سوالهای سارا زرتشت از مصطفی تاج زاده
خودنویس: بگو ولایتِ چه صنفی و چه قشری از ولایت «فقیه» بدتر بود كه به دامن ولایت فقیه پناه گرفتیم؟ انصاف بده، آیا تمام آنچه ایران در خصوص دموکراسی تولید کرده است، در یک فلاپی دیسکت جا نمی شود؟ دموکراسی لیبرال چه مشکلاتی دارد که آن را نپذیریم؟ چند مقاله و کتاب و نوشته در رد دموکراسی لیبرال در کشور اسلامی ایران تولید شده است که در محافل آکادمیک دارای ارجاع باشد؟ چرا دموكراسی، در ولایت ِ آمریكا بر عراق و افغانستان، زودتر از ولایت فقیه در ایران به ثمر نشست؟ و اما؛ از همین اسلامی که تو از او سخن میگویی، می پرسم. چرا باید «یک حرف معمولی« در خصوص مسئولیت پذیری رئیس جمهور، به قالبِ یک حکم ِ مقدس در بیاید تا به پشتوانهی این تقدس، رئیس جمهورِ یک ملت، با نظر ِ یك نفر برکنار شود؟ آیا این گونه ساقط کردن رئیس جمهور توسط ِ مقدسات، تو را به یادِ ۲۲ خرداد ۸۸ نمیاندازد؟ جواب بده مصطفی !
خــود را موظف میدانم به پرسشهای نسل جوان پاسخ بدهم
جوانان میتوانند روح مرا با انتقادها و پرسشهای عمیق خود
صیقل دهند و مصفا کنند.
(مصطفی تاج زاده)
………………………………………
من هرگز نپذیرفتم ولایت فقیه قانون اساسی به ولایت فقیهی که آقای مصباح میگوید استحاله یابد و به وسیله طرد و سرکوب یا تحقیر شهروندان تبدیل شود. ولایت فقیهی که امام میگفت تصورش موجب تصدیق آن است… اما ولایت فقیهی که آقای مصباح میگوید ناقض آن حق اساسی و دیگر حقوق شهروندی و نام مستعار “استبداد دینی” است. به همین دلیل تصور آن موجب تکذیبش میشود….به سخن دیگر، اسلام و ولایتی که امام خمینی از آن سخن میگفت، هر چه ولاییتر پاسخگوتر بود و نه برتر از رسول خدا که ترشرویی را بر پاسخگویی ترجیح دهد… (مصطفی تاج زاده، پدر مادر ما باز هم متهمیم، کلمه)
مصطفی جان، ماندهام چگونه بنویسم که کار به محاجا نکشد – حاشا که با تو محاجا کنم – بی تعارف، نمیدانم از کدام ولایت فقیه سخن میگویی؟ متاسفانه تصور من از ولایت فقیه، غیر از آن است که تصدیقش کنم. تو که قبول داری « تصدیق » آن چه که « تصور » درستی از آن نداریم، « باطل » است؟ مگر ولایت فقیه، غیر از تاریخ ولایت فقیه است؟
حتی اگر ولایت را بپذیریم و تصورش کنیم و تصدیقش کنیم، چرا قبل از همه ولایت فقیه؟ مگر « ولایت » با « ولی » یکی است؟ چرا ولایت ِ فقیه؟ چرا ولایت فیلسوف نه؟ چرا ولایت کشاورز نه؟ مصطفی، از ولایتِ پاسخگو، سخن مگو. یافت مینشود جستهایم ما. به جایش جواب بده: بهتر نیست چند صباحی هم ولایت ِ شاعران را تجربه کنیم؟
به نظر من امام در روحانیت تشیع استثنایی بوده که ما سعی کردیم از او قاعده بسازیم. به همین علت با گرفتاریهای عدیدهای مواجه شدهایم. عظمت شخصیت امام باعث شد ما به اندیشه بزرگانی همچون آخوند خراسانی، رهبر انقلاب مشروطه، بیتوجه بمانیم و از فهم جامع و مانع انقلاب مشروطه غفلت کنیم )همان)
آقا مصطفی، بیا از استثناها درگذریم و به قاعدهها بیاندیشیم. استثنا بودن یک فرد، جا را برای استثناهای ِ دیگر باز می کند . اصلاً با زبان استثناها نمی شود « با هم » حرف زد . استثناهای تو با استثناهای ِ من ، با استثناهای ِ او همراه نمی شوند. مگر ولایت فقیه یک الگوی استثنایی نیست؟ مگر امام یک استثنا نبود؟ مگر بخشنامهی ِفیلتر کردن وبلاگها با فرمان ِ شکستن قلم ها یکی نیست؟ مگر خودت همین جا نگفتهای: « در هیچ کشوری در جهان، حزب و جناحی وجود ندارد که مدعی باشد بیش از نیمی از واجدان شرایط حق رأی، طرفدارش هستند و به او رأی میدهند، در عین حال نسبت آن جناح و دولت متبوعش با حقوق و آزادیهای قانونی مانند نسبت جن با بسمالله باشد. » راستی در هیچ کشوری در جهان ولایت فقیه وجود دارد؟ یا همین نسبت « جن و بسم الله »، همان نسبت « استثناء و قانون » نیست؟ جواب میخواهم مرد!
