سواد اندک ما، ناشی از نامحرمی است…
خودنویس: دو شب پیش، در مراسم افطاری خانه یکی از رفرمیستهای درس خوانده در لندن، ذکر خیری از بنده به عمل آمده است که باعث خوشحالی است که دوستان قدیم، بنده را از یاد نبردهاند. طبیعتا بحث آن شب دوستان دخالت حقیر در مباحث سیاسی بوده است. با عنایت به اینکه بنده سواد سیاسی لازم را ندارم، طبیعتا حق سوال را هم از منظر این دوستان از دست دادهام. ضمن آرزوی قبولی روزه و طاعات و عبادات این دوستان اهل غیبت، ذکر چند نکته را واجب میشمارم؛
۱- اکثر دوستان جوان روزهدار آن مجلس که پریروز «رای اولی» بودند و دیروز «پویشی» و امروز سبز، انقلاب را از دریچه ذهن کسانی درک کردهاند که بخش بزرگی از مردم و جامعه را نامحرم شمردهاند. به عبارتی، بخشی از جوانان روزهدار آن مجلس، چیزی از سوابق دوستان انقلابی آن زمان در مناطق کردنشین در سال ۱۳۵۸ نمیدانند. میتوانند برای دانستن، قدم رنجه کرده و به کردستان و مناطق کردنشین آذربایجان غربی بروند و اندکی تحقیق کنند…شاید رفتن به برخی قبرستانهای مناطق مرزی و بردن دسته گلی بر سر مزار اعدامیهای سال ۵۸ کمک زیادی بکند. همه حرف من و امثال من این است که دوستان بزرگوار صاحب مجلس واقعیتهای آن سالها را عیان کنند، نه بر اساس آنچه دوست دارند، بلکه بر اساس آنچه واقع شده.
۲- بسیاری از سوالهای مطرح شده ناشی از وجود تناقضهایی در گفتههای فعلی و عملکرد گذشته رهبران است. برخوی دوستان «پویشی» گمان میکنند که تغییر منش سیاسی پاسخگوی همان سوالها است. من گمان نمیکنم. سواد اندک بسیاری از ما که شاهد وقایع بیشماری در تاریخ انقلاب بودهایم چیز دیگری را ثابت میکند. من خانوادهای را میشناسم که پدرشان در روابط عمومی ساواک یکی از شهرستانها کار کرده بود و بازنشسته شده بود. فرزندان این خانواده بعد از انقلاب از حق ادامه تحصیل منع شدند و زمینهای خانواده ضبط شد. از آن سو میشنوم که وقتی آیتالله منتظری در دوران شاه در زندان بوده، فرزندانش از هیچ حقی محروم نشده بودند. این نقض حقوق شهروندان از سال ۵۸ شروع شد و کماکان ادامه دارد. در طول ۳۱ سال گذشته، ۸ سال از اداره دولت که دست میرحسین موسوی بوده، ۸ سالش دست هاشمی رفسنجانی، حامی جنبش و ۸ سالش هم دست سید محمد خاتمی. توضیح دوستان صاحب سواد و کمالات در باب روند ادامه دار نقض حقوق شهروندان و سکوت در برابر باطل کردن حق مردم را باید شنید و خواند.
۳- اگر منشور جنبش سبز را بخوانید، با این بند شروع میشود:
«بروز انحرافات گوناگون و موانع بتدریج سازمان یافته در مسیر تحقق اهداف و آرمان هایی چون عدالت، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی که مردم به خاطر آنها انقلاب شکوهمند اسلامی را به پا کردند، ظهور گرایشات تمامیت خواهانه در میان برخی از مسوولین حکومتی، نقض حقوق بنیادین شهروندان، بی حرمتی به کرامت انسانی، سوءمدیریت دولتی، افزایش فاصله طبقاتی و محرومیت های اقتصادی و اجتماعی، قانون گریزی بل قانون ستیزی برخی مجریان قانون، نادیده گرفتن منافع ملی و ماجراجویی های عوامفریبانه در تعاملات بین المللی، فراموشی تدریجی و دردناک اخلاق و معنویت برای قدرت عواملی است که به نضج گیری نگرش های اعتراضی در میان دلسوختگان، دردمندان و قاطبه مردم ایران در سال های اخیر انجامید که بروز بارز و نیرومند آن در جنبش سبز مردم ایران پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ جلوه کرد»
آیا به اعتقاد دوستان باسواد «پویشی» که دانششان طبیعتا از بسیاری از ما بیشتر است، «بروز انحرافات گوناگون و موانع بتدریج سازمان یافته» و «ظهور گرایشات تمامیت خواهانه در میان برخی از مسوولین حکومتی، نقض حقوق بنیادین شهروندان، بی حرمتی به کرامت انسانی، سوءمدیریت دولتی، افزایش فاصله طبقاتی و محرومیت های اقتصادی و اجتماعی، قانون گریزی بل قانون ستیزی برخی مجریان قانون، نادیده گرفتن منافع ملی و ماجراجویی های عوامفریبانه در تعاملات بین المللی، فراموشی تدریجی و دردناک اخلاق» مربوط به همین چند سال اخیر است؟ یعنی دوستان عزیز اینقدر بیاطلاعند که نقض گسترده و سازمانیافته حقوق بشر در طول ۳۱ سال گذشته را ندیدهاند و درک نکردهاند؟
اگر جناب موسوی با نوشتن بیانیه شماره ۱۸ و منشور جنبش، خواسته باشد حق طلبی رهبران را نشان دهد، طبیعتا میتواند با نگاهی انتقادی به گذشتهای که خود بخشی از آن بوده به پیدا شدن راهکاری برای جلوگیری از نقض بیشتر حقوق شهروندان و مراقبت از کرامت انسانی ارائه دهد. گمانم نمیکنم در این زمینه با هم مخالفتی داشته باشیم. تنها نکته اختلاف احتمالا این است که شما عملا معتقدید که نسل جوان را باید از دانستن آنچه در این ۳۱ سال بر کشور رفته محروم کرد.
البته آقای موسوی در بند دوم میگوید که:
«جنبش سبز با پایبندی به اصول و ارزشهای بنیادین انسانی، اخلاقی و دینی و ایرانی، خود را پالایشگر و اصلاحگر روند طی شده در نظام جمهوری اسلامی ایران در سالهای پس از انقلاب میداند و بر این اساس حرکت در چارچوب قانون اساسی و احترام به نظر و رای مردم را وجه همت خویش قرار خواهد داد.»
این مساله جای قدردانی دارد. پس برای پالایش روند بایستی قدمی رو به جلو نهاد و به دور از «محذورات» در باره آنچه اتفاق افتاده حرف زد. گمانم نمیکنم با سکوت و ندیدن بتوان به جایی رسید. سکوت در برابر جنایتهای سالهای اول انقلاب، آدمکشیها در خارج از کشور، تهدید، آدمربایی، قتلهای زنجیرهای در دورههای مختلف، قتل و اعدام اقلیتهای دینی، کشتن دراویش و بزرگان اهل سنت و …باعث میشود که من و امثال من که سواد لازم را برای بررسی نداریم دست به دامن پرسشگری شویم که مایه ناراحتی دوستان شده است.
۴- جناب موسوی مینویسند: جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد و راه تقویت ارزش های دینی در جامعه را تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران میداند.
طبیعتا من و امثال من که سواد روشنفکران دینی طرفدار دخالت اسلام رحمانی در زندگی روزمره هستند را نداریم، چیزی از این حرفها نمیفهمیم. تنها فهمیدهایم که گروهی اندک، دوام خود و امکان بازگشت به قدرت و مناسبهای مالی گذشته را در بقای ساختارت غیر سکولار میبینند. من که البته به دلیل فقدان سواد سیاسی نمیدانم سکولاریسم چیست، اما گمانم چیزی توی مایههای «دمت گرم» باشد، بدون درد اضافه. دوست محترمی میگفت اسلام رحمانی دوستان همان اسلام خودمان است که با استفاده از تسهیل کننده ( Lubricant) تحمیل میشود.
۵- سوال بزرگی که باعث ناراحتی بسیاری از دوستان سابق بنده شده است، همانا بررسی سکوت رهبران جنبش در قبال جنایتهای دهه ۶۰ است. جنایتهایی که حتی معتقدم دستی در آنها نداشتهاند، اما هم در برابرشان سکوت کردهاند و هم با اطلاع از خطاهای انجام شده از «امام» نخواستهاند جنایتها را پایان بخشند. اگر «امام» و آرمانهایش باعث پدید آمدن «دوران طلایی» ویژهای شده که هنوز در بارهاش میگویند و به یاد آن روزگاران ماندهاند، و اگر «امام» همان کسی است که هر مشکلی پیش میآمد، از نخست وزیر خودش حمایت میکرد، پس قاعدتا میشد از «امام راحل» خواست تا راهی برای نکشتن بیگناهان پیدا کند. میشد از «امام» خواست تا حقوق انسانها را پاس بدارد…البته این در صورتی است که اعتراضی به فرامین و دستورهای «امام راحل» داشتهاند، که با عنایت به سخنان مختلف ایشان، بعید مینماید. البته اینکه پذیرفتهاند انقلاب از مسیر خود منحرف شده و امام هم معصوم نبودهاند، جای تقدیر دارد. لازم است اما به هیچ عنوان کافی نیست. ممکن است برای «پویشی»ها کافی باشد، اما برای کسانی که تابع ایدئولوژی نیستند و احتمالا سواد لازم برای توجیح خود را ندارند، نیست.
۶- به نظر من بخش بزرگی از دوستان باسواد ما، اعلامیه جهانی حقوق بشر را سندی با ارزش نیافتهاند و دوست ندارند آنرا هر از گاهی بخوانند. بر پایه این سند مهم بررسی کنند که مقامها محترم نزدیک به جنبش که در ۲۴ سال از ۳۱ سال گذشته، حرف اول را زدهاند، تا چه حد این سند معتبر را جدی گرفتهاند. طبیعتا فضای کشور در دورههای مختلف متفاوت بوده گاهی هم به حقوق بشر توجه بیشتری شده است، اما نگاه تبعیض آمیز به اقلیتها و غیرخودیها را آیا میتوان ندیده گرفت؟ من و امثال من به دلیل بی اطلاعی سوال میکنیم. دوستان جوان باسواد «پویشی» که میتوانند مصادیق نقض همه بندهای اعلامیه جهانی حقوق بشر در ۳۱ ساله گذشته را کشف و منعکس کنند چرا علاقهای به انجام این کار ندارند؟
۷- به نظرم، «منافع سیاسی» با «سواد» ارتباطی ویژه دارد. طبیعتا بنده به دلیل فقدان منافع، دچار فقدان سواد هم شدهام. از این بابت عذر میخواهم، تنها میتوانم برای دانستن بیشتر، بپرسم و بپرسم و بپرسم، اما اشکال کار اینجاست که وقتی در سال ۸۴ دکتر معین قول داد سوالهای مرا جواب دهد، بعد از دیدن سوالها عقب نشینی کرد و قرار شد تاجزاده جوابگو باشد که آقا مصطفی هم چون حدس میزد باید سالها بعد عذرخواهی کند، جواب نداد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.