05.02.2010

3 سینما گر همراه کودتا چیان

روز: تحریم جشنواره ی فجر، تبلور خواست و اراده ی مردم بود… نوشتاری است باب حواشی تحریم فجر در حرف اول و نامه ای سرگشاده به داریوش مهرجویی در…

تحریم جشنواره فیلم فجر، بیش از آن که – به باور و توهم کودتاچیان- یک حرکت از پیش طراحی شده باشد، تبلور خواست و اراده مردم بود و نشان دهنده میزان اهمیت و تاثیرگذاری شگرف آنها در شکل گیری و یا عدم شکل گیری یک جریان یا رخداد.

این از معدود تجربه های جنبش سبز بود که نشان می داد عدم مشارکت مردم در هر حوزه ای، تا چه حد می تواند موجب هراس حکومت شود – بی آن که کمترین هزینه ای را در بر داشته باشد. اولین بار بود که حکومت با دچار شدن به یک تضاد به این نتیجه می رسید که بدون حضور مردمی که مخالفشان است، نمی تواند کارش را پیش ببرد.

جشنواره تحریم شد. بی رمق ترین جشنواره فجر شکل گرفت. اما حقایق تلخ در پس این تحریم، نگذاشت شیرینی این پیروزی به کام چشیده شود. حقیقت آن بود که خیلی از سینماگران ما، با سری پایین و گردنی کج و چشمانی دوخته بر دستان حکومت، چشم انتظار ملاطفتی بودند که از انها دریغ شد. خیلی ها موافق تحریم بودند، به شرط آنکه فیلم خودشان به جشنواره ارائه شود. خیلی ها درست پس از آن که فیلمشان از گردونه انتخاب خارج شده بود، روغن ریخته را نذر امامزاده کردند و بعضی ها با استناد به این که حق اعمال نظر بر تهیه کننده های دولتی خود را ندارند، حضور فیلمشان در جشنواره را توجیه کردند.

اما در میان آنها بودند کسانی مثل تهمینه میلانی که نه تنها هیچ حرفی از تحریم به میان نیاوردند، که به گونه ای به استقبال جشنواره رفتند که انگار نه انگار که شهر به هم ریخته و کمتر آدم صاحب نام و معتبری به این جشنواره فیلم می دهد. از آن لیست بلند بالای فیلم هایی که قرار بود زینت بخش جشنواره باشند، تقریبا اثری به چشم نمی خورد، مگر “تسویه حساب” خانم کارگردانی که داعیه دفاع از حقوق زنان و حقوق شهروندی و مطالبات مدنی و دمکراسی خواهی اش گوش فلک را پر کرده. فیلمی که با بودجه شخصی ساخته شده، همچون آثار دیگر سازنده اش می تواند پر فروش باشد و برای مطرح شدنش نیازی به حضور در جشنواره نیست.

حرفم این نیست که چرا او به جبهه تحریمی ها نپیوسته. اما تعجبم از این است که در شرایطی که کمتر چهره شناخته شده ای حاضر بوده خود را آلوده بدنامی حضور در جشنواره کودتاچیان کند، او با چه حساب و کتابی به این نتیجه رسیده که حضور در جشنواره برایش نفع بیشتر از ضرر دارد؟ در مقابل خشم و تحریم مردمی که می توانند او را در لحظه ای با خاک یکسان کنند، چه به دست آورده که تن به چنین کار پر خطری می دهد؟ مگر ندیده که شریفی نیایی که زمانی جزو محبوب ترین ها بود، یک شبه در چشم مردم به منفور ترین ها بدل گشت؟

گیرم که پیشنهاد رفع توقیف از فیلم خانم تهمینه میلانی او را به حضور در جشنواره متقاعد کرده باشد. این رفع توقیف که نه حسنی دارد و نه تضمینی. نه تماشاگر فهمیده ای که از پشت کردن ایشان به مردم عصبانی است حاضر می شود برای تماشای این فیلم در اکران عمومی پولی بدهد و نه جشنواره چی هایی که می توانند به سادگی آب خوردن-همزمان با رفع توقیف فیلم او- فیلم دیگری (پاداش کمال تبریزی) را توقیف کنند تضمین معتبری هستند برای اکران اثر ایشان

نمی خواهم به طرح این موضوع بپردازم که تحریم جشنواره برای سینماگران یک وظیفه یا تعهد اجتماعی به شمار می آید یا نه. اما می خواهم به این نکته اشاره کنم که کسانی مثل خانم میلانی حتی اگر نه بعنوان هنرمند، که به عنوان یک تاجر هم به موضوع نگاه درستی داشتند، قطعا تصمیمی جز این می گرفتند.

ظاهرا به نظر می رسد دو سه نام شناخته شده ای که در جشنواره تحریم شده فجر حضور داشتند، با این هدف و انگیزه وارد گود شدند که در نبود رقبای جدی، و با قرار گرفتن در کنار اسامی نا آشنا و فیلم هایی ضعیف، بیشتر دیده شوند و بیشتر مورد تقدیر قرار گیرند. اما این کار آنها یاد آور همان دونده ای است که در مسابقه ی دو، سوم شده بود. از او پرسیدند چند نفر بودید، گفت سه نفر!

خیلی واضح است که حضور در جشنواره ای که هیچ نام معتبری حاضر به پذیرش داوری در آن نیست و هیچ رقیب قدری هم میل ورود به رقابت درآن را ندارد، نمی تواند افتخار یا سودی به همراه داشته باشد.

این تحریم، گذشته از پیام روشنی که به دولت کودتا داد، حساب بعضی از کارگردانان را هم روشن کرد. کسانی که به روشنی می بینند دولت نامشروع دهم با تیشه ای تیز تر از گذشته به جان سینمای ایران افتاده و با ناعادلانه ترین شیوه ها با سینماگران برخورد می کند، اما باز هم در جشنواره اش شرکت می کنند دیگر هیچ حقی برای گلایه و شکایت از سانسور و تحدید و نظارت بر کارشان را ندارند. خودکرده را تدبیر نیست.
————
حرف روز
اندیشه مهرجویی

نامه ای به داریوش مهرجویی از سر ارادت و بغض

آزادی خواهي، فریاد تمام نسل هاست

ازبچگی كه يادم مي آيد. پدرم عاشق سینما بود. او حافظه ی سرشاری دارد در به یادسپاری وقایع و اسامی. بچه كه بودم، درست همان زمانی که هم سن و سال های ما را در جمع مهمانی ها وادار می کردند شعرهای کودکانه ی مهد کودکی را بخوانند، پدر ما را بر روی صندلی که از قدمان هم بلند تر بود می نشاند و فیلم های مختلف را مي گفت و ما باید کارگردان و هنرپيشه هايش را نام می برد یم. يادم است یکی از سخت ترین تلفظ ها که جایزه نیز به همراه داشت نام ” رئوروروروفو ” بود. اشتباه مي گفتم. پدر مي خنديد و ديگران هم.

از همان كودكي یکی از اسامی که زیاد به آن فکر می کردم و تصورم اين بود که چطور ممکن است یک آدم معروف فامیلیش با من یکی باشد ” داریوش مهرجویی ” بود.

بزرگ تر که شدیم و نوشته ها و نقد های دوره ی نوجوانی را برای مجلات مختلف می فرستادیم گمان می کردم هم نام بودن با شما برایم پارتی ناخواسته ای را به همراه می آورد. توی مدرسه مدام از من سوال می شد که راستی با داریوش مهرجویی نسبتی دارید؟ و من به دروغ با غرور می گفتم که بله فامیل نزدیک هستیم و بعدها که کمی بزرگ تر شدم دانستم این دروغ، دروغ های بعدی را می طلبد و خوب این کار را سخت می کرد.

ماجرای تشابه عنوان خانوادگی تا به امروز پیش رفت ؛ تا جایی که به دیگران می گویم نه متاسفانه با ايشان نسبتي ندارم و لي بسيار دوستشان دارم و به این دوست داشتن افتخار می کنم.

راست می گویم آقای مهرجویی من به هم نام بودن با شما افتخار می کنم و برای همین است که امروزبه خاطر آن چیزهایی که این افتخار را مدت هاي طولاني برای من لذت بخش کرده است سعی کرده ام که از سر عشق و تواضع چیزهایی را برای شما بنویسم.چیزهایی که این روزها آزارم می دهد ولی باعث نمی شود که باز هم به هم نام بودن با شما افتخار نکنم.

هوای این روزها اصلا خوب و دلچسب نیست. اندوه از در و ديوار شهر مي بارد. خشم اصلا چیز خوبی نیست.هرگز نبوده است اما مردم خشمشان در مشت ها و چهره هاشان نمايان است. شما نيك مي دانيد چه حوادثي طغيانشان را از آستانه ي تحملشان سرريز كرده است.

چند روز پیش درست زمانی که داشتم خبر های بی رونقی و مضحک بودن جشنواره ی بیست و هشتم را می خواندم و عنوان شما و فيلمتان را در ميان اسامي شركت كنندگان در جشنواره يافتم ؛ زير همین آسمان غبار گرفته ی زمستانی که سرمایش هم دیگربه زور نفس می کشد چه رسد به آنکه باران یا برفی ببارد، دو نفر را اعدام کردند. دونفر را اعدام کردند. دو نفر را اعدام کردند… من چند کلمه را می نویسم و شما چند کلمه را می خوانید اما وقتی فکرش را می کنم که چطور می توان طناب دار را بر گردن جوانی بیست ساله انداخت گریه ام می گیرد. خنده دار است اما من با افتخار گریه ام می گیرد همان طور که با افتخار از هم نام بودن با شما مشعوف می شوم. از شنیدن نام اعدام گریه ام می گیرد و به بیست سالگیم فکر می کنم و آن روزها که شما داشتید فیلم مهمان مامان را می ساختید. به روزهای کودکیم که عاشق نوشته های هوشنگ مرادی کرمانی بودم و داستان هایش را هنوز هم از سر ذوق برای کودکی های غرق در خیال پردازی های شاعرانه ام می خوانم.

به این فکر می کنم که بسیاری از این بیست ساله هایی که دیگر نیستند وقتی کودک بود ند کدام کتاب را می خواندند و یا اصلا کتابی داشتند که بخوانند و یا کسی برایشان زمزمه اش کند.

به بیست ساله های بسیاری فکر می کنم که خیلی ها در چهار گوشه ی دنیا از آنها به عنوان سرمایه نام می برند و دارند توی این شهر به چه زجری نفس می کشند. به بیست سالگی های علی سنتوری که نتوانست یک هنر مند باقی بماند و مرد. توی لجن مرد. زیر خروارها کثافت و تعفن زباله دانی های حاشیه ی شهر مرد. اگرچه علی سنتوری شما نجات پیدا کرد اما علی سنتوری های واقعی می میرند آقای مهرجویی و هرگز صدای سنتورشان جاودانه نمی شود. هروئئین و شیشه و کراک می کشدشان و خیلی هاشان طور دیگری می میرند.

روزهاي قبل از انتخابات را يادم مي آيد. آن روز که سبز شدیم و آمدیم در خیابان می خواستیم که نمیریم. آدم هایی چون شما را دیدیم و باور کردیم که فصل رویشی در راه است. باور کردیم که امثال شما دروغ نمی گویند و قرار است اتفاقی بیفتد خیلی باورمان شده بود. امثال شما آن قدر سترگ و جاودانه اید که مگر می شود کسی به تفکر آنچه شما پذبرفته ایدش به راحتی شک کند. خیلی ها، امثال پدر من که دچار یاس عمیق در باور پذيرش تغییر بودند با همراهی شما و باورهاي شما با جنبش سبز هم گام شدند.

ميدانید که امثال او بیشمارند. نسلی سرخورده که تا به امروز حجم بزرگی از اتفاق را تجربه کرده است. آنچه را که باید یک تاریخ تجربه کند نسل شما و پدران ما تجربه کرد . ولی شما و همراهیتان با حركت عظیم آزادی خواهی مردم به پدران ما این را قبولاند که راه روشنی در پیش روست.

استاد شریف ؛

آزادی راهی بی بازگشت است. هیچ کس حق ندارد حتا یک گام به عقب برگردد. صدای شما صدای نسل معترض است. و صدای نسل ما آوای گم شده ای در هم همه ی فریاد نیاز ها که هرگاه رهروی بیابد تقلا می کند تا خود را نجات دهد. ما دوستتان داریم و دوست داریم آنگونه باشید که یادمان داده اید.

وقتی نام شما را در میان کارگردانانی که فیلمشان قرار است در مثلا جشنواره ی فجر شرکت کند می بینم غصه ام می گیرد. اسامی را که نگاه می کنم خیلی ها را نمی شناسم ولی شما را خوب می شناسم.

من فلسفه نخوانده ام اما باور های بانو را درک می کنم. شک های هامون و پری را دوست دارم.. از درد لیلا غصه ام می گیرد. هنوز هم اعتقاد دارم اجاره نشين ها جزء ده فيلم برتر سينماي ايران است.

ولی بابایم دایره ی مینا و پستچي را بیشتر درک می کند. چون این روزها نسل ما خون نمی فروشد. مفت و در روشناي روز خونش را می ریزند. آسفالتهای خیان های شهر قرمز است. توی این مملکت خون نمی خرند ولی شما می دانید قیمت کلیه هایی که از سر نیاز فروخته می شود از خون هم ارزان ترست. آن وقت من حق دارم غصه دار شوم حالا که قرار است چیزی اتفاق بیفتد ما این طرف باشیم و شما آن طرف در کنار حاتمی کیا و شورجه. فرهادی و کیمیایی و قباد ی و کیارستمی و حتی مجید مجید و ملاقلی پور و تبریزی این طرف باشند و کفه ی آن طرف به خاطر حرمت نام شما سنگین شده باشد.

شاید خیلی ها بگویند مگر این مسئله چقدر مهم است. شاید بگویند مته به خشخاش گذاشتن است ؛ ولی نه می دانید عواقب یک گام به عقب برگشتن دلسردی مادری ست که جوان بیست ساله و هفده ساله و سی ساله اش را از دست داده است ؟ دلسرد شدن پدران ماست.

جشنواره ای که هیچ حرمتی ندارد و همه آن را تحریم کرده اند جز پایین آوردن ارزش انسان هایی بزرگ چه اعتباری دارد ؟

آقای مهرجویی ؛

شاید شما هرگز این نامه را نخوانید و از نوشتن ان هم بی اطلاع باشید، که امیدوارم اینگونه نباشد. اما در لحظات کنونی که راه رفتن ما به مثابه راه رفتن بر لبه ی تیغ است هرکسی بیش از هر زمانی دیگر وظیفه ای دارد. ما ارزش ها را از شما فراگرفته ایم و شاید بد نباشد به استاد چیزهایی را یاداوری کنیم.

آزادی خواهی فریاد تمامي نسل هاست و داریم هزینه ی این فریاد را هم می دهیم تا خفه اش نکنند لطفا دست ما را بگیرید تا صدایمان در گلو خفه نشود.

اگرچه این اتفاق هم كه نیفتد هنوز هم اگر کسی از من سوال کند با شما نسبتی دارم مي گويم خیر ولی عاشق ایشان هستم اما چیزی یک جای دلم را مي لرزاند و این بار غصه ام مي گيرد…

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates