27.05.2010

چو بیشه تهی ماند از نره شیر…

خودنویس: باید هدف ما درست باشد و کار ما درست باشد و حاضر نباشیم هیچ ناپاکی را پاک جلوه دهیم. منظورم این نیست که کسی که ناپاکی دارد را راه ندهیم بلکه می‌گویم نه خود اجازه دهیم ناپاکی‌های کسی را ماست‌مالی کنیم و نه اجازه دهیم کسی بدون اینکه حداقل یک شفاف سازی بکند از خریت و عدم مطالعه ما استفاده کرده و گذشته خود را بفراموشاند یا حتی تحسین کند….

مدتی است که خیلی حالم گرفته است از اینکه میبینم اکثریت به خاطر اینکه هر طور شده این حکومت ملاها بربیافتد به سادگی حاضرند با بخششی ملوکانه از گناهانی که امثال موسوی نخست وزیر محبوب امام (که بازرگان و بنی صدر نخست وزیر و رئیس جمهوری مغضوب او بودند) و بانو دکتر زهرا رهنورد” روشنفکرترین زن هنرمند ایران” و خاتمی “رهبر محبوب اصلاح طلبان” و حتی هاشمی (بدون شرح !!!!!) و …. تا کنون انجام داده‌اند بگذرند. گناهانی که این آقایان حتی زحمت یک عذرخواهی و یا یک “ببخشید” ساده را نیز به خود نمی‌دهند. تنها کارنامه بزرگان اصلاح طلبان نیست که سیاه است از عطا الله مهاجرانی تا بهزاد نبوی و سعید حجاریان که این روزها تبدیل به بت جوانان (جوانانی که اگر نمی‌توانستند ببینند حداقل می‌توانستند با خواندن تاریخ با شخصیت هایی چون بازرگان ، مصدق و …. آشنا باشند) شده‌اند. کسانی که در اوج اختناق های دهه ۶۰ نه تنها درکنار سایر متحجران ضد آزادی بودند بلکه بسیار پیش می‌آمد که از آنها داغ‌تر هم بودند.

موسوی تو رییس جمهور من نیستی. تو حتی لیاقت اداره همان فرهنگستان هنر را هم نداری. تو و زن روشنفکر هنرمندت با حذف هزاران نفر انسان باسواد و بالیاقت جزو ۴ کاندیدای ریاست جمهوری قرار گرفتید. به خدا قسم که شک دارم که آخر تو چطور نمی‌فهمی در حد ریاست جمهوری نیستی و آنقدر نمی‌فهمی که هزاران لایق تر از تو هستند که با وجود آنها چطور به خودت و به آن نفس زود مغرور شونده خط امامیت اجازه می‌دهی که فکر کنی تو در حد رییس جمهور ما هستی. ولی بدبختانه می‌دانم که تو و زن روشنفکر هنرمندت و هسته بسیار سالم دورت با اعتماد نفسی از جنس حماقت احمدی نژاد خود را واقعا رییس جمهور قانونی ایران می‌دانید. و اگر خدایی نکرده بر گرده ما سوار شوید پایین آوردنتان یه ۳۰ سالی زمان می‌برد. برای شما نمی‌توانم متاسف باشم چرا که دیر زمانی مذهبی بوده‌ام و خوب با ذهن کوچیک و خطرناک شما ها آشنایی دارم. ناراحتی‌ام از این است که برخی گمان می‌برند نباید کسی را از جبهه سبز راند چرا که قدرت جنبش کم شده و احتمال رفتن ملاها کم می‌شود ولی من گمان می‌کنم این تفکر از بیخ و بن اشتباه است و ناشی از عدم مطالعه، احساسی شدن و عجول بودن ماست زیرا به فرموده شاعر ” عاقل آن است که اندیشه کند پایان را”. من شدیدا ایمان دارم که رهایی از “چاه دمکراسی دینی” که سروش ترسیم میکند برایمان صد برابر سخت تر از چاله “استبداد دینی ” است. مگر کسانی که برای انقلاب ۵۷ خون دادند باورشان می‌شد که وضع ما بدتر شود و ما که همه آزادی‌ها را داشتیم غیر از آزادی سیاسی به جایی برسیم که بگوییم اصلا آزادی با اسلام مخالف است.( که البته واقعا هم هست). چرا عجله برای سرنگونی نظمی که دیگر گندش کاملا درآمده و دیر یا زود به خاطر سنت الهی سرنگون خواهند شد. سنت الهی است که در داستان سلطان سنجر به وضوح آمده که چون علت سقوط سلسله سلجوقیان را ازو پرسیدند گفت «کارهای خرد به مردم بزرگ فرمودم و کارهای بزرگ به مردم خرد. مردم خرد کارهای بزرگ نتوانستند کرد و بزرگان از انجام کارهای خرد ابا داشتند. هر دو تباه شد و نقصان به لشکر و کشور رسید و ملک تباه شد» و حدیثی هم از پیغمبر که «هر امتی که کسی برایشان حکومت کند درحالیکه داناتر از او در میان مردم باشد روی سعادت نخواهند دید».

