07.01.2011

بازتاب مرگ «شاهزاده در غربت» در دنیای مجازی

دویچه‌وله: بسیاری از ایرانیان مقیم شبکه‌های اجتماعی ِاینترنتی و وبلاگستان فارسی، شب‌های گذشته را به سخن گفتن از دو موضوع گذراندند. یکی خودکشی دومین پسر آخرین شاه ایران و دیگری بارش اولین باران و برف زمستانی در تهران.

علیرضا پهلوی، پسر ۴۴ ساله‌ی محمدرضا پهلوی، در اولین ساعات سه‌شنبه در منزلش در بوستن آمریکا ماشه را چکاند و به زندگی خود پایان داد و ساعاتی بعد تیتر رسانه‌ها شد. اما او تنها یک تیتر نماند، بلکه موضوعی شد برای دست به قلم بردن ایرانیان ساکن جامعه‌ی مجازی.

شاید یکی از اولین نوشته‌های اینترنتی در این‌باره، بیانیه‌ای بود که خود خانواده‌ی پهلوی نگاشتند و در آن هم خبر از مرگ علیرضا دادند و هم به نوعی این خودکشی را واکاوی کردند. در این بیانیه که در سایت رضا پهلوی، پسر ارشد محمدرضا پهلوی، منتشر شد، آمد :« شادروان، همچون میلیون‌ها جوان ایرانی، از آن‌چه که به ناروا بر میهن عزیزش می‌گذشت سخت آزرده و غمگین بود، و نیز هیچ‌گاه خاطره‌ی دردناک مرگ پدر و خواهر عزیزش او را رها نکرد.»

لیلا دیگر فرزند محمدرضا پهلوی بود که ۹ سال پیش در لندن به زندگی خود پایان داد. نزدیکان خانواده‌ی پهلوی از نزدیکی بسیار این خواهر و برادر که اکنون دیگر هر دو فوت شده‌اند خبر می‌دهند.

یک جوان مثل هزاران جوان ایرانی

اما آن‌چه در بیانیه‌ی خانواده‌ی پهلوی آمد، تنها به این بیانیه محدود نشد. بودند دیگر افرادی که آن‌ها نیز در نوشته‌های فیس‌بوکی و یا وبلاگی خود تکرار می‌کردند که علیرضا‌ی جان‌باخته، «جوانی مثل هزاران جوان ایرانی است.»

البته در مقابل هم بودند کسانی که به تعمیم علیرضا پهلوی به “جوان ایرانی” اعتراض داشتند. یکی از کاربران فیس‌بوک به این شکل اعتراض خود را اعلام کرد: « یک انسان بنا به هر دلیلی خودکشی کرده آن وقت یک مشت عقب‌افتاده سیاسی راه افتاده‌اند از جنازه‌ی این بنده خدا شهید بسازند. واقعاَ “بدم آمد” که نوشتند علیرضا هم مانند هزاران جوان ایرانی…»

اما مهرداد لقمانی، یکی دیگر از کاربران فیس‌بوک، در صفحه‌ی خود یادداشتی را با عنوان « چرا تسلیت می‌گویم» منتشر کرد و در آن به تشریح و دفاع از دیدگاه خود که علیرضا را یکی مثل هزاران جوان ایرانی می‌داند، پرداخت. او نوشت: «علیرضا پهلوی جوانی بود کمابیش از نسل من! آن موقع که انقلاب شد کاری نمی‌توانستیم بکنیم جز مشاهده‌ی وقایع با هول و هراس، بی‌خبر از کابوسی که طومار زندگی ‌و مملکت‌مان را تا ۳۲ سال بعد در هم خواهد پیچید. انقلابی که وعدهٔ دموکراسی و حقوق بشر می‌‌داد، اولین روز حیات خود را از لوله‌ی تفنگ بر بام ساختمانی اعلام کرد که تا دیروز هم‌نسلانم در آن برای ساختن آینده‌ای بهتر آموزش می‌دیدند. آن‌گونه شد که رفتن به دکه‌ی روزنامه‌فروشی برای کیهان بچه‌ها هم برایمان قدغن بود، مبادا که عکس اعدام‌شدگان را که روزنامه‌ها چاپ می‌کردند ببینیم، همان روزنامه‌هایی‌که چند وقت بعد به امر “امام”، بیشترشان به خفه شدن محکوم شدند و سردبیران‌شان در به در.»

او یادداشت خود را این‌طور به پایان برد: « علیرضا پهلوی نامی‌دیگر است در طومار دراز قربانیان این انقلاب، نسلی که در پس روزمرگی ظاهری زندگی‌، خاموش درد می‌کشد، درد فراق و حسرت، از آن‌چه می‌شد باشیم و آن‌چه شدیم.»

تاثر برای یک مرگ و نقد آن
با این‌همه انتقادها از تعمیم علیرضا پهلوی به جوانان ایران فراتر رفت. یکی از کاربران فیس‌بوک اندوهی را که برخی از دیگر کاربران – که عموماَ برای همدردی با فرح دیبا، همسر شاه سابق و مادر علیرضا پهلوی- ابراز می‌کردند به نقد کشید: «در جمع پنج نفره‌ی ما، چهار نفر تا عصر دیروز حتی نمی‌دونستن که محمدرضا پهلوی پسری به نام علیرضا داره، حالا جزئیات بیش‌تر بماند. با تقریب مناسبی می‌شه تعمیمش داد: نزدیک به ۸۰ درصد از کاربران-شهروندان، نسبت به چیزی واکنش نشون می‌دن که تا دیروز از وجودش هم بی‌خبر بودن. واقعیتی دردناک‌تر از خودکشی علیرضا پهلوی!»

اما این بار مهشید راستی، نویسنده‌ی وبلاگ “زنانه‌ها” بود که پا پیش گذاشت و به مساله وسعت بخشید: «در مورد مرگ یک انسان چنین ابراز نظر کردن، انسانی نیست.»

نویسنده‌ی وبلاگ “زنانه‌ها” اما صرفاَ کاربری را که به میزان اندوه ابراز شده نقد داشته، مخاطب قرار نداد. او گروهی دیگر از نقادان را نیز مخاطب قرار داد، یعنی آن گروهی که که در نوشته‌هایشان سعی داشتند نفرت خود از پدر را بر سر پسر خالی کنند. نویسنده‌ی وبلاگ “زنانه‌ها”، نوشت: «هرگز فراموش نکنیم که خانواده‌ی پهلوی هم ایرانی هستند، و ایران همان‌قدر که مال من و توست، مال آن‌ها هم هست. گناه پدر را بر فرزندان ننویسیم.»

او افزود: «هر قدر هم که از سلطنت و تاج و تخت موروثی بیزارم، تمام اعضای خانواده‌ی پهلوی همان اندازه حق دارند در مورد سرنوشت ایران نگران باشند و اظهار نظر کنند که هر کدام از ما. ممکن است نظرات ایشان را نپسندیم ، ولی آن‌ها هم این حق را دارند.»

او در نهایت نوشت: «یک مرد ۴۴ ساله‌ی ایرانی در خانه‌ی خود خودکشی کرد. نام این مرد علیرضا پهلوی بود، این خبر برای من یک خبر بد بود!»

« زیستن در اجبار مرگ‌آور است»

اما زاویه‌ی دیگری که ساکنان وبلاگستان فارسی، آن را برای نگاه به خودکشی «شاهزاده» انتخاب کردند، مساله‌ی غربت و تبعید بود. مهدی جامی، نویسنده‌ی وبلاگ “سیبستان” یکی از کسانی بود که از این زاویه مطلبی در وبلاگ خود نوشت. او ابتدا این توضیح را داد که « تا ساعت‌ها پس از شنیدن خبر خودکشی علیرضا پهلوی از فکر او و خودکشی‌اش فارغ نمی‌شدم. اظهارنظرها هم از شانه بالا انداختن تا تسلیت گفتن به خانواده پهلوی متفاوت بود. بعضی هم از نظر انسانی همدردی می‌کردند اما می‌خواستند از نظر سیاسی فاصله‌شان را حفظ کنند.»

او سپس در توضیح این موضوع نوشت: «راست این است که ما مردم هنوز تکلیف خودمان را با خانواده‌ی شاه و میراث او معلوم نکرده‌ایم. من که نکرده‌ام… اما چرا ما نمی‌توانیم تکلیف خودمان را روشن کنیم؟ به نظرم یک جواب سر راست‌اش این است که جانشین نظام شاهی هرگز نتوانست ما را قانع کند که جانشینی به‌تر از نظام برافتاده عرضه کرده است. در واقع عمر سی و اند ساله‌ی جمهوری اسلامی چه بسا از مخالفان نظام شاهی کاسته و بر هواداران‌اش افزوده باشد.»

او پس از این مقدمه به مساله‌ی خودکشی علیرضا پهلوی نزدیک ‌شد: « بسیاری می‌پرسند که چطور یک شاهزاده می‌تواند این‌قدر ضعیف باشد. اما به باری که بر دوش یک شاهزاده ناکام است بی‌توجه می‌مانند. خانواده شاه و تربیت آن دوران مبتنی بر وطن‌پرستی بود. من اطمینان دارم که همین هم اساس فکر خانواده پهلوی را تشکیل داده و می‌دهد. آن‌ها درکی از وطن دارند که با آن موافق باشیم یا نباشیم ایشان را سخت به وطنی که در آن همه نوع اختیار داشتند و برای آن طرح‌ها و برنامه‌های بسیار فراهم کرده بودند پیوند می‌زند.»

مهدی جامی سپس سرنوشت «شاهزاده‌ی مهاجر» را به سرنوشت دیگر مهاجران از وطن پیوند داد: «شاید اگر ما هم سی سال از وطنی که به آن عشق می‌ورزیم دور بمانیم و احساس کنیم درها به روی ما بسته می‌ماند راهی جز رها کردن خود از زندان زندگی اجباری در مهاجرت نیابیم.»

او نوشت: «مرگ علیرضا پهلوی به نظرم پاسخی است که انسانی مثل همه ما به اجبار زندگی در غربت می‌دهد. و در این شورش بر اجبار فرقی نیست بین آن زن ایلامی که خودسوزی می‌کند و روشنفکری که در جنگلی خود را به دار می‌آویزد. زیستن در اجبار مرگ آور است.»

مریم میرزا
تحریریه: یلدا کیانی

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates