آقای افتخاری! آدرستان در فرانسه را میخواستم
خودنویس: لطفا آدرس محل اقامتتان در فرانسه را بدهید. نترسید، بمب ساعتی نیست. می خواهم عکس سهراب اعرابی را برایتان پست کنم.
سلام آقای افتخاری!
ببخشید که مزاحم اوقات شریفتان شدم. حقیر از همان اهالی هجمه هستم که فرمودید دچار سوء تفاهم شدهاند و خلق مبارک را تنگ کردهاند. البته هجمه من در حد یک مقاله کوتاه بود که نوشتم و بس. دچار سوء تفاهم هم نشدهام بحمدالله والمنه. نمیدانم سایر هموطنان چطور از خجالتتان در آمدهاند، اما به شما تبریک میگویم. باور کنید باید از آنچه وادار به مهاجرتتان کرده خوشحال باشید. این نشان میدهد که شما به عنوان یک هنرمند در ذهن و زندگی مردم جایگاهی داشتید. شاید به همین دلیل بوده که از شما انتظار چنان حرکت ناشایستی را نداشتند. اینکه تا این حد در جامعه ملامت شدهاید، نشان از آن دارد که لااقل تا همین اواخر، پیش از آن که هنرتان را به پای یک کودتاچی بریزید، علاقه مندان فراوانی داشتید. چرا کسی مثلا احمد خاتمی را ملامت نمیکند؟ چون همه میدانند که از مانند اویی چشمداشت مردم دوستی و پاسداشت ارزشهای انسانی بیهوده است. اما هنرمند چه؟ آیا مردم یک جامعه حق ندارند از هنرمندانشان انتظار داشته باشند که در هنگامه هایی اینچنین، اگر باری از دوش غمهایشان بر نمیدارند، دست کم چیزی بر آن نیافزایند؟ آیا هرگز کسی از شما و امثال شما درخواست کرد که در خیابان همراهشان تظاهرات کنید و سینه سپر گلولۀ سربازان امام زمان کنید؟ آیا از شما خواستند که جلوی زندان اوین همراه خانوادۀ اسرا فریاد دادخواهی بکشید؟ آیا وادارتان کردند که به رهبر نامه بنویسید و پشت بندش به سیاهچال بیافتید؟
همۀ آنچه به حق، مردم از هنرمندانشان میخواستند این بود که دعوت یک مشت جانی را نپذیرند. اگر پذیرفتند، در آغوش نکشندشان؛ اگر کشیدند، حداقل ابراز عشق و محبت نکنند. آیا این خواستۀ زیادی است؟ یاد آن جوک میافتم که طرف به زنش گفت: «دزدان وادارت کردند برقصی و رقصیدی به درک، اما آنهمه قِر و عشوۀ اضافه چه بود؟»
آقای خواننده! باور کنید خیلی از شما محبوبتر هم در آن مملکت هستند که حتما به این گونه مراسم دعوت شدهاند و نیامدهاند. شما فکر میکنید دولت کودتایی که در به در گدایی مشروعیت میکند، سعی در جذب سایر هنرمندان صاحب نام نکرده است؟ به نظر شما تلاش نکردهاند پیشکسوتانی مثل انتظامی و نصیریان، شجریان و ناظری، بیضایی و مهرجویی، سیمین بهبهانی و صدها چهرۀ شناخته شده را جلوی دوربین بیاورند و برای خودشان کسب مقبولیت اجتماعی کنند؟ من شک ندارم که همه جامعه هنری و حتی ورزشی زیر چنین فشارهایی قرار داشته و دارند و هزینه اش را هم مثل سایر هموطنانشان میپردازند.
راستش با دیدن صحنههای کریه خاکساری و دریوزگی افراد صاحب نام، از موسیقیدان گرفته تا ورزشکار، و ابراز ارادت و جان نثاریشان در برابر ارباب قدرت به فکر فرو میروم. میاندیشم که آیا ما همان ملتی نیستیم که شاعر بزرگمان سعدی فرزانه گفت:
به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر
یا ناصرخسرو که سرود:
من آنم که در پای خوکان نریزم مر این قیمتی دُر لفظ دری را
و هزاران مورد دیگر که به نیکی نشان میدهد که چاپلوسی و زبانبازی در نزد قدرتمداران تا چه مایه در فرهنگ ما زشت و ناپسند است. حال چه رسد که آن قدرتمند، رذل تمام عیاری باشد که هنوز اثر لکههای خون فرزندان بی گناه آن سرزمین بر پیراهنش عیان باشد. چه بر ما رفته که همۀ بزرگواریها و سربلندیهای فرهنگیمان را فراموش کردهایم؟ تا جایی که هزینۀ مزدوری نکردن برای بعضی از ما گران به نظر میرسد.
از خودم سوال میکنم که آیا میشود پنداشت که آقایان افتخاری و شریفینیا و نجفی و سایر سرشناسهای از این قماش فیلم جان دادن دختر جوان هموطنشان بر سنگفرش داغ خیابان را ندیده باشند؟ آیا امکان دارد که هرگز، دستکم در یک سال گذشته، صدای الله اکبر پشتبامها، گلولهها و فریادها را نشنیده باشند؟ دیوارنویسیها را چطور؟ اتفاق نیافتاده که تصادفا شعار سبزی را بر دیوار کوچه یا روی اسکناسشان دیده باشند؟ شاید هم دیدهاند و شنیدهاند اما کار از جای دیگر خراب است.
آقای افتخاری! بعد از آنکه مالهکشان سعی بلیغی در رفع و رجوع عمل ناپسندتان کردند، حالا خود آب پاکی را روی دست همه ریختید. خواندم که گله کردهاید که بعد از این همه – به قول خودتان- هجمه، احمدینژاد حال و احوالی از شما نپرسیده است. گفتهاید نامهای برایش خواهید نوشت و از او خواهید خواست تا جواب مردم را خودش بدهد. کم حافظه که نشدهاید ان شاءالله!
جواب مردم را یک سال پیش داد این کسی که در آغوش کشیدیدش و همچنان چشم انتظار احوال پرسیش هستید. لطفا آدرس محل اقامتتان در فرانسه را برای حقیر بفرستید تا یکی از آن پاسخهایی که مردم از آنکه رئیس جمهور می خوانیدش دریافت کردند، برایتان پست کنم. نترسید، بمب ساعتی نیست، فقط یک عکس ساده است، یک عکس خیلی ساده از پسری با سربند سبز که قرار بود چندروز دیگر کنکور بدهد اما نشد. نتوانست در کنکور شرکت کند چون جسدش در سردخانه بود. اسمش سهراب اعرابی بود اگر احیانا به گوشتان خورده باشد!
آقای افتخاری! چقدر جای خوشنودی است که نبض آزادی خواهی جامعه همچنان میزند. کاش دیگر هنرمندانی هم که تصور میکنند از مردم چک سفید گرفتهاند و فارغ از آنکه چه بکنند و چه نکنند همواره بر دلها جا دارند، عبرتی بگیرند؛ پیش از آن که دیر بشود. خیلی دیر!
پیام برای این مطلب مسدود شده.