آری حاصل کثافت نظام مستبد دینی؛ خلق موجودی به نام احمدی نژاد است یعنی سیر مستبدانه تکاملی که خمینی ملعون با تمام قدرت ایجاد کرد از رجایی شروع و همین طور بدتر شد تا به احمدی نژاد رسید که فقط گوش کردن یک دقیقه به حرف زدنش انسان را سرشار از نفرت می‌کند.این نظام به همین زودی‌ها سقوط می‌کند چون از نظر اقتصادی شدیدا بیمار است و خیلی سریع و تصاعدی رو به سمت اضمحال می‌رود. به گمان من برای اکثریت مردم ایران, وضع رفاهی و اقتصاد تنها عامل تعیین کننده برای رضایت یا نارضایتی از رژیم است نه آزادی جنسی و آزادی اندیشه و نه آزادی های دیگر. به خاطر همان سنت الهی دیری نمی‌گذرد که نارضایتی به علت بی کفایتی مسوولین( که در حد رفتگر عقل دارند اما حساسترین مراکز را در اختیار گرفته اند و حتی خیلی بیشتر از اینکه به فکر حفظ نظام باشند فقط به فکر بست بار خود هستند) به اوجی برسد که هر لحظه خبر سقوط رژیم محتمل باشد و نیازی نیست دست کمک به سوی افراد بی سواد و کوچکی دراز کنیم که در مقابل بدترین جنایاتی کردند هیچگاه حتی از نفس خود هم طلب بخشش نکردند. خود را گول نزنیم و نگوییم اگر خاتمی که در دهه ۶۰ آن نامه معروف “انقلابی عمل کنید” را به بازرگان نوشت و الان که به اندازه همان عقل کوچکش اندکی از دریای زیبای آزادیی که بازرگان ها می‌دیدند را با عبور از هزاران فیلتر ذهن آخوندماب و محافظه کارانه اش دیده است خود را رهبر اصلاح طلبان می‌داند (یا زهرا رهنوردی که در زمان کشتارهای سیاسی دهه ۶۰ بارها خواسته بود که ” قاطعانه عمل شود” اکنون که روشنفکر هنرمند شده است و می‌فهمد که بد است که زن مجرد برای هتل رفتن مشکل دارد و یا بدون اجازه همسرش نمی‌تواند عمل کند خود را که جزو سه متفکر برتر نشریه فارن پالیسی شده است در حدی میداند که فکر می‌کند حکومت اگر دست شوهرش و خودش بیافتد گلستان میکند و …….) او الان برای ما سکولار شده است و حرف دهنش بزاریم که “دین از سیاست جداست”.

دلم گرفته است از اینکه زنانی چون فروزان عبدی و دکتر شورانگیز کریمیان و شیرین عبادی و شادی صدر و حتی پایین تر از آنها شهره آغداشلو و ….. نباشند (و بانو رهنورد که نسبت به فاطی رجبی؛ قرایت روشنفکرانه تری از اسلام سیاسی و حکومتی دارد) برای ما سودای قرار گرفتن در مصدر امور باشد دلم گرفته است از اینکه مردانی چون مصدق و بازرگان و عزت الله سحابی و امیر عباس امیر انتظام و حتی بنی صدر در تبعید و ابراهیم یزدی و …. نباشند و پرزیدنت موسوی گمان کند که با هسته سالم و بی‌سوادش( حالا گیرم که در هسته‌اش یکی دو تا آدم بهتر از بقیه مانند علیرضا بهشتی باشند اما چه شود؟ ) می‌تواند کشور عظیمی چون ایران را اداره کند. به قول شاعر ” چو بیشه تهی ماند از نره شیر درآیند آنجا شغالان دلیر”
و اما چهار نکته توضیحی دیگر:

۱- اگر بعضی‌ها با من مخالفند همین یه دلیل کافیه که جرس و سایت کلمه، که دم از دمکراسی می‌زنند حاضرنیستند این نوشته منو تو سایتشون بذارن. به قول شاعر “آفتاب آمد دلیل آفتاب” اینا چون دستشون از قدرت کوتاه شده و شیرینی قدرت مستشون نکرده دم از دمکراسی می‌زنند وگرنه آنقدر کوچکند که با کوچکترین انتقادی ذهنشون اذیت میشه و سریع تبدیل به دیکتاتور خ.ر دیگری میشوند. مرد باید مثل بازرگان و مصدق سالها با نفسش مبارزه کرده و بزرگ شده باشد که بتواند تحمل انتقاد را داشته باشد. حتی خود من هم که دارم این حرفا رو می‌زنم ته دلم نمی‌تونم باور کنم مهندس موسوی اگه بیاد سرکار تمام حرفای قشنگی که الان داره می‌زنه رو از یاد می‌بره. اما منطق‌ام کاملا قبول داره که این اتفاق می‌افته. ایشان خودش هم نمیداند ولی چون دستش از قدرت کوتاه است وجدانش کمی بیدار شده و کمی سختش است که ببیند جوانهای مملکت در زندان مورد تجاوز و قتل قرار میگیرند اما حتما فردا مانند نخست وزیر محبوب امام که بسیار از یادآوری آن دوران لذت می‌برد به سادگی چشمش را روی قتل عام هزاران جوان در عرض دوماه خواهد بست. باز به نظرم شرف کروبی و سادگی قلب او شبیه‌تر است به منتظری. یه آزمایش ساده اینه که همه ما فکر می‌کنیم آدم‌های انتقاد پذیری هستیم و اصلا فکر نمی‌کنیم آدم دیکتاتوری باشیم اما کافیه درباره یه چیزی احساس اطمینان داشته باشیم یا فکر کنیم تو یه موردی خیلی کارمون درسته. انوقت حس کنید کسی کامل شما رو زیر سوال می‌بره. اونجاست که آدم بزرگ و خود ساخته ای نباشید سریع تبدیل به یک دیکتاتور کوچولو می‌شین چون دیکتاتور شاخ که نداره. مثال نقلیش هم میشه خمینی که اصلا با خامنه‌ای که یک ملای بیشتر نیست قابل مقایسه نیست. او یک مرجع تقلید بود اما به محض اینکه در حلقه چاپلوسی بهشتی و هاشمی و خامنه ای قرار گرفت ندای “انا ربکم الاعلی” سر داد و با کوچکترین انتقادی از بازرگان یا بنی صدر آنها را شیطان و خائن می‌نامید و حکم مسلم نبودن مصدق و در قعر جهنم بودن مرجع تقلید دیگری را به راحتی صادر می‌کرد.

۲- به نظر من مشکل ما ترس ماست. می‌ترسیم که نکند رژیم ولایت فقیه برجا بماند یا حتی اینکه دیر شده باشد وقتی که می‌رود. و از قدیم گفته‌اند از هرچه بترسیم سرمان می‌آید. برای همین دست به دامان دیکتاتورهای بالقوه کوچیکتری چون موسوی یا رهنورد می‌شویم که از دست دیکتاتو دیگری رهایی یابیم. اگر هدف ما درست باشد و کار ما درست باشد و حاضر نباشیم هیچ ناپاکی را پاک جلوه دهیم ( منظورم این نیست که کسی که ناپاکی دارد را راه ندهیم بلکه میگویم نه خود اجازه دهیم ناپاکی های کسی را ماستمالی کنیم و نه اجازه دهیم کسی بدون اینکه حداقل یک شفاف سازی بکند از خریت و عدم مطالعه ما استفاده کرده و گذشته خود را بفراموشاند یا حتی تحسین کند) آنگاه است که به این زودی‌ها این رژیم فاسد اقتصادی برود و بعد از او کسانی بیایند که واقعا داناترین ما هستند. گمان می‌کنید اگر مهندس موسوی بیاید حاضر است یک انتخاب آزاد برگزار کند؟ کلا همیشه حقیقت سخت یافت می‌شه و مردمی مانند ما که سال‌های حکومتهای استبدای اونا رو بیسواد و عقب مانده بار آوردند خیلی زود دور باطل که رنگ و لعابش بیشتر است جمع میشوند چون احساسی‌اند و احساسی شدن کار راحتی است و منطقی بودن و مطالعه کردن سخت‌تر. این میشه که اول انقلاب اکثریت دور خمینی جمع می‌شن و وقت انتخابات ۸۸ به جای کروبی همه دور موسوی جمع می‌شن.جالبه که یه عده که میخوان بگن مثل انقلاب ۵۷ نشه. بقیه عصبانی می‌شن که برو بابا حالا رفتی دوتا مطلب خوندی و هی داری مقایسه میکنی. انقلاب ۵۷ چه ربطی به الان داره؟ دیگه مثل اونموقع نمیشه مردم الان آگاه شدند. مردم وقتی آگاه میشن که مطالعه کنن و تعقل کنن وگرنه هربار دیکتاتورها به شکل جدیدتر و با ظاهر دمکراسی وارتری ما را و حتی خودشان را فریب خواهند داد. (یکبار با کسی که خیلی داغ داشت حرفهای رایج امروزی را درباب حرکت تدریجی و … میزد حرف میزدم پرسیدم که قلعه حیوانات را خواندی گفت نه. پرسیدم 1984 را خواندی گفت نه. پرسیدم از دهه اول انقلاب چیزی خواندی گفت نه. گفتم خاطرات بنی صدر را خواندی گفت نه. گفتم پس چه خوانده‌ای غیر از حرفهایی امروزین اس…طلبان که از پخش کردن مستند شاخص که چهره کریه آن پیر جماران را کمی واضح‌تر کرد به جوش و خروش آمده‌اند؟ )

۳- در نفس این مساله که در افتادن میرحسین با نظام حاکم امر بسیار بسیار مفیدی برای تضعیف نظام حاکم و به نفع مردم بوده است جای هیچ شکی نیست. وگرنه تو این سی سال سلطنت طلب‌ها و … نتوانستند شوری در مردم ایجاد کنند. در واقع من فکر می‌کنم که این انتخابات ۸۸ هدیه ای بود که خداوند با استفاده از حماقت نظام به مردم زجر کشیده ما داد. میرحسین به قول ایرج مصداقی در راهی افتاده است که بازگشتی برایش متصور نیست . یعنی اگر بخواهد برگردد چوب دو سر نجس خواهد شد. اصلا به ذهنش هم نمی‌رسد که الان بخواهد سازش یا خیانت کند. او فردای ۲۲ خرداد چنان به رای قاطع خود اطمینان داشت که مطیمن بود رایش را پس خواهد گرفت وگرنه خودش چند وقت بعد گفته بود که “اگر میدانستم خامنه ای اینقدر به احمدی نژاد نظر لطف دارد و میخواهد او رییس جمهور شود اصلا کاندیدا نمی‌شدم ” . بحث سر این است که همانطور که درافتادن خمینی با شاه ، در تضعیف حکومت استبدادی او کمک شایانی کرد به همان اندازه که باید خوشحال بود از این قضیه ،باید بسیار محتاط هم بود که اینها به قول مارمولک شور حسینی برشان ندارد و گمان نکنند که مردم به خاطر انها حاضرند خون بدهند. من یه جا مطلب بسیار قشنگی خوندم که آدرسش یادم نیست فقط آخرش گفته بود که ” از هر دو طرف که کشته شود به نفع ماست” و اینکه این دو جناح اینقدر تو سر همدیگه بزنند که حسابی ضعیف بشوند و بشود با یه اردنگی جفتشون رو از مملکت انداخت بیرون و گرنه اگر دعوای آنها با پیروزی قاطع یکیشون تمام شود بدا به حال ما که دوباره یه سی چهل سالی دهنمون صاف میشه. به نظر من باید استقبال کرد از میرحسین و بهش آفرین گفت همچنین از کروبی که به نظر من داره گناهای گذشته اش رو پاک میکنه ولی فقط و فقط به عنوان همسنگر و کمک در راه هرچه بیشتر تضعیف کردن نظام کنونی. در ضمن اینی هم که میرحسین میگه من یار و همراه جنبش هستم عوام فریبی از جنس خمینی است. آیا فردا که جنبش به پیروزی رسید حاضره کنار وایسه و بگه ایهاالناس بیاین هر کی رو که دوست دارین انتخاب کنین؟

