نامه پنجم محمد نوری زاد به سید علی خامنه ای (تاریخ انتشار: ۹ خرداد ۱۳۸۹)
بیبیسی: به نام خالق حق
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیتالله خامنهای
یک سا ل از ظهور “فتنه” در کشور ما سپری شد. فتنهای که به قول رسانههای رسمی و شخصیتهای شاخص نظام، هم آبروی ما را مضحکه جهانی در انداخت، و هم خون و مال جمعی از هموطنان ما را تباه ساخت، و هم شکاف هراسناکی در ساختار ملی و حیثیتی ما ایجاد کرد.
میبینید که من نیز مثل بسیاری، از همین واژه “فتنه” آویختهام. واژهای که در این یک سال گذشته، به قدر همه عمر اساطیریاش از او سود بردهایم. واژهای که در ادبیات سیاسی ما، به فهرست مطول واژگانی چون: طاغوت، طاغوتی، انقلاب، ضد انقلاب، مستضعف، مستکبر، منافق، ضد ولایت فقیه، امت شهیدپرور، دشمن قسمخورده و واژگان دیگری از این دست پیوست و معنای ویژهای برای خویش اختیار کرد.
در این یک سال گذشته، آنچنان افراطگونه بر طبل فتنه و سران فتنه کوفتیم تا کودکان ما نیز به محض شنیدن آن، بدانند ما را جز از موسوی و خاتمی و کروبی، مقصودی نیست. آوار و بهمن سران فتنه، همان پلیدی درهم فشردهای است که خسارت این ستم را بر سر مردمان ما فرو میبارد. بهمنی که به هنگام عبور، از کنار خانه هاشمی رفسنجانی میگذرد، و کسانی که از اهل این خانه را نیز به حجم آوارگونگی خویش میافزاید.
سران فتنه اما، فراتر از خسارات فراوانشان، فوایدی نیز داشتهاند که من، قصد واشکافی فایدههای آنان را دارم. پیش از آن، اجازه بدهید در سفری به دور دستهای روستای محل زادگاهم، به ترسیم دورنمایی از این فایدهها بپردازم. جدال بر سر قدرت، ظاهرا ودیعه مکرری است که در هیچ کجای تاریخ، بیمخاطب نبوده است، چه در قبایل بدوی، و چه در جوامع مدنی، در روستای ما نیز، دو طایفه کمخرد، طبق یک عادت ضروری، و به بهانهای تکراری، خشماگین بر سر هم میکوفتند و بعد از تحمل جراحتها و ناسزاها و بیآبروییها کارشان به پاسگاه و امنیه و وساطت بزرگترها میکشید.
در جدال هر باره، نیک به یاد دارم که مردان طایفه شکستخورده، بیدلیل بر اهل خانه خود سخت میگرفتند. یعنی پدری که در میدان کارزار، توسط حریف از پا در آمده بود، در خانه خویش، به یک خطای مختصر، بر سر زن و فرزند خود میکوفت و مردانگی مخدوش خود رابه رخ میکشید و یادآور میشد.
باورم بر این است که حکایت ما و سران فتنه نیز خارج از این روال روانی و تاریخی نیست. سران فتنه در این مثال ساده و روستایی من همان اهل منزلاند. کسانی که ما با کتک زدن آنان، عصبیت ناشی از شکستهای پی در پی خود را تخلیه میکنیم و قدرت مخدوش خود به رخ میکشیم. روستایی چوبخورده و تحقیرشده دیروز، از این روی بر سر زن و فرزند خود میکوفت، که فکر آنان را از واکاوی چند و چون شکست خویش، به همان خطای خانگی معطوف کند.
قبول میفرمایید که ما و شما، در این آزمون سی ساله، کارنامه درخشانی از عمل به وعدههای اسلامی انقلاب نیاراستهایم. اگر که با خود صادق باشیم، صدای شکستن استخوانهای اقتدارمان را خواهیم شنید. متاسفانه آسیب و جراحتی که ما به اسلام و به گرایش دینی مردم وارد آوردهایم، فرا تر از آسیب و جراحت همه طول تاریخ است.
شرمندهام که نوشته من از صراحتی اینچنین تلخ و گزنده آکنده است. باورم بر این است که ما را فرصت چندانی برای بازگشت و ترمیم خرابیها نیست. وگرنه، من آداب کوچکتری خویش، نیک میدانم.
اگر انقلاب سی ساله ما، هیچ نداشت الا به صحنه آوردن انصاف، ما پیروز بودیم. و اگر هیچ نداشت الا ادب و پاکی و پاکدستی بزرگان، ما پیروز بودیم. من از بلندای سی سالگی انقلاب که به گذشته مینگرم، آرزو میکنم ای کاش ما را با “اسلام اختراعی” خود کار نبود. و یا حتی اسلام، تنها در سفر به دور دستهای تاریخی ما محدود و تعریف نمیشد. و ما، به جای بار انداختن اسلام اختراعی خود در کوچه بنیهاشم، بر سر و سینه کوفتنهای بیپشتوانه، اهالی کوچه بنیهاشم را به امروز تاریخی خویش فرا میخواندیم و از نورشان بهره میبردیم.
ای کاش در همان ویرانه تاریخی خویش مانده بودیم اما در عوض: ادب داشتیم، خدا داشتیم. ای کاش دوستی ما با خدا و خوبان خدا، در لفظ نمیماند، و به عمل میگرایید. ای کاش مراجع تقلید ما و روحانیان ما میدانستند که محدوده آگاهی و دانش آنان، محدود به علومی است که ارتباط چندانی با حساسیتهای کشوری و جهانی ندارد. و میدانستند که جامعه، مردم، تاریخ، و سنتهای الهی، برای خود مختصات و قواعدی دارند و ورود ناآگاهانه به هر یک از این حوزهها، و دخالت ناشیانه در سیر عالمانه آنها، جامعه را به آشفتگی حتمی فرو میبرد.
رهبر گرامی، از خود شریف شما آموختهام که سخت دلتنگ عدالت علوی باشیم. عدالتی که به جانبداری از مردم شهر قم، محکمهای به پا کند، و بزرگان دینی و مسئولان خطاکار حکومتی این شهر را فرا بخواند، و از آنان بپرسد: چرا شهر قم، که تا پیش از انقلاب، پاک و شایسته بود، بعد از انقلاب، اول شهر آسیبدیده از مفاسد اجتماعی کشور شده است؟ عدالتی که آقازادههای ما را، مثل پدرانشان، به تناول شهد مفاهیم دینی وا میداشت و آنان را از شیرینی واردات شکر باز میداشت. عدالتی که خود این پدران را نیز از مواضعی چون معدن سنگ سرخ بیدخت فارس، باز میداشت. عدالتی که برای ورود به حسابرسی آستان قدس رضوی زانوانش نلرزد. عدالتی که به عدم تعادل فکری مسئولان حکومتی، و حتی به عدم تعادل یک رییسجمهور نمره منفی بدهد. عدالتی که شهامت اعاده حیثیت از خود را داشته و اجازه ندهد کسی و کسانی از او بیاویزند و متاع دروغین خود را در سبد نیاز مردم گذارند.
