23.03.2011

پروژه پول عليه قلم و ايجاد «بازار بورس قلم»

خودنویس: این مطلب در خصوص نوشته ای‌‌ از آقای محمد رضا شکوهی فرد نوشته شده که در آن آقای شکوهی فرد از وجود باندی تحت اداره آقای مهدی هاشمی‌ سخن می‌رانند که باندمذکور، سعی‌ در خریداری کردن نویسندگان و روزنامه نگاران به سود اصلاح‌طلبان مي‌نمايد و تخریب روزنامه‌نگاران مستقل و کسانی‌ که حاضر به همکاری با این باند نمی‌شوند در دستور کار آنان قرار دارد.

و قلم، همانچه توتم وجدان‌های بیدار است و همانچه خداوند به آن قسم می‌خورد، سخن در باب قلم است و سخن از بازار قلم، اما نه بازاری که منظور از آن مغازه لوازم التّحریر فروشی باشد که کارش «فروش قلم» باشد، بلکه صحبت از آنهایی است که قلمی از این مغازه می‌خرند تا چند صباحی دیگر آنرا بفروشند.

بگذارید برویم سر اصل مطلب؛ مقاله‌ای از یک روزنامه‌نگار تبعیدی به نام «محمدرضا‌ شکوهی‌فرد» را می‌خواندام تحت عنوان سخن از سر درد، گاهِ گفتن رسید …که باخواندن سطر سطر آن مقاله، بند بند تنم از وحشت لرزید. آقای شکوهی‌فرد از وجود باندی تحت اداره آقای مهدی هاشمی‌ سخن می‌راند که سعی‌ در خریداری نویسندگان و روزنامه‌نگاران به سود اصلاح‌طلبان مي‌نمايد و تخریب روزنامه‌نگاران مستقل و کسانی‌ که حاضر به همکاری با این باند نمی‌شوند در دستور کار آنان قرار دارد.

در آن مقاله، آقای شکوهی‌فرد از باند‌ها و محافلی نام می‌برد که زیر نظر مهدی هاشمی‌ اداره می‌شود.

این باندها؛ درظاهر وظیفه ساختن شبکه‌هايی درجهت اطلاع رسانی را بر عهده دارند اما در واقع در آن باند ها؛عده‌ ای از نویسندگان و صاحبان قلم به بیگاری گرفته ميشوند تا به سفارش “جناحی خاص” مطلب و تحلیلهای سفارشی ب‌نویسند ؛تحلیلها و مطالبی‌ که خود نویسندگان اعتقادی به درستی‌ آنها ندارند و نوشتن آنها فقط انجام وظیفه ای‌‌ برای امرار معاش می‌باشد.

و این شروع فاجعه اي است که نبايد از سوي اهالي قلم به هيچ انگاشته شود.

در این مقاله می‌خوانیم که آقای مهدی هاشمی‌ نقش اصلی‌ در برپایی و ادامه کار سایت‌های برجسته اصلاح‌طلبي را بر عهده دارد که آن سایت‌ها با گذاشتن نام یا آرم‌هایي از جنبش سبز خود را مدعی العموم جنبش سبز جا می‌زنند و به اين صورت سعی‌ در دادن هژمونی به جنبش سبز و افکار عمومی می‌نمایند به شکلی‌ که «همه چیز جنبش سبز» تحت کنترل آنان باشد.

چنین به نظر مي‌آید که این باندها از مصادره جنبش سبز یک هدف بیشتر ندارند و آنهم استفاده از جنبش، به سود خویش و در جهت قبضه کردن مجدد قدرت از دست رفته اصلاح‌طلبان مي‌باشد، آنگونه که ازين رهگذر؛ اصل نظام آسیبی نبیند.

در واقع فرزند آقای اکبر هاشمی‌ رفسنجانی، نقش «گاد فادر» اصلاح‌طلبان در خارج را بر عهده گرفته همآن‌گونه که همین نقش را پدرشان در داخل بر عهده دارد.

[بر اساس گفته‌های آقای شکوهی فرد]خاندان رفسنجاني، با تکيه بر سرمايه عظيم مالي خويش، از غیر انسانی‌ترین روش‌ها برای استخدام مزدور استفاده می‌برد و اینبار قشر آسیب پذیر روزنامه‌نگاران پناهنده را مورد هدف قرار خويش قرارداده است. اما خوشبختانه غیر از تعدادی که در داخل ایران هم مزد بگیر این باند بوده‌اند و آقای محمدرضا‌ شکوهی فرد در مقاله خود از آنها نام برده است، روز نامه‌نگاران و نویسندگان با شرف ایرانی هرگز حاضر به همکاری با این باند نشده‌اند .

آنچه که خطرناک می‌نماید گسترش و رواج بي‌اخلاقی‌ها و فساد و پلشتی‌های نفرت انگیز خانواده هاشمی‌ رفسنجنی، به حوزه قلم و روز نامه‌نگاری است که باید نسبت به این موضوع حساس بود و هشدار کسانی‌ چون آقای شکوهی فرد را جدی گرفت.

بازار بورس قلمی که «گاد فادر» اصلاح طلبان در خارج کشور، يعني آقای مهدی هاشمی‌ به دستورپدر خويش، «گاد فادر اعظم »اين گروه در داخل سعی‌ در به راه انداختن آن دارد از سوي نویسندگان مستقل و اهالي فلم بدون پاسخ نخواهد ماند و مدیر این «بازار بورس شرم آور» اطمینان خاطر داشته باشد که گام به گام اعمال و رفتار آنها در معرض دید افکار عمومی‌ قرار خواهد گرفت.

——–
سخن از سر درد، گاهِ گفتن رسید ( بخش نخست )

محمدرضا شکوهی فرد

mrshokouhifard@gmail.com

چند روز پیش گزارشی از سخنان یکی از مسئولان امنیتی جمهوری اسلامی (حسین طائب رئیس حفاظت اطلاعات سپاه) به نقل از یک بولتن محرمانه بسیج منتشر شد.

انتشار این گزارش و بند جعلی آن که در پاراگرف آخر نمایان بود و مشخصا با هدف تخریب اعم منتقدان و بطور اهم نیک آهنگ کوثر و سایت خودنویس به انتهای گزارش دوخته شده بود، بهانه ای شد برای اشاره این حقیر به پاره ای نکات.

بنده شخصا همداستانی و راستایی با سیر حرکت خودنویس نداشته ام و بارها نیز انتقادات بعضا تند و تیز و مستقیمی را در یادداشت هایم مطرح کرده ام و فرم کار ابتدایی خودنویس را مصداق ترویج بی اخلاقی در حوزه نقد و رسانه های ناقد می دانستم، از این رو تصور نمی کنم براحتی بتوان مرا و این یادداشت را همراه و در راستای دفاع از عملکرد نیک آهنگ و سایت خودنویس ارزیابی کرد، هر چند صادقانه بر این باورم که هیچ فعلی چه در ابتدا چه در ادامه تهی از خطا نیست و جای سپاس ویژه مهیاست از نیک آهنگ کوثر من باب آغاز حرکتی متفاوت و لازم در جهت ایجاد فضای فاقد التزامات خاص سیاسی، برای منتقدان که بتوانند به سهولت نقدهای خود را منتشر کنند.

لازمه پیش از ورود به مبحث پاره ای نکات را تبیین کنم اقلا از زاویه نگاه خودم

.

نخست آنکه حالا اسمش یادداشت است، گپ و گفتست، درد و دل است، هر چیزی، به هر حال از آداب خاص نوشتاری در یادداشت ها و مقالاتم در رسانه ها فاصله دارد، مدتها بود اینگونه ننوشته ام، می خواهم راحت بنویسم و حرف بزنیم. دردها را کمی حرف بزنیم، اشاراتی بکنیم، پیشنهاداتی بدهیم، ضعف هایی را ببینیم و بگوییم. این یادداشت، برای من یعنی عمل به یک رسالت مسلم اعتقادی، و از این حیث خوشحالم که پس از ماه ها بلاخره اراده نوشتن در این مورد را یافتم و به وظیفه ام عمل کردم، در آستانه وسعم.

دوم آنکه هدف من از نگارش این یادداشت، مشخصا یک تفاوت ماهوی و اساسی دارد با اغلب دوستانی که طی روزهای گذشته مخالفت خود را با بی اخلاقی صورت گرفته از سوی باند غرب اروپای اصلاح طلبان ابراز کرده اند و در یادداشت ها و مواضع خود انتشار این گزارش نیمه جعلی را مصداق خباثت و بی شرافتی خوانده اند و اتخاذ موضع سخت را از برای دفاع مسئولانه از حریم نقد و شخصیت منتقدان لازم بل واجب دانسته اندو آن نیست جز تمایلی که من به اشاره به پیشینه و کیفیات و جزئیات ماهوی بحث دارم.

اینجانب تصور می کنم ما با یک مسئله ساده روبرو نیستیم. سوابقی هم دارد این موضوع که مقوّم وجه اهتمام و تامل و ادای مسئولیت است.

سوم، در این یادداشت و یادداشت آتی بی آنکه قصد و نیتی پیشین دخیل در قلم این راقم باشد، اسامی، نقش ها و ارتباطات هر یک از اشخاص یاد شده را صریحا با مخاطبان در میان می گذارم و از هرگونه احتیاط پرهیز می کنم. برای همه دعاوی مطروحه شاهد موثق موجود است و حاضر به ادای شهادت در یک پرسه حقوقی اگر لازم باشد.

چهارم، آنکه خود را برای همه پیامدهای حیثیتی و کاری قابل پیش بینی و پیش رو آماده کرده ام. بی حیثیت شدن، اینها همه خواهد بود متعاقبش… ولی باشد، بحث اعتقاد و مسئولیت در میانست و سکوت فاقد معناست. قضیه چهار ماه پیش نامه دبی را می دانم، نام هفده نفری که بدستور مهدی باید حذف شوند، بله می دانم، همه چیز را می دانم، آقایان خیال می کنند خبرها از دل محافلشان بیرون نمی آید، به ما نمی رسد. خیلی ها بودند پیغام فرستند، تماس گرفتند،صحبت کردند، هشدار دادند این چند روز اخیر که نکن اینکار رو، همه رو با خودت دشمن می کنی، اشتباه می کنی، تند می روی، اینکار رو نکن، ولی مگر میشود عمل در راستای اعتقاد رو به مثابه یک اصل راهنما فراموش کرد؟

سارتر یک صحبتی می کند در اگر اشتباه نکنم توضیح ساختار اگزیستانسیالیسم، البته پیشاپیش این را بگویم که بنده غلط بکنم خودم رو روشنفکر قلمداد بکنم ولی بصورت کلی میگه روشنفکر، انسان مسئول، صاحبه ذهنی انتقادیست، با هر نوع محدودیت فکری مخالف است و در برابر هماهنگی با محیط استادگی می کند.

این مطلب در ابتدا ناظر به اشاره ومعرفی برخی باندها و شبکه های آلوده سیاسی اقتصادیست که با مصادره حرکت اصیل ملت به سود خود و منافعشان در صدد بهره برداری های خاص هستند.

جریان های ضد اجتماعی که جاعلان عرصه سیاسی هستند و در خروش سبز ملت نقشی به غایت منحرف کننده را ایفا کرده اند.

اینجا من تصمیم دارم یکی از این نیروها را کمی بیشتر معرفی کنم، به جزئیات بروم، به گمانم به عنوانی فعال جوانی که از دل همین نیروها برخواست، همدل و راهشان بود، با آنها بزرگ شد، از خانواده شان بود، روزی در کنار خودشان بود، تا دو سه ماه پس از انتخابات با وجود همه اعتراض های شدیدی که به نظام داشت، خواهان رفتنش نبود، صادقانه به اصلاحش می اندیشید و امیدوار بود و تصور می کرد نور رستگاری همین حوالی و زمانها تابیدن خواهد گرفت، حق دارد این ها بگوید، بگذارید به حساب دردمندی اش، شهید معلم دکتر علی شریعتی می گوید حرف را بزن، نگذار زمانش بگذرد، بگذرد می پوسد، تو هم می پوسی.

من یک مساله ای را اینجا بیان می کنم، خانه خودم است، اجازه حرف زدن هم دارم، مستند کاغذی هم ندارم، فهمیست که ناشی از شناخت و رابطه است. هر کس هم مشکلی دارد می تواند، سری به بالا، گوشه سمت راست خانه بیندازد، بی تعارف و صمیمانه توضیح داده ام. پای همه مسائل و پیامدهای قابل پیش بینی اش هم هستم، مسئله ایست که ریشه در رسالتی اعتقادی دارد، خیلی هم خاص، نمی توانم از بیانش صرف نظر کنم.

اصلا هم این موضوع ربطی به شورای هماهنگی راه سبز امید و این بحث های اخیر ندارد، اتفاقا بر این اعتقادم که افراد حاضر در شورای هماهنگی تا آنجایی که بنده در مورد برخیشان مطلعم آدم های به غایت سالمی هستند چه از نظر سیاسی چه از نظر اقتصادی، البته نقاط ضعف هم تا دلتان بخواهد در فرایند کارش موجود است.

مسئله برای من نفس همان نیروهای ضد اجتماعیست، باندها، محافل و جریان ها و هیئت ها. این ها نیروهای هستند که خب ما داریم می بینیم، حس می کنیم، روابط آلوده شان را، نقش به غایت مضرشان را که چون میکروب، نه ببخشید ویروس به جان یک حرکت اجتماعی افتاده. سیطره شان بر فرایند اطلاع رسانی حرکت سبز را، فرایند های سیاسی را، تصمیم سازی های بی ربط را، اتاق فکر ساختن ها را. خب اینها باید گفته شود، دردست نمی شود نگه داشت در دل، ماه هاست بر دل مانده.

یک ساختار مافیایی، یک شبکه ناسالم…. مشخصا شخص ابوعلی سینای خاندان هاشمی( مهدی) مسئول است. به هزار و یک نقطه هم وصل است و دامنه اش از دوبی تا تاشکند، از تاشکند تا باکو و از باکو تا کوالا لامپور و از آنجا تا بیروت و سپس تا بروکسل، پاریس و لندن گسترده است.

برخی از مدیران رسانه ای خاص هم اعضای ثابتش هستند، اقطابش هم به صورت مشخص مهدی هاشمی، عطاء الله مهاجرانی و رجبعلی مزروعی هستند( نیک بختانه نامی از محسن کدیور در میان نیست). تامین کنندگان مالی اش نیز شخص مهدی هاشمی، فرخ نگهدار، دو تن از مدیران سابق شرکت بهینه سازی مصرف سوخت زیر نظر مهدی هاشمی، احمد سلامتیان و یک نفر دیگر که متاسفانه نامش بر این حقیر مجهولست. نیروهای رده دو هم عبارتند از یک تیم 9 نفره که تنها نام این چند تن یعنی حنیف مزروعی و حمزه غالبی مکشوف یقین است، نیروهای رده پایین و عملیاتی که در بعد تبلیغاتی فعال هستند نیز نیاز به معرفی ندارند و طبعا از نظر رسانه ای خیلی متشکل و هماهنگ عمل می کنند. یک سری افرادی مثل محمد جواد اکبرین و ابراهیم نبوی هم البته انتحاری هاشان هستند، که از نظر مالی شدیدا به این شبکه وابسته اند، یعنی این شبکه قدرت تامین یا تتمیم انرژی مالیشان را دارد و اینها اگر خط و ربط و ارتزاق مالی شان ایجاب کرد، ماست را سیاه نشان خواهند داد و در ابداء و خلق هر فعل رذیلانه ای گوی سبقت از رقبای حکومتی شان خواهند ربود، مضاف بر آنکه به هر حال انحرافات اساسی دیگری وجود دارد که به موقع سخن از آن نیز خواهد رفت. ابراهیم نبوی که تکلیفش روشن است، آنها که باید، می دانند ایشان یکی از معدود افرادیست که بی واسطه مستقیما سال 81 پول از مهدی هاشمی دریافت کرد برای تحریر آن بیوگرافی. در مورد اکبرین نیز بزودی مطالب جالبی را ذکر خواهم کرد.

خب مشخصا در مورد یک قضیه خاص اخیر شما توجه کنید. می آیند بشکل سخیف و البته برنامه ریزی شده ای خبر را جعل می کنند، بند دروغ به نافش می چسبانند برای زدن یک شخصی مثل نیک آهنگ کوثر و سایت خودنویس، خب من در مورد نیک بحث دارم، بخدا با روش هایش موافق نبوده ام، دوستم است، برادر بزرگم است، اما تعارف هیچ وقت نداشتم، نقدی بوده گفتم و نوشتم، خصوصی و عمومی.

شخص محمد جواد اکبرین با همکاری برخی از دوستان دیر و دورش نظیر بچه های مدرسه معصومیه، نظیرآن قنبرزاده رفیقش، (نام مدرسه معصومیه قم در یادتان باشد، سخن ها از آن به میان خواهد آمد). آمدند یک بند جعلی به گزارش اضافه کردند که نیک آهنگ را متهم معرفی کنند، در مورد شخصیت و مافی الضمیرش شبهه ایجاد کنند، این کار کثیفیست، چه کیهانیون چه هر جریان دیگر، فرقی نمی کند، محکومست، مذمومست. اینها فقط و تنها فقط تبر بر شخصیت نیک آهنگ یا خودنویس نزدند، حریم نقد را لجن مال کردند، تردید ایجاد کردند.

البته پس از طرح این گزارش نیمه جعلی در یک شورایی برای انتشار هماهنگ در سایت ها توافقی حاصل نمی شود، ظاهرا دلایلی که مهدی هاشمی پشت تلفن و دو تن دیگر می آورند قانع کننده نبوده و مدیران سایت ها با وجود رنجیدگی از خودنویس و نیک آهنگ از انتشار این گزارش استنکاف می کنند، محمد جواد اکبرین به همراه برخی دوستانش شخصا عزم انتشار این گزارش در شبکه های مجازی می کنند، برخی سایت ها نیز بنقل از این شبکه ها خبر را منتشر می کنند.

من باز هم اعلام می کنم اولا مسائل با جزئیات فراتر از این سطور است و به وقت با کیفیت بهینه به عین و ذهن مخاطبان عرضه خواهد شد، تمام عواقبش را به جان می خرم و در راستای اعتقادی و ایمانی ام بدان باور دارم. قطعا در دیده و دل بسیاری منفور خواهم شد، ماشین قیاس های کارتونی برخی ها نیز فعال خواهد شد، انگ ها و رنگ ها خواهم خورد و برایم محرز است. اما بایدی بود در این میان که یقین دارم ساعت زمان عادلست. اما چه باک.

باید این ها را شناخت، اینها هیچ ربطی به امثال مهندس موسوی ندارند، دشمنان بالقوه اش هم هستند، قسم می خورم خیلی هاشان دشمن بالقوه این فرزند زلال و مظلوم انقلابند و خواهیم دید آینده را.

من این اشارات را اینجا نیمه باقی می گذارم تا چند روز دیگر که قرارست از منبعی موثق روابط مالی و تشکیلاتی آلوده اینها دقیقا برایم باز شود. به موضوع خروج نفیسه اشراقی هم خواهم پرداخت. شرکت آلومینا و مسائلی از این دست. اینها باید با دیتیل باز شود. به هر روی بحثش را همینجا معلق می کنم تا چند روز دیگر.

خب اینها را گفتم، می خواهم برسم به این نکته که ما باید حرکت ستایش برانگیز ملت را از سیطره نگاه و عمل این دسته ها و شبکه ها به هر نحوی فارغ کنیم، جدا کنیم، افتراق ماهویشان را تعریف کنیم و تفهیم کنیم و شفافیت ببخشیم.

با خودمان و شرایط و امکانات نیل به فردای منتج به حاصل صادق باشیم، خودفریبی نکنیم. به نکات مهم توجه کنیم، به ضعف ها، ناداشته ها و ناکرده ها و به یک نیروی سوم بیندیشیم.

این نیروی سوم چه می تواند باشد؟

ببینید دوستان، بحث عدالت اجتماعی و توجه بدان در حرکت سبز بحثی جدی، سرنوشت ساز و راهگشاست، من شدیدا به یک نیروی سوم معتقدم، نیرویی که بتواند و تلاش کند با سه طیف مرز داشته، ایجاد کرده و آن مرزها را تغلیظ و تثبیت کند.

علت العلل عدم کام یابی اعتراضات در بازه زمانی بیست ماهه گذشته به زعم من مهجوریت همین گفتمان عدالت خواه در شعارها و روش ها و منش هاست. معضلیست خود.

شما تصور کنید این چیزی که دیری ما و برخی دوستان تمام تلاشمان را می کردیم، هم و غم مان را معطوف می کردیم به هزار دلیل و تعریف و شناخت می چسبیدیم، ه ای خلق، این جنبش است، این ی جنبش اصیل است، این یک………….. واقعا اگر از در بررسی شماتیک وارد شویم، میدان را ببینیم، تحلیل مان مبتنی بر واقعیت باشد، شعورمان را اقلا در خلوت تحلیلمان غالب بر احساس کنیم، استخراجمان از همه این کوشش های تحلیلی واقعا، خداوکیلی، این تن بمیره، جنبش با آن تعریف متعین در آزمون ها و آزموده های تاریخیست؟

بنده علاقه ای به خودفریبی ندارم، منافعی هم سعی کردم حتی اگر برایم تعریف شد، نپسندم و برایش اخم کنم، یعنی اساسا برای اخم کردن بدنیا نیامده ایم ولی بایدیست چشم غره رفتن و دست به یقه شدن با بعضی مسائل.

چه بخواهیم، چه نخواهیم، تا وقتی که ما واقعیت را درک نکنیم و اِلمان هایش را نبینیم، حال با صرف هزاران و ملیون ها کیلو و تن و متر و کیلومتر انرژی و پیمایش، جز به ترکستان راهی نمی شویم و قطعا چاهی عمیق در انتظارمان است.

تا وقتی نپذیریم نمی توان و نباید یک حرکت قطعا عظیم را، یک پتانسیل قطعا مبارک و مطلوب را، تا هنگامی که با توجه به ویژگی های فراگیری خیزش های سیاسی اجتماعی، فاعل و شاهد عزیمت مرحله ای اش به رویش های فراگیر جنبشی که یقینا جز با همبستگی و پیوستگی مطالبات و اهداف اقشار مختلف جامعه محقق نمی شود، نباشیم، اتلاق عنوان جنبش بی معناست.

ما عمیقا به تغییر بینش و متعاقبا تغییر روش نیازمندیم، شدیدا در زمینه نگاه علمی، صادقانه، دقیق و نتیجه گرابه فضا و فرادید فقیریم.

جامعه نه از ولی عصر به بالای پایتخت تعریف می شود، نه از فلان شعاع جغرافیایی کلان شهرها و نه با معیارهای انفکاک طبقه ای می توان حرکت اصیل جنبشی را درک کرد.

تعارف نداریم، در عرصه انگیزشی ما بجای اینکه تکثیر شویم، شعاع دوائرمان تعمیم پیدا کند، وسیع شویم، تقویت شویم، کم شدیم، کوچک شدیم، محدود شدیم، در اتاق های مجازی مان، در تعاریف و مفاهیم تحمیلی بر ذهنمان، در ذهنیت مغلوطمان.

اقشار و طبقات فرودست به شکل ملموس کجای برنامه های ما قرار داشته اند؟ شعارهامان، روش هایمان؟ اهدافمان؟

حاشیه نشین های شهری؟ این اتوبان ملیونی بیکاران؟

ادبیات ما برای برقراری ارتباط با اینها چه بوده است؟ دیسکورس های فعلی تا چه اندازه به جذب این نیروها یاری رسانده؟

وقتی سخن از یک نیروی سوم به میان می آید، نیرویی که بتواند به شکل موثر، نقاط ضعف را ببیند و بفهمد و بپذیرد، جایگزین ها را عطف به شناخت صحیح از شرایط به صحنه بیاورد و عملیاتی کند، نقطه چین ها را و ناداشته را نیز، و به تبع آن عملکرد موثری از خود در راستای گسترش یک پارادایم فعال معترضانه در سپهر کلان اجتماعی به نمایش گذارد.

برای حرکت در این مسیر و نیل بدین مقصود، باید روش های مطلوب را بشناسیم.

برای پراکندن و توسیع پتانیل اعتراضی در بدنه اقشار مختلف اجتماعی، بشکل خاص طبقات فرودست، ساده ترین، عینی ترین و ممکن ترین متدها شناخت مطالبات این اقشار تطبیق حرکت با این مطالبات است.

ببینید ، ما با یک نیروی عظیم بالقوه ای مواجهیم در سطح جامعه، که خوشمان بیاید یا نه، اگرچه فهم و هدف سیاسی هم دارند اما اولویتشان، معاش است، عدالت است، نان است و رفاه نسبیست. اینها را باید پذیرفت و بسمت درگیر شدن در یک ارتباط موثر و هدفمند با آنها رفت، شرایط را برایشان تبیین کرد، چرایی نامطلوبی وضعیت را؟ اینها را باید بصورت برنامه ریزی شده به سراغشان رفت، بخدا قسم اگر ما از نخست حرکت می رفتیم به این سمت، ارتباط میگرفتیم با این اقشار، ارتباطی که در پی جذب باشد، در پی تطبیق و همراه کردن باشد، اگر از این راه می آمدیم، اکنون شرایط جز این بود که هست.

بجایی نمی رسیدیم که پس از پرداخت این حجم سنگین هزینه های مادی و معنوی، خبر از تلاش های مذبوحانه برخی منفعت گرایان برای سازش با حاکمیت به اذهان درز کند.

ما اصولا از آغاز در مورد یک سری مفاهیم و مصادیقشان دچار بدفهمی شدیم، فهوای سخن مهندس موسوی را که از لزوم نگاه و تمرکز و توسیع شبکه های اجتماعی سخن راند و بارها و بارها گفت و انصافا در بسیاری مواقع خیلی دقیق هم بود را نفهمیدیم.

به سمت مجازی شدن حرکت کردیم، کم و کمتر شدیم، اعتراض باقی ماند اما کنش فعال به حاشیه رفت، اعتراض بیشتر شد و باز هم و باز هم و بازهم کاهش سطح کنش.

به این خاطر که دید استراتژیک نداشتیم، تاکتیک هایمان وارداتی بود، مال خودمان نبود، والله جامعه ما با همه تغییراتی که در تامه ابعاد داشته همچنان سنتیست در بطن، نمی توان و نباید نادیده گرفت این مسائل را.

شما ببینید، بخش عظیمی از خواسته های طبقات و اقشار البته همینجا پرانتز باز کنم اساسا مفهومی بنام طبقه را سخت می توان متعین فرض کرد در جامعه ما ولی به هر حال اقشار فرودست را، این ها خواسته هاشان با آن مفهوم و عنوان که طبقه متوسطش می نامیم مشترک است. خب، چقدر کار کردیم روی تفهیم این مسئله، چقدر سرمایه گزاری کردیم؟

شما ببینید از بدو تولد حرکت سبز یک حرکت اجتماعی به دعوت نیروهای سبز در همبستگی با کارگران، بیکاران، معلمان، مستضعفین، در سطح کلان کنش های مدنی همچون 25 بهمن و …….. شکل داده شد؟ خیر و مطلقا خیر.

بخدا این ها مسئله است، آنجا ایرانست، بنشینیم کمی فکر کنیم.

ما اگر معنا و گستره معانی و پیامدها و نقش یک واژه را، فقط یک واژه را در جامعه مان می فهمیدیم، آن هم (( نان))، باور کنید اگر مسلح به این فهم می شدیم، مسیر برای پویش و تکثیرمان تسطیح می شد.

این مطلب البته در حوصله این یادداشت چند بخشی نمی گنجد بحثی طیل می طلبد که حتما دنبالش را خواهم گرفت، ولی به صورت اجمالی من از این زاویه تاکید دارم روی این نیروی سوم و لزوم تشکیل آن.

نیرویی که بیس نظر و عمل و پراتیکش، اقتصاد و عدالت و معاش باشد، تمرکزش بر مسائلی که اولویت های واکنش برانگیز برای جامعه در سیر مشخص ندارد، کاهش بیابد.

اساسا برای جامعه اصلاح طلبی و سرنگونی طلبی زمانی معنای جریان ساز می یابد که هر یک از این نیروها برنامه خود را در راستای تامین اولویت های اصلی آنان اعلام کند و فرماسیون مطلوبی را به آنان بقبولاند، این هم فقط با تولید رابطه تنگاتنگ و شبکه ای قابل تحصیل است.

حالا خب همانطور که گفتم این مبحث مهمیست که در یادداشت بعدی انشاء الله بیشتر شکافته خواهد شد و تنها بدین دلیل در این یادداشت و اساسا بهترست اسمش را بگذاریم گپ و گفت وبلاگی مطرحش کردم که فضا را کمی ترسیم کرده باشم از دید خودم، این نیروی سوم مرز دارد، باید درگیر رابطه با جامعه از سویی و تقابل با نیروهای ضد اجتماعی از دیگرسو شد.

ببینید ما با یک ساخت مسلط سیاسی مرز داریم، تقابل داریم، درگیریم، خب این یک سمت مساله است. تضادهای خودمان و فعلمان را هم باید ببینیم، انحرافاتمان را باید بپذیریم و بزداییم.

سخنان سردار مشفق را احتمالا یادتان هست، خاصه آن بخشی را که از عدم تمایل نخستین مهندس موسوی به همراهی با کارگزاران و مشارکت پیش از انتخابات سخن راند. میرحسین موسوی را آنانکه می شناسند تایید خواهند کرد که همان مرد سالهای سخت جنگ است با همه روحیه و معتقد به همان رویه. شدیدا معتقد و ملتزم به دفاع از حقوق محرومان و بستر سازی برای رشد عدالت اجتماعی و رفاه برای طبقات فرودست. طبیعیست نقاط مشترک چنین فردی با جریان ها و گرو ه های که خود را همواره به عنوان حامیان و وکلای راست اگرچه راست نو در جامه قالب اصلاح طلبان نشان داده اند در حدی آنچنان محدودست که به اشاره هم نمی ارزد.

من عمیقا تصمیم دارم تمرکز کنم بر وجه افتراق میان مشی عدالت خواهانه و حامی توده های مهندس موسوی موسوی هاو برخی جریان ها و شبکه های خودسبز خوانده آلوده که هیچ ربطی با حرکت اعتلا طلب و صادق ملت ندارند.

،

بر اهل نظر، انصاف و همراهان و نزدیکان حقیقی مهندس در مورد وی و جمعی دیگر از معدود فرزندان مومن و دلسوز انقلاب پوشیده نیست حقیقت این نکته که اختلافات مسبوق میرحسین موسوی با طیف مذکور تا چه میزان عمیق و ریشه ایست.

دعوا بر سر چیست؟ از کجا شروع شد؟ نقش آفرینان کدامند؟ به دنبال چه هستند، هدفشان چیست؟

خب اینها سئوالاتیست که گرچه علی الظاهر پاسخی ساده و روشن می توان برایش منظور کرد اما اگر عمیق شویم، اگر منصفانه و بدور از احساسات پی پاسخش گردیم، یافتن جواب و تعریف روشن از مسئله سهل نخواهد بود.

خب من می خواهم ابتدای این مساله را بر پایه فهم اقتصادی از مسائل بیان کنم. به ارزش های سیاسی هم میرسیم، ارزشهایی که اگر به نسبت خاصشان با مسئله اقتصاد در جمهوری اسلامی توجه نشود، غایت تحلیل ترکستان خواهد بود.

پس از مرگ آیت الله خمینی که صف بندی ها را دچار تحولات عمیق کرد، راست بازار مسلط شد، چپی که در دوره آقای خمینی دستی بازتر داشت، به حاشیه رفت، طرد شد نم نمک، استحاله دوم نظام بعد از استحاله زودرس اوان انقلاب، پس از بازرگان و بنی صدر نوبت نزدیک ترین افراد از نظر مشی اقتصادی که به زعم من مشی بازاری و سنتی نبود، رسید.

البته اینکه می گویم آقای خمینی، منظور حمایت تام بنیانگذار جمهوری اسلامی از دولت موسوی و همکاران و یارانش نبود، ولی قطعا دست چپ ها بازتر بود، می توانستند کار کنند، جدال را واگذار نکنند و با جود همه دردسرها و درگیری ها در عرصه بمانند و بازاریون سر جایشان نگهدارند و در برخی از مواقع که جلو می آمدند عقب برانند. درگیری های زیادی البته بود که آقای خمینی را به واکنش وا می داشت. به فرض مثال آقای خمینی در شهریور 63 خطاب به اطراف درگیری یعنی بازار و دولت می گوید:

“از اموری که لازم است عرض کنم این است که شما می‌دانید و ذکر هم کردید ـ مکرر ـ که دولت بدون پشتیبانی مردم نمی‌تواند کار انجام بدهند ـ کارشان را انجام بدهند ـ که برای مردم نمی‌خواستند کار کنند،‌آنها می‌خواستند برای ارباب‌های خودشان کار بکنند و روی آن مبنا مجهز برای آن جهت بودند… و شما که می‌خواهید برای همه خدمت بکنید، برای 40میلیون جمعیت، یک دولت محدود نمی‌تواند کار بکند، باید چهل‌میلیون جمعیت را در صحنه نگه دارد و نگهداری به این است که شما بازار را می‌خواهید نگه دارید، بازار را شریک کنید در کارها، بازار را کنار نگذارید؛ یعنی، کارهایی که از بازار نمی‌آید و معلوم است که نمی‌تواند بازار انجام بدهد، آن کارها را دولت انجام بدهد. کارهایی که از بازار می‌آید، جلویش را نگیرید؛ یعنی مشروع هم نیست. آزادی مردم نباید سلب بشود، دولت باید نظارت بکند. مثلاً در کارهایی که می‌خواهند از خارج بیاورند مرم را آزاد بگذارند، ‌آن‌قدری را که می‌توانند؛ هم خود دولت بیاورد، هم مردم؛ لکن دولت نظارت کند در این که یک کالاهایی که بر خلاف مصلحت جمهوری اسلامی است، بر خلاف شرع است، ‌آنها را نیاورند. این، نظارت است. همچو نیست که آزادشان کنید فردا بازارها پُر بشود از آن لوکس‌ها و از آن بساطی که در سابق بود. اما راجع به تجارت، ‌راجع به صنعت، راجع به اینها اگر مردم را شریک خودتان نکنید، موفق نخواهید شد. یعنی نمی‌شود یک جمعیت کثیری را بدون شرکت خود جمعیت، بدون شرکت، مثل این است که ما بخواهیم ـ چیز را ـ کشاورزی را خود دولت کند، خوب! کشاورزش که نمی‌تواند دولت ـ کشاورزی ـ بکند. کشاورزی را دولت باید تأیید بکند تا کشاورزها کشاورزی کنند. تجارت هم همین‌جور است. صنعت هم همین‌جور است. صنایعی که مردم ازشان نمی‌آید، البته باید دولت بکند، کارهایی را که مردم نمی‌توانند انجام بدهند، دولت باید انجام بدهد. کارهایی که هم دولت می‌تواند انجام بدهد و هم مردم می‌توانند انجام بدهند، مردم را‌ آزاد بگذارند که آنها بکنند، خودتان هم بکنید، جلوی مردم را نگیرید. فقط یک نظارتی بکنید که مبادا انحراف پیدا بشود، مبادا یک وقتی کالاهایی بیاورند که مخالف با اسلام است. مخالف با صلاح جمهوری اسلامی است. این مسأله‌ای است که بسیار مهم است در نظر من؛ من کراراً هم گفتم. آقایان هم وعده داده‌اند ولی نمی‌دانم چقدر عمل شده! در هر صورت این هم از مسائلی است که بسیار اهمیت دارد و ما باید چه بکنیم.
شهریور 63

دولت مهندس موسوی نماد پیگیری باورمندانه یک نظام اقتصاد مردمی، حمایت از مستضعفین و در تضاد و نزاع همه روزه با جناح بازار و در تلاش برای مجال ندادن به راست برای تصاحب سپهر اقتصادی کشور بود، هشت سال جنگ و مصائب را با تمام مشکلات و مشقتها کنترل کرد. در دولت موسوی بحث تروریست های اقتصادی به میان کشیده شد و عمله های رانت بازار محکوم شدند.

موسوی نگذاشت باری سنگین تر از میزان طبیعی بر دوش ملت سنگینی کند، بالذات موافق ادامه جنگ نبود گرچه شدیدا در زمینه استخراج گزاره هایی که منافع ملی و پرستیژ سیاسی کشور را از دل پایان نزاع با بغداد تامین کند، سختگیر و هوشیار بود.

درگیری با باندهای حریص اقتصادی که راست سنتی حامی تام و تمامشان بود، هر روز ادامه داشت،رورنامه رسالت ارگان نفاق امپریالیستی آن دوران، بوقچی لجن پرانی های هر روزه علیه دولت وقت بود،

مرگ آیت الله خمینی و پایان جنگ. بازی عوض می شود یکهو، یکی از راست های سنتی که دیری در تقابل با موسوی و سیاستهای اقتصادی جامعه محور او بود، با هزار و یک حیله حکم رهبری نظام را دریافت می کند، پیش بینی شده بود همه چیز… یک سال قبل از درگذشت آقای خمینی، شاخه ای از دل جامعه روحانیت منشعب می شود، مجمع روحانیون…. چپ های مذهبی با تایید آقای خمینی با این تحلیل که جامعه روحانیت از مسیر واقعی که حمایت از رسالت نخستین انقلاب که حمایت از مردم و مستضعفین بود فاصله گرفته است، تشکلی جدید را راه اندازی می کنند، رای قاطع این جناح تازه متشکل شده در دور سوم انتخابات مجلس هراس را به اردوگاه راستگرایان انداخته بود.

مرگ آقای خمینی تعادل نسبی را به هم می زند، رهبری جدید از دل جامعه روحانیت، این وکیل دیرپای بازار و رقیب دیرین چپ ها به صحنه می آید، بازی را بدست می گیرد، هاشمی رئیس جمهور می شود، قدرت تقسیم شده است، هاشمی خود در تقابل با موسوی بوده است و هماهنگ و غالبا همبسته با دشمنان موسوی.

دوره ای جدید آغاز می شود، تثبیت نظام. و البته تثبیت اتوریته راست، 8 سال ریاست جمهوری هاشمی برای جامعه یادآور روزهای سخت، کسل کننده و عصبیست. بیت المال در کیسه نوکیسه ها، باندهای مافیای ایران را بهشت خود می بینند، بوی گند فساد و منکوب کردن اقشار مستضعف به مشام می رسد، تکنو کرات ها همه چیز را در اختیار گرفته اند، منافع اقتصادی نهاد روحانیت و موکلان فاسدشان تقویت می شد، اوضاع کمی تا قسمتی بر وفق مراد بود.

در کنار ذکر این سیاهی ها، البته ذکر یک نکته در تمجید از هاشمی منطقی، اخلاقی، منصافنه و استراتژیک است.

در دوره هاشمی نظام و هویت طبقاتی شکل خاص خود را یافت، طبقه متوسط اقتصادی دوران طفولیت خود را پشت سر گذاشته بود ، اما از دل طبقه فقیر اقتصادی یک طبقه متوسط فرهنگی متولد شد، رشد کرد و نضج یافت. دانشگاه آزاد و سرمایه گزاری بر آن نقش مهمی را ایفا کرد. نظام از این مساله غفلت کرد، در واقع ناگزیر هم بود… اهتمام این مسئله را در ادامه توضیح خواهم داد.

دوم خرداد 76

بوی تغییر می آید. پیش بینی نتیجه انتخاباتی سرنوشت ساز برای نظام کمی دشوار بود و شاید به همین دلیل برنامه خاصی در راستای تقابل با چنین نتیجه و جلوگیری از تبارز آن نداشت.

محمد خاتمی، رئیس جمهور می شود، بیست ملیون رای، کم نیست، حاکمیت دچار تنگی نفس می شود، بازی اینبار تغییر خطرناکی پیدا کرد، رفورمیست ها با شعار توسعه سیاسی به میدان می آیند، از اینجا دیگر تحلیل نباید صرفا اقتصادی باشد، ماهیت مسائل متفاوت شده است.

فضای اختناق و خفگی شدید در کنار رشد شاخص های منفی اقتصادی نظیر تورم بیکاری و ورشکستگی دوران زعامت هاشمی، جامعه را دچار بغضی کرد که در دوم خرداد ترکید، هاشمی، رهبری، تکنوکرات ها و روحانیون سنتی، از دید جامعه و موثرین منتقد همه در یک طیف قرار می گیرند، تنفس سیاسی و اجتماعی و فرهنگی وجه غالب مطالبات جامعه می شود، نام خاتمی در این راستا از صندوق ها بیرون می اید. دوره ای متفاوت آغاز می شود، فضای جدید سیاسی، مطبوعات دوره ای خوش را آغاز می کنند، روزنامه های جدید، مسائل جدید، نقدهای ماهوی معطوف همه ابعاد، بقول دوستی می شد نیمچه نفسی کشید.

این دوره با همه ضعف هایی که بر پیشانی آن تدریجا نمایان شد را می توان دوره رشد بستر های لازم برای آگاهی بخشی و تکثیر مطالبات جدید و مدرن در جامعه دانست. دانشگاه ها قلب تحولات عمیق است، مطبوعات با همه رنج ها و ظلم ها و فشارهای غالبا بی سابقه ای که بر آنها رفت نیز نقشی به غایت موثر و شگرف ایفا می کنند، صف بندی های سیاسی مدام در حال تغییرست، نظامیان برای نخستین بار علنا عزم ورود به سپهر سیاست می کنند و در سر حذف نیروهای جدیدالورود و تحول خواه را می پرورانند. نگرانند و طبیعیست، طیفی انقلاب و ارزشهای تحمیلی خود بر آنرا در آستانه نابودی می بینند و طیف دیگر دل نگران حاکمیت و منافع خود و امامان سیاسی شان. سیر تکاملی تضاد ملت و حکومت در این دوره شروع می شود و ادامه می یابد.

خب، یادمان باشد تغییر در پایه تحلیل را. از اینجا باید دقت بیشتری شود. در دوره اصلاحات ضعف هایی هم وجود داشت که آسیب هایش بعدها رخ نمایان کرد. مشخص ترین نکته از نظر من از این تعریف خاص از اصلاحات شروع شد که برخی از موثرین اصلاح طلب، اصلاحات را معطوف به خواست و حامل مطالبات طبقه متوسط می دانستند، طبقه ای که هیچ گاهی بلحاظ عینی وجود نداشت. فاصله اجتماعی در ابعاد اقتصادی به ابعاد سیاسی و فرهنگی رسید. جنبش اصلاحات از دید انان حامیانی جز بخش های میانی جامعه نداشت. نقشی برای طبقات فقیر تعریف نشد و به گمانم بی تعارف باید گفت با تعریف یک طبقه جعلی طبقات شدیدا زیر فشار را به حاشیه راندند.

خب این ناشی از چه بود؟

ورود گفتمان لیبرالی، آنهم از نوع صادراتی به فضای سیاسی و به تبع اقتصادی سپهر سیاسی کشور به مثابه نماد منتقدان و مخالفان.

این مشکل با ورود بخشی از تکنوکرات های دوران هاشمی به جبهه اصلاح طلبان غلیظ تر شد، بعدها جریان هایی نظیر جبهه مشارکت هم در مسیر تشدید ابتلا به چنین آفتی قرار گرفتند.

مشکلات دیگری هم بود که اهمشان رشد فساد سیاسیست. فساد سیاسی به چه معنا؟ خب وجوه مختلفی داشت. ارتباط فاقد محاسبه و مرید و مراد گونه با بنیادهای سیاسی غربی، رشد باند بازی تربیت جریان ها و افراد به مثابه کاروزان سیاسی جناحی، شما این را عینا در همه عرصه های آن دوران می بینید، مطبوعات، جریان ها و تشکل های سیاسی، تعداد افرادی که رشد بادکنکی کردند عجیب است. محفلی و هیئتی، این شناسه جریان های سیاسی اصلاح طلب بود و همچنان هم هست متاسفانه.

خب الان ما به چند مورد مشخص اشاره کردیم. نخست، مشی اقتصادی مهندس موسوی، دو، دوران هاشمی، سه دوران اصلاحات و چهار پیامدهای مثبت و منفی مولود و ممتد دوران اصلاحات.

یادمان هست، مهندس موسوی در معرفی خود پیش از انتخابات بارها در مصاحبه ها و مناظره ها بر چند نکته تاکید می کرد: اولا او خود را همان موسوی دوران نخست وزیری می دانست، ثانیا کلامش را با یاد چند باره از ابتدا تا انتها از مستضعفین و اقشار محروم می آغازید.

تاکید مداوم مهندس موسوی بر استقلال سیاسی، تقابل همچنان با امپریالیسم در حین تاکید بر لزوم اعراض از تنش پروری، تاکید چندین و چندین و چند باره بر لزوم مقابله با تثلیث معروف معلم شهیدش( دکتر شریعتی) زر و زور و تزویر. خلاصه در همه عرصه ها او نشان داشت از خودش، موسوی همان تفکر چپ عدالت محور را به مثابه اندیشه راهنما حامل بود و هست.

آنها که موسوی را می شناسند و نگاهش را می فهمند، آنها که در ارائه این شناخت صادقند، بله همه اینان می توانند تایید کنند، موسوی همراستا با مشی و منش و روش نیروهایی که در دوران اصلاحات یا در صدر لیبرال ها بودند یا تربیت یافته آنها و باد شده شان و از دل باند ها و کانونها و مافیاهای تشکیلاتی در کارگزاران و مشارکت و ………….. بیرون آمده، همراستا و جهت و فکر با این طیف هیچگاه نبوده و نیست و نخواهد بود.

چرا در ابتدا به سخنان مشفق اشاره کردم؟ از به این دلیل که از نخستین لحظه ای که این بخش از سخنان سردار مشفق را در مورد عدم تمایل مهندس به همراهی با مشارکتی ها و کارگزارانی ها شنیدم بدان باورمند بودم و در صحتش بر خلاف باقی سخنان این سردار امنیتی که جز چرندیات و جفنگیات نه چندان بامزه چیزی در چنته ارزه نداشت. آخر بعضی مسائل را نباید گفت، یعنی وقتش نیست، روزی هستند کسانی که می گویند. متاسفانه برخی ها تصور می کنند از پشت کوه آمده ایم و بی خبر و ناشی تشریف داریم. اینها البته همه از دوستان اخیر یک ساله موسوی هستند و تا پیش از انتخابات در محافل خصوصی و بعضا عمومی جز در هجمه به موسوی چیزی برای گفتن نداشتند. حالا البته نبینید هر روز در صفحات مجازی شان شاعر شدند، آآآآآآ، ببخشید اینجا نباید زیاد عصبی شوم، در ادامه وقتش می رسد برای تبارز یک عصبانیت مقدس و البته کمی تا قسمتی انقلابی J

من این بحث را ادامه خواهم داد از جهت وظیفه است صرفا، تا این سطر دارم شناسه می دهم برای ادامه بحث

پوزش از اینکه سرتان را درد آوردم، ساده نوشتم دیگر نوعی گپ و گفت خودمانی بود، از این رهگذر از آداب نوشتاری مقالاتم فاصله داشت، دردی بود که باید گفته می شد، اگر صرفا در وبلاگم منتشرش می کنم به این خاطرست که محذوریت های موجوده، اجتناب ناپذیر بوده، به هر حال تا فصل دوم این مبحث بدرود.

پاریس

پانزده مارس 2011

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates