شیرازی های آفریقا: توهم یا واقعیت؟ 2 : از دارالسلام تا زنگبار
بیبیسی: فاصله دارالسلام تا زنگبار حدود پنجاه کیلومتراست ولی همین قایق سریع السیرما هم دو ساعت ونیم وقت لازم دارد تا به زنگبار برسد. روی اقیانوس گاهی قایق های کوچک بادبانی دیده می شوند که انگار چند قرنی قدمت دارند. ولی قایق بزرگ و سريع السير ما مدرن است با سالن درجه یک که صندلی های راحت و شیشه های آبی دارد.مسافران قايق بيشتر غير بومي هستند. این براي ما كه دلمان مي خواهد زودتر به شيرازي ها دست پيدا كنيم زياد جذاب نیست. بهر حال خودمان را گذاشتيم جاي شيرازي ها كه هزارسال پيش از روي همين دريا به ساحل رسيده بودند و داشتيم چيزهايي ضبط ميكردي که چند نفري آمدند روي عرشه که ما ایستاده بودیم. يكي إز آنها كه چهره آفريقايي داشت پرسيد فيلممان راجع به چيست. وقتي فهميد راجع به شيرازي ها گل ازگلش شكفت.
عثمان عمراهل مومباساي كنياست و محقق. تعدادي ازدانشگاهيان آمريكايي را با خود به زنگبار مي برد. در بين آنها هم آفريقا شناس هست، هم خاور شناس. هم معلم زبان هست و هم مردم شناس. در طول صحبت وقتی من چند روستا و چند مركزشيرازي زنگبار و تانزانيا را به زبان محلي نام مي برم، عثمان عمر شكفته ميشود. مرا به بعضي از افراد گروهش معرفي مي كند و با غرور نام هاي شيرازي را تكرار مي كند. پاول یکی از همراهان او استاد ايران شناسي دانشگاه هاروارد است. وقتي مي فهمد من سالهاست دنبال نوروزم و حالا هم موقع جشن مواكا كوگواي شيرازي ها كه قديم نيروزي هم ناميده مي شد آمده ام، با خوشحالي مي گويد ما هر سال نوروز را در دانشگاهمان جشن مي گيريم. يك لحظه فکر می کنم عجب قدرت و جذابیتی دارد این نوروز. ایرانی نژاد ها آن را در هر جای دنیا که رفته اند با خود برده اند و برایم عجیب می آید که وسط تابستان روی اقیانوس هند و نزدیک ساحل آفریقا با یک آمریکایی در باره این جشن حرف بزنم و او به این جشن و فیلم های نوروزی علاقه مندی نشان دهد. عثمان عمر با لبخندی مهربانانه از خرابه های مساجد شیرازیان می گوید که در کنیاست و حتی دهی یا شهرکی که نام شیراز دارد. می گوید شیرازی ها فقط در زنگبار نیستند. شما باید به کنیا هم بیایید. اضافه می کند خانواده علی بن حسن شیرازی اول به ساحل شرق آفریقا رسید نه به جزایر آن. با او قرار می گذارم که او را در زنگبار ببینم و با او مصاحبه کنیم.
با پسری آفریقایی که روی صندلیش کز کرده به صحبت می نشینم. عینک آفتابیش گاهی روی چشمهایش را می پوشاند و گاه به پیشانیش منتقل می شود. می گوید چند نسل پیشش از طرف مادری شیرازی است ولی از طرف پدری به قبیله ای دیگر تعلق دارد. می گوید شیرازی ها در اینجا زیادند اما دارند کمتر و کمتر می شوند. می پرسم چرا؟ می گوید آخر سیاسیون ما زیاد از شیرازی بودن خوششان نمی آید. می گویم مگر همین شیرازی ها انقلاب 1964 زنگبار را راه نینداختند؟ مگر حزب آفرو-شیرازی در اولین انتخابات بعد از انقلاب به رهبری عابد کرومه شیرازی پیروز نشد؟ پس این شیرازی ها در چهل سال گذشته چه شدند؟ ای آقا آنوقت ها را که من یادم نمی آید ولی بهر حال حالا می گویند ما همه آفریقایی هستیم. در حالیکه لبخند راز آلودی به لب دارد بی میل جوابم را می دهد.
خانمی آمریکایی که از همراهان عثمان عمر است بلند به دوستش می گوید نگاه کن و یک قایق را نشان می دهد که مثل قایق های عصر کهن است، بادبانی و کهنه. گویی رمقش را در باد تند اقیانوس از دست داده. مردی برهنه در لبه قایق چیزی در دست دارد که فکر می کنم تور ماهیگیری است. حتما ماهیگیر فقیری است که غذای روزانه اش را از دریا تهیه می کند. چه برکتی است این اقیانوس برای مردم این سوی آفریقا. اگر نبود فقر حتما چند برابر می شد.
دیگر ساحل زنگبار دیده می شود و قایق ما به “بندری” نزدیک می شود. بعد از لنگر انداختن پیاده می شویم و منتظر بارمان می مانیم. چمدان ها را چه سنگین باشند چه سبک از بالای عرشه دست به دست به پایین منتقل می کنند. گاهی احساس می کنم کمر کارگرها زیر بار سنگین خم می شود. با خودم فکر می کنم چرا اینجا یک لیفتراک نیست؟ از طرفی لیفتراک جای 10-15 نفر از این کارگرها را می گیرد. نمی توانم تصمیم بگیرم که برای این محل خوب است یا بد است. باید نیم ساعتی برای ویزا و گمرک در بندری به صف بایستیم. زنگبار اگر چه از سال 1964 جزو تانزانیاست ولی خودمختار است. بالای تعرفه های گمرکی و فرم هایی که باید پر کنیم نوشته اند دولت انقلابی زنگبار. مامور گمرک که از آمدن ما خبر دارد می گوید از بی بی سی هستید؟ همکاران علی صالح بیرون منتظر شما هستند. پایمان را که از بندر بیرون می گذاریم، محمد به استقبالمان می آید و به همراه او چند نفری که باز هم می خواهند به ما کمک کنند. تا می آییم بارهایمان را داخل ماشین بگذاریم، آنها این کار را انجام می دهند وهر کدام پولی طلب می کنند.
محمد پسر جوانی است که در این چند روز راهنمای ما خواهد بود. مسلمان است و مومن. او هم از یکطرف شیرازی است ولی خود را زنگباری می داند. راهنمای توریستها ست و در مورد زنگبار اطلاعاتی دارد. کوچه پس کوچه ها را که مثل کوچه های کشورهای عربی هستند یا مثل بوشهر خودمان از داخل ماشین به ما نشان می دهد و بعد بیت العجب را که کاخ سلطان عمانی زنگبار است. نامش بیت العجب است چون سلطان دراواخر قرن نوزده در اینجا سه چیز آورده که در آن زمان حکم معجزه داشته: آب لوله کشی، برق و آسانسور.
آخرین حاکمان غیر آفریقایی زنگبار سلطان های عمانی بودند که از طرف انگلستان حمایت می شدند. اما این جزیره حاصلخیز اقوام مختلفی را به خود دیده که در آن اقامت کرده اند. غیر از انگلیسی ها و اعراب عمانی آلمانی ها و پرتغالی ها هم اینجا بوده اند. پرتغالی ها بر اساس روایات، شیرازی ها را شکست دادند و خود حاکم شدند. و البته زنگبار یکی از بازارهای مهم برده هم بوده و از این نظر اقوام زیادی را بخود دیده است. اما شیرازی ها که ظاهرا در قرن دهم یا یازدهم به اینجا آمدند یک فرق دارند. آنها با مردم محلی ازدواج کردند وبا آنها مخلوط و شاید یکی شدند. بعد حکومت تشکیل دادند. بعضی ها هم می گویند پدر علی بن حسن که ظاهرا اولین شیرازی بوده شاهزاده ولی مادرش برده ای از آفریقا بوده است. برای همین او مورد ایذا و آزار برادران خود قرار گرفت و تصمیم به مهاجرت گرفت. شیرازی ها هر چه که بوده اند و به هر دلیل که به اینجا آمده اند، احترام این مردم را داشته و دارند.
بعضی از زبان شناسان می گویند کلمه زنگبار که در زبانهای دیگر به شکل زانزیبار تلفظ می شود کلمه ای فارسی است و تشکیل شده از زنگ فارسی به معنی آفریقایی و برّ عربی به معنی خشکی. اما در لغت نامه پهلوی-آلمانی یوستی “بار” در زبان پهلوی به معنی ساحل است که ناخودآگاه آدم را بیاد رودبار می اندازد که باید ساحل رود باشد. وجود این کلمه و کلمات دیگر برای مورخین شاهدی برای حضور قوی ایرانیان در شرق آفریقاست.
زنگبار و شیرازی هایش مثل دریای اطراف آن پر از راز و رمز و ابهام است. بیهوده نیست که ناخدا های ایرانی در آن زمانها کتاب عجایب هند را در مورد این اقیانوس نوشته اند. برای شناخت واقعی شیرازی ها معلومات زیادی لازم است…بخصوص زبان سواحلی که مخلوطی از عربی، فارسی و زبانهای دیگراست. ما فقط چند واژه اش را یاد گرفتیم: محمد می گوید جمبو یعنی سلام. حبری (این از همان خبر عربی است. ظاهرا آوای خ در این زبان نیست) یعنی چطوری و قریبو یعنی بفرمایید… با لبخند می گوید قریبو به زنگبار.
شیرازی های آفریقا: توهم یا واقعیت؟ 3
در گوشه و کنار زنگبار
كوچه هاي تنگ و ديوار هاي بلند مركز زنگبار كه به شهر سنگي معروف است چند سالي است كه در حال تغيير است. اينجا را براي اين شهر سنگي مي نامند كه ساختمانهايش را إز سنگهاي مرجاني دريا ساخته اند. از سال ٢٠٠٠ میلادی يونسكو این قسمت از زنگبار را جزو ميراث فرهنگي دنيا كرده است. به این دلیل و به دلیل جاذبه های دیگر مثل ساحل بینهایت زیبا و بکر و همچنین “میمون های سرخ کلبوس” که در دنیا فقط یکجا و آنهم در جنگلهای زنگبار یافت می شوند، هرسال به تعداد توريستهاي اينجا افزوده مي شود.
وقتي در كوچه های شهر سنگی قدم مي زني همه جا يك جور فضای شرقي-اسلامي كه إز زمان سلطه عربهای عمانی باقی مانده به چشم مي خورد. گاهی دختر بچه های خردسال را می بینی که با مقنعه و لباس اسلامی در خیابانند، طوری که شاید امروز حتی در خود کشورهای عربی هم دیگر مرسوم نباشد. گاهي اين فرهنگ اسلامی-شرقی با سنت هاي آفريقايي مخلوط مي شود. مثلا چادر سیاه زنان زنگباري با پارچه هاي الوان بومی تزئین مي شود. البته در تانزانیا و زنگبار حجاب اجباری نیست. تعداد کمی از زنان بومی در خیابانها بی حجاب ظاهر می شوند و به نظر می رسد تعصبی در این مورد وجود نداشته باشد. حداقل اینکه قانون در این کشور با این که زنان و مردان اروپایی با لباس های مخصوص خودشان، آنهم در گرمای منطقه حاره در کوچه ها و کنار ساحل راه می روند یا آفتاب می گیرند مشکلی ندارد و مردم بومی هم کاری به کارشان ندارند.
این روزها بيشتر مغازه هاي قديمي شهر سنگي با در هاي چوبی قدیمی كه روزي مايحتاج روزانه مردم را ارائه مي كردند، تبدیل به محل فروش کالاهای دستی یا رستوران شده اند. رستورانهایی که سبک غربی دارند و بیشتر برای توریست ها درست شده اند. صنایع دستي هم به نظر مي رسد نه دستي باشد و نه زنگباري. بعضی هم می گویند این کالا ها را از همه جای آفریقا و حتی از هند و چین هم وارد می کنند. (آدم فکر می کند سوغات هم سوغات های قدیم. ناخدا گاه یاد اصفهان می افتم و فکر می کنم اینطور که پیش می رود حتما روزی در اصفهان هم گز ساخت چین خواهند فروخت).
از سفر قبلي من تا حالا كافه رستوران و بارهاي زیادي چه در اين كوچه ها و چه در ساحل اقيانوس باز شده. بارهاي كنار ساحل هم كه چند سال پيش زياد نبود حالا زياد تر شده. در اطراف ميز مشروب يكي إز اين بارها تعدادي دختران جوان و ميان سن با لباس ها و آرايش های تند وغير معمول نشسته اند كه شباهت كمتري به زنان معمول زنگباري دارند. شايد اين كافه بار هم با جذب توريست رابطه داشته باشد.
اجناس و خدمات این مغازه ها، رستوران ها و بارها آنقدر گرانند كه به نظر می رسد فقط دارندگان دلار، يورو و پوند قدرت خرید از آنها را دارند. يك پوند بریتانیا تقريبا معادل ٢٠٠٠واحد پول تانزانيا، “شلينگي”، است. يك شيشه آب را در اينجا بين ٨٠٠ تا ١٠٠٠ شلينگي مي فروشند، يك ناهار در رستورانهاي توريستي مي شود ده تا پانزده هزار گاهی تا ٢٠٠٠٠ ولی حقوق يك معلم بين ٦٠٠٠٠ تا ٧٠٠٠٠ شلينگي است.
ازبين جاهاي توريسي كه به تازگي بوجود آمده اند و براي من جديدند يك کافه-بار به اسم “فري مركوري” است و دیگری محلي كه مي گويند خانه اوست و بر در و دیوارش تابلو زده اند و فروشگاهی هم درست کرده اند. فردي مركوري خواننده موسیقی پاپ و راک در كشورهاي غربي خيلي معروف است. إيراني ها هم او را كم و بيش بخاطر اصليت پارسي-زرتشتی اش مي شناسند. اما در زنگبار كه محل تولد او است فقط راهنماهاي توريستها قصه هاي زيادي در باره او بلدند. فردي مركوري كه اسم اصلي اش “فرخ بولسره” است در يك خانواده پارسي در زنگباربه دنيا آمد. خانواده اش همراه چند ده خانواده ديگر پارسي در قرن نوزده بعنوان کارمند شرکتها و اداره های بریتانیائی به زنگبار آمدند. بعد از انقلاب 1964 بسیاری پارسی ها زنگبار را یکی بعد از دیگری ترک کردند و آتشکده آنها که بی استفاده مانده در حال ویران شدن است.
وقتی در کوچه پس کوچه های شهر سنگی قدم بزنی شاید فضاهایی پیدا کنی که می تواند به شیراز شباهت داشته باشد اما کمتر به چهره هایی برخورد می کنی که شیرازی بودنشان را نشان دهد. با این وجود وقتی از مردم سوال کنی از کدام قبیله هستید، خیلی ها می گویند شیرازی. این که این “شیرازی ها” از کجا و چطور به آفریقا آمده اند، درست سوالی است که ما را به این جزیره آورده . مهم تر از آن جشنی است به نام “مواکا کوگوا” که شیرازی ها در روستایی در جنوب شرقی جزیره برگزار می کنند و معتقدند ریشه در نوروز ایرانی دارد. در اینجا و آنجا هم حداقل تا چند دهه پیش نوروز نامیده شده.
اولین مصاحبه ما قبل از آنکه به آن روستا برای دیدن آن جشن برویم با “پرفسور عبدل شریف” است که قبلا رئیس موزه بوده ، به کارهای تحقیقاتی مشغول است و مقاله ای هم در مورد شیرازی ها نوشته است.
وقتی از در آهنی خانه پروفسور شریف که در مرکز زنگبار است، وارد می شویم تعدادی گور جلویمان ظاهر می شود. در گوشه این گورستان (یا حیاط خانه) جایی مثل یک ایوان و یک ساختمان دیده می شود. آقای شریف از آنجا بیرون می آید و به استقبالمان می آید.
معلوم می شود که اینجا اولین گورستان شیعه در زنگبار است. پدر بزرگ پرفسور از شیعیان هند سالها پیش به زنگبار مهاجرت کرده بود و خانه و محل کارش همین جا بوده. چون در آن گورستانی برای شیعه ها وجود نداشته، آنها را در همین جا دفن می کردند. تعداد شیعیان در زنگبار زیاد نیست اما آنها در زمان انقلاب 1964 مورد غضب حکومت قرار گرفتند و تعدادی از آنها در مسجد کشته شدند. در سالهای اول انقلاب زنگبار از بعضی از زنان شیعه خواسته شد بالاجبار با دست اندر کاران حکومت انقلابی ازدواج کنند. اینها چیزهایی است که پروفسور شریف در کنار مصاحبه رسمی برایمان تعریف می کند و اضافه می کند: “اوایل انقلاب زنگبار خانواده ما خانه بزرگی داشتند که مصادره شد”. برای همین است که او حالادر اینجا که روزی حالت یک محل ومدرسه مذهبی را داشته و شکلی حقیرانه دارد، زندگی می کند.
پروفسور شریف از آن دسته مورخین است که به حضور سلسله شیرازی در زنگبار اعتقاد دارد. می گوید چند سال پیش در خرابه های مسجدی در جزیره پنبه (در شمال زنگبار) سکه هایی پیدا شده که ضرب شیرازی ها را دارد. شیرازی ها را موجب آبادانی و عمران سواحل آفریقا و زنگبار می داند و از بین رفتن هویت شیرازی در زنگبار را ناخوشایند. قبل از خداحافظی کردن آقای شریف از همسایگانش، خانواده مرعشی و شوشتری، می گوید که هر دو ایرانی اند و حالا نسل سوم و چهارمشان کم و بیش زنگباری شده اند. هوا تاریک شده و ما باید صبح زود روز بعد برای جشن سال نو به روستای “مکوندوچی” برویم. دیدار با خانواده های ایرانی را اگر فرصتی برایش باشد به بعد موکول می کنیم چون تمرکز فیلم ما روی شیرازی هاست.
پیام برای این مطلب مسدود شده.