نظامی که بنیانگذارش، آن همه از نمایشی بودن انتخابات و «وکلای قلابی شاه» انتقاد میکرد و جمهوری اسلامی را بر اساس رأی مردم پایه گذاشت، طبیعی است که مردمش این همه در قبال آرای خود حساس باشند …با وجود این و با کمال تأسف باید گفت از سال ۱۳۷۰ که آقای جنتی و همکارانش نظارت بر انتخابات را «استصوابی» تفسیر کردند که عملاً به معنای «دخالت مطلقه و غیرپاسخگوی نهاد انتصابی در انتخابات» بود، قانونمداری، آزادی و شفافیت انتخابات آسیبهای جدی دیده و حتی سلامت آن نیز در معرض تهدیدها و تردیدهای جدی قرار گرفته…)همان)
مصطفی جان ، گذشته تلختر از آن است که میزبان ِ من و تو باشد. بیا در گذشته نمانیم، حتی اگر حال و هوای ِ درخت سیب را داشته باشد . از من نخواه که بزرگیها را بپذیرم اما مسئولیت بزرگترها را فراموش کنم. از من نخواه از سال ۷۰ و با جنتی آغاز کنم و ۱۰ سال اول را فراموش کنم. بیا و مرد خدا باشیم و کرامات را به خرابات بگذاریم و مردهها را به زندهها ببخشیم. میدانی که در این عصر اطلاعات، از خمین تا خامنه راهی نیست .
«برادر بزرگ!» تو از گذشته عذر بخواه، من هم تو را می بخشم. تمام شد. قول بده دیگر برایم گذشته را تکرار نکنی. حتی نگو چه کسانی توانایی اداره یک نانوایی را ندارند برای ِ من که در این سی سال هر روز نان می خرم، فهمیدن اینکه چه کسانی از ادارهی یک نانوایی ناتوانند ساده است. حالا که قرار است با من از «نان» بگویی، نیاز به احتجاج و روایت از این و آن نیست. میترسم که این گونه روایات باب شود و آن وقت روایان بسیارند و من دوباره میان گذشته و آینده میمانم …
بزرگترین خطای ما تعمیم مناسبات سیاسی در عصر «عصمت » به عصر « غیبت » بود. نتیجه چنین بینشی و عمل بر اساس آن، احیای مناسبات حکومت معصوم در دوره حکومت رهبران غیرمعصوم نبوده و نیست، بلکه سست کردن پایههای اعتقادی شهروندان، بهویژه نسل جوان به عصمت و علم لدنی معصومان و تضعیف مبانی ایمانی و اخلاقی جامعه بوده است. در حقیقت سالها طول کشید تا کاملاً درک کنیم حکومت در عصر غیبت، با وجود و حضور انسانهای متوسط که نه به همه اسرار و رموز جهان و جامعه و انسان آگاهند و نه از حب و بغضها و منافع شخصی بری هستند، نمیتواند سعادت اخروی شهروندان را تأمین کند )همان)
از قضا، این یکی دیگر خطای تو نیست! خطای «خود مقدس« اش است. مقدس اگر میخواهد مقدس بماند، مبارک است. کسی را با او کاری نیست. اما اگر داعیه ای دارد و میخواهد به میدانِ عمومی و کارزار سیاست بیاید، باکی نیست، خونش به گردن خویش. در این عرصه عصمت و غیبت یکی است. در عرصه ی عمومی، همه چیز عرفی است. بزرگ و کوچک نمیشناسد. تاج و عمامه و نعلین و پوتین، برگِ حکومتند نه ریشههای باور. « مقدس » عبا هم که بپوشد، با شلوارک و شلوار جین و آستین کوتاه باید هم اتاق شود. حتی ادعای زلزلهنگاری هم داشته باشد ، هستند کسانی که از او استقبال کنند …
سر بسته نمیگویم. آشکار بهتر است. همین که پای مقدس را به عرصه ی عمومی میکشد ، به یاد فتوایی می افتم که سعید امامی بر اساس آن سعید سیرجانی را لخت کرد و رقصاند! فتوا فتواست مصطفی! به عرصهی عمومی که بیاید، چه فتوای شرکت در مراسم ختم، چه فتوای کشتنِ آدم. ما که شرکت قاتلان را در مراسم ختم دیدهایم؟ یادت هست؟
من از اسلام آقایان مصباح و جنتی سخن نمیگویم، از اسلام کسی سخن میگویم … که میگفت: «رییسجمهور اسلام اگر یک سیلی بیجا به کسی بزند، ساقط است. تمام است ریاست جمهورش و باید برود سراغ کارش. آن سیلی را هم عوضش را بیاید بزند توی صورتش. ما یک چنین چیزی میخواهیم» (نوفل لوشاتو، ۲۱ آبان ۵۷).همان)
و اما ؛ از همین اسلامی که تو از او سخن میگویی، میپرسم. چرا باید « یک حرف معمولی » در خصوص مسئولیت پذیری رئیس جمهور، به قالبِ یک حکم ِ مقدس در بیاید تا به پشتوانهی این تقدس، رئیس جمهورِ یک ملت، با نظر ِ یک نفر برکنار شود؟ آیا این گونه ساقط کردن رئیس جمهور توسط ِ مقدسات ، تو را به یادِ ۲۲ خرداد ۸۸ نمیاندازد؟ جواب بده مصطفی!
آیا جفا به روحانیت تشیع نیست که نظامیان سکولار ترکیه آزادیخواهتر از آنان به جهانیان معرفی شوند؟ به راستی چرا باید روحانیت تشیع را که افتخارش این است که همواره در کنار مردم بوده و از حقوق آنان دفاع کرده است، در برابر حقوق و آزادیهای مردم قرار دهیم…)همان)
مصطفی! از جفا به روحانیت مگو! نسل من این یکی را هرگز از تو نمیپذیرد. آن چنان که تو خاندان ِ پهلوی را با اشرافیت میشناسی ما هم حاکمان ِ خود را میشناسیم. فقط بگو که چرا روحانیت شیعه را با نظامیان ترکیه در کنار هم آوردهای ؟ یعنی، همان حکایت ِ نعلین و پوتین دارد تکرار میشود!؟
…. معتقدم در جهان جهانیشده امروز، الگو شدن ایران به عنوان نمونهای از دموکراسی سازگار با اسلام و مخالف سلطه بیگانه، نمیتواند به غزه و لبنان سرایت نکند و یاور معنوی مظلومان آن دیار در احقاق حقوق بشری و مسلمشان نباشد. مگر ندیدیم که چگونه در مراسم استقبال باشکوه از آقای خاتمی در استادیوم شهر بیروت، دهها هزار پرچم ایران در دست مستقبلین به اهتزاز درآمد و در کنار پرچم لبنان نشانده شد؟ )همان)
آقا مصطفی، الگوی ایرانی دموکراسی (و دموکراسی دینی) در علومِ سیاسی همان اندازه از پشتوانهی علمی برخوردار است که « تولید انرژی هستهای در خانه توسطِ دختری » در محضرِ دانش فیزیک !
مرا ببخش مصطفی! انصاف بده، آیا تمام آنچه ایران در خصوص دموکراسی تولید کرده است، در یک فلاپی دیسکت جا نمیشود؟ بی محابا می پرسم: دموکراسی لیبرال چه مشکلاتی دارد که آن را نپذیریم؟ چند مقاله و کتاب و نوشته در رد دموکراسی لیبرال در کشور اسلامی ایران تولید شده است که در محافل آکادمیک دارای ارجاع باشد؟ چرا در مقابل دموکراسی تعظیم نکنیم و آن را به سان محصولی که با قرن ها مجاهدت فکری و علمی و تجربی مغربیان به دست آمده است بر نگیریم ، شاید از قبلِ آن مدلی جدید برای حکومت ساختیم ؟ غم انگیز است : کمتر کسی از ما حاضر می شود لاستیک دنا را زیر ماشینش بگذارد ، مبادا وسط راه بترکد و کسی زخمی شود . اما در استفاده از روش حکومتی ِ صاحب دنا ، کمتر تردید می کنیم و نسل ها را به کام ِ خطر می بریم..
خلاصه این که ، مصطفای عزیز:
من نمی دانم که ابتدا انقلاب از مسیر خود منحرف شد و اصلاحات به خاطر آن آغاز شد یا اصلاحات آغاز شد تا انقلاب را از مسیر خود منحرف کند . ظاهراً نتیجه یکی است. باز هم نمی دانم ، این انحراف از ریشه آغاز شده است و دولت فعلی ثمره ی آن است یا این درخت از بی ثمری و آفت زدگی خشکیده است ، فرقی ندارد . شاید هم همان حکایت مرغ و تخم مرغ است و ما بی خبریم .
اما ، مصطفی جان ، به نظرت اگر ، همه ی ما در این سی سال ، هر آنچه گفته ایم و کرده ایم و رفته ایم ، بگذاریم و خلاف ِ آن باشیم ، اوضاع از این که هست بدتر می شود ؟ یعنی بیشتر از 3 میلیون معتاد خواهیم داشت ؟ یعنی رئیس جمهورمان درو غگوتر و بی نزاکت تر از این و معاونش متقلب تر از این خواهند بود ؟ یعنی به بیشتر از 70 میلیارد دلار واردات سالیانه محتاج می شویم ؟ یعنی بهتر از زید آبادی ها و باقی ها را در زندان رجایی شهر محبوس خواهیم کرد ؟ یعنی فرماندهان نظامی مان گنده تر از فیروز آبادی خواهند شد ؟ یعنی غریبه تر و دانشگاه ندیده تر از دانشجو به وزارت آموزش عالی کامران می شود ؟ یعنی همسایگانمان بیشتر از این به ما فخر خواهند فروخت و از ترس ما بیشتر از این اسلحه خواهند خرید ؟ یا هویت ِ دینی و ملی ما بیش از این خسارت خواهد دید و جوانان ِ ما بیشتر از این از دین گریزان خواهند شد و نخبگانمان تلخ تر از این ایران خواهند گریخت ؟ …
این ها را هم که جواب ندادی ، مهم نیست تنها بگو : چرا دموکراسی ، در ولایت ِ آمریکا بر عراق و افغانستان ، زودتر از ولایت فقیه در ایران به ثمر نشست ؟ بگو ولایتِ چه صنفی و چه قشری از ولایت « فقیه » بدتر بود که به دامن ولایت فقیه پناه گرفتیم ؟ از ولایت خوب مگو ، بگو ولایت که بد و ولایت کدام بدتر است ؟ نگران مباش ! نسل من ، به انتخاب ِ میان بد و بدتر عادت دارد . غم انگیز است .مگرنه ؟
نه آقا مصطفی ، اشتباه نشود . نمی خواهم انقلاب و ارزش ها و خواسته های اصیل آن را انکار کنم و به مسلخ ِ تحریف ببرم . بگذارید خیالتان را راحت کنم ، من خود تاریخ انقلابم . تحریف نمی شوم . اگرچه هزاران بار در کتاب های تاریخ خوانده ام که پدرانم برای آزادی و قانون و رهایی از استبداد جنگیده اند و «پیروز » شده اند ، اما باورش سخت است ، باور کن . پدران ما یا پیروز نشده اند یا برای آزادی و قانون نجنگیده اند ، وگرنه میراثی بهتر از این برای ما به یادگار می گذاشتند . خلاصه اینکه تاریخ انقلاب تناقض دارد ، لطفاً تا تحریف اش نکرده ام و پای « دیگران » را به میان نکشیده ام ، همین « تناقض » را روشنش کنید ؟ بالاتر از سیاهی که رنگی نیست !
امروز ۲۵ خرداد ۸۹ است. یادم رفت بگویم : ۲۵ خرداد ۸۸، »یوم الله» نبود، «روزِ مردم» بود. نه اینکه روز خدا نباشد، همهی روزها روز خداست . جای تو سبـــز ….
ادامه دارد …
پیام برای این مطلب مسدود شده.