ناگفتههايي از زندگي عبدالمالك ريگي در گفتوگو با بزرگ قبيله ريگي
بازتاب: اشاره: بشير احمد ريگي، بزرگ طايفه ريگيها در ايران است. هرچند در طول مصاحبه چند باري تاكيد ميكند كه او را به رسم طوايف بلوچ سردار صدا نزنيم. بيشتر از وجهه سردارياش، فرهنگي بودن و شهردار بودنش را دوست دارد. 22 سال سابقه شهرداري در ميرجاوه دارد كه 2 سالش مربوط به قبل از انقلاب است.
به گزارش جام جم آنلاين، در خانهاش واقع در روستاي جونآباد در 80 كيلومتري زاهدان ميزبانم ميشود تا درباره يكي از اعضاي طايفهاش بگويد كه با جنايتهايش، افراد زيادي را اعم از فارس و بلوچ به شهادت رساند.
او تاكيد دارد هم سيستانيها و هم بلوچها مردمان بسيار محترمي هستند. او نيز از شهيد شوشتري به نيكي ياد ميكند و ميگويد: من فقط يكي دو دقيقهاي ديرتر از شهيد شوشتري به محل همايش رسيدم و ديواري كه بين ما حائل بود، باعث شد تا انفجار به من آسيبي نرساند.
ميخواستم درباره طايفه ريگي توضيحاتي را ارائه دهيد. اينكه اين طايفه چقدر جمعيت دارد؟ كجاها ساكن است و خلاصه چه ويژگيهايي دارد؟
طايفه ريگي از قديميترين طايفههاي ايران است. در تاريخ بيهقي از زمان سلطان مسعود، از اين طايفه اسم برده شده است كه در آن تاكيد شده زماني كه ابوالعسكر سر به شورش ميزند، 20 هزار سوار ريگي، كيتي و مكراني براي مقابله با شورشيان، به حكومت مركزي ملحق ميشوند.
طايفه ريگي از قديمالايام وطنخواه بوده، ايراني است و نژاد آريايي دارد. محل زندگي ما نيز در بلوچستان بوده است. البته بلوچستان در حال حاضر 3 قسمت دارد؛ يكي در ايران، ديگري در پاكستان و سومي در افغانستان. اما آن زماني كه ايران وسيعتر از اكنون بوده، طايفه ريگي در منطقه ماشكيت پاكستان فعلي زندگي ميكرده است و زماني كه نادرشاه افشار به هندوستان لشكركشي ميكند، جد بزرگ طايفه ريگي به نام امير بولان در منطقه ماشكيت از فرمانده لشكر نادرشاه استقبال ميكند. سپس جد ريگيها با يكي از سرداران طايفه انوشيرواني پاكستان يعني پردهال ديدار ميكند و به اتفاق هم با نادر به هندوستان ميروند و پس از فتوحاتي كه نادر شاه انجام ميدهد، به قندهار ميروند تا از آنجا راهي ايران و پايتخت كه آن زمان مشهد مقدس بود بشوند. بر حسب اتفاق پردل خان انوشيرواني در قندهار ميميرد و همراهانش به نادرشاه ميگويند رسم بلوچها اين است كه هركس در محل زادگاه خود دفن بشود. نادرشاه هم با تعجب ميگويد در آن صورت جسد كه متلاشي ميشود، اما آنها ميگويند نه! ما جسد را سالم نگه ميداريم.
بنابر گفتهاي براي اينكه جسد متلاشي نشود، گاوي را ميكشند و جسد را در پوستش طوري جاسازي ميكنند كه هوا به درونش نفوذ نكند، چيزي شبيه به موميايي زمان فراعنه و به اين طريق جسد سالم به مقصد ميرسد و نادرشاه از آن موقع به بعد، از غنايم سهمي به آنها ميدهد و از جد ريگيها ميخواهد كه به حكومت مركزي نزديكتر شده و همكاري بيشتري داشته باشند. در آن دوران بلوچستان جزو ايالت كرمان بوده و براي همين طايفه ريگي براي اينكه به مشهد نزديكتر باشد، از آن زمان به منطقه فعلي كوچ ميكند. الان ما با ريگيهاي پاكستان و همچنين افغانستان به لحاظ جغرافيايي نزديك بوده و تعامل و روابط خوبي با هم داريم.
طايفه ريگي در واقع از 32 تيره تشكيل شده است. من خودم از تيره نتوزهاي هستم. از ديگر تيرهها شهكرم زهي، بهادرزهي، ارباب زهي و… هستند. هر تيره يك سرتيره دارد كه جريانات داخلي را خود سرتيرهها رتق و فتق ميكنند.
درباره جمعيت هم آمار درستي ندارم، اما ما بالاترين جمعيت را بين طوايف داريم. طايفه ريگي در پاكستان هم بيشترين جمعيت را دارد كه حدود 12هزار نفر است.
شما به عنوان بزرگ طايفه ريگي در ايران محسوب ميشويد. در طايفه ريگي، بزرگ طايفه چگونه انتخاب ميشود؟
اولا خدمت شما عرض كنم كه من ادعايي ندارم سردار طايفهام. ما از قديم ايراني بودهايم، براي همين به نظر من الان رهبر معظم انقلاب و نماينده ايشان در استان سردارند. بنابراين من فقط يك فرد از اين طايفه هستم كه خود آقايان به بنده عنايت داشته و دارند كه من نيز از اين بابت از آنان سپاسگزارم. ريش سفيدي در طوايف هم موروثي است و بازوها و مشاورين نيز كه از ديگر تيرهها هستند، به ريشسفيد قوم كمك ميكنند و كارها را پيش ميبرند.
آنچه كه باعث شده تا به خاطر آن وقت شما را بگيريم، عبدالمالك ريگي است كه در قالب رهبر گروهكي تروريستي، تعدادي از هموطنانمان را به شهادت رسانده است. كمي درباره او بگوييد و اينكه چه شناختي از وي داريد؟
اگر من بخواهم عبدالمالك را كتمان كنم، در واقع بيانصافي كردهام. عبدالمالك، ريگي است و اتفاقا از تيره خود ما يعني نتوزهاي است. عبدالمالك در واقع پسر آزاد؛ آزاد پسر مندوس خان، مندوس خان فرزند نورمحمد خان و نوه غلامعلي خان است. بنده نيز فرزند مهرالله هستم. پدر بزرگم تاج محمد است و او نيز پسر محمدرضا و نوه غلامعلي خان است. يعني نفر پنجم اجداد ما به يك نفر ميرسد. ناگفته نماند كه مادر مندوس خان از ريگيهاي پاكستان است.
يعني يك ريشه عبدالمالك از ريگيهاي پاكستان است؟
بله، همين طور است. پدر مالك آدم ساده زيست و نگهبان اداره كل تعاون روستايي استان بوده است. بنابراين يك خانواده فقيري داشته است.
مالك بعد از اتمام درسش در حوزه، وارد جماعت تبليغ ميشود و شروع به تبليغ ميكند. اين همزمان شد با درگيرياي كه طالبان در منطقه پيدا كردند و برخي مذهبيون درخواست ميكردند كه جوانها به طالبان بپيوندند. مالك هم به طالبان ملحق شده و بعد كه با هزاره جات [طايفه شيعه] افغانستان درگير ميشوند، دستگير ميشود. بعدا احمد شاه مسعود، مالك و ساير اسيران را آزاد ميكند كه همه آنها به جز مالك به ايران برميگردند. بنابه گفته خود ريگي، او از آن موقع به بعد بنابر دلايلي از طالبان جدا شده و به آمريكاييها ميپيوندد.
شما به ديدار خود با ريگي اشاره كرديد. لطفا درباره اين ديدار و علت آن بيشتر توضيح دهيد.
نيمه دوم سال 1384 آقايان مسوول از ما خواستند تا به ديدار مالك برويم. ما 22 نفر بوديم. آقاي صادقي معاون امنيت استانداري پيش من آمد و از بنده خواست تا با ريگي صحبت كنيم و از او بخواهيم دست از كارهايش بردارد. آن موقع من مخالفت كردم و گفتم رفتن من به صلاح نيست.
علت مخالفتتان چه بود؟
راستش من نگران خودم بودم. نه كه از رفتن پيش مالك بترسم بلكه نگران واكنش خوديهايمان در اينجا بودم كه مبادا بعدا هزار تا مارك و برچسب بچسبانند. در نهايت مرا راضي كردند لااقل تا سراوان بروم. فرماندار سراوان با من نسبت فاميلي داشت و گلايه داشت كه جريان ريگي براي او و حوزه استحفاظياش هزينهزا و دردسرزا بوده است. به همين خاطر من نيز از سردار ريگيها در پاكستان يعني شاهسليم خان، خواستم بيايد سراوان و بعد من به اتفاق او رفتم پاكستان. ما از طريق پاكستان به سمت افغانستان و نقطه صفر مرزي به نام برابچاه رفتيم كه محل استقرار مالك بود. نصف خانه در پاكستان بود و نيم ديگرش در افغانستان و آنجا با مالك درباره 11 سرباز كه آنها را از تنگه ناهوك به همراه سرهنگ كاوه از زاهدان به گروگان گرفته بود، صحبت كرديم. از او خواستيم اجازه دهد گروگانها را با خودمان به ايران برگردانيم كه قبول نكرد. خلاصه پس از آنكه مطالبات مالك توسط مسوولان پذيرفته نشد، او هم درخواست ما را نپذيرفت و گفت گروگانها را آزاد نميكند. حتي مادرش هم مصر ميشود كه فلاني تا اينجا آمده بگذار گروگانها با او بروند كه مالك نميپذيرد و ميگويد ايشان خبر ندارد. من اگر اين دفعه اين كار را كنم، برايش دردسر ميشود و براي جريانات بعدي دائم بايد بيايد و برود. البته من بعدا شنيدم كه اين افراد با وساطت يكي از ياغيان ديگر به نام ملا كمال آزاد ميشوند.
دقيقا اين ديدار در چه تاريخي انجام شد؟
يادم هست ما دوشنبه آنجا بوديم كه چهارشنبهاش در ايران عيد قربان بود. روز قبلش هم در افغانستان عيد بود. البته اين را بگويم قبل از اينكه ما به ديدن ريگي برويم سردار ريگيها در پاكستان به درخواست من درخصوص آزادي گروگانها با مالك ديدار ميكند. مالك هم ميگويد حاضر است در ازاي 400 ميليون تومان و آزادي 4 نفر از همدستانش، سربازان را آزاد كند. شاه سليم خان هم زرنگي ميكند كه مالك اين را با دستخط خودت بنويس. بعد هم اصل نامه را به مسوولان ايران ميدهد و كپياش را به ما. با اين پيشزمينه بود كه ما به ديدن ريگي رفتيم.
به ريگي دقيقا چه گفتيد و درباره چه صحبت كرديد؟
من تا قبل از آن ريگي را فقط يك بار آنهم در عروسي ديده بودم. به اين شكل كه در يك عروسي مربوط به طايفه ريگيها، 2 روحاني جوان و معمم را ديدم كه نشسته بودند. از يكي پرسيدم اينها كي هستند؟ گفت پسرهاي آزادند؛ يكي مولوي عبدالرئوف و ديگري مالك برادر كوچكتر است كه من هم اتفاقا گفتم خدا رو شكر كه از نسل ما يكي دو تا روحاني و مولوي هم در آمد. به هر حال ما وقتي وارد محل اقامت ريگي شديم، بعد از ورود ما مالك داخل اتاق شد كه ميني پالتويي تنش بود و چكمههاي خيلي نرمي به پا داشت. ما سر سفره بوديم كه او وارد شد. رسم ما هم اين است كه وقتي كسي سر سفره وارد ميشود با هيچ كس سلام و عليك نميكند و ميرود كناري مينشيند تا سفره جمع شود بعد احوالپرسي ميكند. خلاصه مالك هم كه دستكش به دست داشت، بعد از شام آمد جلو و شروع كرد به دست دادن. ما بسيار بد ميدانيم كه كسي با دستكش با مهمانانش دست بدهد. نوعي بياحترامي ميدانيم. لذا از اين رفتارش بسيار ناراحت شدم و وقتي به من رسيد، دست ندادم و گفتم مالك تو خيلي آدم مزخرفي هستي. گفت: من؟ چرا؟ گفتم: بله تو، براي اينكه اين آدمها از راه دور براي ديدن تو آمدهاند اما تو آنقدر بيمعرفتي كه با دستكش با آنان دست ميدهي. نميداني كه اين بيمعرفتي است؟ همه در آن جلسه به نوبت با مالك حرف زدند و جمعا تا ساعت 4 صبح طول كشيد. هر چي ما گفتيم او حرفمان را نپذيرفت. من حتي كمي تند شدم و گفتم تلنگري به او بزنم ببينم چه كار ميكند، اما جواب مرا نداد و فقط لبخند ميزد.
يادم هست شاه سليم خان به مالك گفت كارهاي تو هم خيانت به ريگيهاي ايران است و هم ريگيهاي پاكستان. مالك گفت: چطور؟ جواب داد: به اين دليل كه از روزي كه شما اين سربازها را به گروگان گرفتي، جمهوري اسلامي از درون ايران تا جايي كه ما زندگي ميكنيم، قدم به قدم سرباز گذاشته. خودت خوب ميداني كه كليه مايحتاج زندگي ما از ايران تامين ميشود؛ از مواد سوختي گرفته تا آرد و تايد. چرا كه ما به ايران نزديكتريم تا اولين مركز پاكستان كه مالك جواب داد: «حاجي شما چقدر سست عنصريد! نبايد اين طوري باشيد. من تا 2 سال پيش نيازمند يك تيكه نان بودم، اما الان آمريكا آنقدر دلار برايم ميريزد كه نميدانم چطوري جمعشان كنم. بعد هم به ايراني پول بده هر كاري كه دلت ميخواهد انجام بده.»
يادم هست وقتي مالك به پولي كه آمريكاييها به او ميدادند اشاره كرد، بلافاصله به او گفتم: بحث خوبي را پيش كشيدي. تو ميگويي كه با مشرك مبارزه ميكني. اين را قبول داري كه آمريكا دشمن مسلمانهاست. فرقي هم ندارد ايراني باشد يا فلسطيني يا پاكستاني. آمريكا به خاطر حمايت از اسرائيل دشمن تمام مسلمانهاست. پس تو اگر مدعي مبارزه با مشرك هستي به جاي مبارزه با آمريكاييها، چرا از آنها پول ميگيري؟ به هر حال اين تفكر خاص او بود. باز يادم هست كه مالك به من گفت: حالا كه تو رك حرف زدي من هم رك ميگويم كه من به هيچ كس در ايران رحم نخواهم كرد. دستم به هر كي از فرماندار تا استاندار و نيروي انتظامي و مردم عادي برسد، به گروگان ميگيرم.
بعد از اينكه صحبتهايتان با ريگي تمام شد، كي به ايران برگشتيد؟
ساعت 4 صبح بود كه همه به جز من رفتند بخوابند. من همين طور نشستم سر جايم. صاحبخانه كه ديد بيدارم گفت چرا نميخوابي؟ گفتم ميترسم. گفت از چي ميترسي؟ گفتم اين همه آدم مسلح، ما هم بيدفاع، ترس ندارد؟ گفت شوخي نكن. گفتم شوخي نميكنم.
البته واقعيت اين بود كه خواب از سرم پريده بود. با اين حال چند لحظه بعد با تلفن ماهوارهاي ثريا برگشت و گفت بيا اگر ميخواهي به خانوادهات زنگ بزن كه نپذيرفتم. بعد با هم صحبت كرديم. او گفت گروه ريگي حدود 400 نفرند و يك شاخه آنها سياسي است و رهبرشان هم مولوي جليل شهبخش است و فرمانده شاخه نظامي هم مالك است. پرسيدم تصميم نهايي را چه كسي ميگيرد؟ گفت شورايي دارند كه تصميم نهايي را هر چه كه باشد ميگيرد و به مالك ابلاغ ميكنند و او اجرا ميكند. به گفته او، مالك سخنگو هم بود چون علاوه بر خوش سر و زباني، به زبانهاي انگليسي، فارسي، اردو و پشتوي افغاني هم مسلط بود. او همچنين گفت كه مالك دوره كـماندويي را به مدت 2 سال نزد آمريكاييها در پاكستان فرا ميگيرد.
از او علت دست دادن مالك با دستكش را پرسيدم كه گفت: چون يك سمي هست كه به كف دست ميمالند و وقتي با طرف دست ميدهند آن سم جذب بدنش ميشود و بعد از يكي دو ماه اثر ميكند. آمريكاييها به او آموزش داده بود كه دست ندهد. سوال كردم پس چطور به خود فرد آسيبي نميرساند كه جواب داد: كرمي هست كه به دست ميمالند و مانع از نفوذ سم به دست خود فرد ميشود. دوباره سوال كردم مالك چرا با ما غذا نخورد؟ گفت: او از دست هيچ كس غذا نميخورد و هميشه خودش غذايش را ميپزد چون به هيچ كس اطمينان ندارد. هميشه هم از آب معدني استفاده ميكند كه آن را هم قبل از مصرف تست ميكند، يعني بطري را قبل از مصرف فشار ميدهد تا مبادا با سوزنهاي بسيار ريزي كه همين طوري به شكل عادي هيچ اثري روي بطري نميگذارند، آب آلوده شده باشد. براي همين بطري را فشار ميدهد تا نشتيهايي را كه فقط در صورت فشار زياد مشخص ميشود، ببيند.
در حادثه تاسوكي به شما مراجعه نشد تا مجددا با ريگي وارد مذاكره شويد؟
نه. چون من قبلش وقتي به كشور برگشتم تمام حرفهاي رد و بدل شده با مالك را به آقايان گفتم و آنها هم يادداشت كردند. آن موقع به آنها رك و راست گفتم با آن چيزي كه من در اين آدم ديدم، به نظر من جريان مالك تمام شدني نيست. حتي يادم است گفتم از خدا ميخواهم مالك را دستگير و اعدام كنيد و من هم زنده باشم تا حرفم ثابت شود. من ديدم كه از كل بلوچستان و همه طوايف آنجا آدم و نفر بود. اوضاعي هم كه اخيرا پيش آمد نيز به نظرم حرف مرا ثابت ميكند. چون بافت سيستان و بلوچستان قومي – قبيلهاي است و با بافت شهري فرق دارد. به آقايان گفتم يا شما علم و اطلاعي از مالك نداريد يا اطلاعاتي كه به شما ميدهند، ناقص است.
به هر حال بايد بگويم پديده عبدالمالك پديده شومي است و بهتر اين است كه خود دستاندركاران و آنهايي كه در راس قرار گرفتهاند، ريشهيابي كنند چرا او به اينجا رسيد.
شما فكر ميكنيد انگيزه اصلي عبدالمالك ريگي از جنايتهايي كه انجام داد چه بود؟ به عبارتي برداشتتان با توجه به صحبتهايي كه با يكديگر داشتيد، چيست؟
خب مالك به موضوع ديگري هم اعتراض داشت و به آن صراحتا اشاره كرد و آن هم كشته شدن برادرش بود. برادر بزرگش كه مواد مخدر جابهجا ميكرده، لو ميرود و او نيز جلوي ماشين زني را ميگيرد. به او ميگويد كه من سارق نيستم و پرايدتان را فلان جا ميگذارم بعدا برداريد. به هر حال درگيري بين او و ماموران نيروي انتظامي رخ ميدهد. ظاهرا برادر ريگي يا مهمــاتش تمام ميشود يا زخمي كه در هر صورت خود را تسليم ميكند و دستهايش را بالا ميبرد اما اينطور كه مالك ميگفت يكي از ماموران به سمت او شليك ميكند. مالك نيز به اين اعتراض داشت كه چرا به فردي كه خود را تسليم كرده برخلاف قانون شليك ميشود. مالك ميگفت خود خدا گفته با بيقانوني بايد مبارزه كرد. او همچنين ميگفت چرا بايد آنقدر دوگانگي و تبعيض رفتار بين بلوچها با بقيه وجود داشته باشد. به هر ترتيب مالك اين مواردي را كه گفتم مستمسك رفتارهاي نادرست خود كرده بود.
آيا شما حرف آخر ريگي را درباره وجود تبعيض بين بلوچها قبول داريد؟
بله. الان از 4 معاون استانداري، فقط يكي بلوچ است. در تمام ادارات در بخش مديريتي وضع همين است. در استان حتي يك فرماندار بلوچ سني نداريم. از آن طرف هم يكباره ميبينيم كه با آمدن يك مسوول جديد چندين آدم خبره با هر قوميتي، كنار گذاشته ميشود. تا اين مسائل حل نشود، متاسفانه اين وضعيت ادامه خواهد يافت. بايد يك توازني برقرار بشود تا بساط پديده شوم مالك برچيده شود.
آيا به خاطر ريگي كسي به شما و طايفهتان طعنه نميزد؟
نه هيچ فرد و طايفهاي به ما طعنه نزد.
با توجه به اظهارات شما ميتوان چنين برداشت كرد كه پاكستان از ريگي حمايت ميكرده است؟
زماني كه من رفتم پاكستان پيش ريگي، شنيدم كه بر اثر انتقاد وزارت خارجه ايران از پاكستان، ارتش اين كشور با 160 نفر نيرو و هليكوپتر و تجهيزات قصد مبارزه با مالك را ميكند كه يك زيدي به فرمانده ارتش، 60 هزار روپيه ميدهد تا بيخيال اين ماموريت شوند و او هم ميپذيرد و به اين ترتيب جنايات ريگي ادامه پيدا ميكند.
و حرف آخر؟
در اين منطقه دو نفر واقعا به درد مردم ميرسند كه ميخواستم از آنها تشكر كنم. يكي آيتالله سليماني امام جمعه معظم زاهدان و نماينده رهبر معظم انقلاب كه واقعا انسان شريفي است و ديگري آقاي آزاد استاندار ما كه اگرچه خودش اصالتا لر است و نسبتي با قومهاي اين منطقه ندارد، اما بسيار درستكار است و حتي يكي از آشنايانش را هم با خود همراه نكرده و واقعا براي مردم منطقه كار ميكند. ميخواستم به اين طريق از زحماتي كه اين دو بزرگوار براي مردم محروم سيستان و بلوچستان ميكشند، تشكر كنم.
منبع: جام جم
پیام برای این مطلب مسدود شده.