30.07.2010

رنجنامه زنان بهایی روستای ایول مازندران

پیک ایران: جرس: برخی زنان بهایی روستای ایول مازندران که در اوایل تیرماه سال جاری خانه هابشان توسط عوامل خودسر در این منطقه تخریب شد با نگارش رنجنامه ای از مسئولان مربوطه دادخواهی کردند.
به گزارش هرانا، در بخشی از این رنجنامه آمده است: به خدای بزرگ پناه بردیم و از طریق قانون دادخواهی کردیم و طی این 27 سال با تمام مشقات، صبوری پیشه کردیم و گفتیم هستند کسانی که عدل و داد را از همه عزیزانشان، عزیزتر دانند و هرگاه اندک یأسی در دلمان پدید آمد، این جمله زیبای حضرت علی (ع) را به خود یادآور شدیم که “در دولت ما هیچ عزیزی از عدل و داد عزیزتر نیست!”

متن این رنجنامه به شرح زیر است:

به نام فریاد رس توانا رنج نامۀ زنانِ ایوِل

ای مالک! با ارباب رجوع آنچنان مدارا و ملاطفت کن، که هر چه دانند بازگویند و هر چه توانند تظلم کنند و مطمئن باش که خداوند دادگران را پاداشِ گران خواهد داد. “حضرت علی (ع)”

ما زنان روستای ایول – که از دهات مازندران در هشتاد کیلومتری ساری و دوازده کیلومتری شهرستان کیاسر می باشد – می خواهیم حکایتی از ظلم و ستمی که برما و پدران و مادران ما وارد شده را برایتان بنگاریم.
پدران و مادران ما حدود صدو پنجاه سالِ پیش این روستا را بنا نهادند و به مرور زمان این دهکده شکل گرفت ، که دارای چشمه های آب خنک و گوارا و هوای ییلاقی می باشد. در زمان های دور دارای زمستان هایی سرد و سخت بود که زندگی را برای اهالی آن زمان بسیار دشوار می نمود، چه که نه وسایل گرمایی امروزی در اختیار بود و نه برق و راه ارتباطی. کشاورزی در آن دوران حتی تا سی سال پیش کاری بس دشوار و طاقت فرسا بود، چه که پدران سخت کوش و زحمت کش ما باید با گاوآهن و به سختی دل زمین را می شکافتند، بذر می پاشیدند و اگر بلاهای طبیعی مانع نمی شد، آب و هوا همراهی می کرد در فصل دِرو مادرانِ رنج کشیدۀ ما با دستان ضعیف و نحیفشان کاشته ها را درو می کردند، چون در آن دوران نه تراکتوری بود که زمین را شخم بزند و نه کمباینی تا محصولات را درو کند.

خانه ها را به سختی می ساختند. مادران ما با آب و گل خشت ها را قالب زده و بعد از اینکه خشک می شد، با دستان ظریفشان بالای سر می بردند و با چه مشقتی راه می پیمودند تا خشت ها را به محل احداث خانه بیاورند. سنگ ها را از مسافت های دور با دست یا با سر و کول حمل می کردندتا خانه شان زودتر ساخته شود. از آن طرف پدران زحمت کش ما چوب ها را از راه های دور با اسب و یا گاهی با دست به پای خانه می آورند تا سرپناهی بسازند که زن و فرزندشان از گرمای تابستان و سرمای شدید زمستان حفظ شوند.

حدود هشتاد سال پیش نیمی از اهالی این روستا به آیین بهایی ایمان آوردند با اینکه نیمی از مردم روستا بهایی و باقی مسلمان بودند، اما در کنار هم به خوبی زندگی می کردند. در غم و شادی، در سختی و راحتی برادروار به داد هم می رسیدند. نمی دانیم تخم عداوت و دشمنی را چه کسی در بین این برادران پاشید که اینگونه بنای بی مهری نهادند و بر بهاییان برچسب ” کافر ” زدند و ایشان را نجس خواندند و نبود از آزاری که بر بهاییان وارد نشد و نماند از ستمی که بر ایشان روا نگشت.

خدماتی که بهاییان این محل برای عمران و آبادی این روستا انجام دادند بر کسی پوشیده نیست. زمینی که در آن اولین مدرسه ساخته شد، زمین مربوط به خانه بهداشت روستا ،شالیکوبی و حتی مکانی که در آن تکیه ساخته شد تا مسلمانان در آن عزاداری کنند را بهاییان اهدا نمودند. خلاصه هر جا که صحبت از آبادانی روستا بود بهاییان پیش قدم بودند.

بعد از انقلاب اسلامی مسلمانان روستا، بنای ناسازگاری گذاشته و اذیت و آزار شروع شد. باری که به شالیکوبی می رفت، عودت داده می شد. راننده مینی بوسی که وظیفه اش حمل مسافر از روستا به شهر و بلعکس بود، به تحریک همین افراد از سوار کردن بهاییان امتناع می کرد، حتی به کودکانی که به دبستان می رفتند، هم رحم نمی کردند و مورد آزار قرار می دادند.

این مسائل و مشکلات ادامه داشت تا در تاریخ 7/4/62 اهالی مسلمان ایول با کمک روستاییان دیگر نواحی به خانه های بهاییان هجوم آوردند و وقایعی پیش آمد که حتی دل سنگ هم به حالِ آن می گرید.

کودک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان را از خانه هایشان راندند. هر چه فریاد کردند که ما هم مثل شما انسانیم، از اقوام هم هستیم، برادریم ، هموطن هستیم، موثر واقع نشد. پیرمردها و پیر زنانی که قادر به راه رفتن نبودند را با فحاشی و به زور از خانه هایشان بیرون کردند. بسیاری را شدیدا در حضور اعضای خانواده و در جلوی چشم کودکانشان کتک زدند، حتی حیوانات زبان بسته را در آخور حبس می کردند. آن ها با این گونه رفتار می خواستند مردم را به دیانت اسلام دعوت کنند!

بهاییان را پای برهنه تا مسافتی رانده سوار مینی بوس کردند و چون این آوارگان به ساری رسیدند با شکایت بهاییان به نیروی انتظامی دوباره به ایول بازگشتند، اما اهالی مسلمان از ورود این ستمدیدگان به منزلشان جلوگیری کرده، آنها را در تکیه محل به مدت هفت روز زندانی نمودند. از ورود آب و نان بر ایشان مضایقه می کردند تا جایی که مجبور می شدند شبانه و به دور از چشم اهالی مختصر غذایی از بیرون برای خود تهیه کنند. آنقدر مشکلات زیاد بود که یکی از این زنان دربند چون طفلی در آغوش داشت و به او شیر می داد، از سینه این مادر به جای شیر خون جاری می شد و طفل خون می مکید. در ماه مبارک رمضان در فصل تابستان آب و نان به روی عده ای می بستند و اینگونه آنان را به دیانت اسلام دعوت می نمودند. کجاست که عقیده ای با عقیده ی دیگر اینچنین کند و اینگونه مردم را به کیش خود دعوت نماید.

بعد از آن تاریخ شکایت ها و دادخواهی های زیادی انجام شد که اگر این پرونده ها را جمع کنیم شاید طوماری شود. اما چه فایده که این شکایت ها راه به جایی نبرد و دادرسی به دادمان نرسید. بعد از آن مسلمانان ایول که ابتدا به نام اسلام ما را از آنجا راندند شروع به تاراج زندگی ما نمودند. زمین های پرمحصول که معروف به “مَرگو” است، را به بهانه اینکه وقف امام حسین است تصاحب نمودند و به اسناد این زمین ها کوچکترین توجهی نکردند. از آن تاریخ تا به امروز بعد از آنهمه اذیت و آزار و ظلم و ستمی که بر ما گذشت کوچکترین مقابله به مثلی با آنها نکردیم ، نه سیلی به آنها زدیم و نه دهانمان را به فحش و ناسزا آلودیم. به خدای بزرگ پناه بردیم و از طریق قانون دادخواهی کردیم و طی این 27 سال با تمام مشقات، صبوری پیشه کردیم و گفتیم هستند کسانی که عدل و داد را از همه عزیزانشان، عزیزتر دانند و هرگاه اندک یأسی در دلمان پدید آمد، این جمله زیبای حضرت علی (ع) را به خود یادآور شدیم که : ” در دولت ما هیچ عزیزی از عدل و داد عزیزتر نیست!”

اکنون بعد از بیست و هفت سال دوباره شعله جهل زبانه کشید و آتش به خانه های ما زد. پنجاه خانه مسکونی دراین روستا را با خاک یکسان کردند و هیچ اثری از این خانه ها باقی نگذاشتند و یادگار سال ها تلاش و زحمت پدران و مادرانمان را به آنی ویران کردند.

ما زنان و همسرانمان قبل از تخریب خانه ها نیت این افراد را به بخشداری، دادگاه کیاسر، پاسگاه تلمادره، استانداری، فرمانداری خبردادیم، اما آنان اعتنایی نکردند. حتی در حین تخریب هم به همه این مراکز تظلم کردیم. اما هیچ اقدامی از طرف این مقامات صورت نگرفت. دیگر بعد از خدای مهربان فریاد رسی نداریم. اکنون از چه کسی بخواهیم به دادمان برسد؟ آیا غیر از قانون که بیست و هفت سال به آن پناه بردیم ملجاء و پناه دیگری در این دنیای خاکی موجود هست؟ کاش دادخواهی باشد که به دادمان برسد.

ما زنان این روستا که با همسرانمان در درد این واقعه شریکیم از شما مسئولین محترم می پرسیم که آیا این کار از نظر شرع و قانون درست بود یا خیر؟ این عمل به چه مجوزی انجام شد؟ آیا می توان پنجاه خانه را خراب کرد و هیچ مرجع و ارگانی جوابگوی ما نباشد؟ اگر این عمل از نظر قانون جرم است چه کسی باید با این افراد و ظلمی که وارد شده مقابله نماید؟ ما که در این سال ها همواره ثابت کردیم که قانون مداریم و درسایه قانون حرکت می کنیم. حال آیا همین قانون به دادمان می رسد؟ ما اهالی این روستا با این که دارای سند هستیم و پدران و مادرانمان در این روستا دفن هستند حتی برای زیارت قبور هم اجازه ورود به روستای خود را نداریم. آیا قانون و شرع این اجازه را به آنها می دهد؟ از شما مسئولین تقاضا داریم که به داد شهروندان بهایی خود برسید.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates