تربچه نقلی هم گوزید: نقد درونی
وبلاگ آخوند ابطحی معروف به تربچه نقلی: از قدیم ضرب المثلی شنیده بودم که آدم بد باشه و بگوید بهتر از این است که فلان باشه و نگوید.
بعد از اتفاقات سال 88 و برخوردهائی که صورت گرفت، دو نکته اساسی در درون جبهه اصلاحات مغفول شد. یکی اینکه فاصله خواست و توقع خیلی از کسانی که خود را مخاطب جنبش سبز معرفی میکردند و خواستهای اعلام شده رهبران جنبش سبز بسیار زیاد شده بود. و متاسفانه نه کسانی که توقع سقوط نظام را داشتند و نه رهبرانی که خواستار اجرای قانون اساسی بودند و ادعای تبعیت از خط نورانی امام را میکردند، صادقانه مرزهای خود را از یکدیگر جدا نکردند و آنرا و لوازم آن را تبیین نکردند.
. نکته دیگر هم این بود که کسانی که هزینه های دردناکی برای اهداف رهبران جنبش سبز داشتند نفهمیدند که خواست مشخص آنان چیست و بهترین راه برای رسیدن به آن خواسته ها چیست.
اگر قرار باشد بی رودربایستی و صادقانه تحلیل کنیم: اعتراضات از نتایج انتخابات ریاست جمهوری شروع شد. خواست اولیه بررسی نتایج انتخابات بود. کسانی که به تجربه تاریخی رفتار حاکمیت را می شناختند به خوبی میدانستند و پیش بینی میکردند که این نظام با پشتوانه نیروهای وفادارش پهن شدن در خیابان و مبارزات خیابانی را بر نمی تابد. تجربه عملی در روزهای عاشورا و 22 بهمن 88 هم نشان داده بود که جز آسیب جوانان و هتک حرمت های فراوان به همه مقدسات نتیجه دیگری ندارد. و مهمتر اینکه این رفتارها با خواست اجرای فانون اساسی و بازگشت به خط امام هیچ تناسبی نداشت. در این میان تکلیف دو دسته خیلی روشن بود. یکی کسانی که رسما و بی رودربایستی خواستار سقوط نظام جمهوری اسلامی بودند و دیگر کسانی که پای انقلاب اسلامی و دفاع از آرمانهای اولیه آن محکم ایستاده بودند. این دو طیف فاصله زمین تا آسمان را با یکدیگر در مبانی باید داشته باشند. مخلوط شدن این دو طیف با این همه فاصله همه آرمانها و زندگی نسل فعلی را درهم ریخت.
دعوت به راهپیمائی 25 بهمن هم یکی از این اتفاقات پر تناقض بود. که آشنایان به سیاست میتوانستند با توجه به تجربه گذشته نتایج تلخ آن را پیش بینی کنند. وقتی چند ماه قبل آقای خاتمی صحبت از شرکت در انتخابات – با شرائطی که اعلام کردند- را میکند و یا تشکل بزرگی مثل مجمع روحانیون مبارز با حضور و ریاست آقای خاتمی در شب بیست و پنجم بهمن تشکیل جلسه میدهد و فقط در مورد حوادث مصر اظهار نظر میکند، نشانه این است که بخش مهمی از این جریان واقعیت های درست یا نا درست حاکمیت و جامعه را درک کرده است.
