مقام معظم! وقت آن است که همه صریح باشیم: ولایت فقیه تمام شده است
خبرنگارسبز: حضرت مقام معظم ومحترم رهبری آيا زمان آن نرسيده است که خود داوطلبانه به ميان مردم آمده وبا صراحت وازصميم دل توبه کنيد، حلاليت ازمردم بخواهيد وانقراض ولايت فقيه را همراه با تمام قدرت فائقه آن رسما اعلام کنيد وازاين نظر هم در تمام تاريخ يگانه باشيد و دراواخرنيمه دوم عمرخود شايد، تکرارمیکنم، “شايد”، نام نيکی ازخود باقی گذاريد و به جای ايستادن درکنار محمدعلی شاهها، دست کم درکنارمظفرالدين شاه جای گيريد؟
ايرانی جماعت همواره ماخوذ به حيا بوده است. چه درتاريخ بسيارطولانی شاهنشاهی، چه درهمين تاريخ کوتاه، اما دشوار و پرازدستانداز جمهوری اسلامی وچه در روابط اجتماعی وحتی روابط خصوصی. انگار ما با شيوهای به نام “صراحت کلام” آشنا نيستيم. نويسندگان ما، شاعران ما، سياستمداران ما، پدرمادر، معلم و… همه دوست دارند سبک هندی حرف بزنند ومعما گونه، تا درصورت لزوم بتواند آنرا به پنج شش نوع تعبيرکنند.
البته ميدانم برمن خرده خواهيد گرفت که درمملکت گل وبلبل که زبان سرخ، همواره سرسبز برباد داده است، انسان بايد معيوب العقل باشد که با گفتن حقيقت، خودش را با شاخ گاو طرف کند. با شما صددرصد موافقم که صراحت کلام خود را با شاخ گاو طرف کردن است، اما اگر تعداد اين صراحتگوها ازمرز ده هزارو صدهزار وميليونها نفر بگذرد، درآن صورت نه تنها گاو، حتی گلههای گاوهم نمیتوانند با شاخ خود کوچکترين تهديدی برای اين ميليونها آدم صراحتگو باشند. ازآن گذشته اصولا گاوی باقی نخواهد ماند که شاخی بزند، زيرا آنان هم حرفهای خود را با صراحت خواهند زد، هم آنقدر حرف صريح شنيدهاند که ديگر به شنيدن اينگونه اظهارنظرها عادت کرده و شاخ خود را ازدست داده اند.
به گمانم وقت آن رسيده است ک جسارت به خرج داده وسنگ بنای عمومی کردن صراحت گويی را بگذاريم. عقايد خود را با شفاقيت کامل بيان کنيم. ازگفتن سخن حق که ميدانيم تلخ است، ابا نداشته باشيم. ازسخن گفتن به “سبک هندی” و”عرفی مسلکی” دوری گزينيم. يادمان باشد ضحاک هنگامی که دربرابر سخنان کاوه آهنگر قرارگرفت وکاوه با سخنان برحق خود، ضحاک را مورد حمله قرارداد، درحاليکه اين ديکتاتورخون آشام، زبانش بکلی بندآمده بود، کاوه با سری که بربدن داشت، صحيح وسالم، کاخ او راترک کرد. پس ازخروج کاوه، همراهان چاپلوس ضحاک که نفس کشيدن راازسرگرفته بودند، ازاو پرسيدند چگونه شد که اعليحضرت زبان نگشودند واين مرد گستاخ را به سزای عمل خود نرساندند ويا چه سری دربين بود که رهبرعاليقدرومعظم دستورکشتن اين مرد زبان دراز را ندادند؟
ضحاک که انگارازخوابی گران بيدارشده است، اقرار کرد هنگامی که اين مرد درمقابل من ايستاده وآن سخنان درشت وناسزا گونه را نثارمن کرد، انگارديواری آهنين بين من واوايجاد شد ومن درمقابل گفتههای اين مرد، دربرابرشجاعت وجسارت او، زبانم بند آمد، فکرم ازکارافتاد بطوريکه قادربه هيچ حرکت ويا صدوردستوری نبودم. البته خوانندگان گرامی میتوانند شرح اين صحنه را از قلم سحرآفرين خداوند سخن حکيم ابوالقاسم فردوسی پيرتوس درشاهنامه بخوانند ولذت ببرند وعبرت بگيرند.
ما درعصرحاضرهم گاه وبيگاه شاهد اين صحنهها بوده ايم درزمان پهلوی دوم که وی عرش اعلی را سيرمیکرد وبا يک لب جنباندن همه احزاب را به تاريخ میسپرد وحزب تعيين میکرد وهمانجا هم دبيرکلی برای آن دستورمیفرمود، روزنامه نگارشجاعی داشتيم که برخلاف سايرهمکارانش که نوکربودند، اما خود را ارباب جرايد میناميدند، با اين پيش فرض که روزنامه نگاران خدمتگزاران مردم هستند، درمقابل آن خدايگان قرن بيستم ايستاد و با شجاعت وجسارت پرسشی مطرح کرد که کسی جرات نکرده بود از دل بيرون کشيده و برزبان جاری سازد.
البته آن ديگران ازبيم باختن جيفه دنيوی ومزايای دولتی وامتيازات ريزودرشت، اغلب مصلحت میدانستند که ساکت بمانند اما اين روزنامه نگارشجاع، يعنی محمودعنايت لب گشود و رنگ و روی آريامهر به زردی گرائيد. ازهمين روی است که اکنون پيرانه سردرغربت زندگی متوسط اما شرافتمندانهای دارد ونازبه آدم وعالم میفروشد ومنت ازکسی نمیکشد وبرريش ارباب جرايدی چون حسين شريعتمداری، عباس نمينی وحسين الهامی میخندد.
و بازدرهمين ايام حاضرتيره وسخت نيز ديديم دانشجوی بسيار باريک اندامی را که درکمال سادگی وخوش نيتی، اما با جسارت کامل درمقابل رهبری بسيار قدرقدرت، بسيار معظم ومحترم، ايستاد و آشکار وعلنی از راديو تلويزيونی انتقاد کرد که عملا زير نظارت رهبری اداره میشود وديديم که رهبری دربرابرآن حرف حق اين کاوه زمان، قدری از در فرمودند وقدری از ديوار و آن دانشجوی شريف و جسور نيز به حمدالله ازحمله لباس شخصیها و ديگر نيروهای خود جوش مصون ومحفوط ماند واميدوارم همچنان محفوظ مانده و مانند محمدعلی ابطحی، مورد نوازش لباس شخصیها قرارنگرفته و او را به حمام سونا نبرده باشند.
اين مقدمه را ازآن روی آوردم که بدون تعارف و بدون رودربايستی وبدون مجامله بنويسم مقام محترم و معزز رهبری آيا زمان آن نرسيده است که خود به لفظ مبارک اقراربفرماييد که زمان “ولايت فقيه” به ويژه “ولايت مطلقه فقيه” بی تعارف و”مطلقا” به سرآمده واکنون دورهايست که بايد رای مردم، نظر مردم، آراء مردم، انتقادات مردم، به صورت کاملا جدی ومسئولانه درنظر گرفته شود وآنان حق طبيعی خود را که تشريک مساعی درامورسياسی کشورشان است، بدست آورده وخود با عقل وتدبيرخويش مملکتشان را اداره کنند وديگر مانند افراد عقب افتاده نيازی به “ولی فقيه” نداشته باشند؟
اين چگونه کشور منحصربه فرد و بیبديل و بی نظيری است درقرن بيست ويکم که هم قوه مقننه دارد که نمايندگانش علی الظاهرمنتخبين مردم هستند، هم قوه مجريه که در راس آن رئيس جمهوری است که علی الظاهربا رای شصت وسه درصدی مردم براين سمت دست يافته است و هم قوه قضاييه داريم که مدعی است قوه ايست کاملا مستقل وبه قوه مقننه ومجريه اجازه نخواهد داد که درامورآن دخالت کند، يعنی دوقوه ای که علی الظاهرمنتخب چهل ميليون مردمند، اما…. اما….دربالای سرهمه اين قوای به ظاهرمنتخب ومستقل يک مقام معظم رهبری هم داريم که خداوند تبارک وتعالی قوتی و قدرتی به ايشان داده است که تاکنون درتاريخ سابقه نداشته است؟
