آلمانیهایی که علیه هیتلر دست به سلاح بردند
بیبیسی: ۶۵ سال از زمانی که هیتلر قبل از خودکشیاش وصیتنامهاش را تنظیم کرد، میگذرد.مردانی که این وصیتنامه را ترجمه کردند، آلمانیهای رویگردانده از وطنی بودند که به بریتانیا فرار کردند تا علیه کشور خود دست به سلاح ببرند. دو کتابی که به تازگی منتشر شده اند، این افراد کمترشناخته شده را درمرکز توجه قرار داده است.
وقوع جنگ جهانی دوم منجر به این شد که هزاران نفر در سراسر اروپا به طور داوطلبانه برای خدمت، به ارتش ملحق شوند تا برای کشور مطبوعشان انجام وظیفه کنند.
در میان آنها که در بریتانیا قدم پیش گذاشتند هزاران آلمانی و اتریشی هم بودند که از دست نازیهای گریخته بودند و آمادگی داشتند که علیه هموطنان خود وارد جنگ شوند.
به آنها “وفادارترین بیگانگان دشمن برای پادشاه” میگفتند، اگر چه همه آنها یهودی نبودند.
هرمان روثمان، یک یهودی زاده شهر برلین در میان این افراد بود. او در سال ۱۹۳۹ و کمی قبل از شروع جنگ، هنگامی فقط ۱۴ سالش بود به دلیل روند رو به رشد آزار یهودیان توسط نازیها و در چارچوب برنامه انتقال کودکان به انگلستان آمد.
در اکتبر ۱۹۴۵، ماموریت فوق محرمانه ترجمه وصیتنامه سیاسی و شخصی آدولف هیتلر به آقای روثمن و تعدادی دیگر از یهودیان آلمانی واگذار شد. وصیتنامهای که هیلتر در ۲۹ آوریل همان سال نوشته بود، درست قبل از خودکشیاش که احتمالا در ۳۰ آوریل اتفاق افتاد و تاریخ قطعی آن برای همیشه مجهول ماند.
آقای روثمن که اکنون ۸۵ سال دارد و در ایلفورد اسکس زندگی می کند، کتابی به نام “وصیت نامه هیتلر” درباره خدمت نظامیاش نوشته است. او در سال ۱۹۴۷ شهروند بریتانیا شد، یعنی زمانی که او برای بریتانیا می جنگید، هنوز آلمانی بود. او در حالی که در صدایش تهلهجه آلمانی موج میزند میگوید: “میخواستم تمام تلاشم را در جهت پیروزی بریتانیا در جنگ کرده باشم.”
خشم وغضب
هرمان روثمان
در اکتبر ۱۹۴۵، ماموریت فوق محرمانه ترجمه وصیتنامه سیاسی و شخصی آدولف هیتلر به آقای روثمن واگذار شد
او میافزاید: “هیچ شکی نداشتم که حکومت هیتلر کسانی را که با او مخالف میکنند، نابود خواهد کرد، میخواستم برای این که آلمان نازی هرچه سریع تر نابود شود نهایت تلاشم را کرده باشم.”
او در حالی که تسلطش به زبان آلمانی به او یک قابلیت درخشان داده بود، در ماه مه سال ۱۹۴۴ در بخش سوم اداره ضدجاسوسی ارتش بریتانیا ثبت نام کرد. او به عنوان “سرباز هری روثمن” شناخته میشد.
زمانی که در بازداشتگاه غیرنظامیان فالینگ بوستل آلمان مشغول کار بود، یک روز صبح زود توسط افسر مافوقش احضار شد. او یکی از دهها آلمانی روی گردانده از وطن بود.
به آنها گفته شد مردی را دستگیرکردهاند که در آستر کت خود مدارکی را دوخته است. این مرد توسط سربازی که به رفتار او مشکوک شده بود متوقف شده بود. این سرباز متوجه شده بود که کت مرد به شکل عجیبی برجسته است.
این مدارک که به زبان آلمانی و روی کاغذ پوست آهو تایپ شده بود به سرعت توسط آقای روثمن و همکارانش به عنوان وصیت نامه شخصی و سیاسی هیتلر و الحاقیه جوزف گوبلز به آن شناسایی شد.
سه نسخه از این مدارک توسط هیتلر تهیه شده بود. دوتای آنها بعدها به دست موزه سلطنتی جنگ در لندن افتاد. نوشته گوبلز نیز از جمله اسناد و مدارکی بود که برای ترجمه به روثمان داده شد.
او میگوید: “گوبلز جملات طولانی نوشته بود که من مجبور بودم برای این که ترجمه آنها معنی دهد تقطیعشان کنم. وصیت نامه هیتلر به جای کاغذ معمولی روی پوست و با حروف بزرگ نوشته شده بود.”
” موجودات بی ارزش”
وصیت نامه هیتلر
وصیت نامه هیتلر به جای کاغذ معمولی روی پوست و با حروف بزرگ نوشته شده بود
“وصیت نامه مشخصههای دیگری هم داشت. هیچ کس نامه را روی پوست آهو نمینویسد. احساس میکردم هیتلر میخواست با این کار مردم آلمان را تحت تاثیر قرار دهد.”
تنها یک بار آقای روثمن از هموطنان خود به خشم آمد، آن هم وقتی بود که افسران نازی زندانی به خاطر کمبود غذا به او شکایت کردند.
“به آنها گفتم که چه کسی برای کمبود غذا باید مورد ملامت قرار بگیرد؟ آیا جز خودتان کس دیگری هم هست؟ شما جنگ را راه انداختید و حالا به خاطر نبود غذا به من شکایت میکنید. شما موجودات بی ارزش، ننگ انسانیت و دنیا هستید.”
آقای روثمن اکنون اذعان دارد که نباید توهین میکرد. زندانیها بلافاصله از او به مافوقش شکایت کردند اما او پس از تحقیقی کوتاه بخشوده شد. او هنوز میگوید که از گفتن این جمله پشیمان نیست، اگر چه به خاطر آن مدالش را از دست داده باشد.
دیگر آلمانی که برای بریتانیا جنگید کلاوس لئوپولد اکتاویو آشر بود. او که در ۱۹۲۲ در برلین به دنیا آمده بعدها کالین ادوارد آنسون نامیده شد. خانواده اش او را از ترس جانش، چند روز قبل از ۱۷ سالگیاش از آلمان فراری دادند. کورت، پدر او یک مخالف صریحالهجه هیتلر بود که در سپتامبر ۱۹۳۷ دستگیر و به کمپ داخائو منتقل شد و یک ماه بعد جان خود را از دست داد.
تغییر هویت
اگر چه کورت یهودی بود ولی مادر آقای آنسون پروتستان بود و فرزندش را مطابق این تعالیم پرورش داده بود. آقای آنسون در سال ۱۹۳۹، پس از رسیدن به انگلستان و در حالی که تنها کمی انگلیسی بلد بود، داوطلب جنگ برای بریتانیا شد و به همرزمان انگلیسیاش در خط مقدم جنگ پیوست. او میگوید: “مثل خیلی دیگر از پناهندگان فکر میکردم این جنگ مستقیما به من مربوط است و نمیتوانم گوشهای بنشینم و ببینم دیگران برای من میجنگند.”
او که اکنون ۸۸ ساله است و در هرتفوردشایر زندگی می کند، در حال جمعآوری خاطراتش برای نگارش توسط هلن فرای است و نام “کودک آلمانی،کماندوی انگلیسی” را برای آن برگزیده است. او میگوید از بریتانیاییهایی که به اصلیت او پی بردهاند جز “علاقه و دوستی مشفقانه ” چیز دیگری ندیدهاست. “من هرگز مورد خصومت و واکنشهای غیرخوشآیند قرار نگرفتهام. همه میدانند که پناهندگان آلمان نازی با نازیها مخالف بودند.”
در سال ۱۹۴۲، وقتی خارجیها اجازه حضور در خطوط مقدم را گرفتند، کالین به عنوان به عضویت گروهان سوم کماندو که شامل پناهندگان آلمانی بود، پذیرفته شد. به این سربازان خارجی گفته شده بود که به خاطر ملیتشان مراقب امنیت شخصی خود باشند. به آن ها گفته شده بود اگر به خاطر لهجهشان جایی گیر افتادند داستانی جعل کنند که آن را باورپذیر کند ، مثلا بگویند کودکی خود را در آلمان گذراندهاند.
جراحت جمجمه
وصیتنامه هیلتر در ۲۹ آوریل ۱۹۴۵ نوشته شده، درست قبل از خودکشیاش که احتمالا در ۳۰ آوریل اتفاق افتاد و تاریخ قطعی آن برای همیشه مجهول مانده است
علاوه براین به آنها گفتهشده بود که اسمی انگلیسی برای خود انتخاب کنند که مخفف آن شبیه اسم آلمانیشان باشد تا بتوانند هویت جدید خود را به خاطر بسپارند. کالین به این دلیل این نام خانوادگی را برای خود برگزید که درست در همان لحظه ای که از او پرسیده شد یک هواپیمای مخابراتی آنسون از بالای سرشان گذشت.
پس از پایان دوره آموزشی، کالین به یک واحد کماندویی دیگر منتقل شد و در حمله به جزیره سیسیل شرکت کرد، جایی که از ناحیه جمجمه دچارجراحتی سخت شد به طوری که سمت چپ مغزش نمایان شد و امیدی به زنده ماندن او نبود. ولی در نهایت بهبود یافت و مجددا به عنوان کماندو در حمله یوگسلاوی و آلبانی و پس از آن آزادسازی کورفو به ارتش بریتانیا خدمت کرد. پ
مهارت او در زبان آلمانی، هنگامی که تعداد اسرای جنگی آلمان رو به افزایش گذاشت، اهمیت ویژهای پیدا کرد.
آیا جنگیدن علیه هموطنان آلمانیاش در او حس بدی را برمیانگیخت؟ او میگوید: “من خیلی به این موضوع فکر نمیکردم. وقتی در حال عملیات علیه نیروهای دشمن بودیم، هر کسی که یونیفورم خاکستری پوشیده بود دشمن تلقی میشد و باید با گلوله میزدیمش. تنها گاهی که چند نفر را زندانی میکردیم از خودم این سوال را میکردم، من دستگیر کردنشان را به کشتنشان ترجیح میدادم. آلمانیهایی که من با آنها در تماس بودم بسیار مطیع بودند. همیشه یادم بود که این من هستم که از آنها بازجویی میکنم مگر وقتی که از من میپرسیدند چرا آلمانی را به این خوبی حرف میزنم.”
او میگوید هیچ خصومتی با آلمانیهایی که برای هیتلر جنگیدند ندارد. او میافزاید: “نمیتوانم در دلم کسانی را که آن وقت در خدمت حزب نازی بودند نقد کنم. در آن شرایط چه کار دیگری از آنها برمیآمد؟ باید چه کار میکردند؟ آنها به خاطر کشورشان به خدمت فراخوانده شده بودند تا برایش انجام وظیفه کنند و غیر از آن انتخاب دیگری نداشتند.”
پیام برای این مطلب مسدود شده.