نقد مسئولان حکومتی بارها در برخورد با این حوادث از سوی طیف های مختلف مطرح شده است. اما اگر ما به نقد درونی جبهه اصلاحات در این حوادثی که اثرات دراز مدت آن برای نسل معاصر بسیار دردناک است نپردازیم، همواره در معرض آسیب و حذف شدن و به دست نیاوردن هیچ دست آوردی محکوم خواهیم بود. در این یادداشت به نکات نقد امیزی از این اتفاقات و تناقضات درحوادث روز 25 بهمن می پردازم. گرچه میدانم در این فضای غبار آلود نوشتن این ها که آن را حقیقت میدانم سخت است و عکس العمل هائی را بر می انگیزد. به همین دلیل برای شنیدن هر نقد منصفانه ای آماده ام:
1- ماجرا از دعوت آقایان کروبی و موسوی برای راهپیمائی حمایت از مردم مصر شروع شد. در دل همین دعوت نهقته است که سرنوشت سایر ملت ها برای آنان مهم است و نمی توان تنها به سرنوشت ملت ایران بسنده کرد. طبعا اگر سرنوشت سایر ملل پر اهمیت است، سرنوشت مردم فلسطین که مظلوم ترین مردم نیم قرن اخیر هستند دارای اهمیت فراوان تری است. طبیعتا مرز آشکاری بین این ایده و تفکر کسانی که شعار نه غزه نه لبنان را دادند وجود دارد. ضمن اینکه هیچکس انکار نمیکند که جنس انقلاب مردم مصر از جنس انقلاب اسلامی است که مردم ایران در سال 57 آن را تجربه کردند ودر آن خواستار تغییر نظام و رفتن شاه و حاکمیت شاهنشاهی بودند.
2- اگر ادعا شود که دعوت به راهپیمائی برای حمایت از مردم مصر و تونس بهانه ای برای دعوت مردم به خیابانها بوده است، بلافاصله این سئوال مطرح میشود که هدف از کشاندن مردم به خیابانها چه میتواند باشد؟ حضور پرجمعیت مردم در اعتراض به شیوه انتخابات در 25 خرداد 88 نمونه بارزی است که پشت این دعوت ها، هدف قابل اجرائی وجود نداشت. رهبرانی که همچنان ادعای حفظ نظام، پایبندی به قانون اساسی، تبعیت از خط نورانی امام خمینی را میکنند و دنبال اصلاح و نه انقلاب هستند و حتما نظام را قابل اصلاح میدانند که مخاطبان خود را به انقلاب و از بین بردن اصل نظام دعوت نمیکنند، راه حل خیابانی که مسیر انقلاب و سقوط هر نظامی است با این شعار ها کاملا متناقض است. راه حل اصلاح در همه دنیا گفتگو و تعامل با دست اندرکاران حاکمیت هاست و نه مشابه سازی با حرکت هائی مثل حرکت مردم مصر که رسما خواستار سقوط نظام بودند
3- استقلال از میان شعارهای اولیه انقلاب اسلامی، بنا به پذیرش همه تحلیل گران داخلی و خارجی پر رنگ تر و جدی تر در طول سالهای 32 ساله بعد انقلاب در ایران عملی شده است. غرور تاریخی مردم ایران هم همین اقتضا را داشته است که در هر شرائط از دخالت قدرتهای خارجی متنفر و بیزار باشند. در حوادث بعد از انتخابات دهم بارها این استقلال با دخالت های مستقیم قدرتهای خارجی و منجمله در حوادث 25 بهمن مورد هجمه قرار گرفته است. به عنوان یک ایرانی و به عنوان یک وطن دوست، نمیشود در برابر این دخالت های تحقیر آمیز بی تفاوت بود. مسائل داخل کشور با اختلاف سلیقه های گوناگون، اگر راه را بر دخالت قدرتهای خارجی باز کند حتما باید در برابر آن موضع گرفت. عموم مردم امروز ایران حتی کسانی که به شدت از عملکرد مجریان ناراضی هستند، از اعلام حمایت و رضایت اتحادیه اروپا و رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا و راه طی شده سلطنت طلبان و همراهان دشمن بعثی احساس تحقیر و ذلت میکنند.
4- نسلی که انقلاب اسلامی را به وجود اورده است، وقتی مشکلات را می بیند، حتی اگر نسل های بعد بخواهند انقلاب جدیدی بکند، نمی توانند و حق ندارند که به عنوان شریک آن نسل خود را قلمداد کنند. انقلاب اسلامی ثمره تلاش نسل ما است. خوبی و بدی آن را باید نسل ما بپذیرد و اگر میتواند بدی ها را اصلاح کند. فرصت طلبانه ترین کار این است که نسل انقلاب 57 خود را رهبر و شریک نسلی بداند که احیانا خواست های متفاوتی دارند. بی شک کسانی در جامعه هستند که یا اصل انقلاب اسلامی را قبول ندارند و یا مبانی اساسی آن را. اگر با این نسل بی رودربایستی حرف بزنیم و با آنان صادق باشیم باید با صراحت به آنان بگوئیم که نسل ما انقلاب کرد و برای حفظ آن تلاش کرد و علیرغم اعتراض به شیوه های اجرائی از مبانی آن دفاع میکند. ایستادن در جایگاه رهبری کسانی که به هر دلیل این مبانی و یا اصل انقلاب را نمی خواهند از سوی معتقدان به حفظ نظام هم ظلم به نفس است و هم ظلم به آنها.
5- در صورت شفاف نبودن مواضع ما، و به خصوص با توجه به تجربیات گذشته، در وضعیت موجود، استفاده ابزاری از این نسل و قربانی کردن آنان که خواست های متفاوتی دارند و در پرده ابهامی که ما به وجود می آوریم، گمان میبرند خواست مشترکی با ما دارند، خیانت نابخشودنی محسوب میشود و جامعه جوان کشور را به یاس تاریخی بی دلیلی میکشاند که صدها برابر از خواست های مقطعی ما برای این نسل دردناکتر است. فراموش نکنیم که نسل جوان در آغاز زندگی است و مثل ما در بخش پایانی زندگی قرار ندارد و حق دارد که از زندگی بهره بگیرد.
6- رودربایستی هائی که رهبران مخالفان فعلی با جامعه دارند، آینده ای مبهم و تلخ را برای نسل جوان کشور رقم میزند. در تجمعات روز 25 بهمن، بنا به روایت همه تحلیلگران، تجمع کنندگان خواستار حذف رهبری نظام بودند. این خواست با اصرار به عمل به قانون اساسی که در آن ولایت مطلقه فقیه وجود دارد، و یا با پایبندی به خط امام منافات دارد. چرا این مرز را روشن نمیکنیم؟ کسانی که در تجمعات 25 بهمن شعار حذف رهبری و اصل نظام را دادند، یا تصور میکنند که رهبران دعوت کننده نیز چنین خواستهائی دارند و یا میدانند که نظر آنها این نیست و از رهبران به عنوان یک سپر استفاده ابزاری میکنند. این سو هم اگر شجاعتر بود، یا صادقانه همین شعارها را می داد و یا رسما اعلام میکرد که نمیخواهند ابزار باشند، و تکلیف این نسلی که همه هزینه ها مثل گوشت قربانی بر عهده آنان است روشن می شد. واقعیت هم این است که اگر به اصلاحات باورهست نمی شود این خواست های ساختار شکن را رد نکرد و اگر فکر میکنند این نظام، اصلاح پذیر نیست باید رسما برای سقوط آن تلاش کرد وهزینه ها را هم خود بپذیرند و کسانی که به این فکر باور دارند. وضع موجود شتر سواری دولائی است که با هیچ منطقی قابل قبول نیست
7- اتفاق تلخ تر حادثه روز 25 بهمن ، ورود خشونت سازمان یافته به درون مردم بود که حداقل دو نفر کشته شدند.دستگاههای اطلاعاتی از نفوذ منافقین خبر میدهند. این یک فاجعه است. وقتی چنین امکانی هست، در چنین وضعیتی باید برای دعوت مردم به خیابان این محاسبات را هم کرد.
8- افراطیون همیشه دشمن بزرگ مردم بوده اند. راه نجات آینده کشور هم از دالان دوری از افراطیون و اعتقاد به اصلاح مستمرغیر ساختاری و صف بندی در برابر بیگانگان ودوری از خشونت و پای بندی به قانون میگذرد. کسانی هستند که بر این باور نیستند، به حذف حداکثری و جذب حداقلی بر خلاف نظر رهبر انقلاب می اندیشند و ابزار کافی هم دارند. ما نباید راه را برای غلبه این مجموعه باز کنیم.
باور کنیم: وحدت، همدلی، همکاری برای رفع نواقص و مفاسد، پرهیز از انتقام جوئی ، دوری از تهمت و اتهام و فحاشی ، حفظ استقلال و مرز بندی با قدرتهای خارجی، حفظ کرامت و آزادیهای مصرح در قانون اساسی و فراخوان به اصلاح در زیر سقف نظام و رهبری ضرورت فعلی کشور ما است .
پیام برای این مطلب مسدود شده.