کورش؟ داريوش؟ خشايارشا؟ سلطان محمود؟ محمدمبارزالدين؟ تيمور؟ شاه عباس؟ نادرشاه؟ آغا محمدخان قاجار؟ رضاشاه کبير؟ اعليحضرت شاهنشاه آريامهر، بزرگ ارتشداران؟ خیر! قدرت آنان اصلا و به هيچ وجه قابل مقايسه با آنچه رهبرفعلی ما دارند نبود وجالب آنکه میفرمايند اين قدرت ازاراده مردم نشات گرفته است، اما اين مردم حق پس گرفتن آنچه را که دادهاند، ندارند. به عبارت ديگر اين معامله ايست که يک سردارد ويک طرفه است. راه بدون بازگشت است، وقتی دادی ديگر نميتوانی پس بگيری و به عبارت امروزی تر “پس ازفروش پس گرفته نمی شود”.
خداوند حفظ کند اين مقام معظم رهبری را که واقعا درتاريخ هيچ مشابهی نداشتهاند. کاش ازاينگونه مقام معظم ها دوتا داشتيم. علی الظاهر با رای مردم، اراده مردم، تمايل مردم، به قدرت فائقه رسيدهاند، اما وقتی به آن بالای پلهها صعود فرمودهاند، با نوک پا و با مختصرنيرويی که بکاربردهاند، آن پلهها را به کناری سرنگون کردهاند، حتی تيپايی هم نثار پله گزار کردهاند وحال ما ماندهايم همينطورحيران وسرگردان که با اين خلع قدرتی که شدهايم وبه صورت قانونی سرنوشت وزندگی وملک و ملت را يکجا دادهايم دست چنين مقام معظم بی نظيری، حال چه بايد بکنيم دراين کوچه بن بستی که حتی راه پس هم نداشتيم که به قول عبيد زاکانی ای کاش راه پس را میدانستيم وفکری به حال زارمان میکرديم؟
رهبرما تنها رهبرمعظمی است درتمام دنيا که اختيار مجلس، قوه قضاييه، قوه مجريه را بدست باکفايت خود دارند. درجايی که علی الظاهرآنها انتخابی مردمند، اما خدالعنت کند اين بيماری “الزايمر”را که ما بکلی فراموش کردهايم کی اين رهبر معظم را انتخاب کردهايم. حتما کردهايم، اما يادمان نمیآيد. اما خوب يادم میآيد که يک روز ازخواب بيدارشديم و خبردادند که معجزه شده و يک حجت الاسلامی ناگهان آيت الله العظما شده و رهبر معظم و محترم و مرجع تقليد و حق دارد تمام آنهايی را که با آراء ميليون ميليونی انتخاب شدهاند با يک لب جنباندن و اگر نشد، با يک نهيب معلق سازند.
هروقت اراده کنند، با مختصراشارهای، عدم کفايت رئيس جمهوری ازسوی مجلس صادرخواهد شد والبته فراموش نفرماييد که اين رئيس جمهوری است که بيست وچهارميليون رای آورده است. رهبر ما تنها مقام معظمی است که قضات قوه قضاييه، نه خيرکل قوه قضاييه، چشم به فرمان اوهستند تا به اقرارصريح رئيس اين قوه “کاملا مستقل” و به اقرار دادستان همين قوه قضاييه، افرادی که همه میدانند فتنهگرند و مفسد وبالاترازآن، کسانی که به عنوان “سران فتنه” نام برده میشوند، مصون ازهرنوع تجاوز ودستگيری و محاکمهای هستند مگر مقام معظم سبلتی تکان دهند واراده بفرمايند که اکنون مصلحت اقتضی میکند تا اين سران فتنه دستگيرومحاکمه شوند.
ما تنها کشوری درجهان قرن بيست ويکم هستيم که اگر عدهای را به تصورآنکه اراذل واوباش هستند به زندان انداختند ودرآنجا نه تنها به حق وحقوق آنان بلکه به خود آنان هم تجاوز آنهم ازنوع جنسی ومردانه کردند، رهبرما با يک نيم نگاه میتوانند دستور عدم تعقيب آنان را بدهند وباز تنها کسی هستند که اگر قتل های زنجيره راه افتاد دهها نفر با فجيع ترين وضعی کشته شدند وقطعه قطعه شدند، حتی اگر يکی ازاين شقه کنندگان، به لفظ مبارک هم اقرار کرد که “بالاخره ماهم اينکاره هستيم” نه تنها به آنان تعرضی نمیشود واين جنايات را با يک مهر “محفلی”، نه تنها ازهرگونه محاکمه و کيفری معاف میسازند بلکه آن کسانی را که آشکارا ادعا کرده بودند “اينکارهاند” به نمايندگی مجلس و رياست کميسيون هم انتخاب می کنند که علاوه بر پاداش نسيه اخروی، پاداشی نقدی هم دراين دنيا گرفته باشند.
ما تنها کشوری دردنيا هستيم و آنچنان رهبری داريم که وقتی مردم بعنوان اعتراض وتقلبی بودن انتخابات رياست جمهوری به خيابانها آمده و مثال مردم بسيارمتمدن جهان، دست به تظاهرات آرام میزنند، درنمازجمعه تشريفشان را آورده و با ملت اتمام حجت میکنند که درخانه هايشان بنشينند ودست از راهپيمايیها بردارند وگرنه هرچه ديدند ازچشم خودشان ديدهاند وبنده که رهبرمحترم ومعظم باشم، مسئول آن نخواهم بود و بعد لباس شخصیها و آن ديگران که معلوم نيست ازچه کسی در مملکت امام زمان دستورمیگيرند، آن بلاها را سرمردم آورده آنها را به گلوله ببندند ودرخيابانها وجلو هزاران نفر، با اتومبيل زيرکنند وبعد ادعا کنند که اين افراد خود، دست به اين توطئهها وخودکشیها زدهاند وبه ميل خود والبته داوطلبانه زير اتومبيل رفتهاند که جوسازی کنند واصلا کسی نمیداند که اين لباس شخصیها ازکجا دستورمیگيرند.
و…. ما تنها کشوری درجهان هستيم که روزنامه مینويسند، نمايندگان مجلس نطق میکنند که معاون اول رئيس جمهورمحبوب ومهرورزمان دستش قدری کج است وچرب ومقداربسيار ناچيزی تقلب کرده و سند ساخته ودرجريان خيابان فاطمی دست داشته، اما به درخواست رئيس جمهور محبوب، مقام معظم عين قرون وسطی”حکم حکومتی” صادرمیفرمايند که کاری به اين آقا نداشته باشيد زيرا باقسم شرعی که نزد من خورده شده، ثابت کردهاند که ايشان ازمبالغ جزيی را در راه خير وشرعی مصرف کردهاند.
حضرت مقام معظم ومحترم رهبری آيا زمان آن نرسيده است که خود داوطلبانه به ميان مردم آمده وبا صراحت وازصميم دل توبه کنيد، حلاليت ازمردم بخواهيد وانقراض ولايت فقيه را همراه با تمام قدرت فائقه آن رسما اعلام کنيد واز اين نظر هم درتمام تاريخ يگانه باشيد ودراواخرنيمه دوم عمرخود شايد، تکرارمیکنم، “شايد”، نام نيکی ازخودباقی گذاريد و به جای ايستادن درکنار محمدعلی شاهها، دست کم درکنارمظفرالدين شاه جای گيريد؟
من اين دوحرف نوشتم ….
پیام برای این مطلب مسدود شده.