۴- یه حرف غلط دیگه ای که زیاد زده میشه اینه که ” قانون اساسی ما اگه کامل اجرا بشه قانون خوبیه” و یا اینکه ” قانون خوبی داریم ولی اجرا نمیشه” با یه کم منطق میشه فهمید این حرف کاملا غلطی است. آخه اولین خصلت یه قانون خوب اینه که اجرا بشه. وقتی یه قانون اجرا نمیشه متهم اصلی خودشه نه مجری. آخه یکی نیست به این مهندس و هسته سالمش بگه که قانونی که صراحتا میگه هرگونه تفسیری از قانون برعهده شورای نگهبان است رو چطوری میشه اجرا کرد. قانونی که کلیاتش غلط است. شما میخوای چطوری جزییاتش رو اصلاح کنی. مشابه این حرفو در مورد اسلام می‌زنن که ” اسلام خوبه مسلمونا بدن و اجراش نمی‌کنن” جل الخالق. آخر چه دردی از این بالاتر که در زمانی که اولا دنیا با سرعتی پیشرفت میکند که دانشمندانش به سرعت حدود ۲۵ کیلومتر در ثانیه (همان طی الارض!!!) دست یافته‌اند و ثانیا به علت زیادی جمعیت و مدیریت غلط آخوندها و یخه بسته‌ها روز به روز خسارات جبران ناپذیری به محیط زیست و فرهنگ مردم و … وارد میشود و از همه مهم‌تر رژیم ولایت وقیح دیگر به مرز فروپاشی رسیده و اندک زمانی بعد فاجعه های اقتصادی پی در پی بنیاد دیکتاتوری سستش را از هم می‌پاشاند آنوقت به جای اینکه به افق های زیبایی بنگریم که در آن جوامع سریالهای زیبایی چون لاست ساخته میشود بیایم دست به دامان موسوی شویم که چه بشود؟ به گمان من مشکل ما حکومت انسانهای بیسواد است که با آمدن خاتمی و احمدی‌نژاد و موسوی پایدار خواهد ماند. وزیر آموزش و پرورش موسوی که بتواند این وضع به طرز باور نکردنی فاجعه آمیز دانش آموزان بی سواد ما را حل کند که خواهد بود؟ مطمن ام که امثال علی اشرف درویشیان نخواهند شد بلکه یکی از آن بیسوادهای مخ کوچک حزب اللهی که در هسته سالمش موجود بوده و به تایید زن روشنفکر هنرمند متفکرش رسیده خواهد بود. وزیر اموزش و پرورش خاتمی ؛ مرتضی حاجی بود(رییس ستاد خاتمی که ساختمان به آفرین ستاد مرکزی متعلق به او بود و مزد خود را با وزیر شدن گرفت و بابک داد که الان فراری شده از ایران در کتاب ۱۰۰ روز با خاتمی او را خوب شناسانده است) و مال احمدی نژاد، حاجی بابایی. که حتی اسمشان هم شبیه هم است. و هر دو دقیقا به یک اندازه بیسواد و بی ارزش هستند. آری مشکل ما به قول پیغمبر ( حالا به قول بابام اصلا تو پیغمبر رو قبول داری مگه؟) این است که تا وقتی بی‌سواد بر ما حکومت کند روی سعادت نخواهیم دید. هدفمان باید زیبایی باشد و بس. در غیر این صورت ره ما به ترکستان است. بدا به حال ملتی که از تاریخ خود درس نگیرد…………

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates