22.01.2010

خدا مرده است؛ زنده باد دولت

بی‌بی‌سی: اکبر گنجی

روزنامه نگار و پژوهشگر

– سیاست حق محور: آیت الله خمینی پاریس(14 مهر 57 تا 12 بهمن 57)، فاقد قدرت، به دنبال سرنگونی رژیم شاه و جایگزینی رژیم جدید به جای رژیم پیشین بود. سخن گفتن در این دوره مقتضیاتی داشت. تمام چشم ها به او دوخته بود.

گفتمان مسلط دهه ی پنجاه ایران، گفتمان دموکراسی و حقوق بشر نبود. آن گفتمان انقلابی، ضد غرب(ضد امپریالیستی متکی بر مارکسیسم بلشویکی، ضد مدرنیته متکی بر اندیشه های مارتین هایدگر)، ایدئولوژیک، یوتوپیایی، بازگشت به خویشتن(بازگشت به صدر اسلام از سوی علی شریعتی، بازگشت به ارزش های آسیایی از سوی داریوش شایگان، بازگشت به ارزش های ایرانشهری، استقلال طلب، عدالت جو(مطابق روایت بلشویکی از عدالت اجتماعی)، مخالف دموکراسی و حقوق بشر بود. دموکراسی و حقوق بشر، ارزش های بورژوایی- لیبرالی به شمار می رفت.

آیت الله خمینی در پاریس با موج رسانه های جهانی مواجه شد که دائماً از او درباره ی نظام سیاسی آینده پرسش می کردند. گفتمان مسلط ایران، نه تنها کسی را مجذوب خود نمی ساخت، بلکه واکنش شدید دیگران را بر می انگیخت.

آرا و سخنان آیت الله خمینی در پاریس، در تعارض با فضای چپ زده ی جهان سومی حاکم بر ایران قرار داشت. پاسخ این پرسش که آیا آیت الله خمینی به آنچه در پاریس می گفت باور داشت، یا آن سخنان برای عدم تحریک و مخالفت جامعه ی جهانی بیان می شد، بسیار دشوار است.

او در هیچ یک از مواضع دوران اقامت در پاریس، سخنی درباره ی ولایت فقیه نگفت. قانون اساسی مورد تائید او در این دوران- که بعدها در تهران به تائید دولت موقت ، شورای انقلاب و خود او قرار گرفت- فاقد ولایت فقیه بود. وی در تاریخ شهریور 1358 برای اولین بار از ولایت فقیه سخن گفت.

گفتمان آیت الله خمینی پاریس، گفتمان “حق محور” است: این که هر نسلی از حق تعیین سرنوشت برخودار است، هیچ نسلی حق ندارد برای نسل های پس از خود تعیین تکلیف کند، حق آزادی عقیده و بیان، حق تجمعات اعتراضی، حق سازمان یابی و تشکیل احزاب، حق مخالفت با رهبری سیاسی و حق عزل او، به رسمیت شناختن حقوق زنان، به رسمیت شناختن حقوق اقلیت های دینی، التزام کامل به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، پذیرش دموکراسی به عنوان یک ارزش و تأسیس یک جمهوری در ایران مشابه جمهوری فرانسه. اسلامی که او در پاریس تبلیغ می کرد، اسلامی بود که همه ی انحای دموکراسی و حقوق بشر را به رسمیت می شناخت. مستندات زیر، برخی از موارد بی شمار سخنان او در پاریس است:

“هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیماً در برابر سایرین، زمامدار مسلمین را استیضاح کند و او باید جواب قانع کننده دهد در غیر این صورت اگر برخلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد، خود به خود از مقام زمامداری معزول است.”

آیت الله خمینی، صحیفه نور

“در اسلام آزادی مطلق است”[1]. “در اسلام دموکراسی مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بیان عقاید و هم در اعمال”[2]. “در یک رژیم اسلامی، آزادیها صریح و کامل خواهد بود”[3]. “در جمهوری اسلامی، هر فردی از حق آزادی عقیده و بیان برخوردار خواهد بود”[4].

“در جمهوری اسلامی، زمامداران. . . دقیقاً باید به آراء عمومی در همه جا احترام بگذارند. . . مطبوعات در نشر همه ی حقایق و واقعیات آزادند. هر گونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتی که مصالح مردم را به خطر نیندازد، آزادند”[5]. “ما می خواهیم مطابق اعلامیه ی حقوق بشر عمل کنیم، ما می خواهیم آزاد باشیم، ما در مملکتمان استقلال می خواهیم، آزادی می خواهیم”[6].

“اسلام. . . می تواند تضمین همه ی انحاء دموکراسی را بکند”[7]. “هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیماً در برابر سایرین، زمامدار مسلمین را استیضاح کند و او باید جواب قانع کننده دهد در غیر این صورت اگر برخلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد، خود به خود از مقام زمامداری معزول است”[8].

“در حقوق بشر، این است که هر ملتی باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند، یعنی الان خودمان باید سرنوشت خودمان را تعیین کنیم. ما حق نداریم سرنوشت اعقابمان را تعیین کنیم، اعقاب ما بعداً می آیند؛ خودشان سرنوشتی دارند، به دست خودشان باید باشد، نه به دست من و شما”[9].

“به چه حقی ملت پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. . . چه حقی داشتند ملت در آن زمان سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؟. . . اگر چنانچه سلطنت رضا شاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند؟ هر کسی سرنوشتش با خودش است. مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟مگر آن اشخاصی که در صد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا می کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمد رضا سلطنت قانونی نیست”[10].

“دولت اسلامی یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است و برای همه ی اقلیت های مذهبی آزادی به طور کامل است”[11]. و مهمتر از همه ی اینها، او در پاریس از “جمهوری” به “همان معنایی که همه جا جمهوری است” دفاع می کرد. به نماینده ی مخصوص کاخ الیزه و مدیر کل سیاسی وزارت امور خارجه ی فرانسه می گوید:”اصل جمهوری همین است که در مملکت شما هم هست”.

“ما تابع آرای ملت هستیم. ملت هر طوری که رأی داد، ما از آن تبعیت می کنیم. . . اکثریت ملت هر چه گفتند آرایشان معتبر است ولو به خلاف یا به ضرر خودشان باشد”. “آزادی بیان، آزادی انتخابات، آزادی مطبوعات، آزادی رادیو تلویزیون، تبلیغات، این از حقوق بشر و از ابتدایی ترین حقوق بشر است”. “حکومت اسلامی مبتنی بر حقوق بشر و ملاحظه ی آن است. هیچ سازمانی و حکومتی به اندازه ی اسلام ملاحظه ی حقوق بشر را نکرده است. آزادی و دموکراسی به تمام معنا در حکومت اسلامی است. . . اسلام همه ی حقوق بشر را تضمین کرده است”.

نوشتار حاضر بیش از این به آیت الله خمینی پاریس نمی پردازد. آن دوران، دوران فقدان قدرت، دوران نهضت و تأسیس بود. مسأله ی اصلی، دوران قدرت، دوران استقرار و تثبیت است.

در ادامه ی بحث کوشش خواهد شد تا تغییر سرمشق (paradigm shift) آیت الله خمینی از “دولت اسلامی” به “دولت سکولار” لویاتانی، از دولت مشروطه ی فقهی به دولتی که خود خداست، توضیح داده شود تا شاید از این طریق بتوان به پاسخ پرسش های شروع بحث نزدیک شد. آیت الله خمینی در دوران استقرار و تثبیت دو نظریه ی سیاسی متعارض برساخت.

کلیک ادامه در بخش دوم

پاورقی ها:

1- روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 4 ، ص 199.

2- پیشین، ص 234.

3- پیشین، ص 242.

4- روح الله خمینی ، صحیفه ی نور، جلد 3 ، ص 178.

5- روح الله خمینی ، ، صحیفه ی نور ، جلد 2 ، ص 280.

6- پیشین، ص 242.

7- پیشین، ص 222.

8- روح الله خمینی ، صحیفه ی نور، جلد 4 ، ص 190.

9- روح الله خمینی ، ، صحیفه ی نور ، جلد 6 ، ص 32.

10- روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 4 ، صص 282- 281.

این سخنان دقیقاً یادآور سخنان تامس پین در پاسخ به ادموند برک است. او خطاب به برک نوشت:

“هر قرنی و هر نسلی، در همه حال، باید دارای همان آزادی عمل باشد که قرون و نسلهای قبل داشته اند. بی اساسی و خودبینی این فکر که کسی بخواهد پس از مرگ نیز حکومت کند، از هر بیدادگری و استبدادی مسخره تر و تحمل ناپذیرتر است”(تامس پین، حقوق بشر، برگ پرماجرایی از انقلاب فرانسه، ترجمه ی اسدالله مبشری، شرکت علمی فرهنگی، ص13). “من از حقوق زندگان دفاع می کنم و می کوشم تا از منزوی کردن، خراب کردن، یا تضعیف آنان، از سوی قدرت مردگان، جلوگیری کنم. اما آقای برک طرفدار قدرت مردگان علیه حقوق و آزادی زندگان است. . . کسانی که این جهان را بدرود گفته اند و آنان که هنوز به وجود نیامده اند، نسبت به یکدیگر فاصله ای عظیمتر از آن دارند که تصور انسان بتواند آن را دریابد، پس، بین آنان چه امکان تعهدی ممکن است وجود داشته باشد. چه قاعده یا اصلی را می توان وضع کرد برای آنکه از میان دو موجود خیالی، که یکی از حیات محروم شده و دیگری هنوز به گلشن زندگی پای ننهاده است، دو موجودی که هرگز نمی توانند در این جهان یکدیگر را ملاقات کنند، یکی مجاز باشد تا پایان جهان بر دیگری حکمفرمایی کنند؟ “(پیشین، ص 14).

11- روح الله خمینی ، ، صحیفه ی نور ، جلد 3 ، ص 88.

——————-

اکبر گنجی

روزنامه نگار و پژوهشگر

کلیک ادامه از بخش نخست

آیت الله خمینی در نجف بحث ولایت فقیه را مطرح کرد. آن بحث بعدها زیر عنوان حکومت اسلامی و ولایت فقیه انتشار یافت. او که نظام پادشاهی را رد می کرد، مجبور بود نظام جایگزین مطلوب خود را برسازد.

نظریه ی مسلط روحانیت شیعی، حکومت را حق ائمه ی معصومین به شمار می آورد. آنان اجرای حدود را از شئون امام معصوم به شمار می آوردند. پیامد منطقی این مدعا آن بود که اجرای حدود، اقامه ی نماز جمعه، پرداخت خمس و غیره تا ظهور مهدی موعود تعطیل شده است[12].

در دوران غیبت، شیعیان مسئولیتی در این خصوص نداشتند. آیت الله خمینی فقط با رژیم شاه مواجه نبود، نظریه ی مسلط بر حوزه های دینی، حکومت دینی در دوران غیبت را بر نمی تافت. او باید روحانیت را هم قانع می ساخت که اسلام شیعی، فقها و شیعیان را مکلف به برساختن حکومت دینی – دولت دینی کرده است. نگاهی گذار به ارکان این نظریه ی، گذار او به نظریه ی بعدی را قابل فهم می سازد.

2- دولت مشروطه ی فقهی : شاید مهمترین مدعای او، مدعای وجود نظریه ی حکومت اسلامی در اسلام و تکلیف شیعیان و خصوصاً فقها در برساختن چنان نظام سیاسی ای باشد. در رأس این حکومت باید فقیه قرار گیرد. برای اینکه حکومت اسلامی مجری احکام فقهی است. متخصص احکام فقهی، فقها هستند. بقیه ی مردم جاهل به احکام فقهی اند(مجتهد نیستند)، آنان باید از فقها(مجتهد جامع الشرایط) تقلید کنند.

همانگونه که اطفال و دیوانه ها به ولی نیاز دارند، در قلمرو دین، همه ی مردم به ولی نیاز دارند. فقیه جامعه الشرایط ، بر همه ی مردم ولایت دارد[13]. با توجه به تفسیر حداکثری آیت الله خمینی از دین(اسلام برنامه ی جامع و کامل زندگی از تولد تا مرگ است)، فقیه جامع الشرایط در تمامی عرصه ها ولایت دارد. این نظریه مبتنی بر چندین پیش فرض است:

1-2- خدای انسانوار: خداوند موجودی متشخص و انسانوار است. او قادر مطلق، عالم مطلق و خیر مطلق است. او دارای همه ی صفات انسانی است. دوست و دشمن دارد. مانند انسان ها تحریک پذیر است(خشمگین می شود، دلش می سوزد، دعا و گریه ی آدمیان باعث بخشش او می شود، توبه کننده و توبه پذیر است، مکار و قهار است، فریب دهنده و حیله گراست، در دل مخالفان رعب ایجاد می کند، قاتل و تیرانداز است و. . . ). کتاب مقدس نوشته است که خداوند انسان را بر صورت خویش آفرید.

در دوران مدرن، فوئر باخ این رابطه را معکوس کرد و گفت: انسان خدا را بر صورت خویش آفرید. فهم آدمیان از خداوند، محصول مطلق کردن صفات انسانی و وجود بخشیدن به آنهاست. اگر چه خدای انسانوار متون مقدس دینی دارای جسم است، اما بعدها او را، “فرد فاقد جسم” به شمار آوردند.

” آیت الله خمینی در کتاب ولایت فقیه حکومت اسلامی را یکی از اقسام حکومت های مشروطه، نه مطلقه، به شمار آورده است. مشروطه بودن در اینجا به معنای مشروط به احکام فقهی بودن است. حاکم اسلامی نمی تواند هیچ یک از احکام فقهی را نسخ کند.”

2-2- شریعت ساز و اخلاق آفرین : خداوند برای هدایت و سعادت انسان ها، از طریق مأموران ویژه ی خود(پیامبران)، برنامه(احکام فقهی) فرستاده است. هیچ منطقه ای وجود ندارد که خداوند برای آن حکمی(حرام و حلال ) صادر نکرده باشد. بندگان مکلف به رعایت آن احکام اند. خدای فقیهان، پادشاه مطلق جهان است. فرستادگانی دارد که پیام هایش را به مردم ابلاغ می کنند. مانند پادشاهان مردم را تنبیه و مجازات می کند یا به آنان پاداش می دهد. شفاعت پذیر است. خداوند سلطان جهان است که برای زندگی مردم قانون جعل می کند. خداوند فقط شریعت ساز نیست، اخلاق آفرین هم هست. اخلاق در این رویکرد؛ اتکای وجودی ، معرفت شناختی و روان شناختی به خداوند دارد. حضور در برابر خدایی که پادشاه جهان است، درست مانند حضور در برابر پادشاهان کره ی خاکی است.

3-2- ناتوانی از مصلحت شناسی: انسان ها از نظرعقلی ناقص، از نظر علمی جاهل و از نظر روحی به شدت هوس رانند. آنان ناتوان از تشخیص مصلحت دنیا و عقبای خود هستند[14]. به همین دلیل هیچ انسانی مجاز به جعل قانون و دخل و تصرف در احکام فقهی نیست. خداوندی که عالم مطلق است، بهتر از هر موجود دیگری آفریده ی خود(انسان ها) را می شناسد و چون خیر مطلق است بیش از هر موجود دیگری سود و زیان، و سعادت و شقاوت آنان را می خواهد.

4-2- ولایت مشروط: پس از وفات امام یازدهم، شیعیان به چهارده فرقه انشعاب کردند. گروهی از آنان برادر امام یازدهم را جانشین او به شمار آوردند، گروه دیگری امام یازدهم را مهدی موعود خواندند، گروه دیگری امام یازدهم را فاقد فرزند خواندند، گروهی هم امام یازدهم را دارای فرزند به شمار آوردند.

آن گروه که امام یازدهم را دارای فرزند قلمداد کردند، ادعا کردند که فرزند امام یازدهم درغیبت صغراست و از طریق نواب در امور شیعیان دخل و تصرف می کند. آنان وعده می دادند که امام زمان(مهدی موعود) به سرعت ظهور خواهد کرد. با گذشت زمان و عدم ظهور مهدی موعود، آنان مجبور شدند نظریه ی سابق را تغییر دهند.

بدین ترتیب بود که مدعای غیبت کبری تا آخر الزمان برساخته شد[15]. از این رو مسأله ی تازه ای پدیدار شد: تکلیف شیعیان در عصر غیبت کبری چیست؟ فقیهان احادیثی برساختند که مطابق آنها، فقها جانشین مهدی موعود در دوران غیبت کبری هستند.

در چند قرن اخیر گروهی از فقها این نظریه را رد کردند و مدعی شدند که اجرای حدود و اقامه ی نماز جمعه در هیچ زمانی تعطیل بردار نیست. فقیه جامع الشرایط جانشین امام زمان در اجرای احکام است. نظریه ی ولایت فقیه این حکم را رادیکالیزه کرد و مدعی ولایت فقیه بر غیر فقیه شد. درست است که ولایت از آن فقهاست، اما فقیه این ولایت را به دلیل شناخت حلال و حرام خداوند و جانشینی امام زمان به دست آورده است.

بدین ترتیب، قلمرو ولایت فقیه محدود به احکام فقهی است. آیت الله خمینی در کتاب ولایت فقیه حکومت اسلامی را یکی از اقسام حکومت های مشروطه، نه مطلقه، به شمار آورده است. مشروطه بودن در اینجا به معنای مشروط به احکام فقهی بودن است. حاکم اسلامی نمی تواند هیچ یک از احکام فقهی را نسخ کند[16].

5-2- فقیه مجری احکام فقهی: آقای خمینی، در کتاب ولایت فقیه، و برخی دیگر از فقها، چنین استدلال کرده اند که خداوند قوانین را برای اجرا فرستاده است، اگر غیبت امام زمان، دهها هزار سال طول بکشد، آیا “احکام الله” باید تعطیل شود؟ بدینترتیب، با ردیف کردن چند روایت انگشت شمار، نظیر “العلماء ورثه الانبیاء” ، “العلماء امنا”، “الفقهاء حصون الاسلام کحصن سورالمدینه لها”، “منزله الفقیه فی هذا الوقت کمنزله الانبیاء فی بنی اسرائیل”، “الفقهاء امناء الرسل” و “و اماالحوادث الواقعه. . . :اما رخدادهایی که به وقوع می پیوندند، شما موظفید که آنها را به روایت کنندگان احادیث ما عرضه کنید، زیرا که آنان حجت های مایند بر شما و ما حجت خدا بر آنانیم”، نتیجه گرفتند که در عصر غیبت زعامت سیاسی و اجرای “احکام الله” با فقهاست.

پس باید توجه داشت که فقها و مفسران در برتری “احکام الله” بر همه برساخته های انسانی اختلافی نداشتند، اختلاف در اجرای احکام در عصر غیبت بود. قائلان به “اجرای احکام الله در عصر غیبت به وسیله ی فقها” ، این پرسش را مطرح کردند:آیا فقیه جز از طریق بسط ید و در اختیار گرفتن قدرت و حکومت، راهی برای اجرای احکام الله در اختیار دارد؟ پس حکومت در عصر غیبت با فقهاست که نایب بر حق امام زمان اند. آقای خمینی می گفت، فقه برنامه ی زندگی از تولد تا مرگ است. بنابراین اگر قرار بر اجرای احکام فقهی باشد، فقیه تنها کاندیدای موجود است.

پاورقی ها:

12- بسیاری از فقهای بزرگ شیعه(همچون محقق حلی)، اجرای حدود را وظیفه ی امام معصوم می دانند. به این دلیل، با توجه به اینکه بیش از هزار و دویست سال از غیبت امام دوازدهم می گذرد، آنها اجرای حدود در عصر غیبت را مجاز نمی دانند. سيد بن‌ زهره‌ در غنيه‌النزوع‌ و ابن‌ادريس‌ در السرائر در اين‌ زمينه‌ ادعای‌ اجماع‌ كرده‌اند. ابن‌ ادريس‌ در السرائر تصريح‌ كرده‌ است‌: “الاجماع‌ حاصل‌ منعقد من‌ اصحابنا و من‌ المسلمين‌ جميعاً، انه‌ لايجوز اقامة‌ الحدود، و لا المخاطب‌ بها الا الائمة‌، و الحكام‌ القائمون‌ باذنهم‌ في‌ ذلك‌، فامّا غيرهم‌ فلا يجوز له‌ التعرض‌ بها علي‌ حال‌، و لايرجع‌ عن‌ هذا الاجماع‌ باخبار الاحاد بل‌ با جماع‌ مثله‌، او كتاب‌ اللّ’ه‌ تعالی‌، او سُنّةٍ متواترة‌ مقطوع‌ بها: اجماع‌ اماميه‌ بلكه‌ همه‌ مسلمانان‌ بر اين‌ امر منعقد است‌ كه‌ اقامة‌ حدود و مخاطب‌ آن‌ جز برای‌ ائمه‌(ع‌) و حكامی‌ كه‌ به‌ اذن‌ ايشان‌ بر آن‌ مأمور شده‌اند جايز نيست‌، اما غير ايشان‌ در هيچ‌ حالی‌ مجاز به‌ اقدام‌ به‌ اقامة‌ حدود نيستند، از اين‌ اجماع‌ با اخبار واحد نمی ‌توان‌ بازگشت‌، بلكه‌ تنها اجماعی‌ همانند آن‌، يا آيات‌ قرآن‌ كريم‌ يا سنت‌ متواتر قطعی‌ توان‌ نقض‌ چنين‌ اجماعی‌ را دارند [كه‌ چنين‌ ادله‌ای‌ در دست‌ نيست‌]”( السرائر الحاوی التحریر الفتاوی ، قم، 1410، جلد 2 ، ص 25).

آیت الله خویی نه تنها فقها را در امور عامه فاقد ولایت به شمار می آورد، بلکه در امور حسبیه هم آنان را دارای ولایت شرعیه نمی داند. می گوید:

“ولایت در زمان غیبت با هیچ دلیلی برای فقیهان اثبات نمی شود. ولایت تنها اختصاص به پیامبر(ص) و ائمه(ع) دارد. آنچه از روایت برای فقیهان اثبات می شود، دو امر است:”نفوذ قضاوت و حجیت فتوای ایشان. اما حق تصرف در مال قاصران و غیر ایشان که از شئون ولایت است ندارند. مگر در امور حسبیه. فقیه در این محدوده(امور حسبیه)ولایت دارد، اما نه به معنای ادعا شده، بلکه به معنای نفوذ تصرفاتش با تصرفات وکیلش، و نیز منعزل شدن وکیل فقیه با موت فقیه. و این از باب اخذ به قدر متیقن است. . . قدر متیقن کسانی که مالک حقیقی(خداوند) راضی به تصرفاتشان است، فقیهان جامع الشرایط می باشند. بنابراین آنچه برای فقیه ثابت می باشد، جواز تصرف است نه ولایت”(آیت الله خویی، التنقیح فی شرح العروه الوثقی الاجتهاد و التقلید، تقریرات ابحاث میرزا علی غروی تبریزی، قم، 1410، چاپ سوم، ص 424).

13- فقهای معتقد به ولایت فقیه، ولایت فقیه بر غیر فقیه را از باب رجوع جاهل به متخصص قلمداد می کنند. آنان مردم را جاهل، صغیر، مهجور و یتیم به شمار می آورند. به عنوان نمونه، آیت الله خمینی در این خصوص گفته است:

“مردم ناقص اند و نیازمند کمال اند و ناکامل اند”(روح الله خمینی، ولایت فقیه، انتشارات ناس، ص 41). مردم به “حاکمی که قیم امین صالح باشد” محتاجند(پیشین، ص 43). “ولی امر یعنی حاکمی که قیم و به پا نگهدارنده ی نظم و قانون اسلام باشد”(پیشین، ص 42).

آیت الله احمد جنتی در بهمن 1377 خطاب به ائمه ی جمعه گفته است:

“ملت که به عنوان ایتام محسوب می شوند و عالمان در حکم قیم و والیان امر هستند، کار رسیدگی به تمام امور مردم را دارا هستند”(روزنامه ی صبح امروز، 13/11/ 1377). چند روز بعد در توضیح این مدعا گفت:”بعد از آنها[آل محمد]امت، حالت یتیمی را دارند که سایه ی پدر از سرش کوتاه شده و سفارش کرده اند که علما به جای امامان از آنها کفایت کنند و هدایت امت را به عهده گیرند، مانند قیمی که بعد از پدر متکفل اداره ی امور ایتام است”(روزنامه ی صبح امروز، 20/11/ 1377).

توماس هابز درباره ی قیم ها گفته است:

“قیم ها و اولیا می توانند نماینده ی صفار، محجورین و دیوانگان باشند که فاقد عقل اند؛ اما در طی دوران[قیمومت یا ولایت] صفار و محجورین را نمی توان مصدر تفویض اجازه ی اعمال[قیم یا ولی] به شمار آورد، مگر بعد از آنکه آنها(پس از کسب قوه ی تمیز) خود همان اعمال را معقول به حساب آورند. با این حال در دوران حجر، کسی که حق نظارت بر محجورین را دارد، می تواند چنان اجازه و اختیاری به قیم بدهد””(توماس هابز، لویاتان، ویرایش و مقدمه از سی. بی. مکفرسون، ترجمه ی حسین بشیریه ، نشر نی، صص 185- 184).

14- محقق خراسانی، گفته است که عقل آدمیان قادر به درک و فهم همه ی مراتب حسن و قبح نیست. بنابر این، فقط ائمه که معصوم اند، حسن و قبح همه ی افعال را می فهمند. او نوشته است: “عقل انسان غیر متکامل، ناتوان تر از آن است که همه ی جهات خیر و شر همه ی افعال را درک کرده و به تحسین و تقبیح آنها بپردازد، ولی عقول کامل که احاطه ی کلی بر تمام جهات دارند، در این مورد کارسازند و حسن و قبح تمام افعال را درک می نمایند. و اینکه در برخی از روایات وارد شده است که نزد هر امامی صحیفه ای است که تمام احکام در آن نوشته شده و هر امامی آن را[از امام قبل] به ارث می برد، شاید مقصود از آن همان روح وسیع و خرد گسترده و قلب صاحب احکام است که تمام کائنات در آن منعکس می شود”(محقق خراسانی ، الفوائد الاصولیه ، فائده 13 ، ص 330 ).

آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه 165 سوره نسأ نوشته است: “این آیات بخوبی عدم کفایت عقل را برای هدایت انسان نشان می دهد، زیرا در صورت کفایت عقل خداوند با اعطای آن حجت را بر بشر تمام کرده و لذا نه نیاز به ارسال پیامبر بوده و نه مجال برای احتجاج مردم در قیامت باقی می ماند. . . و اگر عقل حصولی یا فطرت حضوری یا مجموع آنها بدون پیامبر به تنهایی برای هدایت بشر کافی می بود نیازی به وحی و رسالت نمی بود”(آیت الله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت ، مرکز نشر فرهنگی رجاء ، چاپ اول 1372 ، ص 111 ).

جوادی آملی نوشته است، انسان برای سعادت زندگی اجتماعی به قوانین نیاز دارد ولی آدمیان نه تنها توان عقلی تشخیص مصالح بلند مدت ا ندارند، بلکه تابع هوی و هوس ومنافع شخصی وگروهی اند و فقط پیامبران می توانند با قوانین معصوم از خطا و به دور از هوی و هوس و اجرای معصومانه ی آنها، بشر را برای زندگی سعادتمندانه ی دنیوی و اخروی یاری کنند(پیشین ، صص 120- 113 ). لذا شیوه های حکومت و سیاست تماماً در دایره ی رسالت انبیأ قرار خواهد گرفت. فقها را نمی توان عقل گرا به شمار آورد. آنها به صراحت تمام می گویند، فقط عقلی را می پذیرند که مدعیات شرع را تأیید کند. جوادی آملی می نویسد: “همان طور که مکرر بیان شد، منظور از برهان عقلی همان است که با استحکام آن می توان خدا را اثبات کرد و توحید آن را معلل دانست و ضرورت وحی و نبوت و معاد را مبرهن ساخت. و روشن است که چنین عقلی هماره خاضع وحی بوده و تقدم آن بر هر فکری را که دور از وحی است حتمی می داند”(آیت الله جوادی آملی ، فلسفه ی حقوق بشر ، ص 58 ).

15- در سلسله مقالات “امام زمان به چه کار فقها می آید؟ “، به تفصیل در این خصوص سخن گفته ایم.

16- علامه طباطبایی در این خصوص نوشته است: “قوانين كليه‏اى كه در اسلام وضع شده و مطابق فطرت بشر و مقتضاى سعادت او هم وضع شده ، در هيچ عصرى مختلف و دستخوش تحول نمى‏ شود و صرف پيدايش ماشين به جاى الاغ و يا وسيله‏اى ديگر به جاى وسايل قديمى ، باعث تحول آن قوانين كليه نمى‏گردد. . . کتاب و سنت مشتمل بر احکام الهی است. احکام الهی دائمی و به مقتضای فطرت بشر است و نسخ راهی به آن ندارد. در عصر حاضر، حاکم اسلامی . . . باید طبق سیره ی رسول الله حکومت نماید. . . و باید احکام الهی را بدون هیچ کم و زیاد حفظ نماید”(طباطبایی، المیزان، جلد 4 ، ص 191- 190).

—————–

خدا مرده است؛ زنده باد دولت

اکبر گنجی

روزنامه نگار و پژوهشگر

کلیک ادامه از بخش دوم

3- خدای دولت مطلقه : ایننظریه در پیش فرض های بسیاری با نظریه ی پیشین تعارض دارد:

1-3- انسان کامل(ولی خدا): از نظر عرفا، انسان کامل، مظهر همه ی اسماء الهی است. آنان انسان کامل را “مظهر اسم جامع الهی”، “منظر الهی”، “خلیفه بحق خدا” ، “ولی اعظم خداوند” و “مظهر اسم اعظم الهی” تلقی و معرفی می کنند. در تشیعی که از نیمه قرن پنجم به بعد برساخته شد، شیعیان با اقتباس این نظریه از عرفای سنی- محی الدین عربی، صدرالدین قونوی، داوود قیصری، مولوی و. . . – ائمه را مصداق انسان کامل و ولی اعظم خداوند معرفی کردند. بحث عرفا مفهومی است و آنها در غالب موارد مصداقی برای ولی خدا معرفی نمی کند، اما شیعیان، ائمه را مصداق این مفهوم به شمار آوردند.

2-3- مرگ خدا: نظریه ی انسان کامل(ولی خداوند)، پیش فرض ها و پیامدهای زیادی دارد. خدای عارفان و فیلسوفان مسلمان، خدای غیر متشخص یا فراشخصی(وحدت وجود) است. برهان صدیقین ملاصدرا و نظریه ی “وحدت شخصی وجود” او، اگر چیزی را اثبات کنند، خدای غیر شخصی است. در واقع، وقتی پرده های حجاب از پیش چشمان عارف کنار می روند، او خود را خدا می یابد. از آن به بعد، سخنان او، سخنان خداوند به شمار می رود.