رهبر گرامی، ما امروز، چه بخواهیم وچه نخواهیم، شکست خورده معرکه جولانِ تاریخی ِ خویشیم. متأسفانه، حتی در موضوع تخصصی خودمان که اسلام باشد، به قهقرا گراییدهایم. بدیهی است که در این سی سالگی انقلاب، باید به یکیک کاستیها و ناهنجاریها، و به نقش و سهم خود اعتراف کنیم و در جایگاه یک مسئول، پاسخگوی مردم و تاریخ باشیم. که چرا در معرفی اسلام به روزی در افتادهایم که علاوه بر طرد مخاطبان جهانی، مخاطبان داخلی دین خدا را نیز تاراندهایم و به گزینش نامبارک حداقلی مردم خویش ناچار شدهایم؟ و چرا چنان چهره مخوف و نامبارکی از اسلام آراستهایم که فرزندان بلافصل خودمان نیز از آن میهراسند و بدان تمایلی ندارند؟ و یا چرا با سرمایههای پولی سرزمین خویش به آنچنان غارتی درافتادهایم که دزدان گردنه، فردا، از ما طلبکار آبروی رفته خویش خواهند شد؟ و یا چرا با آوار اسلام اختراعی خویش، جلوی “رشد” اسلام واقعی و جلوی رشد مردم خود را گرفتهایم؟
رهبر گرامی، میبینید که پرسشهای بزرگ و توفانی و حتمی پیش روی ماست. و ما ناگزیر از پاسخگویی به این همه سوال سرگردانیم. باورم بر این است که سران فتنه، درست در بزنگاه نیاز، به یاری ما شتافتند. اگر آنان نبودند، ما وشما اکنون باید به مردم خود “پاسخ” میگفتیم که مسئول این همه عقبماندگی و کار نابلدی، و رواجگر این همه بیکیاستی و بیلیاقتی، وبه باد دهنده این همه فرصت و ثروت، و بدیهی کننده این همه دروغ و حرامخوری، و بانی این همه خندهدار شدن قانون، کسی جز خود ما نیست.
سران فتنه از راه رسیدند تا ما را از پاسخگویی به مطالبات مکرر و رها مانده و بیسرانجام مردم برهانند. ما و شما از این روی به سرکوب سران فتنه اصرار ورزیدیم که تا مردمان ما به مشغلهای انحرافی درافتند و از چگونگی کارهای تو در توی ما و مسئولیتهای خاکآلود و بر زمین مانده ما نپرسند. از ما نپرسند آیا این بود آن انقلابی که همگان را به درک و لمس و بهرهمندی از افقهای نورانیاش نوید میدادید؟
آیا اسلامی که از او دم میزدید، همین است که در چارچوب در خانه جوانان بیکار و معتاد و تنفروش و سرگشته و فرومرده و پژمرده و معلق ما ذبح میشود؟ همین است که در مجلس شورای اسلامی، هر روزه چهرهاش میخراشند و پوستش میدرند؟ و در دستگاه قضا به شوخیاش میگیرند؟ و در دولت، جیبهایش را خالی میکنند؟
اگر سران فتنه نبودند، ما و شما باید هر روزه به مردم خود پاسخ میگفتیم که چرا سپاه، در روز روشن، سهام مخابرات را بالا کشید؟ وچرا سپاه و نیروی انتظامی، با واردات میلیاردها کالای قاچاق، همچنان سلحشور و غیور ومردمیاند؟
سران فتنه آمدند تا نمایندگان شجاع و نترس و البته باکفایت ما بهانهای برای پرخاش و ناسزا داشته باشند، نمایندگانی که مفهوم استقلال مجلس، و نمایندگی مردم را در همان روز نخست، زیر پا مینهند تا اعتبارنامههایشان تصویب شود. نمایندگانی که همچنان به سرکوب سران فتنه محتاجاند و برای محاکمه آنان طومار امضا میکنند تا نگاه مردم را از عصارگی بر خاک افتاده فضایلشان، و از طنز مجلسی که باید در رأس امور باشد و نیست، به غوغای سران فتنه منحرف کنند و خود را از حمل سنگینی امانت مضمحل شده مردم، و تحمل شماتت مردم برهانند. نمایندگانی که متأسفانه، سالهاست به جای قانون و نظارت قانونی، و به جای تحقیق و تفحص مؤثر، و به جای واخواهی حقوق فراموش شده مردم، شوخی میپراکنند.
رهبر گرامی، اطمینان دارم با من موافقید که اگر از این مجلس و قوانین و نظارت آن، آبی گرم شده بود، مردمان ما را اکنون بهرهای در مشت بود، و اگر دستگاه قضا را با قانون نسبتی بود، ما را اکنون از برکات عدل وانصاف و درستی او نصیبی بود، و اگر دولت را لیاقت وبرنامه وعقلانیتی بود، ما را تاکنون از ورطه ورشکستگیهای داخلی و تحقیرهای جهانی به در برده بود. اما این سه یار دبستانی را ظاهراً جز رکود و رخوت و رفاقت، رویکردی نیست. پس چرا نباید از ظهور فتنه و سران فتنه در پوست نگنجیم و نگاه پرسشگر و پرشماتت مردم داخل و خارج و نسلهای گذشته و آینده را به رفتار آنان منحرف نکنیم؟
این روزها شاهدیم که بار دیگر مبارزه با بدحجابی به کانون فهم بزرگان دینی ما راه یافته است. و چه برخوردهای شداد و غلاظ، برای چندمین بار، بر سر جامعه ما سایه انداخته است. اما برای چندمین بار نیز میتوان از همین اکنون عاقبت شکستخورده و پر از آسیب این هیاهوی هیچ در هیچ را به چشم دید. چرا که شهر قم، و آسیبهای دلخراش و مفسدههای اجتماعی آن، دقیقاً محصول همین نگرش خام و دستوری و بیخردانه است. اگر بپذیریم که اجبار در خطکشیهای خشک اجتماعی، ضروری و بافایده است، این را نیز میپذیریم که اجبار در مواضع فهم و فکر و باور مردم، جز خسارت و خرابی و گریز و نفرت مردم نتیجه ندارد. شرمندهام که بگویم راز تنهایی ما، و کم شدن مخاطبان داخلی و جهانی ما، در همین اسلام اجباری و اختراعی ما است. اسلامی که اغلب در این سی سال عمر خود، از کنار حقهای آشکار عبور کرده است و بر گزینش ناحقهای آشکار اصرار ورزیده است.
در زندان وزارت اطلاعات، و در زندان عمومی، داستانهایی از اسلام اختراعی خودمان دیدهام که امید دارم در یک ملاقات حضوری، همه را یک به یک برای شما باز گویم. اما از باب نمونه، به یکی از مظاهر آن اشاره میکنم و از توقف بر این شرم بزرگ، درمیگذرم:
من این روزها، با جوان نوزده سالهای همنشین و همبند هستم که مجموعهای از خردمندیها و درستیها با اوست. این جوان با همین سن و سال اندک خود، دو فرمول بدیع ریاضی را که ازدسترس همه دانشمندان و ریاضیدانان جهان دور بوده است، کشف کرده و به اسم خود به ثبت رسانده است. این جوان، با همین سن و سال اندک خود، چهار اختراع غرورآفرین دارد. المپیادی است. برنده جشنواره خوارزمی است. به زبانهای انگلیسی و ایتالیایی مسلط است. این جوان اما به اتهام متداول توهین به رییسجمهور و تبلیغ علیه نظام، پنج ماه و نیم است که در زندان است. اتهامی که مردمان جهان، به میزان ارتفاع آن غشغش میخندند. این جوان، شصت روز در زندان انفرادی بوده و توسط بازجوهای تند و بیادب خود کتک خورده و تهدید شده است. این جوان، همان است که آقای جلالالدین فارسی، پدرش را به ضرب گلوله تفنگ شکاری خود کشته است. این جوان، اکنون، هفده سال است که چشم به راه تراوش حق وعدالت، از اسلام اختراعی ما است. اسلامی که آقای جلالالدین فارسی قاتل را به پرداخت یک ریال از پول خون پدر او ملزم نکرده است. اسلامی که آقای جلالالدین فارسی قاتل را آزاد گذارده، وخود او را که به ابراز نشاط سیاسیاش مشغول بوده، به زندان و انفرادی و تحمل ناسزا و ضرب و شتم در انداخته است.
من معتقدم راز شکست اسلام اختراعی ما، در همین خصلتهای گزینشگری و خاصهپروری و نخبهگریزی و فریبکاری و عوامپروری است. و اختلاط غلیظ حق و باطل در او. کارایی سرکوب سران فتنه، در این بوده است که نگاه منتقدین ما را از امثال آقای جلالالدین فارسی که قاتل اما آزاد است، به این جوان گستاخ اما بیگناه، معطوف کند. حالا خود شما رد پای نمایندگان مجلس، و قضاوت دستگاه قضایی، و دولتمردان عدالتورزمان را در تحلیل فرایندهای اینچنینی جامعه، رصد فرمایید.
راستی شما در مقام فرماندهی کل قوا، تا چه حد به رفتار سپاهیان و نظامیان خود، در ورود به مواضع اقتصادی، ودر قامت رانتخوارانی چون آقای صادق محصولی، و در واردات میلیاردها کالای قاچاق از مبادی گمرکی و اسکلههای رسمی و غیررسمی اشراف دارید؟ و البته اجازه میدهید که در تقبیح رفتار ناشایست سپاهیان و نظامیان، مسئولیت حضرتعالی را نیز در مقام فرماندهی یادآور شویم؟ و از شما به خاطر تغییر چهره آن سپاه و آن بسیج و آن اسلام آرمانی گله کنیم؟
رهبر گرامیام، کمکم به سالروز ظهور فتنه نزدیک میشویم. اگر کمی هوشمندی اختیار کنیم، باور خواهیم کرد که جماعتی، دور از چشم شما، به خلق حادثه میاندیشند. حادثههایی که نیمه دوم خرداد را به زعم خود در بحرانی طراحیشده فرو ببرند. این بحران، که چه بسا خونین نیز باشد، قرار است مجدداً انرژی تازهای را علیه سران فتنه سامان دهد. طراحان این بحران، با خلق حادثههای ریز و درشت، شما را در موضعی قرار خواهند داد تا همانی بگویید که آنان میخواهند. و همان موضعی را اختیار کنید که آنان مشتاقاند.
شما را به خدا، رهبر گرامی، مراقب فتنهها باشید. فتنههایی که بانیان آن، فراتر از سران فتنه، در اطراف شما آرایش یافتهاند و ادعای دوستی غلیظ میکنند. فتنه را در تحرک قدرتی بکاوید که در سایه است. قدرتی که هرگز مطیع شما نیست و برای خود قرار و مداری دارد. قدرتی که یکجا از حنجره رییسجمهور نامتعادل ما بیرون میخزد، و در جای دیگر از امضای نمایندگان مجلس ما جاری میشود، و برای گشودن موانع پیش رو، به قاضیان مرعوب دستگاه قضا تحکم میکند. سران واقعی فتنه، سران قدرتهای در سایهاند. سرانی که میلیارد میلیارد پول بیزبان مردم را جابجا میکنند، و به پرونده مفتوحه میلیاردها پول گمشده، پوزخند میزنند. در این یک سال گذشته، و با غوغایی که از رسانهها و تریبونهای رسمی علیه سران فتنه در گرفت، قدرتهای در سایه، بهترین فرصت را برای پیشبرد مقاصد خود بلوکه کردند. قدرتهای در سایه، در این یک سال پرآشوب و پرهیاهو، به قدر همه عمر خود به تحکیم مواضع خود پرداختند، اما غافل از این که بخش وسیعی از مردم را از اطراف شما پراکندند. قدرتهای در سایه، به مردم احتیاج ندارند، اما کدام رهبر است که بدون مردم، همچنان رهبر باشد و رهبری کند؟!
از باب طنز، بگویم که چندی پیش آقای جلالالدین فارسی، به سران فتنه تاخت تا او نیز حتی از این کارناوال هتاکی جا نمانده باشد. فراتر از طنز، شما را به تماشای امضای خودتان، پای برگه خرید سهام مخابرات توسط سپاه فرا میخوانم. بله، قدرتهای در سایه، با شما این میکنند! و بدون این که شما بخواهید و شما راضی باشید و شما خبر داشته باشید، امضای رضایت شما را پای عملکرد خود مینشانند. شما را به خدا مراقب فتنههای واقعی باشید.
با احترام و ادب: فرزند شما، محمد نوریزاد
زندان اوین، نهم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و نه
پیام برای این مطلب مسدود شده.