شاهپور بختيار؛ خودكشى سياسى يا نجات ايران از استبداد مذهبى؟
رادیوفردا: در هفته اخير نام دكتر شاهپور بختيار، به دليل آزادى يكى از قاتلان او از زندان هاى فرانسه بار ديگر در رسانه ها مطرح شد. على وكيلى راد، يكى از محكومان به قتل بختيار، همزمان با آزادى يک شهروند فرانسوى از زندان هاى ايران آزاد و روز سه شنبه به ايران بازگشت.
هر بار و به هر مناسبتى كه نام دكتر شاهپور بختيار در رسانه هاى فارسى زبان مطرح مى شود، آشنايان با تاريخ معاصر ايران يكى از شاخص ترين و درخشان ترين چهره هاى سياسى آزادى خواه تاريخ ايران را به ياد مى آورند كه اغلب نهادها، احزاب، گرايش ها، رسانه ها و روشنفكران مدعى دمكراسى به او جفا كرده و او را در نجات شايد ناممكن ايران از استبداد مذهبى و شاهنشاهى تنها گذاشتند.
شاهپور بختيار را از رزمندگان جبهه جنگ ضد فاشيستى اسپانيا، از مبارزان نهضت مقاومت ملى فرانسه عليه فاشيسم هيتلرى، از صادق ترين همكاران نزديک مصدق، از برجسته ترين رهبران جبهه ملى و از مبارزان ضد استبداد دوران پهلوى دوم، آخرين نخست وزير شاه، سوسيال دمكراتى باورمند به آزادى و عدالت اجتماعى، يكى از مهم ترين قربانيان تروريسم دولتى جمهورى اسلامى و… توصيف مى كنند.
اما نام شاهپور بختيار در حافظه و فرهنگ سياسى ايران چون ناقوس خودآگاهى جمعى حک شده و با هر بانگ و طنينى حقيقتى انكار شده و تنها اما ماندگار و به حق را تكرار و مظهرى از شجاعت فكرى تنها ماندن و فضيلت پر بهاى ايستادگى در برابر امواج پر قدرت جمعى را به ياد مى آورد كه در سنت سياسى ايران چون نمونه اى متعالى از سياستمدار آزادى خواه «با پرنسيپ» ثبت شده است.
آن چه افكار عمومى، اكثريت مردم، اغلب گرايش ها و احزاب سياسى و فكرى و روشنفكران، در آستانه انقلاب اسلامى، در فضاى هيجانى و جوزده روزهاى پيروزى شور و شوق و رويا بر عقل و خرد و نقد، با بختيار و بيش از آن با خود كردند، و بعدتر از كرده خود پشيمان شدند، نيز مى تواند نياز به تعقل در اوج شور، ضرورت خردورزى و نقد در قله شوق را در عرصه سياست به نسل هاى جوان تر و به خوانندگان قصه پر غصه بختیار يادآور شود هر چند آموختن از تاريخ رخدادى نادر است.
باورها و عقاید بختیار
بختيار به دمكراسى، عدالت اجتماعى، منافع ملى، پيشرفت سياسى، اجتماعى و فرهنگى و صنعتى كردن ايران اعتقاد داشت و از انگشت شمار سياستمداران ايرانى بود كه كارنامه او در عرصه سياست عملى با نظريات، عقايد و گفته هاى او همخوان بود.
اگر پهلوى دوم يكى دو سال پيش از اوج گيرى انقلاب از استبداد خود مى كاست و به سازمان هاى سياسى ميانه رو و رفرميست چون جبهه ملى امكان و فرصت حضور مى داد، شايد تاريخ ايران سرنوشتى متفاوت با كابوس استبداد مذهبى را براى مردم ايران رقم مى زد اما به روزگارى كه شاه تن به نخست وزرى بختيار داد هر راه حلى در چارچوب نظام شاهنشاهى به بن بست مى رسيد.
بختيار به سوداى قدرت يا به قصد كسب محبوبيت در ميان مردم پا بر سر اعتقادات خود نمى نهاد، به مصلحت همراهى با موج ها رنگ عوض نمى كرد و نه يك بار كه چند بار جان، آزادى، نام، اعتبار و آوازه خود را بر سر اعتقادات خود گذاشت.
اغلب گرايش هاى سياسى ايران، از همفكران و دوستان او در حزب ايران و جبهه ملى تا دربار، دولت و ارتش شاهى و هواداران سلطنت پهلوى، از چپ هاى سنتى تا ليبرال هاى ايرانى، از بنيادگرايان و راست هاى مذهبى تا چپ ها و اصلاح طلبان مذهبى، اغلب فعالان سياسى و روشنفكران چپ و راست و ميانه ايران ارزش او ندانستند و به هنگامى كه بختيار در يكى از گره گاه هاى سرنوشت ساز تاريخ ايران براى تحق دمكراسى و نجات ايران از استبداد ولايت فقيه و حكومت دينى از نام و آينده سياسى خود گذشت، اعتبار و آبروى سياسى خود به داو گذاشت، در برابر موج توفنده انقلاب اسلامى و اكثريت مردم ايران و حتی در برابر همفكران و ياران خودايستاد، او را تنها گذاشتند.
پهلوى دوم، كه بارها شاهپور بختيار را به دليل افكار و فعاليت هاى آزادى خواهانه او به زندان افكنده و از هر نوع فعاليت سياسى او و همفكران او جلوگيرى كرده بود، دير هنگام و به دورانى كه سقوط سلطنت اجتناب ناپذير شده بود، به بختيار متوسل شد.
شاه به ناچار اما ديرهنگام به نخست وزيرى مردى تن داد كه عمر سياسى خود را در مبارزه با حكومت استبدادى او گذرانده و زندان هاى او را تجربه كرده بود.
بختيار در اوج انقلاب اسلامى و در آخرين هفته هاى سلطنت پهلوى پذيرش سمت نخست وزيرى را به خروج شاه از ايران، انحلال سازمان امنيت و اطلاعات شاه (ساواك)، آزادى زندانيان سياسى، آزادى رسانه ها، احزاب، اتحاديه ها و ديگر نهادهاى صنفى و فرهنگى و سياسى، آزادى اجتماعات و تظاهرات سياسى و شرايطى از اين دست مشروط كرد.
شاه كه براى خروج از ايران و نجات جان خود و خانواده خود از توقان خشمگين انقلاب شتاب داشت و همه امكانات را تجربه و همه راه ها را آزموده و شكست خورده بود، شرايط بختيار را پذيرفت.
هيچ نخست وزيرى در تاريخ ايران، حتی دكتر محمد مصدق در اوج محبوبيت و قدرت خود، از اختياراتى در حد بخيتار برخوردار نبود اما اكثريت مردم ايران، كه در آن روزگار، آگاهانه يا ناآگاهانه دل با انقلاب اسلامى و رهبر خود آيت الله خمينى داشتند، در شعارهاى خيابانى خود بختيار را «نوكر بى اختيار» لقب دادند.
اغلب همفكران بختيار پذيرش سمت نخست وزيرى را در آخرين ماه هاى سلطنت و در اوج انقلابى كه كم تر كسى در پيروزى آن ترديد داشت، خودكشى سياسى مى دانستند.
به روزگارى كه بختيار به كاخ شاه دعوت شد احتمال بقاى حكومت سلطنتى، حتی در قالب ناممكن مشروطه آن، به صفر رسيده بود و همه گرايش هاى سياسى مخالف استبداد پهلوى خود را براى دوران «پس از شاه» و برخى براى سهيم شدن در قدرتى كه از انقلاب سر بر مى كرد آماده مى كردند.
رهبران جبهه ملى، از جمله بختيار، و رهبران نهضت آزادى به رهبرى مهندس مهدى بازرگان، بيش از هر گروه غير روحانى ديگرى بخت سهيم شدن، دائمى يا موقتى، در قدرت پيروز را داشتند.
روحانيت تجربه اى در مديريت و اداره كشور نداشت و به غير روحانيون با تجربه اى كه گرايش چپ نداشته و به مذهبيون نزديك بودند نياز داشت.
پذيرش نخست وزيرى يا هر نوع همكارى با نظام شاهنشاهى در حال سقوط، كه روزهاى آخر خود را مى گذراند، به معناى تخريب آينده سياسى هر سياستمدار و خودكشى سياسى او بود اما خودكشى سياسى تنها دليل مخالفت رهبران جبهه ملى با تصميم بختيار نبود.
رهبران جيهه ملى، و بختیار نيز مى دانستند كه حفظ نظام مشروطه، حتی بدون شاه مستبد پهلوى، در آن ماه هاى آخر به امرى ناممكن بدل شده است.
تثبيت رهبرى آيت الله خمينى بر انقلاب، نفوذ و سازمان گسترده روحانيت، چندين دهه سركوب و غيبت همه نهادها، احزاب و گرايش هاى سياسى منتقد و مخالف سلطنت استبدادى، فرهنگ مذهبى اكثريت مردم، قدرت و نفوذ گرايش هاى سنتى در شعور جمعى و… رنگ اسلامى انقلاب و نظام آينده را تضمين مى كرد.
از منظر رهبران جبهه ملى پذيرش سمت نخست وزيرى شاه، حتی به شرط خروج او از كشور، خودكشى سياسى، تخريب آينده سياسى و بيش از همه سودائى ناممكن بود و اين همه چندان آشكار بود كه نه فقط بختيار كه مبتديان سياست نيز بر آن واقف بودند.
اگر پهلوى دوم يكى دو سال پيش از اوج گيرى انقلاب از استبداد خود مى كاست و به سازمان هاى سياسى ميانه رو و رفرميست چون جبهه ملى امكان و فرصت حضور مى داد، شايد تاريخ ايران سرنوشتى متفاوت با كابوس استبداد مذهبى را براى مردم ايران رقم مى زد اما به روزگارى كه شاه تن به نخست وزرى بختيار داد هر راه حلى در چارچوب نظام شاهنشاهى به بن بست مى رسيد.
خودكشى سياسى، خانه نشينى يا همكارى با استبداد
بختيار اما و به رغم اين همه، نه از سر ناآگاهى يا به سوداى چند ماهى قدرت، خودكشى سياسى و تخريب آينده سياسى خود را در جمهورى اسلامى انتخاب كرد.
بختيار اميدوار بود كه با خروج شاه و در پرتو آزادى هایی كه به دوران نخست وزيرى او عرصه را براى فعاليت هاى فرهنگى، سياسى و رسانه اى باز گذاشته است، اگر نه همه لايه هاى مردم، كه دستكم طبقه متوسط شهرى، روشنفكران و گرايش ها و احزاب آزادى خواه غير مذهبى، از خطر استبداد مذهبى آگاه شده و او را در تشكيل بلوكى سياسى از دمكراسى خواهان غير مذهبى و مخالفان استبداد شاهنشاهى و مذهبى، يارى دهند.
جبهه ملى با حكومت مذهبى مخالف بود. دكتر مصدق، بزرگ ترين رهبر اين جبهه، به دوران نخست وزيرى اش از اجراى خواست هاى متحد خود، آيت الله كاشانى، سرباز زد و بخشى از نيروهاى هوادار خود را از دست داد.
كاشانى خواستار اجراى برخى قوانين شرعى از جمله اجبارى كردن حجاب اسلامى، اخراج زنان از ادارات دولتى، سركوب بهائيان و… بود.
چرخش تاريخ رهبران جبهه ملى را بار ديگر با حكومت دينى رو در رو كرد كه اين بار در قالب انقلاب اسلامى حمايت اكثريت مردم، حتى طبقه متوسط شهرى را پشت سر داشت.
شاه پس از كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جبهه ملى و ديگر سازمان هاى سياسى را ممنوع و سركوب كرده بود. براى نسل هایی كه پس از كودتا و در غيبت احزاب سياسى منتقد و مخالف مجاز چشم عقل به جهان باز كرده بودند، جبهه ملى سازمانى مرده بود.
رهبران جبهه ملى، كه در ميان مردم نفوذ نداشتند، به هنگامه انقلاب اسلامى با دو انتخاب ممكن رو به رو شدند. همراهى با انقلابى كه هويت مذهبى داشت و تبعيت و بيعت با رهبرى مذهبى كه از حمايت اكثريت مردم برخوردار بود يا سكوت و خانه نشينى.
دكتر كريم سنجابى و داريوش فروهر و برخى رهبران جبهه ملى، به اميد تاثيرگذارى بر نظام اسلامى، به انقلاب پيوسته، به رهبرى مذهبى تن داده و با آيت الله خمينى بيعت كردند.
سنجابى و فروهر در نخستين دولت جمهورى اسلامى به رهبرى مهندس بازرگان كسوت وزارت به تن كردند. وزارت اعضاى جبهه ملى بيش از چند ماه نپایيد اما داغ همكارى با حكومت اسلامى در كارنامه سياسى آنان ثبت شد.
دكتر غلامحسين صديقى، از معتبرترين رهبران جبهه ملى، به همكارى با حكومت اسلامى تن نداد و خانه نشين شد.
شاهپور بختيار اما مرد خانه نشينى يا همكارى با استبداد دينى نبود پس اعتبار و آينده سياسى خود را در تلاش براى به ثمر رساندن اميدى به داو گذاشت كه احتمال تحقق آن اندك بود.
بختيار اميدوار بود كه با خروج شاه و در پرتو آزادى هایی كه به دوران نخست وزيرى او عرصه را براى فعاليت هاى فرهنگى، سياسى و رسانه اى باز گذاشته است، اگر نه همه لايه هاى مردم، كه دستكم طبقه متوسط شهرى، روشنفكران و گرايش ها و احزاب آزادى خواه غير مذهبى، از خطر استبداد مذهبى آگاه شده و او را در تشكيل بلوكى سياسى از دمكراسى خواهان غير مذهبى و مخالفان استبداد شاهنشاهى و مذهبى، يارى دهند.
بلوكى از اين دست، اگر تاسيس مى شد، مى توانست به نيرویی جدى بدل شده و با ارائه برنامه و قانون اساسى دمكراتيك از يكه تازى هواداران ولايت فقيه جلوگيرى كند هر چند شمار و قدرت لايه هاى فقير و كم درآمد هوادار آيت الله خمينى در آن روزگار چندان بود كه اجراى طرح بختيار را اگر نه ناممكن كه دشوار مى كرد.
طبقه متوسط شهرى، سازمان هاى سياسى غير دينى، چپ سنتى و حتی همفكران بختيار در جبهه ملى او را تنها گذاشتند. بختيار از جبهه ملى اخراج شد.
ضرباهنگ انقلاب اسلامى نيز، از جمله به دليل درهم پاشيدن نهادهاى وابسته به سلطنت، چندان پر شتاب شد كه بختيار فرصتى براى آزمون طرح خود نيافت.
بختيار به ناچار به فرانسه گريخت. آن چه بختيار در تبعيد كرد حكايت ديگرى است.
شاهپور بختيار به دوران حيات خود، به دليل دوران نخست وزيرى، در ميان مردم ايران به نيكى و به عنوان سياستمدارى كه از همراهى با خطاى همگانى سرباز زد شهرت داشت.
امكان بدل شدن بختيار به آلترناتيوى كه از شهرت در ميان مردم برخوردار است و داغ همكارى با نظام جمهورى اسلامى در كارنامه او نيست، از دلايل اصلى ترور او بود.
بختيار در تحقق طرح خود، نجات ايران از استبداد شاهنشاهى و دينى، شكست خورد اما نام و شيوه برخورد او با رخدادهاى بزرگ تاريخى پيروزى حقيقت ماندگار را بر واقعيت گذرا تثبيت كرد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.