متن کامل وصيتنامه مرحوم سعيدی سيرجانی
هم وطنان!
با تشكر از محبت شما كه همت كرديد و با تكثير و توزيع نامه سرگشاده اي كه خطاب به رياست جمهوري اسلامي نوشته بودم به من مدد رسانيدند، و با سپاس از هزاران مردم آزاده اي كه با نامه و تلفن مرا از خواندن نامه باخبر فرمودند، به عرضتان مي رسانم كه گرچه هنوز پاسخي از مخاطب محترم نامه دريافت نكرده ام، اما تلاش شما هموطنان نتيجه اي بمراتب بيش از حد توقع بنده بار آورده است. زيرا نسخه اي از آن نامه به تشريف نظر مديران و نويسندگان ” كيخان” مشرف گشته و به درك جوابي نايل آمده است، و اين توفيق اندكي نيست؛ زيرا رييس محترم جمهوري منتخب مردمي است كه خوب و بد و صالح و طالح دارند، اما رييس موسسه كيهان برگزيده مستقيم مقام معظم رهبري است، و منزه از هر خطا و اشتباهي. چونكه صد آيد نود هم پيش ماست.
به عنوان يادآوري عرض مي كنم موضوع شكواييه بنده اين بود كه به چه مجوزي، طبق حكم كدامين دادگاه، براساس چه قانوني، چهار سال است كه هفده جلد كتابهاي چاپ شده مرا توقيف كرده اند و هيچ مقام مسوولي به شكايات من جوابي نمي دهد؟ گفته بودم اگر من گناهكارم محكمه داريد، زندان داريد، جوخه اعدام داريد، و خيلي چيزهاي ديگر داريد، چرا زجركشم مي كنيد؟ وانگهي گناه ناشر بيچاره اي كه به اعتماد حمايت قانون در نشر اين كتابهاي مجاز سرمايه گذاري كرده چيست؟
پاسخهاي متعددي به تفاريق در طول يكي دو ماه اخير نويسندگان شريف كيهان ظاهرا به نمايندگاي از طرف حكومت اسلامي به عرايض بنده مرحمت فرموده اند مهم است و به احتمالي قوي محصول عنايات مقامات عاليه. به مناسبت همين اهميت اجازه مي خواهم به حكم قند مكرر خلاصه اي از آنجمله را در اينجا بياورم تا كام دلي شيرين و مشام جاني معطر كنيد:
پاسخ اول و مفصل در كيهان هوايي منتشر شد، بانضمام يكي از دو نامه بنده [ نامه اي كه خطاب به مردم نوشته بودم، نه رياست جمهوري] تا مدعيان خودفروخته اي كه با حكومت صد در صد اسلامي علماي محترم سر عناد دارند نگويند جرايد ديار ما آزادي عمل ندارند و حتي كلمه اي از شكواييه هاي سعيدي را منتشر نكرده اند.[ اگر منحرفان كور باطن بگويند: ” كيهان هوايي” چه ربطي به داخل ايران دارد؟. جوابشان اين است كه: بفرمايند بليطي بخرند و ويزايي بگيرند و به خارج از مرزهاي جمهوري اسلامي بروند و متن نامه را بخوانند]. در اين پاسخ مفصل زير عنوان ” ماموري با نعل وارونه” كه منظورشان بنده شرمنده ام، آمده است:
” اين باصطلاح عريضه در حول يك محور عمده و كلي گردش دارد و آن فرياد ” واقلما” و شهيد نمايي اي است كه سعيدي سيرجاني در رثاي كتابهاي متوقف الانتشاري سرداده و براي به كرسي نشاندن اين قضيه از بيان هيچگونه دروغ و كذب نيز كوتاهي نشده است. حدود يكسال و نيم قبل، همزمان با توقف انتشار مجدد كتابهاي سعيدي سيرجاني بسبب محتواي ضد اسلامي و ضد ارزش آنها جرياني كاملا هدايت شده متشكل از راديوهاي استكبار و روزنامه هاي ايرانيان خودفروخته مقيم خارج از كشور به حمايت از سعيدي سيرجاني و بتبع آن نويسندگان همفكر و هم خط او پرداخت…