عیسی مسیح که خدای متجسم بود، بسیار پیش از عارفان و فیلسوفان وحدت وجودی این حقیقت را دریافت. بدین ترتیب است که خدای متشخص انسانوار سلطانی رخت بر می بندد(مرگ خدای متشخص انسانوار سلطانی). این حقیقتی است که مکشوف عارف و فیلسوف صدرایی می شود.

آنان می دانستند که عوام(مردم عادی، فقها، متکلمان اشعری) طاقت شنیدن این حقایق را ندارند، به همین دلیل تأکید می کردند که این حقایق باید نزد خواص محفوظ باقی بماند. دوران مدرن از طریق آموزش همگانی، انتشار چاپی، رسانه های پیشرفته، آرای محدود به حوزه های خواص را به همه جا گسترانید.

3-3- دولت مطلقه، خدای جدید: آیت الله خمینی استاد عرفان عارفان مسلمان و فلسفه ی فیلسوفان مسلمان بود[17]. فلسفه ی صدرایی و عرفان محی الدین عربی، که او بدان ها باور داشت، خدایش مطلق هستی بود که مطابق قاعده ی بی نهایت بودنش، هیچ غیری بر نمی تافت[18]. بقیه ی موجودات، شأنی از شئون افعال اویند(مانند موج دریا که یکی از احوال خود دریاست). کل هستی خود خداست، نه آن که عارفان همه ی هستی را خدا به شمار می آورند[19].

این نگرش فلسفی- عرفانی را آیت الله خمینی از ابتدأ با خود داشت[20]. پس از پیروزی انقلاب 1357 و در دست گرفتن زمام رهبری، نکته ی دیگری هم مکشوف او شد. او دریافت که با احکام فقهی متعلق به صدر اسلام(برساخته های اعراب معاصر پیامبر)، نمی توان دولت تشکیل داد و زندگی جمعی دوران مدرن را اداره کرد. او فهمید که ساختار دنیای مدرن با ساختار دنیای ماقبل مدرن تفاوت بنیادین دارد. احکام فقهی موجود، صورت های حقوقی ساختارهای جهان ماقبل مدرن اند. ساختارهای دوران مدرن، صورت های حقوقی مدرن پدید آورده اند. برای اجرای صورت های حقوقی جهان گذشته، باید کل ساختارهای مدرن را نابود ساخت و به دوران کوخ نشینی و صحرا نشینی بازگشت[21].

خدای متشخص انسانوار سلطانی اعتبارساز را عارفان و فیلسوفان با نظریه ی وحدت شخصی وجود کشتند. عصر جدید، هم عصر پیامبرپرور نیست. چیزی باید جانشین خدای شارع می گشت. آیت الله خمینی دولت را جانشین خدا کرد. دولت که در نظریه ی پیشین او، محدود و مشروط به احکام فقهی بود، رها و مطلق شد. او خدای جدید و شارع قوانین است. حق دارد کلیه ی احکام و فرامین عبادی و غیر عبادی خدای متشخص انسانوار سلطانی را تعطیل کند، احکام و فرامین جدید وضع کند، متمردان و مخالفان را تنبیه و مجازات کند، تابعان و دوستان را پاداش دهد. اشاعره می گفتند:”هر چه آن خسرو کند شیرین بود”. دولت همان خسرو پیشین است. به خدای جدید آیت الله خمینی توجه کنید:

“ولی فقیه نه تنها صاحب اختیار بلا معارض در تصرف در اموال و نفوس مردم و خود مختار در تصرف در احکام و شرایع الهی است، بلکه اراده ی او حتی در توحید و شرک ذات باری تعالی نیز موثر است و اگر بخواهد می تواند حکم تعطیل توحید را هم صادر کند”

احمد آذری قمی

” حکومت به معنای ولایت مطلقه . . . بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد. . . حکومت . . . یکی از احکام اولیه اسلام است، و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاكم [سلطان] می تواند مسجد يا منزلی را كه در مسير خيابان است خراب كند وپول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم [سلطان] می تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند؛ ومسجدی كه ضرار باشد، در صورتی كه رفع بدون تخريب نشود، خراب كند. حكومت می تواند قراردادهای شرعی را كه خود با مردم بسته است ، در موقعی كه آن قراردادمخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يكجانبه لغو كند. و می تواند هر امری را، چه عبادی و يا غير عبادی است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است ، از آن مادامی كه چنين است جلوگيری كند. حكومت می تواند از حج ، كه از فرايض مهم الهی است ، در مواقعی كه مخالف صلاح كشور اسلامی دانست موقتا جلوگيری كند. . . آنچه گفته شده است كه شايع است ، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين خواهد رفت ، صريحا عرض می كنم كه فرضا چنين باشد، اين ازاختيارات حكومت است . و بالاتر از آن هم مسائلی است ، كه مزاحمت نمی كنم”[22].

پس از آن که آیت الله خمینی دولت را جانشین خدا کرد، احمد آذری قمی در سرمقاله ی روزنامه رسالت نوشت: “ولی فقیه نه تنها صاحب اختیار بلا معارض در تصرف در اموال و نفوس مردم و خود مختار در تصرف در احکام و شرایع الهی است، بلکه اراده ی او حتی در توحید و شرک ذات باری تعالی نیز موثر است و اگر بخواهد می تواند حکم تعطیل توحید را هم صادر کند[23].”

آیت الله خمینی دریافت که خدای متشخص انسانوار و نظام فقهی ای که نازل شده از سوی او به شمار می رفت، قدرت و مرجعیت (authority) خود را از دست داده اند[24]. شریعت خدای متشخص انسانوار، بن بست لاینحل است. با فروپاشی نظام پیشین، خدای جدید(دولت، حکومت)، همان کارها را بهتر از خدای پیشین انجام خواهد داد. حکومت می نویسد:

“حکومت، فلسفه ی عملی برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین می کند. و این بحثهای طلبگی مدارس که در چارچوب تئوریها است، نه تنها قابل حل نیست که ما را به بن بستهایی می کشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی می گردد”[25].

نظریه ی جدید آیت الله خمینی، حول محور حفظ نظام(قدرت، دولت، حکومت) و مصلحت نظام سامان می یابد. می گوید:

“مصلحت نظام از امور مهمه ای است که گاهی غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز می گردد. امروز جهان اسلام، نظام جمهوری اسلامی ایران را تابلوی تمام نمای حل معضلات خویش می دانند، مصلحت نظام و مردم از امور مهمه ای است که مقاومت در مقابل آن ممکن است اسلام پابرهنگان زمین را در زمانهای دور و نزدیک زیر سئوال برد و اسلام آمیریکایی مستکبرین و متکبرین را با پشتوانه ی میلیاردها دلار توسط ایادی داخل و خارج آنان پیروز گرداند”[26].

محمد یزدی که معنای سخن آیت الله خمینی را به خوبی فهمیده بود، در شورای بازنگری قانون اساسی خطاب به اعضای آن مجلس گفت: مصلحت، یعنی خلاف شرع و عبور از مرزهای احکام فقهی[27]. آیت الله امامی کاشانی، دیگر عضو شورای نگهبان، خطاب به اعضا گفت: مصلحت اندیشی وظیفه ی دوگانه ای گردن ما نهاده است. صبح ها در شورای نگهبان قانون اساسی باید از “شرع مقدس اسلام” دفاع کنیم و هیچ قانون خلاف شرعی را نپذیریم؛ اما شب ها در مجمع تشخیص مصلحت نظام، به قوانین خلاف شرع رأی دهیم و نظر مقابل شرع را بپذیریم[28].

به یک تمایز مهم باید توجه داشت. در نظریه ی دولت مطلقه ی ژان بدن و توماس هابز، شخص حاکم با دولت یکسان است[29]. تا اینجا آیت الله خمینی با آنان همدل و هم نظر است. به نظر هابز حاکم دارای قدرت مطلقه است. گروهی از نظریه پردازان “یکی بودن” شخص حاکم و دولت را به حمایت خداوند از دولت گره زدند و بدین ترتیب “دولت مطلقه الهی” زاده شد. در اینجا راه آیت الله خمینی از نظریه پردازان دولت مطلقه ی الهی جدا می شود. آنان براین باور بودند که قدرت مطلقه حاکم ناشی از لطف خداوند است، اما آیت الله خمینی دولت مطلقه را جانشین خداوند کرد و همه چیز را به او سپرد. در اولی حاکم منصوب خداوند است، اما در دومی دولت خود خداوند است. آنان که قدرت حاکم را ناشی از لطف خداوند به شمار می آوردند، سرشتی قداست آمیز به دولت می دادند، حاکم را مظهر اراده ی الهی قلمداد می کردند و در عین حال او را در برابر خداوند مسئول می شناختند. البته نظریه ی دولت مطلقه ی الهی، همچون هر نمونه ی مثالی دیگر، هیچ گاه مصداق کاملی پیدا نکرد و هیچ دولتی در عمل دارای قدرت مطلقه نبوده است. اگر در گذشته خداوند شریعت ساز و اخلاق آفرین بود، اینک دولت قانون ساز و اخلاق آفرین شد. اگر فقیهان روابط خداوند و مخلوقاتش را بر مبنای روابط ارباب و بندگانش به تصویر می کشیدند، نظریه ی سیاسی جدید آیت الله خمینی، روابط دولت و مردم به روابط خدایگان و بنده تبدیل می کرد. همه ی قوانین، فرامین اخلاقی، سیاست ها و رفتارها تابع خواست خودسرانه و میل حاکم گردید.

4-3- لویاتان و بهیموت: صدور حکم قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 1367، یکی از مهمترین موارد رویارویی آیت الله منتظری با آیت الله خمینی بود. آیت الله خمینی در حکم خود نوشت:

“امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمائید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است ، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند ” اشدا علی الکفار” باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی ، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می باشد”[30].

ولایت مطلقه که خدای شارع جدید است، احکام جدید جعل می کند. زندانیان سیاسی که در دادگاه های ناعادلانه، غیر علنی، فاقد وکیل و هیئت منصفه ی جمهوری اسلامی به حبس های چند ساله محکوم شده بودند، مطابق حکم خدای جدید، با خشم و کینه ی انقلابی، و قاطعیت تمام، قتل عام می شوند. آیت الله منتظری هیچ توجیه اخلاقی و فقهی برای این حکم نمی یافت. به همین خاطر در برابر این حکم ایستاد. اما این حکم بر مبنای جدیدی تشریع شده بود. سلطان، خدای جدید است که شارع احکام و مجازات هاست. اوست که واضع اخلاق و فرامین است.

آیت الله خمینی دولت را جانشین خدا کرد. اما خدای جدید، فقط جبار و مکار و رعب آور و دروغگو بود و هست. در حقیقت او همان لویاتان توماس هابز است. این خدای جدید مجاز است به مخالفان اتهام های بلادلیل بزند[31]. کارهای پیشین خود را انکار کند و افراد را به قعر جهنم بسپارد[32]. پشیمان باشد که چرا همه ی مخالفان را به طور انقلابی در میدان های بزرگ کشور از چوبه های دار آویزان نکرده است[33]. وقتی آیت الله علی خامنه ای رهبری دولت لویاتانی را در دست گرفت، آن را به سوی دولت بهیموت سوق داد[34].

کلیک ادامه در بخش چهارم

پاورقی ها

17- او خطاب به گورباچف نوشت:

“دیگر شما را خسته نمی کنم و از کتب عرفا و به خصوص محی الدین بن عربی نام نمی برم که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیز هوش خود را که در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موی منازل معرفت آگاه گردند”(روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 12، ص 68).

فقهای بسیاری ملاصدرا را لعن و تکفیر کرده اند. آیت الله خمینی در این خصوص نوشته است:

“جناب صدرالمتألهین را که سرآمد اهل توحید است زندیق می خوانیم و از هیچ گونه توهین درباره ی او دریغ نمی کنیم”(رساله ی لقاء الله ، ترجمه ی سید احمد فهری، نهضت زنان مسلمان، صص 259-258).

18- حتی فقیهی چون آیت الله جوادی آملی در شرح حکمت متعالیه ملاصدرا، چاره ای جز دفاع از خدای غیر متشخص ندارد. می نویسد:” اگر وجود واجب نامتناهی و نامحدود است، نامتناهی مجالی برای غیر نمی گذارد و فرض شیء دومی که در عرض و یا طول آن قرار گیرد، خطا و ناصواب است. . . هستی نامتناهی نیز صمد است، یعنی جایی خالی در عرض، طول، فوق، تحت، عمق و در هیچ ساحتی از ساحتهای هستی باقی نمی گذارد تا به همان لحاظ، هستی دیگری حضور به هم برساند”(آیه الله جوادی آملی ، رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، مرکز نشر اسراء، جلد نهم ، ص456). “بنابر وحدت شخصی وجود، حقیقت وجود منحصر در واجب است. . . غیر از واجب هیچ چیزی موجود نیست”(پیشین، ص 480). “آنچه در خارج واقعیت دارد، یک واحد شخصی خواهد بود که دارای شئون، تجلیات، نعوت و اوصاف کثیر است. . . همه ی موجودات را یک اصل و سنخ واحد است و جز آن اصل واحد هر چه هست شئوون اوست، تنها آن حقیقت واحد ذات است و جز او اسماء و نعوت و صفات او هستند، او اصل است و غیر او اطوار و شئوون آن می باشند، او موجود است و هر چه جز او باشد جهات و حیثیات او است”(پیشین، ص 497 – 496 ). “با وحدت شخصی وجود و با ارجاع علیت به تشأن غیر از وجود حقیقی واجب که همان علت واحد و احد است هیچ وجود دیگری که استقلالی یا تعلقی باشد، محقق نیست بلکه آنچه که وجود غیر پنداشته می شود چیزی جز تطورات و شئوونات وجود حق و ذات احدی او نیست و با این بیان هیچ نوع وجودی اعم از وجود رابط و یا رابطی باقی نمی ماند. . . زیرا وجود رابط داشتن ممکن ها بر مبنای تشکیک وجود است، نه بر اساس رصین وحدت شخصی آن”(پیشین، ص 518). “با حضور اطلاقی او غیری باقی نمی ماند و آنچه که غیر می نماید چیزی جز حضور و ظهور آن مطلق منبسط نیست”(پیشین ، ص 536).

19- ابن عربی گفته است:

“او در همه ی آنچه مخلوقات یا مبتدعات نامیده می شوند، سریان دارد. . . او در هر شاهدی شاهد، و در هر مشهودی مشهود است، پس او همه ی هستی است. . . ( محیی الدین ابن عربی، فصوص الحکم ، ج 1 ، ص111). . . او همان وجود و موجود است. در هر معبودی او پرستیده می شود و در هر مقصودی او مورد قصد قرار می گیرد. او وجود هر چیزی است و هر چیزی ترجمه و بیان اوست. هنگام ظهور هر چیزی است و در هنگام فقدان هر چیزی او باطن است. او اول(مقدم بر) هر چیزی و آخر(موخر از) هر چیزی است( محیی الدین ابن عربی، الفتوحات المکیه ، ج 1 ، ص 475). . . عابد و معبود(پیشین، ج 4 ، ص 102 ). . . ذاکر و مذکور( پیشین، ج 4 ، ص 92 ). . . حاکم و قابل(پیشین، ج 2 ، ص 216 ). . . تکلیف کننده و تکلیف شونده(پیشین، ج 4 ، ص 100 ). . . اوست. . . پس منزه است کسی که اشیا را ظاهر کرده و خود عین آنهاست( پیشین، ج 2 ، ص 459 ). . . خدا را جز خدا کسی ذکر نمی کند و جز خدا کسی خدا را نمی بیند”( پیشین، ج 4 ، ص 92 ). ابن عربی می گفت:”سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها:منزه است خدایی که اشیا را ظاهر ساخت در حالی که خود عین آنهاست”( محیی الدین ابن عربی، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر، ج 2 ، ص 459). ” هیبت را کسی در می یابد که بفهمد که . . . وجود همان حق(خدا) است”( الفتوحات المکیه ، ج 2 ، ص 540 ). مطابق روایت نسفی: “از شیخ المشایخ سعدالدین حموی سئوال کردند که خدا چیست؟ گفت موجود خداست(الموجود هو الله). سپس از او سئوال کردند که جهان چیست؟ پاسخ داد: غیر از خدا موجودی نیست(لاموجود سوی الله)” (شیخ عبدالعزیز بن محمد نسفی ، کشف الحقایق ، به کوشش مهدوی دامغانی ، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344 ، ص 153 ).

20- آیت الله خمینی یک بار گفت:

“این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدین تر بود. یاد گرفتن زبان خارجی کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار می رفت. در مدرسه ی فیضیه فرزند خردسالم مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد”(روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 21، ص 91).

این همان سخن مرتضی مطهری است که می گفت:

“فتوای عرب بوی عرب می دهد و فتوای عجم بوی عجم، فتوای دهاتی بوی دهاتی می دهد و فتوای شهری بوی شهری”(مرتضی مطهری، ده گفتار، ص 122 ).

خدای فقها و متکلمین(موجود متشخص انسانوار سلطانی)، با خدای عرفا و فلاسفه(مطلق هستی) یکی نیست. آیت الله خمینی در همان روزهای پیروزی انقلاب در سیمای جمهوری اسلامی تفسیر سوره ی حمد را آغاز کرد. می خواست تفسیری عرفانی از قرآن ارائه کند، اما پس از بالا گرفتن مخالفت فقیهان، عقب نشینی کرد و پس از پنج جلسه به کار خود پایان داد. می خواست به همه بگوید که خدای عرفا چگونه خدایی است. گفت:

“یکی از آقایان می گفت:که مرحوم شیخ محمد بهاری ظاهراً می گفت اسم کسی آمد. گفت: که عادل کافری است. گفتیم: عادل است یعنی چه؟ کافر است یعنی چه؟ گفـت:عادل است برای این که روی موازین شرعی عمل می کند و هیچ معصیت نمی کند. اما کافر است برای اینکه خدایی که او می پرستد، خدا نیست”(روح الله خمینی، تفسیر سوره ی حمد، دفتر انتشارات اسلامی، ص 120).

به فقیهان می گفت:”حیف است که یک دسته ای از اهل علم” خود را از روایت عرفانی قرآن محروم سازند. سپس به طور صریح تر گفت که به دنبال چه کاری است:

“اگر عمری باشد که اگر ما هم یک چنین تعبیراتی یک وقت یک احتمال دادیم، نگوئید که این تعبیرات را شما دوباره در میان آوردید. نخیر، باید دوباره بیاید. من به مرحوم شاه آبادی رحمه الله که برای عده ای از کاسبها آنجا می آمدند نزد ایشان مسائل را همان طوری که برای همه می گفت، برای آنها می گفت. من به ایشان عرض کردم آخر اینها و این مسائل؟! گفت: بگذار این کفریات به گوش اینها هم بخورد”(تفسیر سوره ی حمد، ص124).

آن کفریات درباره ی خداوند چه بود؟ آنان خدای متشخص انسانوار را قبول نداشتند. امام محمد غزالی(متوفی 505 هجری) هم به صراحت تمام گفته است:”اصولاً جمیع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می روند، مجازی و استعاری می شوند”(امام محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج 4، ربع منجیات، کتاب التوحید و التوکل، ص 255-254). ملاصدرا هم کاربرد صفات انسانی برای خداوند را مجازی به شمار می آورد. به عنوان مثال، او آیاتی از قران که از غضب خداوند سخن گفته اند را تأویل می کرد. برای اینکه تغییر احوال خداوند، به معنای قبول وجوه امکانی در خداوند است، و این با کمال مطلق خداوند تعارض دارد. مطابق قاعده ی فلسفی، واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جمیع الجهات و الحیثیات است. از این رو، وجوه و صفات امکانی(کلیه ی صفات انسانی)، با وجود واجب، سازگار نیست(ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم ، انتشارات بیدار، جلد 1 ، ص 143). ملاصدرا همین رویکرد را در دیگر صفات انسان وار(رحمت، سرور، شنیدن، و. . . ) خداوند جاری می کند. به گفته ی او، در تمام این موارد باید قاعده ی خذوا الغایات واترکوا المبادی را جاری ساخت، و تمامی مبادی انسانوار این صفات را از خداوند نفی کرد. صدرا در تفسیر الرحمن الرحیم:بخشنده مهربان(فاتحه، 3)می گوید، عاطفه و مهرورزی ارکان رحمت انسانی اند، اما این معانی درباره ی خداوند نادرست است. رحمت درباره ی خداوند، به معنای مجازی به کار می رود. شاید مقصود نتیجه ی رحمت در افعال و جهان باشد، نه انفعالات درونی(ذات، صفات، و. . . )، که محال است خداوندی که از هر جهت واجب است، تغییر پذیرد(ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج 1 ، صص 70- 68).

21- آیت الله خمینی نظریه ی پیشین خود(نظریه ی رایج در حوزه ها و مقبول شورای نگهبان)را این گونه به نقد می کشد:

“اینجانب لازم است از برداشت جناب عالی از اخبار و احکام اظهار تأسف کنم. . . آن گونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخ نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند”(روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 21، ص 34).

22- روح الله خمینی، صحیفه نور، ج 20، صص 452-451 .

23- احمد آذری قمی، “انتخاب خبرگان و ولایت فقیه”، روزنامه رسالت، 19 تیر 1368 .

24- اصل دیگری هم وجود داشت که آیت الله خمینی را بدین سو می راند. علامه ی طباطبایی در المیزان نوشته است اعتبار سازی(اخلاق و احکام فقهی) کار ذهن بشری است، نه خداوند. انتساب اعتباریات به خداوند، از قبیل “حرف زدن با کودک به زبان کودکانه است”(علامه ی طباطبایی، المیزان، جلد 8 ، ص 67). مرتضی مطهری، در کتاب عدل الهی، با ارجاع به نظریه ی طباطبایی در خصوص اعتباریات در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ، همین برداشت را تأیید کرده است. وی نوشته است: “از نظر حكما انديشه حسن و قبح ، و نيكی و بدی كارها در انسان ، كه‏ وجدان اخلاقی بشر از آن تشكيل شده است ، انديشه‏ای اعتباری است نه حقيقی‏ . ارزش انديشه اعتباری ، ارزش عملی است نه علمی و كشفی . همه ی ارزشش‏اين است كه واسطه و ابزار است . فاعل بالقوه برای اين كه به هدف كمالی‏ خود در افعال ارادی برسد ناچار است به عنوان ” آلت فعل ” اينگونه‏ انديشه‏ها را بسازد و استخدام نمايد . ذات مقدس احديت كه وجود صرف وكمال محض و فعليت خالص است از اينگونه فاعليتها واينگونه انديشه‏ها واز استخدام ” آلت ” به هر شكل و هر كيفيت منزه است “(مرتضی مطهری، عدل الهی، انتشارات صدرا، ص 52).

25- روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 21 ، ص 61 .

26- پیشین، ص 176 .

27- صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، جلد 2 ، ص 838.

28- پیشین، صص 211- 208 .

29- هابز در فصل 16 لویاتان از یگانگی شخص حاکم و دولت دفاع کرده است. حاکم، شخصیت حقوقی است که نماینده ی کل کشور و حیات کل جامعه است:

“شخص کسی است که سخنان یا اعمال او یا از آن خود او تلقی می شود و یا نمایش دهنده ی سخنان یا اعمال شخص دیگری و یا هر چیزی دیگری است که آن سخنان یا اعمال منسوب به آنها باشند، خواه به راستی یا به دروغ “(توماس هابز، لویاتان، ویرایش و مقدمه از سی. بی. مکفرسون، ترجمه ی حسین بشیریه ، نشر نی، ص 182).

در واقع مردم با شخص مصنوعی قرارداد می بندند و حقوق طبیعی خود را به او واگذار می کنند. آن گاه آن شخص مصنوعی قدرت عمل پیدا می کند. بدین ترتیب:

“وقتی شخصی نماینده و کارگزار انبوهی از آدمیان باشد، آنان به یک شخص یا کارگزار تبدیل می شوند؛ به نحوی که گویی تفویض امر کارگزاری با رضایت تک تک آن انبوه آدمیان صورت گرفته است. زیرا آنچه موجب پیدایش آن شخص واحد می گردد، وحدت شخص نماینده است و نه وحدت کسانی که کارشان به وی واگذار شده است. و نیز تنها نماینده یا کارگزار دارای شخصیت و آن هم تنها یک شخصیت است؛ در غیر این صورت نمی توان معنای وحدت انبوهی از آدمیان را دریافت”(توماس هابز، لویاتان، ویرایش و مقدمه از سی. بی. مکفرسون، ترجمه ی حسین بشیریه ، نشر نی، ص 185).

30- آیت الله منتظری، خاطرات، ص 520 .

31- به عنوان مثال به نامه ی آیت الله خمینی به وزیر کشور وقت درباره ی نهضت آزادی توجه کنید:

“نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی كشور ايران به آمريكا است. . . اگر مدتی در حكومت موقت باقی مانده بودند ملت‌های مظلوم بويژه ملت عزيز ما اكنون در زير چنگال آمريكا و مستشاران او دست و پا می ‌زدند و اسلام عزيز چنان سيلی از اين ستمكاران می ‌خورد كه قرن‌ها سر بلند نمی ‌كرد. . . نهضت به اصطلاح آزادی صلاحيت برای هيچ امری از امور دولتی يا قانون‌گذاری يا قضايی را ندارند ؛ و ضرر آنها، به اعتبار آن كه متظاهر به اسلام هستند و با اين حربه جوانان عزيز ما را منحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بی ‌مورد در تفسير قرآن كريم و احاديث شريفه و تاويل‌های جاهلانه موجب فساد عظيم ممكن است بشوند، از ضرر گروهك‌های ديگر، حتی منافقين اين فرزندان عزيز مهندس بازرگان، بيشتر و بالاتر است. “نهضت آزادی” و افراد آن از اسلام اطلاعی ندارند و با فقه اسلامی آشنا نيستند. از اين جهت، گفتارها و نوشتارهای آنها كه منتشر كرده‌اند مستلزم آن است كه دستورات حضرت مولی الموالی امير المومنين را در نصب ولات و اجرای تعزيرات حكومتی كه گاهی بر خلاف احكام اوليه و ثانويه اسلام است، بر خلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را – نعوذ بالله- تخطئه، بلكه مرتد بدانند! و يا آن كه همه اين امور را از وحی الهی بدانند كه آن هم بر خلاف ضرورت اسلام است. نتيجه آن كه نهضت به اصطلاح آزادی و افراد آن چون موجب گمراهی بسياری از كسانی كه بی‌اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند می ‌گردند، بايد با آنها برخورد قاطعانه شود، و نبايد رسميت داشته باشند”(روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 20، ص 481).

32- آیت الله خمینی در نامه ی 6/1/1368 در خصوص برکناری آیت الله منتظری از جانشینی خود نوشته است:

“از آنجا كه روشن شده است كه شما اين كشور و انقلاب اسلامی عزيز مردم مسلمان ايران را پس از من به دست ليبرال‌ها و از كانال آنها به منافقين می ‌سپاريد، صلاحيت و مشروعيت رهبری آينده نظام را از دست داده‌ايد. . . به قدری مطالبی كه می ‌گفتيد ديكته شده منافقين بود كه من فايده‌ای برای جواب به آنها نمی ‌ديدم. مثلا در همين دفاعيه شما از منافقين تعداد بسيار معدودی كه در جنگ مسلحانه عليه اسلام و انقلاب محكوم به اعدام شده بودند را منافقين از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و می ‌بينيد كه چه خدمت ارزنده‌ای به استكبار كرده‌ايد. . . از آنجا كه ساده‌لوح هستيد و سريعاً تحريك می ‌شويد در هيچ كار سياسی دخالت نكنيد، شايد خدا از سر تقصيرات شما بگذرد. . . نامه‌ها و سخنرانی‌های منافقين كه به وسيله شما از رسانه‌های گروهی به مردم می ‌رسيد؛ ضربات سنگينی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خيانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان و خون‌های پاك شهدای اسلام و انقلاب گرديد؛ برای اينكه در قعر جهنم نسوزيد خود اعتراف به اشتباه و گناه كنيد، شايد خدا كمك تان كند . و الله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را ساده‌لوح می ‌دانستم كه مدير و مدبر نبوديد ولی شخصی بوديد تحصيل‌كرده كه مفيد برای حوزه‌های علميه بوديد و اگر اين گونه كارهاتان را ادامه دهيد مسلما تكليف ديگری دارم و می ‌دانيد كه از تكليف خود سرپيچی نمی ‌كنم. و الله قسم، من با نخست‌وزيری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی می ‌دانستم. و الله قسم، من رای به رياست جمهوری بنی ‌صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذيرفتم”(روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 21 ، صص 332- 331).

آیت الله خمینی پس از انتصاب مهندس مهدی بازرگان، در خصوص حکم خود گفت:

“این دولتی که تعیین شده است و به ولایت شرعی تعیین شده است و یک حکومت شرعی است، نه فقط قانونی باشد یعنی حکومت شرعی لازم الاتباع، همه کس واجب است بر او که از این حکومت اتباع کند، نظیر مالک اشتر را که حضرت امیر سلام الله علیه می فرستاد یک جایی و منصوبش می کرد، حاکم واجب الاتباع بود یعنی حاکم الهی بود، حاکم شرعی بود. ما هم ایشان را حکومت شرعی دادیم به او حکومت قانونی هم که هست، بنابراین واجب الاتباع است”(روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 5، ص 34).

بدین ترتیب معلوم نیست “والله من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم”، چگونه با حکم نخست وزیری او سازگار است.

33- آیت الله خمینی در این خصوص گفته است:

“اشتباهی كه ما كرديم اين بود كه به طور انقلابی عمل نكرديم و مهلت داديم به اين قشرهای فاسد. . . اگر ما از اول كه رژيم فاسد را شكستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب كرديم، به طور انقلابی عمل كرده بوديم، قلم تمام مطبوعات را شكسته بوديم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل كرده بوديم و روسای آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بوديم و چوبه های دار را در ميدان های بزرگ برپا كرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو كرده بوديم، اين زحمت ها پيش نمی آمد. من از پيشگاه ملت عزيز عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبوديم، دولت ما انقلابی نيست، ارتش ما انقلابی نيست، ژاندارمری ما انقلابی نيست، شهربانی ما انقلابی نيست، پاسداران ما هم انقلابی نيستند، من هم انقلابی نيستم. اگر ما انقلابی بوديم، اجازه نمی داديم اينها اظهار وجود كنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می كرديم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می كرديم، يك حزب و آن “حزب الله” حزب مستضعفين، و من توبه می كنم از اين اشتباهی كه كردم و من اعلام می كنم به اين قشرهای فاسد در سرتاسر ايران كه اگر سر جای خودشان ننشينند ما به طور انقلابی با آنها عمل می ‏كنيم”(روح الله خمینی، صحیفه ی نور، جلد 8 ، ص 251 ).

34- بهیموت و لویاتان– در آخرت شناسی یهودی- بابلی — نام دو عفریت است. بهیموت بر خشکی(صحرا) فرمان می راند. لویاتان بر دریا. اولی نر است و دومی ماده. جانوران خشکی بهیموت و دریا زیان لویاتان را همچون خدایگان خود تکریم می کنند. هر دو غولان آشوبند. بنابر نوشته های وحیانی عهد عتیق بهیموت و لویاتان اندکی پیش از به پایان آمدن جهان پدیدار خواهند شد. آنها حکومت هول و هراس را بنا خواهند کرد اما خدا نابودشان خواهد کرد. در روایاتی دیگر آمده که بهیموت و لویاتان درگیر آن چنان نزاع بی امان می شوند که به نابودی هر دو خواهد انجامید. سرانجام روز رستگاری و داد فرا خواهد رسید و در جشنی پر شکوه که ظهور قلمرو خدا در آن اعلام می شود آنان گوشت این دو عفریت را خواهند خورد. آخرت شناسی یهودی، کتاب ایوب، کتاب انبیا و رسالات وحیانی پر از اشاراتی بدین اسطوره است که اغلب به اشکال گوناگون تعبیر و دسمایه ی اوضاع سیاسی شده است. اگوستین قدیس، شیطان را در هیأت بهیموت می بیند. فرانتی نویمان، یکی از اعضای “موسسه ی پژوهش اجتماعی” مکتب فرانکفورت، به دلیل این که فاشیسم می خواهد حکومت بی قانون و هرج و مرج طلب و آشوب کار ایجاد کند؛ آن را بهیموت می خواند(فرانتس نویمان، بهیموت، ترجمه ی محمد رضا سوداگر).
————
– دوران آیت الله خامنه ای

خدای جدید احتیاج چندانی به روحانیت ندارد. نفت و دستگاه سرکوب مهمترین ارکان قدرت مطلقه ی او هستند. اوست که تعیین می کند چه کسی مرجع تقلید است، چه کسی نیست؟ چه کسی فقیه است، چه کسی نیست؟ چه کسی امام نماز جمعه است، چه کسی نیست؟ چه کسی امام مسجد است، چه کسی نیست؟ بر این مبنا روحانیت دولتی(درباری) متولد می شود. این خدای قدر قدرت زمینی، غیر پذیر و تفاوت پذیر نیست. جهنم و بهشت اش در همین جهان خاکی است.

“پوست پلنگ می پوشد و دندان ببر نشان می دهد”[35]. قتل عام دگراندیشان و دگرباشان در قتل های زنجیره ای، یکی از ظهورات این خدای قهار و مکار بود. آن سخن آیت الله خمینی که گفته بود:”پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به کشور آسیب نرسد”، معنایی جز این ندارد که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا دولت لویاتانی و بهیموتی آسیب نبیند.

این خدای جدید، خدای آیت الله منتظری نبود. با اینکه بر عرفان عارفان مسلمان و فلسفه ی فیلسوفان مسلمان تسلط داشت، آنها را به گونه ای تفسیر می کرد که کلام الله و ارسال رسل واجد معنا باشد[36]. او از حقوق اساسی مردم در برابر این خدای جبار و قهار دولت دفاع می کرد. او به واقع ظهور رحمت الهی بود. کریمانه از حقوق گروهی که فرزندش(محمد منتظری) را کشتند، دفاع می کرد.

او به خدایی باور داشت که رحمت اش بر غضب اش سبقت می گیرد. حق الله را ناقض حق الناس نمی دانست و حق الله را آن چنان تفسیر می کرد تا با حق الناس سازگار افتد. هر دینی ادیان پس از خود را انکار و نفی می کند. آیت الله منتظری حقوق شهروندی را وارد دستگاه فقهی- حقوقی خود کرد و از حقوق شهروندی بهائیان دفاع کرد. نمی خواست که دین و مرجعیت بازیچه دولت بهیموتی شود. دولت مطلقه دین ساز را بر نمی تافت.

نباید در توصیف نظام فقهی- حقوقی آیت الله منتظری گزافه گویی کرد. احیاگری فقهی او محدود به حدودی بود. به عنوان مثال، نظرات فقهی او درباره ی حقوق زنان هم چنان در چارچوب احکام فقهی سنتی باقی ماند[37]. برخی از مجازات های فقهی(مثلاً حکم سنگسار) معارض حقوق بشر را همچنان در نظام فقهی خود نگاه داشت[38].

“گروهی از طرفداران نظام پادشاهی و گروهی از طرفدران نظام ولایت مطلقه ی فقیه، این مدعا را می قبولانند که نظام مقبول آنها را می توان از طریق پروژه ی مشروطه خواهی، با دموکراسی و حقوق بشر سازگار کرد و گره زد.”

5- نتیجه: مسأله ی ایران، مسأله ی استبداد و دولت مطلقه است. آیت الله خمینی دولت مطلقه را جایگزین خدا کرد. خدای جدید اگر چه قادر مطلق و شارع مطلق بود، اما فقط جباریت و قهاریت و ارعاب و مکر و غضب را به نمایش می گذارد. این خدایی بود که توده های مردم را به عنوان “امت” وارد تاریخ کرد. حضور توده وار افراد “تنها” و “تک افتاده” مطلوب او بود.

آیت الله خمینی که ولایت “فقه” را تئوریزه می کرد، مقتدای فقهای سنتی است. آیت الله خمینی که “ولایت مطلقه ی فقیه” را تئوریزه و آن را به خدای جدید تبدیل ساخت، مطلوب پیروان و مریدان آیت الله علی خامنه ای است. این دو آیت الله نه تنها نمی توانند الگوی جنبش سبز باشند، بلکه در مقابل جنبش سبز قرار گرفته اند.

آیت الله منتظری از این منظر، جایگاه متفاوت و شایسته ای پیدا کرد. او با آنکه هم چنان به خدای متشخص انسانوار باور داشت که از طریق ارسال پیامبران به هدایت آدمیان پرداخته است، اما نهایت کوشش را کرد تا فقهی برسازد که با حقوق بشر و دموکراسی و آزادی عقیده سازگار باشد. ایستادگی شجاعانه ی او در برابر دولت مطلقه ای که جایگزین خدا شده بود، تجلیل شایسته ی سبزها را به دنبال داشت.

به تجلیلی که از او به عمل آمد از زاویه ی دیگری هم می توان نگریست. این تجلیل شکوهمند، وداع با نظریه ی ولایت “فقه” و “ولایت مطلقه ی فقیه” آیت الله خمینی بود. آن نظریه بسیاری از قوای خود را در دوران زعامت سیاسی آیت الله علی خامنه ای به فعلیت رسانید. آیت الله خامنه ای همان خدایی است که آیت الله خمینی برساخت. سبزها به عرصه ی عمومی آمدند تا نشان دهند که حاضر به پرستش این خدا نیستند. نباید گرفتار این توهم شد که نظریه ی ولایت مطلقه ی فقیه یک نظریه ی دینی است.

این نظریه، نه نظریه ای متخذ از متن مقدس(قرآن) است، نه تکلیف خدای متشخص انسانوار بر مومنان است. اگر بخواهیم از تعابیر متن مقدس(قرآن) استفاده کنیم، این نظریه ای مشرکانه است که دولت را به مقام خدایی برکشیده، خدای ادیان ابراهیمی را از مقام خدایی خلع کرده و احکام و فرامینش را تعطیل کرده است. این دولت، یک دولت سکولار تمامت خواه است.

جنبش سبز، جنبش گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر است. فلسفه ی سیاسی این جنبش از شهروندان برابر و آزاد آغاز می کند. این جنبش برای هیچ فرد، سازمان(مثلاً برخی سازمان های سیاسی شبه توتالیتر)، طبقه(مثلاً طبقه ی کارگر)، صنف(روحانیت) و خاندان(نظام های سلطنتی)؛ “حقوق ویژه” قائل نیست. فرهنگ غیر دموکراتیک و دولت مطلقه، مسأله و مشکل ایران است. آیت الله خمینی نظام سلطانی خودکامه و شکنجه گر شاه را ویران نکرد.

سهل است نظریه ی سیاسی او، و بدیل(آلترناتیو) های گروه های غیر مذهبی رقیب اش، با دموکراسی و حقوق بشر تعارض داشت. او خدا بودن دولت را تئوریزه کرد. جنبش سبز اگر بخواهد به دموکراسی و حقوق بشر دست یابد، باید قدرت مطلقه ی بهیموتی دولت را با آفرینش قدرت، مهار و کنترل کند. پرسش اصلی این است: چگونه می توان نظام دموکراتیک درست کرد؟ راه گذار به دموکراسی چیست؟ برای اینکه گرفتار دولتی خودکامه تر از دولت جمهوری اسلامی نشویم، چه باید کرد؟

گروهی از طرفداران نظام پادشاهی و گروهی از طرفدران نظام ولایت مطلقه ی فقیه، این مدعا را می قبولانند که نظام مقبول آنها را می توان از طریق پروژه ی مشروطه خواهی، با دموکراسی و حقوق بشر سازگار کرد و گره زد. پادشاهی مطلقه، وقتی رفته رفته مشروط شد، از دل آن نظام سلطنتی بریتانیا برون آمد که سلطنت در آن فقط نماد است، نه چیزی دیگر. به همین ترتیب می توان ولایت مطلقه ی فقیه را رفته رفته مشروط و مشروط تر کرد تا در پایان به چیزی شبیه ملکه ی انگلستان تبدیل شود. “مشروطه خواهی سلطنتی” و “مشروطه خواهی اسلامی” ، دو روی یک سکه اند. هر دو سلطان فاقد قدرت، ناظر و نماد را می طلبند. در اولی یک دودمان(خانواده) نماد ملت- دولت است، اما در دومی، یک صنف(فقها).

پروژه ی جمهوری خواهی، برابری خواهی تمام عیار و دموکراتیزه کردن کل ساختار سیاسی را دنبال می کند. نماد بودن یک صنف یا یک دودمان، برای این پروژه غیرقابل قبول است. این “حق ویژه” از کدام منبع ناشی می شود؟ دولت مولود توافق قراردادی آدمیان است. وقتی مردم قدرتمند شوند، این قرارداد به واقعیت نزدیک خواهد شد. قدرت را فقط و فقط با قدرت می توان محدود، کنترل و خادم کرد. مسأله رفتن و آمدن این و آن نیست، مسأله برساختن نظام دموکراتیک به جای دولت مطلقه است. نظامی که به دنبال حذف هیچ بخشی از اقشار جامعه از فرایند دموکراتیزاسیون نباشد، “دیگری” و “تفاوت” را به رسمیت بشناسد.

پاورقی ها

35- مرتضی مطهری گفته است:

“هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبی مردم- که مردم آنها را نماینده ی واقعی مذهب تصور می کنند- پوست پلنگ می پوشند و دندان ببر نشان می دهند و متوسل به تکفیر و تفسیق می شوند، مخصوصاً هنگامی که اغراض خصوصی به این صورت در می آید، بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگری وارد می شود”(مرتضی مطهری، مجموعه ی آثار، انتشارات صدرا، جلد1 ، ص 491).

36- آیت الله منتظری در دو مکتوب مبسوط به نظرات عبدالکریم سروش درباره ی کلام باری پاسخ گفت. رجوع شود به کتاب: آیت الله منتظری، سفیر حق و صفیر وحی ، در لینک :

http://www. amontazeri. com/farsi/frame4. asp

37- در خصوص حقوق زنان، نظر ایشان این است که “هر حق و تکلیفی برای زن و مرد باید براساس عدالت باشد” ، اما “عدالت به معنای تساوی زن و مرد در همه ی جهات نیست. بلکه به این معناست که به هر کس هر آنچه استحقاق دارد داده شود و به آنچه توان دارد تکلیف شود. بدیهی است ساختار وجودی زن و مرد خصوصیات جسم و روح و طبع و نیاز آنان تفاوت می کند؛ و تکالیف و حقوقی که در تشریع ملاحظه شده است باید مطابق ظرفیت و توان و نیاز هر کدام باشد، وگرنه ظلم به او خواهد بود”(آیت الله منتظری، حکومت دینی و حقوق انسان، نشر سرایی، صص 120- 119).

آنگاه گفته اند مقتضای عدالت به این معنا آن است که تکالیف دشوار و مسئولیت های سنگینی که توانایی جسمی و روحی زیادی می طلبد، از زن که انسان ظریف و لطیف و به تعبیر حضرت امیر ریحانه است، برداشته شود”(پیشین، ص 120). ایشان بر این نظرند که ولایت، قضاوت، جهاد، طلاق، شهادت برخی از مصادیق این حکم کلی را تشکیل می دهند. اما اموری چون “تربیت کودک و حضانت وی و تدبیر امور منزل بر عهده ی زنان” است(پیشین، ص 121). دلائلی که ایشان برای این تقسیم وظایف و حقوق ذکر کرده اند، از نظر امروزیان پذیرفته نیست.

مستند این مدعا، احادیثی است که از ائمه ی شیعیان نقل فرموده اند. فقهای کنونی شیعه، برخلاف شیعیان چند قرن اولیه که امامان را فقط “علمای ابرار” به شمار می آوردند، ائمه را معصوم و دارای علم غیب به شمار می آورند و احادیث ذکر شده از آنها را در عمل همسطح آیات قران تلقی می کنند. بگذریم از اینکه قرآن حتی پیامبر گرامی اسلام را معصوم ندانسته و آگاهی از علم غیب را به صراحت از تمامی موجودات و پیامبران نفی کرده است(انعام، 50- اعراف، 188- هود، 31- نمل، 65- انعام، 59). نکته ی تازه در نظر ایشان قیودی است که بر این احادیث وارد کرده اند. یعنی از طریق کشف علت حکم، حکم را محدود به همان دایره می کنند. به عنوان نمونه، به نقل از امام رضا آورده اند: که علت اینکه شهادت زنها در طلاق و هلال پذیرفته نمی شود، برای آن است که دید چشم زنها ضعیف است و در طلاق هم به سود همجنس خود(دیگر زنها) نظر می دهند. ایشان فرموده اند، “اگر در موردی یقین پیدا شد که دید چشم زنی ضعیف نیست و یا متمایل به هم جنس خود در طلاق نیست، چه بسا ممکن است گفته شود وجهی برای عدم قبول شهادت آنان وجود ندارد”(پیشین، ص 124). روشن است که تشخیص ضعف یا عدم ضعف چشم خانم ها، و گرایش یا عدم گرایش به هم جنس، با فقیهان نیست، بلکه وظیفه اهل علم و متخصصان است که تکلیف این امور را مدتهاست که تعیین کرده اند.

ایشان در خصوص عدم مشورت با زنها به سخن علی ابن ابی طالب در نهج البلاغه استناد فرموده اند. اما ابتکار ایشان آن است که دوباره علت صدور این حکم را جست و جو کرده اند. می گویند حضرت علی:”پرهیز از مشورت با زنان را تعلیل کرده اند به این که رأی و فکر آنان سست می باشد. . . پس مقتضای تعلیل این است که اگر بعضی زنان دو صفت فوق را نداشته باشند، مشورت با آنان مرعوب عنه نیست. . . در حقیقت موضوع نهی در جمله ی حضرت کسی است که رأی او ضعیف و تصمیم او سست باشد، خواه زن باشد یا مرد “(پیشین، ص 124). ایشان سپس دلیل جامعه شناسانه ی صدور چنان احکامی را بازگو کرده اند، که بیان آن از سوی یک مرجع تقلید، قابل تقدیر است. می گویند:

“این احتمال وجود دارد که چون در ادوار گذشته و در عصر رسالت و امامت زنان در اثر هنجار تاریخی و عادات و رسوم جاهلی به دور از رشد فرهنگی و اجتماعی بوده اند و تحمل آنان برای ورود به عرصه ی مسائل مهمی همچون: قضاوت و شهادت و نظایر این ها بسیار کم بوده است، لذا شارع حکیم این گونه امور را از آنان برداشته است. . . “(پیشین، ص 125).

این سخن مورد تأیید علم جامعه شناسی است، اما باید بر آن افزوده گردد که عقب ماندگی زنان در جوامع گذشته معلول تبعیض جنسیتی و اندیشه ی مردسالارانه بود. نمی توان نقش روایات را در پیدایش و دوام آن واقعیت نادیده گرفت. در واقع، تمام ادیان گذشته، مردسالارانه اند. ایشان هم همین نظر را به شکل زیر تأیید کرده اند:

“این خود دلیل بر احتمال فوق و ناظر بودن روایات مربوطه، به شرایط و زمان و مکان خاص می باشد”(پیشین، ص 125).

ایشان سپس هفت روایت از ائمه درباره زنان نقل و تعلیل کرده ، و در پایان نتیجه گرفته اند:

“با این فرض، احتمال فوقق که روایات ذکر شده ناظر به وضعیت و شرایط خاص زنان آن زمان بوده است موجه به نظر می رسد؛ و با چنین احتمالی، ظهوری برای روایات مذکور در بیان حکم دائمی الهی، باقی نمی ماند”(پیشین، ص 127).

اگر این رویکرد تا نهایت منطقی اش دنبال شود، به این نظریه ی منتهی خواهد شد که، تمامی احکامی فقهی قران و سنت معتبر، متعلق به صدر اسلامند، مگر آنکه استثناً عکس آن اثبات شود. ایشان در تعلیل تفاوت دیه ی زن و مرد، و ارث انها هم نکاتی را ذکر فرموده اند، اما به گمان ما، ایشان می توانند رویکرد کلی شان را در تمامی موارد تبعیض آمیز دنبال کنند. یعنی این رویکرد که تمامی این احکام متعلق به گذشته اند.

38- حکم سنگسار از دین یهود وارد دین اسلام شده است. آیت الله منتظری ضمن تائید این مدعا ، گفته اند که هر حکمی از ادیان سابق که به صراحت توسط خداوند نسخ نشده باشد، همچنان معتبر است. می نویسند:

“ابقاء بعضی از احکام ادیان سابق و عدم نسخ آنها در اسلام مستلزم آن نیست که قرآن ناقص باشد”. در ادامه با اشاره با آیات 183 بقره ، 32 و 45 مائده، نشان داده اند که حکم روزه و قصاص هم از دین یهود وارد اسلام شده است، و فرموده اند:”هیچ لزوم عقلی و نقلی وجود ندارد که حکم رجم مستقیماً و صریحاً در قرآن وجود داشته باشد”(پیشین، 131- 130). “قرآن با سایر کتابهای آسمانی تحریف نشده، در بسیاری از اصول و معارف دینی مشترک است. . . [کامل بودن قرآن]. . . مستلزم این نیست که تمام احکام شرایع سابقه به کلی نسخ شده باشد. . . معنای مصدق بودن قرآن و تصدیق کتاب های اهل کتاب مانند تورات و انجیل این است که احکام نازل شده در آنها مورد تأیید قرآن می باشد. . . همه ی آنچه از احکام در کتاب های نازل شده ی قبل بوده و تحریف نشده است جز آنچه قران به کلی نسخ کرده یا تغییر داده و یا تکمیل کرده است مورد تصدیق و تائید قرآن می باشد. . . احکام واقعی و غیر تحریف شده ی هر شریعت سابقی تا زمانی که از سوی شریعت لاحق نسخ نگردیده است ثابت و باقی می باشد”(آیت الله منتظری، مجازات های اسلامی و حقوق بشر، صص 135-132).

آیت الله منتظری افزوده اند که از منابع اصلی :” شیعه و سنی چنین بر می آید که خلفای پس از پیامبر اسلام حتی امیر مومنان علی حکم رجم را اجرا می کرده اند. . . پیامبر اکرم زن شوهرداری را که زنا کرده بود رجم کرد”(پیشین، ص 136). سپس چهار مورد از موارد سنگسار توسط پیامبر گرامی اسلام را ذکر می فرمایند. ایشان به موردی استناد می کنند که علی بن ابی طالب فرد زانی را ابتدا صد ضربه تازیانه می زنند و سپس او را سنگسار می کنند. وقتی از ایشان پرسیده می شود “چرا دو حد بر او جاری شد؟ ” پاسخ داده اند:”حد تازیانه به دلیل کتاب خدا و حد رجم به دلیل سنت رسول الله”(پیشین، ص 138).

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates