مشکل ژنتیکی بعضی از سبزاللهیها – ۱
خودنویس: چند وقت پیش وقتی پستی را در سایت بالاترین منتشر میکردم، نوشتم که دیدن کارتون را به سبزاللهیها پیشنهاد نمیکنم. در پاریس، یکی از یاران رسانههای نزدیک به جنبش سبز را دیدم که اندکی خشمگین بود بابت این عنوان. اتفاقا منظورم کسانی بود که هر از نقد یا نق به راهبران جنبش بر آشفته میشوند.
بسیاری از شما در سال ۱۳۵۷ به دنیا نیامده بودید. شبی همه از طریق شبکههای اجتماعی آن زمان، یعنی تلفن و پیامرسانی نفر به نفر، به همدیگر خبر دادند که عکس آیتالله خمینی بر کره ماه نمایان شده! جالبش این بود که میلیونها نفر ایرانی به پشت بامها رفتند تا ببینند معجزه خمینی چگونه است که چهرهاش بر کره ماه نقش بسته! بدتر، کسانی بودند که قسم میخوردند «امام» را دیدهاند!
۳۱ سال از آن روزگار میگذرد. بسیاری از شوق دست به کار شدند و تلاش و همت مضاعف به خرج دادند و جمعیت کشور را زیاد کردند. رشد جمعیت در سالهای ۵۸ تا ۶۷ ایران را با فاجعهای روبرو کرد که به این راحتیها نمیتوان جبرانش کرد!
اما جالبتر آن است که امروز وقتی در باره موسوی تا خاتمی یا هر رهبری که طرفدارانی دارد حرف میزنی، با هوادارانی روبرو میسوی که گویی دیشب عکس عزیزشان را بر ماه دیدهاند.
سال ۵۷ یادم است کتاب “اطاعت کورکورانه” را که دست به دست میشد. معنایش را پرسیدم و پاسخی با مزه گرفتم. همانهایی را نگاه کن که الان روی پشت بام میروند تا عکس خمینی را ببینند، فردا اگر حرفی زد، بدون اینکه چشمشان را باز کنند اطاعت میکنند و از او مدافع او میشوند.
وقتی از بسیاری از سبزها میپرسی دلیل حمایت رهبران مدافع حقوق بشرشان از آیتالله خمینی چیست، حمله شخصی را جایگزین توضیح میکنند. یعنی چه؟ به نظر من این به معنای ضعف منطقی «سبزاللهی»هاست. وقتی کدیور میگوید که تنها ما از پس جناح حاکم بر میآییم اما مهاجرانی میگوید که با ولایت فقیه مشکلی ندارد، خاتمی نیز خود را پیرو ولایت فقیه میشمارد، الباقی نیز با زبانی دیگر همین حرف را تکرار میکنند، اندکی به فکر فرو میروم که ماجرا چیست؟
اما برای اینکه بحث را بازتر کنم، به این نکته اشاره میکنم که چرا حرف زدن، نقد کردن و حتی نق زدن باید برای همه ازاد باشد؟
کسانی که در رسانههای ایران کار کردهاند میدانند که آوردن اسم «خاوران» در روزنامهها برابر بود با حذف توسط سردبیر. طرح اخراج گسترده تودهایها از کیهان در دوران خاتمی (زمانی که نماینده رهبری در کیهان بود) یعنی دردسر. انتقاد از مواضع جماعت چپ در قبال سالهای ۶۰ یعنی پاک شدن آدم از روزنامهنگاری. یعنی نگرانی ما در رسانهها تنها بابت حماقتهای مرتضوی نبود، چه مرتضویهای بسیاری با چهرههایی متفاوت در رسانهها کار میکردند.
در سال ۸۱ همکاری داشتم که از خاطراتش از زندانهای دهه ۶۰ برایم گفت. رفیق عکاسی داشتم که روزی در ماشینش نشستم، و وقتی حرف از عملیات سپاه در تابستان ۶۷ میزد، تنش میلرزید. وقتی از تجاوز و سپس قتل زنان عضو مجاهدین خلق توسط نیروهای سپاه حرف میزد.
اتفاقا فضولیهای من همزمان بود با مدارکی که شهرداری تهران در اختیارم گذاشته بود از مناطقی که نیروهای نظامی از شهر تهران “دزدیده” بودند.
دنبال مناطقی بودم که شنیده بودم بازداشتگاههای پنهان سپاه هستند و برخی از جاهایی که عطریانفر و محتشمی در دهه ۶۰ ساخته بودند.
ادامه دارد
پیام برای این مطلب مسدود شده.