” سيرجاني خود بهتر از هر كسي مي داند كه با نشر عقب عقب و ” تركمانا نعل را وارونه زن” چه تيرهاي جنايي كه به اسلام و انقلاب و در كل مردم ايران و دين و زبان و فرهنگ و … آنها رها نكرده است و نيز او خود بهتر از هر كس مي داند كه علت توقف انتشار كتابهايش چيست، ولي اكنون روزانه مشغول شهيدنمايي است و با آنكه مي داند كه محتواي كتابهايش به نحوي است كه تا زماني كه ارزشهاي انقلاب حاكميت دارد بهايي در ذهن مردم نخواهد داشت[ يك حرف صوفيانه بگويم اجازت است؟ كتابي كه بهايي در ذهن مردم نداشته و نخواهد داشت چه اصراري است با توقيفش مايه بدنامي حكومتي شويد كه بيش از همه حكومتهاي جهان به امتش آزادي عنايت فرموده است؟ مگر رهبر مسلمانان عالم نفرمودند ” آن مقدار كه آزادي مطبوعات در ايران هست در جاهاي ديگر نيست”] باز هم دم از استمداد براي تكثير اين باصطلاح ” عريضه” مي زند.
” در مورد زندقه و كفر الحاد [ گفت: بزن گردن اين زنديق بنديق سني دهري سگ بابي را! ] وي همين بس كه جمله اي از كتابهاي اين روزنامه نگار از رده خارج نمي توان يافت كه در آن بيربط و با ربط بنحوي به اسلام و مسلماني حمله نشده باشد.
وي از جمله افرادي است كه ظهور اسلام در ايران را تهاجم عرب مي خواند و اسلام آوردن ايرانيان را با يك تحريف ناجوانمردانه در تاريخ از ترس جزيه مي داند: ” در ايران پيش از هجوم عرب (!) فرهنگ مشخص و معتبري وجود داشت با عناصر و اجزايي بسيار و گوناگون،[ عجب عبارت كفر آميزي نوشته بودم و نمي دانستم. ظاهرا علتش اين است كه روزگار سفله پرور مرا در سن و سالي كه مي توانستم درسكي بخوانم و چيزكي بياموزم بر مسندي نشاند كه تصورش هم از محالات مي نمود. نتيجه آن قدرت زودرس و بيش از ظرفيت آن شد كه مست از جام غرور و غافل از روز حساب، تيغ عرياني به كف آرم و به هر كه و هر چه رسيدم بتازم.] تحول تازه و كوبنده مانند هر نيروي مهاجم و غالبي (!) مي خواست فرهنگ ملت مغلوب (!) را درهم شكند. ( ص سي و هشت ، در آستين مرقع)” [ ملاحظه فرموديد؟ اين را مي گويند حمله به اسلام. گيرم بنده روسياه در اين دنيا از فرمان رجم بزرگان و انتقام حضرت معمر قذافي سر سالمي به گور برم، در آن دنيا جواب مرحوم يعرب بن قحطان و زيادبن سميه و از اينها بالاتر يزيد بن مهلبي را كه با خون مردم گرگان آسيا گرداند چه خواهم داد؟ . در ضمن علايم تعجب را خودشان گذاشته اند، بنده در اين ماجرا گناه ندارد، همان گناهي كه با مهاجم خواندن اعراب بزرگوار موالي نوازي چون بني اميه مرتكب شدم براي هفتاد پشتم كافي است. ]
” اگر دشمني با اسلام در كار نيست چرا در مقدمه كتاب البته مستطاب ” اي كوته آستينان”… براي بهتر فهماندن باصطلاح مطلب با همان نثر ” عقب عقب” كه با استفاده از قيد البته و ديگر قيود اينچنين با پنبه سر مقدسات را مي برد چندين و چند صفحه حاشيه روي و قلمفرسايي شده و بسيار زيركانه و رندانه احساسات و مقدسات مردم به بازيچه و سخره گرفته شده است [كاش اجازه داده بودند اين كتاب كه از زمستان هزار و سيصد شصت و هفت در چاپخانه كتيبه در حال پوسيدن است منتشر شده بود تا خلايق بدانند ” مقدسات مردم” را به سخره گرفتن يعني چه. علي الحساب بنده از طرف آن بنده خدايي كه براي گرانتر فروختن محصول دهانش خبر تشريف فرمايي امام رضا را به سيرجان بر سر زبانها انداخت، از نويسندگان متعهد كيهان سپاسگزارم و از اينكه نمي دانستم دلالها و شيادها جزو مقدسات مردمند شرمسار.]
” و اما بعد چند كلمه هم در مورد عوامفريبيهايي از قبيل زيان سنگين(!) [ هفت ميليون و هقتصد و پنجاه هزار توماني كه ناشران بيچاره در سال شصت و هفت و شصت و هشت خرج كتابهاي در چاپخانه پوسيده بنده كرده اند، البته در نظر بزرگان رقم سنگيني نيست كه، هر كه بيني به جيب خود نگرد. راستي چه انقلابي از اين بالاتر كه رقمهاي ميليوني و حتي ميلياردي ديگر به چشم بعض طلاب وارسته از جهان نمي آيد. ] و اتلاف كتابهاي نازنين (!) بگوييم و بسنده كنيم كه عاقل را اشارتي كافيست. هنوز جريان دعواي سعيدي سيرجاني و مدير انتشارات نشر نو نقل محافل فرهنگي است و جريان واقعه هم از اين قرار است: مدير انتشارات نشرنو براي چاپ كتاب ضحاك ماردوش سعيدي ششصد و سي بند كاغذ را به قيمت دولتي از وزارت ارشاد دريافت مي دارد و بر طبق ادعاي خود با بخشي از كاغذ دريافتي تعداد نه هزار جلد از اين كتاب را چاپ و منتشر مي كند و سعيدي سيرجاني مدعي است كه نشر نو بايد وجه كاغذ مازاد بر پنج هزار جلد را با نرخ آزاد به وي بپردازد. [شنيده بودم مدير نشرنو در مقوله كاغذ دولتي و ترديد در صحت عمل پاكان گرفتاريهايي برايش پيش آمده بود، اما نمي دانستم خود بنده يك طرف قضيه بوده ام . امان از ناداني.] و … و كافي است كه با يك حساب سرانگشتي اختلاف قيمت كاغذ آزاد را با كاغذ دولتي حساب كنيم تا علت اين دعوا كشف شود”.
” البته اين را هم بگويم كه سعيدي براي چاپ كتابهايش ،علي رغم تمام اهانتها و ناسزاگوييها نسبت به اسلام و اصول ، هيچ مشكلي نداشته [ كاملا درست فرموده اند، نه چهار هزار نسخه چاپ دوم ” در آستين مرقع” در سال شصت و سه خمير شد، نه ” اي كوته آستينان” در سال شصت و هفت به غضب پاكان گرفتار آمده، نه پنج هزار دوره ” تاريخ بيداري ايرانيان” در چاپخانه پوسيد، نه كتاب ” ريشه در خاك” به صرف اينكه مترجمش خواهر من بود هشت سال تمام براي مثله شدن معطل ماند، نه سالهاست كه فرزندانم به آتش من مي سوزند.] و اساسا عمده كتابها و نوشته هاي ايشان در فاصله سالهاي شصت و سه تا شصت و هشت چاپ و منتشر شده اند” ( كيهان هوايي چهار آذر هفتاد و يك).
و بعد از اين پاسخهاي مربوط و منطقي، در شماره ديگري از همين نشريه با استفاده از نظرات صايب روانشناساني كه در خدمت دارند و به كشف علت ناراحتي و افسردگي بنده پرداخته اند كه:
” البته استاد حق دارند. در مملكتي كه با مواد مخدر مبارزه مي شود و هر كجا منقل و وافوري مي بينند بي آنكه به زجرها و شكنجه هاي استادان فن توجه كنند برمي دارند مي شكنند و نابود مي كنند، آدم زجر و شكنجه نمي كشد؟” ( كيهان هوايي دوم دي ماه هفتاد و يك)
[ نمي خواستم در اين مورد حاشيه اي بنويسم و شما را به تهوع اندازم كه خود متن گوياتر از هر حاشيه اي است. اما دريغم آمد رفقا را از فيض ثوابي محرم كردن: بنده ضمن تقديم هزار شكر كه ياران بي گنه اند، اميدوارم محتسب مزاجان زمانه هر چه زودتر با نبش قبر سعدي و حافظ، جنازه اين دو رند شيرازي را هم بيرون كشند و به جرم توصيف ” شاهدان”، حد شرعي را بر استخوانهاي پوسيده شان اجرا فرمايند.]
و سرانجان به عنوان زمينه سازي لازمي براي اقداماتي كه در آينده اي نزديك معمول خواهند داشت، پس از افشاي زندقه و كفر و الحاد بنده، پرونده زندگي سراسر فساد مرا نيز در برابر چشم خلايق گشوده اند. و اينك آن پرونده:
” سعيدي سيرجاني تا كودتاي بيست و هشت مرداد سي و دو معلم ساده اي بيش نبود، [ ديگر كم لطفي مي فرماييد، گويا در يكي از بولتنهايتان مرا همكار پيشه وري و طرفدار تجزيه آذربايجان خوانده ايد؛ آخر موجود مرموزي كه در سيزده سالگي همدست پيشه وري بوده، نمي تواند نه سال بعدش گمنام باشد. ] پس از تشكيل ساواك با آن سازمان ارتباط برقرار كرد و به اداره پيگيري آموزش و پرورش انتقال يافت. اداره پيگيري در رژيم گذشته شعبه اي از ساواك بود و با مراقبت شبانه روزي رفتار معلمان و دانش آموزان مخالف رژيم را به ساواك گزارش مي كرد.
” پس از تشكيل بنياد فرهنگ توسط دكتر خانلري، [ بنده از اينكه نويسندگان بزرگوار و دانشپرور كيهان اين بار بخلاف سنت شريفشان عمل كردن و نام خانلري را بدون عناوين ” خاين و جاسوس و بدسابقه” آوردند از خوانندگانشان معذرت مي خواهم.] كه از بودجه كلاني برخوردار بود، ساواك وي را به آن بنياد منتقل كرد تا اشراف بيشتري نسبت به فعاليتهاي آن داشته باشد. در همين زمان بود كه سيرجاني توانست يك قطعه زمين هزار متري از موقوفه مخبرالسلطنه هدايت در محله دروس تهران تصاحب كند و با پول بنياد آن را بسازد كه هم اكنون محل تجمع همپالكيهايش شده است. بايد توجه داشت زمينهاي موقوفه هدايت غالبا به فراماسونها و ساواكيها و وابستگان به دربار تعلق مي گرفت”. ( كيهان هفده اسفند هفتاد و يك، نقل از كيهان هوايي چهارده بهمن).
اين بود جوابهاي نجيبانه و دندان شكن و معقولي كه به نامه هاي سرگشاده بنده داده اند درباره خمير شدن و پوسيدن كتابهايم، تا ديگر نگويم چرا جمهوري اسلامي به تظلماتم پاسخ نمي گويد.
اگر نويسندگان محترم كيهان، همانطور كه با نقل عبارتي از كتابم اسناد كفر و زندقه و الحاد مرا رو كردند، مدارك اتهامات اخير را هم منتشر مي كردند، هم زبان مدعيان را بسته بودند و هم منتي بر بنده و خوانندگانشان گذاشته بودند.
گيرم همه خلايق به دفاتر رمز ” سيا” و ” موساد” و ” اينتليجنب سرويس” و ” كا گه ب” دسترسي نداشته باشند تا حواله هايي را كه در طول سالها به نام بنده صادر شده است به دست آرند و منتشر كنند، اما اسناد ساواك بحمدالله صحيح و ناسالم است و اگر در دسترش همگان نباشد، مديران موسسه كيهان حتما بدان دسترسي دارند. اي كاش محبت كنند و سوابق مرا كه از سال سي و دو به ساواك پيوسته ام تا بهمن پنجاه و هفت كه مي شود بيست و پنج سال شمسي بيرون كشند، و اگر نه همه اوراق پرونده، لااقل يك برگش را منتشر كنند، تا هم حافظه راكد بنده به كار افتد، و هم خلايق سالوس عوام فريبي را بشناسند كه عمري از خبرچيني و نهفته كاري در نوشته هايش اظهار نفرت كرده است و خود از اعضاي ساواك بوده.
گيرم پرونده هاي ساواك هنوز محرمانه باشد كه بسياري از پاپوش دوزان و شكنجه گرانش هنوز هستند و خيلي هم ” هستند” و علايم حضورشان از در و ديوار مي بارد؛ اسناد و دفاتر حزب توده كه بحمدالله، به مقتضاي ميراث پدر خواهي خلق پدر آموز، هم اكنون در دست بعض صاحب مقامان است، اي كاش كارت عضويت يا برگه تقاضانامه يا هر سندي كه مربوط به عضويت من در هر حزب و جمعيت و دسته و گروهي كه باشد منتشر سازند، تا مردم بدانند مني كه در اوج رستاخيزگري آريامهري زير ورقه اعلام پيوستگي دسته جمعي استادان ” مدرسه عالي ادبيات” نوشتم: ” بدين وسيله نفرت خود را از حزب فرمايشي رستاخير اعلام مي دارم”، چه جانور رياكاري بوده ام و هستم.
گيرم برملا شدن اسرار رفقا مصلحت نباشد، وزارت آموزش و پرورش كه هنوز بر جاي است و در تصرف حزب الله؛ اي كاش ماموران بايگاني آن وزارت خانه همت كنند و رونوشت ابلاغ يا سوابق خدمت مرا در ” اداره پيگيري” آن دستگاه در همين كيهان قدسي مآب منعكس فرمايند، تا بنده فراموشكار پرونده ساز را به ياد گذشته هاي آلوده ام اندازند و بي هيچ تلاش و مقدماتي وادار به حضور در تله ويزيون و اعترافات آنچناني كنند.
گيرم همكاران سابقم در ” بنياد فرهنگ ايران” كه هنوز حي و حاضرند و مشغول خدمت، به پاس دوستيهاي روزگاران گذشته، از شهادت درباره اخاذي هايم طفره روند، اسناد مالي كه برجاي است و مي توان براحتي هر سندي را گرفت وو منتشر ساخت تا كساني كه در اوج قدرت آريامهري در مجله يغما و خواندنيها [ مفصل ماجرا در مجله يغماي زمستان پنجاه و شش و بهار پنجاه و هفت و به نقل از يغما در خواندنيهاي همان سالها آمده است، به حكم بعض ملاحظات اخلاقي از نقل آن معذورم، اما خوانندگان مي توانند به صفحه چهارصد و سي و دو شماره هفتم سال سي و يك يغما، يا ص صد و نود و هشت تا دويست و يك ” در آستين مرقع” و در حروفچيني تازه، ص صد و هشتاد و هشت، رجوع فرمايند] دعويهاي بيجاي مرا خوانده اند، بدانند بنده در پيروي از مكتب ” حافظم در مجلسي دردي كشم در محفلي” چه اعجوبه اي بوده ام.
گيرم تحقيق در اين مسايل مستلزم صرف وقتي باشد و تلاشي كه به دردسرش نمي ارزد، تحقيق در مقوله وقفياتي كه تعلق به دعاگويان دارد كه آسان است. آخر تصرف زمين وقفي، عضويت ساواك و سيا و هواداري استكبار جهاني نيست كه رد و اثباتش مستلزم صرف وقتي باشد و تدارك اسنادي. سند موقوفه را كه مي شود منتشر كرد، و به ترديد همسايگان و اهل محل ما خاتمه داد كه مي گويند: نكند بقيه خبر ها هم از همين دست باشد.
بنده شخصا در صحت و دقت نوشته هاي كيهان، و شرف و تقواي مديرانش، شكي ندارم؛ كه، اين موسسه عظيم جزو غنايم بيت المال است و حجه الاسلام با فضيلت صاحب صلاحيت البته متديني كه بر مسند رياستش تكيه زده، منتخب مستقيم مقامات عاليه اي است كه مي خواهند اسلام را درسرتاسر جهان گسترش دهند و صحنه عالم را از لوث حقه بازيها و تزويرها و دروغها و مردم فريبيها و ضعيف آزاريها پاك كنند. اين روزنامه مقدس معتبر، ” فرمان” عباس شاهنده يا ” آرام” سرهنگ يمني يا ” شورش” كريمپور شيرازي نيست كه كارش هتاكي باشد و بي اعتنايي به اخلاقيات، نوشته همچو روزنامه اي را نمي توان سرسري گرفت. هر چه منتشر مي كند به حكم ايمان و تقواي مدير مسوولش عين واقعيت است و از آن بالاتر مورد تاييد مقامات مقدسه اي كه ترديد در عدالتشان مايه ارتداد است.
اگر در ايران امروز گروه بي تقواي مردم فريبي حكومت را قبضه كرده بودند كه براي تحكيم موقعيت خويش و ادامه غارت به سركوب آزادگان مي پرداختند، در افشاگريهاي كيهان جاي ترديد و شبهه اي باقي بود. اگر دار و دسته اي دانسته يا نادانسته كساني را به قصد قرباني در مقدم استاليني ديگر و هيتلري ديگر برگزيده بودند، شايد از جان گذشته اي به خود حق مي داد مطالب كيهان و نشريات همزبانش را نوعي ترور شخصيت تلقي كند، كه از مقدمات لازم ترور اشخاص است. تا اگر شخص مورد نظر به تير غيبي گرفتار آمد، يا در تصادمي شرش كنده شد، يا شكنجه و اعدامش لازم گشت، اذهان عمومي آماده استقبال همچو خبري باشد و از تلف شدن وجود فاسدي فرياد اعتراضي برنخيزد.
اما كشور ما بحمدالله قبه الاسلام است و زمام كليه امور سياسي و مذهبي و اقتصادي و غيره اش در قبضه قدرت بي چون و چراي روحانيون عاليقدر و خويشان بزرگوارشان. در همچو بهشت لبريز از ديانت و معنويت و اخلاقي ، محال است عملي بناروا صورت گيرد، و حقي بناحق ضايع شود، و فرزندي به گناه ناكرده پدر معاقب گردد، و امنيت و آرامش افراد خانواده اي سلب شود، و ناله هاي ستمرسيدگان ناشنيده ماند، و دستگاه عدالت از رسيدگي به شكايت مظلومان طفره رود، و از اينها بالاتر همه امكانات حكومت براي سركوبي رعيت ساده اي بكار گرفته شود. اين شيوه ها منحصر حكومت جباراني است كه مي خواهند كشوري را بر باد نيستي دهند، يا غارتگراني كه مي كوشند يك شبه تلافي صد ساله كنند و با ارعاب و اختناق نا واپسين دينار مملكت را به جيب زنند.
وانگهي مگر مي توان در نظام عدالت پيشه اي كه دستگاه بيدار قضاييش پاسدار جان و مال و حيثيت افراد رعيت است، در روزنامه اي با صدها هزار تيراژ داغهاي ننگيني بدين زشتي و سهمگيني بناروا بر پيشاني بخت كسي نشاند؟.
با توجه بدين مقدمات در صحت و حقانيت نوشته هاي كيهان براي شخص بنده به عنوان صاحب عله جاي ترديدي باقي نمانده است، اما چكنم كه بلاي دو شخصيتي و مرض فراموشي به جانم افتاده است و هر چه مي كوشم حافظه بي رمقم مدد نمي كند تا به ياد آرم كه در چه سالهايي مرتكب اينهمه جنايت و خيانت شده ام.
بنابراين چاره اي نمانده است جز توسل به آشنايان و هموطنان خوش حافظه؛ بدين اميد كه به ياريم آيند و با يادآوري صحنه هاي سياه زندگيم، هم بنده را در مداواي اين بيماري لعنتي مدد كنند، و هم توشه راه آخرتي براي خودشان تدارك ببينند، كه اثبات و تاييد سخن مردان حق كلي اجر اخروي دارد و در زمان، ما مزد دنيوي نيز هم.
اينكه از شما خواننده گرامي اين عريضه استدعا دارم نامه ام را بدقت بخوانيد و در مورد اتهاماتي كه مذكور افتاد و در صحت و واقعيتشان جاي ترديدي نمي تواند باشد، اگر سند و مدركي به دست آورديد لطفا منتشرش كنيد؛ و اگر هم برگه و سندي به چنگتان نيفتاد، همان گواهي فرد فرد شما پس از احراز هويت [ معمولا استفاده از امضاي جعلي و اسم مستعار اختصاص به دو گرون دارد: يكي مخالفان حكومتي استبدادي كه در فضايي لبريز از اختناق و وحشت قلم مي زنند، و ديگري شيادان فرصت طلبي كه با ارعاب و تهديد قصد كلاشي و باجگيري دارند. احتمال دوم در مورد نويسندگان محترم كيهان مطلقا منتفي است، و احتمال نخستين هم مطلقا نامعقول مي نمايد. شق ثالثي هم به نظر من نمي رسد. اي كاش مديران كيهان همت كنند و نويسنده همين نامه آخرين را معرفي فرمايند. به هر حال من بر سر تعهد خود باقيم و هر كس با اعلام هويت حاضر به اداي شهادت و تاييد اتهامات كيهانيان شد مستحق جوايزي است كه در پايان همين عريضه اعلام كرده ام.] براي من در حكم سند است.
ضمنا براي اطمينان خاطرتان كه در اين ره نباشد كار بي اجر، به همين وسيله اعلام مي دارم:
هر كس از همكاري بنده با سيد جعفر پيشه وري يا عضويتم در هر حزب و جمعيت و گروه و دسته اي اطلاعي دارد و اعلام فرمايد، علاوه بر اينكه مبلغي از روبلهاي مرحمتي” كا گه ب” يا دلارهايي كه به مرور ايام از ” سياي خودمان” گرفته ام به حضورش تقديم مي كنم، در مظان استجابت دعا از حضرت احديت مي خواهم كه عشق به مقام و منصب چنان كر و كورش نكند كه ناله مظلومان را ناشنيده گيرد و جور ظالمان را ناديده.
هر كس عضويت و خدماتم را در دستگاه ساواك به يادم آرد، همه وجوهاتي را كه در طول دوران معلمي و استادي و مولفي لغتنامه و خدمت بنياد فرهنگ به جيب زده ام طي چك تضمين شده بانكي تقديمش مي كنم، با اين دعاي خير كه اگر به مقام و منصبي رسيد مگس پرانان شاهين ساز ملك جم چنان هاله تقدسي پيرامونش ايجاد كنند كه زير سوال بردن اعمالش جرمي در حد ارتداد باشد.
هر كس در بيش از ده هزار صفحه تاليفات و نوشته هاي من يك جمله در تخفيف و توهين اسلام بجويد و بيابد، بنده دوره شش جلدي تفسيرقرآن كريم را ، كه محصول هيجده سال تلاشم براي تصحيح وچاپش بوده، به نام او مي كنم و دعايي در حقش كه گرفتار شريعتمداراني نشود كه انگشت در جهان كرده و ملحد مي جويند و براي ارعاب منتقدان چماق تكفير مي گردانند.
هر كس دست كم يكي از مقالات تملق آميزي را كه در تحكيم رژيم پهلوي نوشته ام منتشر كند يا نشانيش را بدهد، همه عطاياي ملوكانه و انعامهايي كه از دربار سلطنت گرفته ام ناز شست او خواهد بود، باضافه قصيده غرايي كه در مدحش صادر خواهم نمود.
هر كس در طول سي سال گذشته در بايگانيهاي وزارتخانه ها از من تقاضانامه اي براي استفاده از امكانات دولتي، از قبيل گرفتن زمين، خريدن خانه، استخدام خويشان، پاداش و اضافه حقوق، ترفيع مقام، سفر خارج، يا هر مطلبي در اين مقوله بيابد و منتشر كند، بنده همه امتيازاتي را كه در طول سي سال خدمتم به دست آورده ام يكجا تقديم حضورش مي كنم، به همراه دعايي كه هرگز دست و پا بسته گرفتار شهسواران عرصه نجابت و جوانمردي نشود.
هر كس از دعواي من و مدير نشر نو، كه به روايت نويسندگان كيهان: اين روزها نقل همه محافل فرهنگي و مطبوعاتي است، خبري داشته باشد و اعلام كند، بنده هم ميلياردها توماني را كه از تفاوت قيمت كاغذ نصيبم شده تقديمش مي كنم و هم دعاي خيري در حقش كه: الهي به سرنوشت عبدالرحيم جعفري موسس اميركبير مبتلا نشود كه بجاي داير كردن كاباره و دانسينگ، عمرش را وقف نشر كتاب كرد و عواقبش را ديد.
هر كس بنده شرمنده اي را كه با شعار” از مال وقف نيابي به نام من درمي”، در موارد ضرورت طرفدار اخف الشرين بوده ام كه ” مي حرام، ولي به ز مال اوقافست”، با نشان دادن سند يا محل زمين موقوفه اي كه تصرف كرده ام رسوا كنند، به موجب همين نوشته همه اراضي موقوفه متصرفقي خويش را در كران تا كران ايران اسلامي به نام ناميش مصالحه قطعيه شرعيه مي كنم، با اين دعاي خير كه الهي اگر از چاله درآمدي در چاه نيفتي.
هر كس محل خانه اي را كه بنده در طول عمر بي حاصل شصت ساله ام، چه با پول بنياد چه از محل وجوهات ديگر، در هر جاي ايران ساخته ام مشخص فرمايد، هم آن خانه را براي نزول اجلالش آب و جارو مي كنم و هم كليه وجوهي را كه دشمنان ابله در بانكهاي خارجي به حسابم ريخته اند به نامش منتقل و هم دعايي بدرقه راهش كه سر و كارش به اقارير تله ويزيوني نيفتند.
هر كس در زير آسمان خدا خانه اي، آپارتماني، ساختماني به نام من يا زنم يا فرزندانم سراغ دارد معرفي كندن، بنده سرسپرده استكبار جهاني ” قول فرنگي” مي دهم كليه سهامي را كه به نام خودم و خويشانم خريده ام بانضمام اندوخته هايم در بانكهاي داخل و خارج، ضميمه سند آن عمارت كنم و دو دستي تقديم حضورش.
هر كس حاضر شود كليه مايملك اين عامل استكبا ر و اين دشمن مرفه مستضعفان را با يك باب خانه مناسب متوسطي معاوضه كنند كه سر پيري مسكن و مامني داشته باشم، دعا مي كنم كه خداوند تبارك و تعالي نماز و روزه هايش را در خانه اي غصبي به كرم خود قبول فرمايد و بر ذخاير ماركها و دلارهايش بيفزايد.
و سرانجام هر كس محبت كند و اين نامه را بعد از خواندن به ديگري بدهد، يا اگر امكانات ماليش اجازه داد تكثيرش كند، تا عده بيشتري از هموطنان در اين مسابقه سال و جايزه گيري كلان شركت نمايند، بنده روسياه در حقش دعايي مي كنم كه به همه آن جوايز مي ارزد. دعايم اين است كه:
الهي صداي چكمه فاشيسم بنحوي گوش نازنينش را نيازارد كه مجبور شود از جان خود مايه بگذارد و براي بيداري ملت به استقبال اجل محتوم رود.
با عرض احترامهاي فراوان
فروردين هزار و سيصد و هفتاد و دو
سعيدي سيرجاني
پیام برای این مطلب مسدود شده.