام “عبدالله نوري” که زماني نماينده امام در سپاه بود، در جمع پاسداران، ناگفته هايي از پذيرش قطعنامه 598 و همچنين عزل منتظري از قائم مقامي رهبري توسط امام، و در حمايت از حضرت آيت الله خامنه اي، تعريف کرد که متن آن براي اولين بار در نیمه دوم آذر 1376 در شماره 21 هفته نامه شلمچه منتشر شد.
به لحاظ اهميت موضوع و با توجه به مواضع اخير عبدالله نوري که به سادگي همه گذشته خويش را به فراموشي سپرده است، براي يادآوري او و همفکرانش، متن کامل نوار سخنراني او را که حاوي نکات مهم و تکان دهنده اي از تاريخ ناگفته انقلاب اسلامي است، برايتان منتشر مي کنم.

من مي خواهم يه دو سه تا نکته اينجا بگم.
ببينيد، بيست سال امام پرچم انقلاب را بلند کرد که ديگر همه دنيا فهميدند. در اين بيست سال شعارهاي عجيبي داد؛ علي الخصوص در اين ده سال پس از پيروزي انقلاب،‌ هشت سال در جنگ بوديم ما. هشت سال امام فرمود: “صلح بين اسلام و کفر معنا ندارد”. هشت سال امام صدا زد: “جنگ جنگ تا پيروزي، ‌جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم”. هشت سال امام فرياد زد که “صدام بايد برود”. هشت سال امام اين جوري شعار داد، اما بعد داير شد به اين که اسلام بماند يا شعار امام و به اصطلاح پرستيژ امام بماند؟
شجاعت از اين بالاتر؟ آزمايش از اين بالاتر؟! امتحان خدايي از اين بالاتر؟!
امام مي توانست اين چند ماهي که به آخر عمرش باقي مانده، زير بار اين قطعنامه نرود و تا آخرين نفسش شعار خودش را هم بدهد، اما بعدش بزرگ ترين گرفتاري را براي ما بگذارد و برود، بزرگ ترين بدبختي را براي ما بگذارد و برود.
اولا جنگ به يک نقطه حساسي رسيده بود که ديگر کاربردي نداشتيم ما. مضافا بر اين که اين چند ماه را هم ادامه مي داد امام، حالا اگر مسئولين ما مي خواستند صلح بکنند، خود ماها چشم هاشون رو در مي آورديم بيرون که: تا امام زنده بود شما جرات نکرديد، حالا که امام سر به تيره تراب گذاشته، شما شروع کرديد سازشکاري را و مضافا بر اين که اين دفعه، ما اگر بعد از امام زير بار اين قطعنامه مي رفتيم، براي هميشه ذليل بوديم، خوار بوديم.
رسيد به جايي که از غيب – حالا شما بگو از پس پرده – با امام اين معامله را کردند که:
امام! يا پرستيژت را حفظ کن، آن وقار و شخصيت خود را حفظ کن و هنوز آن شعارها را اين چند روز آخر عمرت بده، يا بيا و اسلام و جمهوري اسلامي را حفظ کن!
امام در يک نيمه شب، قلم بدست گرفت و آن جملات عجيب را نوشت. فرمود که:
“در اين هشت سال هرچه شعار دادم، همه را پس مي گيرم. اگر آبرويي داشتم، با خدا معامله اش کردم و اين قطعنامه را پذيرفتم. سخت بود برام، تلخ بود برام، اما کاسه زهري بود سر کشيدم …”
آقا سيد احمد (خميني) وقتي ما براي تسليت، با بعضي از رفقا و مسئولين بسيج رفته بوديم خدمت شان، ايشان در حسينيه جماران، همين طور که نشسته بودند – آن موقع اتفاقا بر اثر تالمات روحي نمي توانستند سخنراني کنند – همين طور که نشسته بودندف با چشماني پر از اشک گفت که خدا شاهد است که عجيب دلم سوخت! حالا براي شما هم مي گويم تا شما هم دل تان بسوزد ثواب ببريد ان شاء الله …
ايشان قسم خورد گفت:

“به جان امامم، به جان اين پدر پيرم که از دست رفت، به جان اين عزيز همتون، قسم مي خورم که امام بعد از قطعنامه ‌به هيچ وجه خنده اش را ما نديديم”!
مي گفت:
“هر بار من اين علي پسرم را مي بردم از در تو، امام، علي کوچولو را صداش مي کرد هر بار که مي بردمش، علي تا سلام مي کرد، مي گفت: عليک سلام علي کوچولو، باز اومدي پيش بابا؟!”
مي گفت با يک لبخندي…! گفت:
“به جان خود امام ، بعد از قطعنامه، هر دفعه اين بچه را آوردم، يک بار لبخند بزند امام، لبخند نزد و آرزوي لبخندش به دل ما ماند.”

اين يه تيکه اش! يه تيکه ديگر را عرض مي کنم. گفت:

“يک بار صبح اول صبح، يک پيرزني آن جا بود اسمش ننه فاطمه بود – خدمتکار اتاق امام – ايشان آمد گفت: حاج احمد آقا، “آقا” داره گريه مي کند. گفتم: آقا؟! گفت: بله.
کسي گريه آقا رو نديده بود که، اجازه نمي داد کسي گريه اش را ببيند، حالا چطور ننه فاطمه فهميد؟! من بلند شدم رفتم داخل اتاق ديدم آقا پشت به در، رو به ديوار نشسته، شانه هايش داره تکان مي خوره. رفتم شروع کردم با طاقچه ور رفتن که يعني آقا دستمالش را بردارد و گريه نکند؛ ديدم نه، تو حال خودش است. يک مقداري سر و صدا ايجاد کردم، اين طرف آن طرف که امام بفهمد من آمدم داخل گريه نکند، نظر امام را جلب نکرد. با خودم فکر کردم بروم علي را بياورم، چون علي را خيلي دوست داشت. رفتم علي را آوردم. علي آمد تو. آقا دستمال را برداشت، ولي باز گريه مي کرد. علي با دست هايش اشک هاي چشم را از صورت آقا گرفت و گفت که: “آقا چرا گريه مي کني؟ آقا فرمود: “قلبم درد مي کنه علي جون، قلبم درد مي کنه، ناراحتم، درد مي کشم که دارم گريه مي کنم”.
ديدم علي هم کارساز نشد. امام خيلي احترام به والده قائل بود. گفتم بروم حاج خانم را بياورم.‌ وقتي حاج خانم از در مي آمد تو، امام، تمام دردها و داغ هايش فراموش مي شد. حاج خانم را هم آوردم.
گفت: “احمد! اين کارها چيه مي کني؟!‌ دلم درد مي کنه مي خوام گريه کنم! اين که راه علاجي هم جز اشک نداره. تو يا مادرت را مي آوري يا علي را مي آوري، ديگه بعد از اينها چه کسي را مي خواهي بياوري؟ برو سراغ کارت، رهايم کن به حال خودم”.
گفتم: “آقا دکترها گفتند گريه برات ضرر داره، من چه کنم؟! خب من دست خودم نيست! من هم مسئوليت دارم، دکترها گفتند نگذاريد آقا ناراحت بشه!”
گفت: “احمد! تا گريه نکنم قلبم آرام نمي گيره، علي را ببر تا اين بچه ناراحت نشه”
علي را آوردم، دکترها را صدا زدم، گفتم: “شما را به خدا نگذاريد امام ناراحت بشه!”

عبدالله نوري امروزي در خدمت کروبي و عطريان فر و …

آقايي که هيچ موقع کسي گريه اش را نديد…! اين يک تيکه…
حالا مي آييم سراغ بعدش! بزرگ ترين آزمايش به نظر من اينها نبود. کدام آزمايش؟ اهل دل بايد تو مجلس بگيرد حرف من را نمي دونم!
در تاريخ شيعه، برويد از همه علما بپرسيد؛ ما سه نفر فقط سراغ داريم که پرچم ولايت فقيه را بلند کردند. اولين آنها مرحوم “کاشف الغطاء” بود که چه جور بلند کرد؟ چه بگويم؟! فقط چهار تا کلمه راجع به ولايت فقيه حرف زده! بعد از آن، مرحوم صاحب جواهر است که در کتاب “جواهر الکلام” راجع به ولايت فقيه يک کمي حرف زده! هيچ يک از مراجع شيعه، ديگر جرات نکرده بودند راجع به ولايت فقيه اين جوري حرف بزنند، تا زمان امام!
امام آمد پرچم ولايت فقيه را چنان بلند کرد که تمام دنيا را گرفت.
بزرگ ترين آزمايش امام و امتحاني که پس داد، مي دانيد چه بود؟ بزرگ ترين آزمايش و امتحان امام اين بو.د که گفتند:
” آقا، پرچم ولايت فقيه را بينداز توي خاک و قائم مقامت را هم قرباني کن! ديگر ولايت فقيه در زمان خودت بي ولايت فقيه”
به آن معنا! نه اين که بخواهم بگويم نيست، الحمدلله وجود مبارک حضرت آيت الله خامنه اي (صلوات حضار) را ما داريم! اما يک کسي که در ميان مراجع شيعه، آمده با آن وصف کلام راجع به ولايت فقيه حرف زده، پس از هشت سال، کار به جايي مي رسد که بايد قائم مقام خودش را هم قرباني بکند!

باز آقا سيد احمد آقا آن روز گفت که:

“يک روز بعد از اين که حکم استعفاي آقاي منتظري را امام امضاء کرد، وارد اتاق شدم، ‌ديدم نامه آقاي منتظري در دستش هست، ‌از زير عينک قطرات اشک، آمده روي محاسنش، دارد گريه مي کند. نشستم کنار امام، البته با صدا گريه نمي کرد؛ فقط اشک مي ريخت و نامه آقاي منتظري را داشت مي خواند. نشستم کنار امام. امام همچنان مشغول اشک ريختن و خواندن نامه بود. خواستم که امام، چون دکترها گفته بودند که خيلي مراقبش باشيد، ‌نگذاريد گريه کند، ناراحت بشود. ‌سرم را بردم جلو، توي صورت آقا نگاه کردم که يعني من دارم مي بينم که داري گريه مي کني، بلکه آقا دست از گريه بردارد. آقا عينکش را گذاشت توي پيشانيش و يک نگاهي به من کرد، گفت:
“احمد! تعجب مي کني من دارم گريه مي کنم؟!”
من ديگه هيچي جواب ندادم!
گفت:
“احمد! به خدا ديگر کمرم شکست. به خدا ديگر اصلا دلم نمي خواهد زنده بمانم … تو هم دعا کن خدا ديگر مرگ بابايت را برساند. يک عمر فرياد زدم ولايت فقيه، حالا خودم با دست خودم، بايد قسمت اعظم اين ولايت فقيه را ذبح کنم، قرباني کنم! احمد تعجب مي کني؟ به خدا کمرم شکست!”
امام هيچ وقت قسم نمي خورد. گفت: “احمد! به خدا کمرم شکست.”

عبدالله نوري اين روزها در محضر منتظري!

من شايد خيلي درد دل داشته باشم. پس کجا بروم بگويم؟
به کي بگويم؟ اگر به شما نگويم؟!
اگر آدم اين حرف ها را اين جا نزندف پس کجا بزند؟!
کجا بروم بگويم قربان آن قدت بروم امام؟!
کجا بروم بگويم قربان قلبت بروم امام؟!
کجا بروم بگويم قربان آن آه جگرسوزت بروم آقا؟! که دنيايي را آتش زدي و رفتي با آن آه هاي آخر عمرت!
خب من بايد اين جا اين حرف ها را بزنم! خب يک کمي زودتر بيايد قربانتان بروم!
اجازه بدهيد؛ منبر بي پيام فايده ندارد. پيام منبر را بگويم و دعايتان بکنم. حرف ديگر بيش از حد زده ام. پيام منبرم اين است:‌
يازده امام ما را براي چه شهيد کرده اند؟!
علي چرا بيست و پنج سال خانه نشست؟! چرا 25 سال فقط تنها ياور علي، زهرا بود؟ در آن چند سالي که زهرا زنده بود، بعدش هم که زهرا شهيد شد! خودتان که اهل هيئت هستيد. چرا امام مجتبي سه بار در ميدان جنگ بردندش پيش معاويه خجالت زده برگرداندنش؟! چرا؟! همه اين چراها را مي گويم،‌ يک جواب آخرش دارم.
امام حسين وقتي آن روز ايستاد جلوي لشکر، گفت با اسلحه هايي که مسلم خريده آمده ايد مرا بکشيد؟! با وجوهاتي که مسلم جمع کرده بود، ‌پول گرفته ايد و آمده ايد مرا بکشيد؟!‌
امام سجاد کارش به جايي رسيد که آن پيرمرد در شام گفت: خدا را شکر مي کنم که خدا آبرويتان را برد و اين جور ذليل تان کرد. چي بود؟!
در مقاتل آمده که يک قرآن هم زير بغل داشت! که امام اشاره کرد از قرآن هم چيزي مي داني؟ و گفت بله و آن مسائل!
امام باقر هم همين جور. امام صادق هم همين جور. موسي بن جعفر چرا 14 سال توي زندان بود؟ چرا؟!
امام رضا را هم تبعيدش کردند توي ايران خودمون! تا آخرش با زهر…
امام جواد ما را يک زن بي همه چيز کشت! تازه در حجره را هم قفل کرد. به کنيزانش گفت: کف بزنيد، هلهله بکنيد صداي ناله امام جواد را کسي نشنود! جوان ترين امام را 25 سالگي کشتند براي چه؟! اجازه دهيد بقيه اش را نگويم…!
همه اين چراها جوابش يک کلمه است.
اگر اجداد ما و پدران ما، مثل الان ما بودند و آنان غيرت داشتند، کجا 14 سال موسي بن جعفر در زندان مي ماند؟ يک نفر بلند نشد فرياد بزند و واقعا فرياد بزند و جانش را در خطر بيندازد!
آي قربانت برم موسي بن جعفر! اگر به قدر اين مجلس بسيجي داشتي، 14 سال در زندان بودي تو؟! آره؟!
امام صادق مي گويد که آن يکي ايراد مي گيرد، مي گويد: آقا شما چرا قيام نمي کنيد؟ فرمود: “آن بزغاله ها را بشمار! مي گويد وقتي شماردم ديدم 17 راس بيشتر نيستند. گفت:
“به خدا قسم من اگر به قدر آن بزغاله ها يار داشتم، قيام مي کردم!”
اي واي! آدم اين درد را کجا ببرد؟! رهبر مذهب شيعه 17 تا بسيجي نداشت!

حالا يک چيزي بگويم جگرهايتان را بسوزانم!
خب نامردها! دور امام حسين را خالي کرديد، شهيدش کرديد. اما چرا زير جنازه اش نرفتيد تا 70 تا تير به بدن مبارکش زدند؟!
نه شما را مي شود با آنها مقايسه کرد و نه آنها را با شما ملت! 11 ميليون زير تابوت امام را گرفتند. از کجا تا به کجا…!
حالا اجازه بدهيد، اينها مقدمه پيام بود. پيام را بگويم و روضه را بخوانم. پيام چيه؟ پيام اين است:
يازده امام ما را کشتند! 1400 سال ما را ذليل کردند. به خاطر بي غيرتي پدران مان و اجدادمان که آنها بي غيرت بودند و از امامان شان حمايت نکردند!
از کجا ما عزت پيدا کرديم؟ از آن جايي که پشت سر امام عزيز حرکت کرديم و هر کس خواست راجع به امام جسارت بکند، کج دهني بکند از اول انقلاب، با مشت توي دهانش زديم!!

مردم!
عزت ما، در سايه ولايت فقيه است.
والسلام!
امام حالا رفت. چه مي خواهيد بکنيد؟! مي خواهيد مثل موسي بن جعفر بشود؟! مي خواهيد مثل امام مجتبي بشود يا نه؟!
اگر مي خواهيد خدا اين لباس عزت را از تن ما درنياورد. من وقت نکردم. پس فردا شب ادامه بحث را برايتان خواهم گفت که خامنه اي کيست؟!
مردم! به فاطمه زهرا مادرش قسم، اگر مظلوم تر از امام اين سيد نباشد، کم تر نيست!
چهار سال به دست ما انقلابي ها چقدر تهمت به اين سيد زده شده؟! طرفدار سرمايه داري و بازار…!! لا اله الا الله …!

مردم!
به خدا اين لباس عزت ما در گرو حمايت از رهبري است. اگر اين حمايت را کرديم، خدا اين لباس را برازنده تن ما مي کند.
اگر اجازه داديم خناس ها – آقا از کجا شد اين مجتهد و آيت الله؟ تا ديروز حجت الاسلام بود. امروز شد آيت الله؟! از کجا آن اختيارات ولايت فقيه منتقل به اين آقا شد؟! مگر مجتهد است؟! – اگر دندان هاي اين خناس ها را در دهان شان نريزيد، به خدا يک شب مثل سودانف يک ژنرال با يک کودتا رياست جمهوري را مي گيرد، کذا را هم مي گيرد. بعد به خدا قسم، ‌اين دفعه ديگه به ريشه… بعضي ها مي گويند، نه اگر کذا بشود ريش دار ها،‌ آخوندها! نه مگر همه اين شهيدها را آخوندها دادند؟ شما داديد. ده سال است شما انقلاب را زنده نگه داشتيد و دشمن به خون شما تشنه است…!! و اگر خداي ناکرده چنان بشود، آن موقع ديگر به کسي رحم نمي کنند.

پس عزت ما در گرو حمايت از اين سيد مظلوم است. اين پيام منبر من بود. والسلام!
نکنيم کاري “وخلاءهم لباس کرام”. خدا اين لباس کرامت را از ما مهار مي کند.
خدايا به عزت شهدا قسمت مي دهيم.
خدايا اين سيد مظلوم را خودت ياري کن!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates