علی خامنه ای و ظن جاسوسی احمدی نژاد، اکبر گنجی
گویانیوز: نزاع کنونی میان اصول گرایان و احمدی نژاد “جنگ زرگری” است یا نزاعی واقعی؟ اگر جدی است،منشأ این نزاع چیست؟ مخالفان احمدی نژاد برای زدن او به چه اتهام هایی متوسل شده و می شوند؟دموکراسی خواهان چه وظیفه ای در قبال این نزاع دارند؟ نیروهای سیاسی/حزبی چه می توانند کرد؟این مقاله پیرامون همین پرسش هاست.
اکبر گنجی – ویژه خبرنامه گویا
یکم- طرح مسأله: بخش نظامی/اطلاعاتی/امنیتی رژیم جمهوری اسلامی- به فرمان رهبر- با احمدی نژاد و یاران و همفکرانش رفتاری را آغاز کرده است که قبلاً علیه جنبش سبز(فتنه به قول آنها)صورت داد. روزنامه ی کیهان – که به همین بخش تعلق دارد و سلطان علی خامنه ای معمولاً مواضع صریح تر خود را از طریق صفحه ی دوم این نشریه به اطلاع دیگران می رساند- به مهمترین مرکز بازتولید چنین تصویری تبدیل شده است. متصل کردن احمدی نژاد و همفکرانش به دول غربی و طرح اتهاماتی چون همکاری با آمریکا و اسرائیل،از آن بدتر،مجری اوامر آن دول بودن، نشان می دهد که اگر احمدی نژاد حاضر به تبعیت محض نباشد،رهبر جمهوری اسلامی و نهادهای نظامی/امنیتی تحت امرش تا کجاها حاضرند پیش روند.
دوم- جاسوسی برای آمریکا و اسرائیل: همه به یاد دارند که کیهان و مابقی نهادهای نظامی/ اطلاعاتی / امنیتی جمهوری اسلامی بارها و بارها موسوی و کروبی و خاتمی را عامل موساد و سیا و سرویس اطلاعاتی انگلیس قلمداد کرده/می کنند[1]. حال نوبت احمدی نژاد رسیده است. او “فتنه ای بزرگتر و خطرناک تر از فتنه ی سبز” قلمداد می گردد. اما فقط این نیست. محسنی اژه ای، دادستان کل کشور و وزیر اطلاعات قبلی و از عاملان اصلی سرکوب سه دهه ی گذشته، در 1/2/90 کارهای احمدی نژاد- خصوصاً عزل وزیر اطلاعات- را “توجیه ناپذیر”،”قند آب کردن در دل دشمن” و اگر سلطان علی خامنه ای به داد نرسیده بود،منتهی شونده به در دست گرفتن “بسیاری از قلمروها توسط دشمن” قلمداد می کند[2].
بیان این سخنان از سوی فردی که در سه دهه ی گذشته از چهره های اصلی نهادهای سرکوب-از جمله اعدام های تابستان 67 – بوده و اینک دادستان کل کشور است،باید بسیار جدی گرفته شود.این مدعیات از “خط/سیاست” جدیدی در پشت صحنه حکایت دارد.
اما سرمقاله ی کیهان صریح تر و شفاف تر این “خط/سیاست” جدید را برملا می کند.از نقطه ی ضعیف تر احمدی نژاد- که تهاجمات وسیع طی ماه های گذشته در صدد نابودی کامل او بوده، یعنی مشایی- آغاز می کند[3]. کیهان سفر مشایی به اردن و سفر بقایی به یمن را علم کرده تا برکناری وزیر خارجه (منوچهر متکی) و عزل وزیر اطلاعات (مصلحی) را “فرمان انتحاری” آمریکا به “مهره های کم بهاتر خود در ایران” به شمار آورد. مشایی به دستور احمدی نژاد وزارت خارجه را دور زده و “ارتباط ويژه با پادشاه اسلام ستيز و مطلقاً آمريكايی اردن” برقرار کرده است.کار او،”بازی در زمین و نقشه ی دشمن” بوده است.اما امری که تحت فرمان دشمن بودن وی را اثبات می کند،”اصرار بر تداوم بازی در زمين دشمن”، برخلاف نظر وزارت خارجه و وزارت اطلاعات است. آمریکا و اسرائیل و انگلیس از طریق مشایی(احمدی نژاد)، سناریوی همیشگی خود را اجرا می کنند:
“دور زدن وزارت خارجه و بسترسازی برای فشلی و كم كاری آن در طول يك سال اخير، براساس سناريويی شك برانگيز و هماهنگ صورت گرفته است…سناريوی مذكور همواره در دستوركار سرويس های سه گانه ی سيا، موساد و اينتليجنس سرويس قرار داشته است. وزارت اطلاعات به ويژه طی 2 سؤال اخير به خاطر نقش آفرينی های درخشان و كم سابقه(از جمله در برابر فتنه ی 88 و شبكه ی موساد و گروهك ريگی و…) مورد حقد و كينه ی دشمنان تابلودار نظام و سرويس های بيگانه ای قرار داشته كه انهدام سناريوی 20 ساله ی خود را در فتنه ی سبز به چشم می ديدند”[4].
دشمن(دول غربی ورژیم صهیونیستی) می داند که:
“اين ضربه را بايد به خاكريز اول نظام- يعنی دولت و رئيس جمهور- بزنند اما نه از روبرو، بلكه از عمق دولت! و نه با گارد تقابل بلكه با نفوذ به روش اسب تروا. در شطرنج نيز وقتی مهره های دو حريف به مقابل هم می رسند و يكديگر را سد می كنند، تنها مهره ای كه امكان دور زدن و پريدن از روی مهره های حريف را دارد، مهره ی اسب است. اصطلاح نظامی آن- اگرچه نارسا- پياده كردن چترباز در عمق جبهه ی حريف و اصطلاح اطلاعاتی آن نفوذ و همرنگی و زدن شبيخون به هنگام غفلت از عمق جبهه ی مقابل است…قرائن و شواهد بسيار نشان می دهد دشمن پس از هزيمت در آن فتنه[حرکت سبز]، درصدد است به خاكريز اول نظام- دولت مكتبی و اصولگرا – از درون آن و به واسطه ی ايجاد تقابل و بن بست با نظام آسيب بزند”[5].
کیهان در نهایت پس از بازگو کردن هدف دشمن،راه نجاتی پیش پای احمدی نژاد قرار می دهد. می گوید:
“هدف اين پروژه زدن رگ و ريشه های حيات دولت به دست برخی عناصر نفوذی است. كدام درخت با قطع ريشه ها می تواند ادامه ی حيات دهد…اگر غفلت كنيم، توهم پيروزی برای ما سستی می آورد و ريشه های گنديده برای توطئه به هم می رسند…انتظار آن است كه احمدی نژاد، مالك اشتر باشد حتی اگر اين بار در تشخيص اين كه تير پرتاب شده از جانب دشمن – با امضای “م ن عبدالله الناصح”!- از سر خيانت و فريب است، به خطا رفته باشد”[6].
رویدادهای دیگری هم نشان می دهد که قرار است این خط دنبال شود. در 1/2/90، سعدالله زارعی، دیگر کیهان نویس،در اردوی دفتر تحکیم(شاخه ی بیت رهبری)، خطاب به آنان گفته است:
“از اواسط 1387 ما شاهد بوديم كه جريانی در داخل دولت در عرصه ی سياست خارجی و داخلی، معكوس عمل می كند، كه اين امر را در موضعگيری راجع به رژيم صهيونيستی شاهد بوديم”[7].
روز بعد نوبت به سرلشکر جعفری،فرمانده ی کل سپاه پاسداران، رسید.او شکاف بین جریان اصول گرایی انقلابی و جریان انحرافی جدید را “عمیق” به شمار آورد و تحلیل های آنان را “به نفع امريكا و اسراييل” و مشابه تحلیل های وزیرخارجه ی آمریکا قلمداد کرد که از “عمق فاجعه ی انحراف” حکایت می کند.به گفته ی وی، این جریان انحرافی “قطعا مخالف انقلاب است و در آينده همين جريان در مقابل انقلاب اسلامی خواهد ايستاد…اين جريان در آينده به طور قطع به مقابله با انقلاب بلند خواهد شد”. این جریان “خطرناک” و “در حال رشد” خود را پشت احمدی نژاد مخفی کرده است.به طور قطع این جریان شکست خواهد خورد،”اما اينكه اين اتفاق چطور و با چه حوادثی همراه باشد، معلوم نيست”[8].
هنوز چنده ماه بیشتر از دیدار سلطان علی خامنه ای با اعضای جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم نگذشته است. در آن دیدار، وی پس از شنیدن انتقادهای فقیهان از دولت گفت،در دوره ی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی وقتی آنان به خارج رفته و با دولت های دیگر گفت و گو می کردند، وی به شدت نگران می شد که مبادا سازش یا خیانتی صورت گیرد. اما در دوره ی احمدی نژاد خیالش کاملاً راحت است و کوچکترین نگرانی از این بابت ندارد. علی خامنه ای می گوید در زمان هاشمی لیستی از کالاهای مورد تقاضاهای ایران را به دولت آلمان داده بودند که در مقابلش تعهدات زیادی متقبل می شدند و رهبری جلوی این کار را گرفته است. می گوید:
“بنده از همه ی دولتها حمایت کردهام ولی این دولت با دولتهای گذشته تفاوت دارد و فرق اساسی در این است که تلاش نمیکنند حاکمیت دوگانه درست کند. در گذشته حرف دشمن القای حاکمیت دوگانه بود و در برخی ادوار هم برخی افراد دنبال القای این وضعیت در کشور بودند که دولت و مجلس در مقابل ولایت فقیه که محور نظام است، قرار دارد ولی الان اینگونه نیست.در شرایط کنونی اختلاف نظر هست و من هم برخی مسائل را قبول ندارم اما الان اگر رهبری چیزی بگوید، رئیس جمهور میپذیرد و به آن عمل می کند. امروز وقتی رئیس جمهور یا مسئول ارشدی از دولت به خارج از کشور می رود، من نگرانی ندارم اما قبلاً نگران بودم که مسئولان در خارج از کشور میخواهند چه بگویند؟ یک بار در موضوع روابط با یک کشور اروپایی کاغذی آوردند و مطالبی مطرح کردند که خلاف عزت بود و من جلوی آنها ایستادم و حتی در مورد مشابهی گفتم اگر این کار را بکنید، مخالفت خود را اعلام میکنم”[9].
چه رویدادی نظر رهبری را تغییر داده است؟ آیا تنها شاهد و قرینه سفر مشایی به اردون و سفر بقایی به یمن است؟ تحول دیگری همزمان با این اتفاقات روی داده که سلطان را نگران و مشکوک کرده است.اتحادیه ی اروپا در 23/1/90، سی و دو تن از مقامات ایرانی که در سرکوب مردم نقش اساسی داشته اند را- به دلیل نقض حقوق بشر- تحریم کرد[10].مهمترین نکته در این لیست آن است که هیچ یک از یاران و همفکران محمود احمدی نژاد در آن قرار ندارد.همه ی ناقضان حقوق بشر، یاران ولی فقیه هستند.این موضوعی است که سوء ظن وی را برانگیخته است.گفته می شود که به طور همزمان، برخی به او گزارش کرده اند که تیم احمدی نژاد با دول غربی مذاکرات پنهانی داشته و خود را مخالف سرکوب ها، موافق بهبود روابط و حل مسائل قلمداد کرده و علی خامنه ای و نیروهایش را سردمدار سرکوب و نزاع با غرب به شمار آورده است.برخی از مخالفان احمدی نژاد تا آنجا پیش رفته اند که لیست 32 نفره ی تحریمی را دست پخت رئیس جمهور و یارانش به شمار آورده اند.آنان به دول غربی گفته اند شما نیروهای رهبری را بزنید تا راه ما برای توافق و همکاری گشوده شود.
کار که به اینجا کشید،اعمال گذشته مورد بازخوانی تازه قرار گرفته و نامه نویسی به اوباما، پاپ و مذاکرات غیرعلنی با دولتمردان بیگانه از نو تفسیر می شوند.چرا احمدی نژاد حوزه ی سیاست خارجی را که قلمرو سلطانی بوده، می خواسته به چنگ آورد و مذاکرات بدون اجازه برگزار کرده است؟ به هرحال سلطان دوباره خود را مجبور دید که از “مواضع صحیح رهبری” دم زند و خمینی وار فریاد برآورد حمایت هایش از احمدی نژاد،حمایت از “شخص” نبوده، بلکه حمایت از “کار” و “خدمت” بوده و قاطعانه جلوی “انحراف” خواهد ایستاد:
“می گويند در جمهوری اسلامی ايران شکاف و حاکميت دوگانه به وجود آمده و رئيسجمهور، حرف رهبری را گوش نکرده است.رهبری هيچگاه بنای دخالت در تصميمها و کارهای دولت را ندارد، مگر آنجايی که احساس کند مصلحتی مورد غفلت قرار گرفته است. در قضيه اخير هم که چندان مهم نيست، احساس شد از مصلحت بزرگی غفلت شده است.نظام جمهوری اسلامی، دستگاه مقتدری است و رهبری هم محکم در مواضع صحيح خود ايستاده است.تا زمانیکه من زنده هستم و مسئوليت دارم، نخواهم گذاشت حرکت عظيم ملت ايران بهسوی آرمانها، ذرهای منحرف شود…ملت و رهبری همواره از خط کار و خدمت حمایت می کنند و ملاک هم اشخاص نیستند بلکه ملاک اصلی خط کار و خدمت است”[11].
سوم- سرقت اسناد وزارت اطلاعات:احمدی نژاد و یارانش در روایدادهای اخیر با اتهام تازه ای مواجه شدند.روزنامه ی سپاه پاسداران(جوان آنلاین) در 29/1/90 آنان را به سرقت اسناد وزارت اطلاعات جهت استفاده علیه رقبای اصول گرای خود در انتخابات آینده متهم کرد.جوان نوشت:
“بهره برداری سیاسی از اسناد و اطلاعات و تلاش برای خصوصی سازی آنان مساله ای بوده که نهادهای امنیتی و اطلاعاتی همواره با آن روبرو بوده اند.این مساله که پیش از این در دوران دوم خرداد نیز خود را به نمایش گذاشته بود وجریانهای سیاسی درصدد نفوذ به دستگاه های امنیتی جهت تامین مقاصد خود بودند گویا این موضوع دراین ایام نیز مورد توجه یک جریان انحرافی است که تلاش دارد با بهره برداری خاص و خروج برخی اسناد و مدارک ویژه مقاصد خود را تامین و از عنصر اطلاعات به عنوان اهرمی برای ترغیب وتهدید برخی از جریان ها و چهره های سیاسی و پیشبرد اهداف سود بجوید.بی گمان این مساله و پی گیری آن خواه از سوی هر فرد و جریانی باشد مورد پذیرش مدیریت و بدنه نهادهای امنیتی نبوده و آنان تامین منافع ملی را به بازی های جریانی تنزل نمی دهند مساله ای که بی شک در این ایام نیز با این مقاومت ها روبرو هستیم”.
این ماجرا نیز مسأله ی دیگری بود که آیت الله خامنه ای را وادار به اقدام مستقیم کرد.یکی از مدیران کل اسبق وزارت اطلاعات(از نویسندگان فعلی کیهان)،گوشزد کرده که حکم حکومتی رهبری به وزیر اطلاعات دارای یک نکته ی محوری است که باید بدان توجه شود. می گوید:
“لابد همگان دقت کرده اند که عنوان نامه خطاب به آقای مصلحی است، نه مقامی دیگر. حتی رونوشت نامه هم برای مسئول دیگری ارسال نشده است”[12].
نظامی/اطلاعاتی/امنیتی ها به صراحت به احمدی نژاد می گویند که آیت الله خامنه ای تو را “هیچ” به حساب آورده است.یعنی تو حتی در حد ارسال رونوشت نامه اهمیت نداری.سایت قالیباف(فردا) و دیگر سایت های نظامیان این نکته را به طور همزمان منتشر کردند.
سایت سرلشکر محسن رضایی(تابناک) هم در تحلیلی اختصاصی در این خصوص در 1/2/90 نوشت، با توجه به اینکه احمدی نژاد حاضر نشد نظر آیت الله خامنه ای را بر نظر خود مقدم بدارد،و رسانه های نزدیک به تیم رئیس جمهور با اخباری جهت دار افکار عمومی را تحریک نمودند،آیت الله خامنه ای:
“در نامهای دقیق و ظریف، آن هم تنها خطاب به شخص آقای مصلحی، با این استعفا مخالفت و وی را تشویق به کار و تلاش بیشتر در حوزه تحت مدیریت خود کردند و دلیل آن هم مشخص بود:الف) شرایط سیاسی ـ امنیتی منطقه و داخل کشور.ب) شأن حاکمیتی وزارت اطلاعات بدین معنا که نهاد اطلاعاتی تنها برای دولت ـ قوه مجریه ـ کار نمیکند، بلکه باید در برابر همه نهادهای حاکمیتی پاسخگو باشد… [بدین ترتیب،رهبری]فرصت را از دشمنان نظام برای بهرهبرداری سوء گرفتند”[13].
چهارم- احمدی نژاد و آخرین پیچ تاریخ: فشارها به رئیس جمهور جهت اخراج مشایی و دیگر یارانش از قوه ی مجریه به شدت افزایش یافته است.احمدی نژاد تاکنون در این زمینه سکوت کرده، ولی مخالفان اصول گرا مدعی مقاومت او در برابر حکم حکومتی سلطان هستند.در 1/2/90 آیت الله مصباح یزدی دوباره وارد میدان شد و احمدی نژاد و یارانش را منافقانی قلمداد کرد که “میگویند ما تابع ولایت هستیم ولی طور دیگری عمل میکنند”[14].
شاید احمدی نژاد واقعاً معتقد است که با امام زمان ارتباط دارد و امام زمان تدبیر و هدایت او را در دست گرفته است. اگر چنین باشد ،مشایی حلقه ی ارتباط او با امام زمان است.اوست که این دو را به یکدیگر وصل کرده است.متأثر از همین باور، احمدی نژاد رسالتی تاریخی برای خود قائل است.گویی او در “آخرین پیچ تاریخ” قرار گرفته و می بایست همه را از این “گردنه” عبور دهد. اما آیا عبور از “آخرین پیچ” و “گردنه” ی تاریخ و آغاز “دوران درخشان تاریخی” بدون مشایی که رابط او و “صاحب امر” است ، ممکن می باشد؟ به تعبیر دیگر، حذف مشایی به معنای قطع ارتباط است.ضمن آن که احمدی نژاد بخوبی آگاه است که هدف مخالفان نه مشایی، که زدن خود اوست[15].احمدی نژاد در 1/2/90 در کردستان در جمع مدیران گفت:
“اين اعتقاد شخصی من است كه همه انبيای الهی آرزو داشتهاند زمان ما را درك كنند؛ چرا كه پيچ تند و آخرين پيچ تاريخ است و عبور از گردنهای است كه نتيجه ی زحمات تمام انبيا است. قرار است در اين دوره از پيچ ظلم و تحقير، به دوره ی درخشانی تاريخی برسيم.امروز همه ی مدعيان شكست خوردهاند، ماركسيستها كارشان تمام شده است، وسرمايهداران هم به آخر خط رسيدهاند و تنها راه بازگشت به راه انبيا الهی باقی مانده است”[16].
با اینکه تهاجم بی امان به “مکتب ایران” ادامه داشت، احمدی نژاد نمی توانست در این شرایط تحت فشار همه جانبه ی صنف روحانیت و نظامیان، طبقه ی متوسط ناراضی را نادیده بگیرد.می بایست همچنان بکوشد و طبقه ی متوسط را در این نزاع در جبهه ی خود قرار دهد.از این رو،در همین سخنرانی تمام هشدارهای مراجع تقلید را ناشنیده گرفت و یک بار دیگر پای ایران و ایرانیان را به وسط کشید و گفت:
“ما در ايران خدمت می كنيم و برای ملتی كار می كنيم كه پر افتخارترين ملت تاريخ است. همه ی مورخان اذعان دارند كه سهم ملت ايران در فرهنگ و تمدن جهانی بی نظير است. ملت ايران رتبه ی اول را دارد و رقيبی هم ندارد…تنها ملتی كه در تاريخ تجلی فرهنگ و انسانيت، توحيد و عدالت بوده است ايران است. اين ناسيونالسيم نيست، ما پيرو دين حنيف هستيم، اما ايران و موجوديت آن يك نعمت خدادادی است وقتی عظمت ايران را میگويم به دنبال غرور نيستيم، بلكه می خواهيم مسووليتهای خودرا يادآوری كنيم. جز ملت ايران هيچ كس حرفی برای گفتن ندارد و اگر قرار است تغييری ايجاد شود پرچمداريش با كشور ماست”[17].
آیت الله مهدوی کنی نیز خبر داده که یکی از دولتی ها(احمدی نژاد؟) در دیداری به وی گفته است که روحانیت دیگر پایگاهی در میان مردم ندارد و باید مردم- خصوصاً طبقه ی متوسط – را با شعار دیگری(مکتب ایرانی) جذب کرد.اما مهدوی به او گفته است که روحانیت و ولی فقیه اساس کار است و آنها اجازه نمی دهند ماجرای مشروطه تکرار شود.اگر احمدی نژاد کنار رود هیچ اتفاقی نمی افتد، اما اگر قرار بر رفتن روحانیت باشد، همه چیز فرو می پاشد[18].
به طور طبیعی تحلیلی از پایگاه اجتماعی گروه ها احمدی نژاد را بدین گونه رویارویی کشانده است. او بر این باور است که روحانیت و اصول گرایان فاقد پایگاه اجتماعی اند.اقشار فقیر جامعه طرفدار او بوده و با شعارهایی که طی ماه های گذشته طرح کرده توانسته پایگاهی در میان طبقه ی متوسط هم برای خود فراهم آورد.شاید او گمان می کرد که برکناری غافلگیرانه ی وزیر اطلاعات موجب عکس العمل رهبری نشود. اما احتمال قوی تر شاید این باشد که واکنش رهبری را پیش بینی می کرد و می خواست که به دیگران بفهماند که در مقابل رهبری ایستاده است و سلطان نمی گذارد منتخب مردم کار کند.
علی خامنه ای در گام اول می کوشد تا با حذف یاران اصلی احمدی نژاد وی را کاملاً تحت کنترل در آورد تا دو سال آخر ریاست جمهوری بدون دردسر تمام شود.اما احمدی نژاد تجربه ی گذشته را پیش خود حاضر دارد. آیت الله خمینی یک بار داستان مثنوی مولوی درباره ی ورود سه تن به باغی را نقل کرد که باغبان میان آن سه تن اختلاف افکند و سپس خود را از شر یک یک آنها خلاص کرد. آقای خمینی به بنی صدر دائماً فشار می آورد که باید اطرافیان و دفترت را پاکسازی کنی .پس از عزل بنی صدر گفت:”به آقا گفتم بعضی از این افرادی که دور تو جمع شده اند گرگ هایی هستند که تو را به باد فنا می دهند،گوش نکرد”(انتشار مجدد تصویر این سخن توسط یکی از سایت های سپاه پاسدران قابل توجه است)[19]. دائماً آیت الله منتظری را می کوبید که بیت اش در دست منافقین و “باند جنایتکار سید مهدی هاشمی” است. این شیوه ی زدن را آیت الله خمینی به جانشین خود بخوبی آموخت. وقتی به خامنه ای فشار آورد که باید مواظب اطرافیانش باشد، او گردن نهاد.بعدها سلطان علی خامنه ای از همین شیوه علیه دیگران استفاده کرد.نامه ای که او در پاسخ استعفای آیت الله طاهری اصفهانی از امام جمعه ای اصفهان نوشت،فراموش نشود.علی خامنه ای در 21/4/81 در پاسخ آیت الله طاهری نوشت:
“در مسئله فساد اقتصادی، همه بايد مبارزه را ابتدا از اطرافيان، نزديكان و افراد ظاهرا مورد اعتماد خود شروع نمايند.بلای گرفتاری در مشت اطرافيان نامطمئن موجب شد كه يكی از ياران و شاگردان نزديك امام[آیت الله منتظری] در اواخر عمر آن يگانه ی زمان، مطرود ايشان واقع شود و او را از دخالت در امور سياسی منع شرعی كنند و باز اگر آن شخص به اين تصميم و اخطار حكيمانه ی استاد و مراد خود عمل می كرد يقينا مشكلات بعدی را برای خود و كشور به وجود نمیآورد”[20].
یعنی،وقتی پاکسازی اطرافیان پذیرفته نشد، عزل از قائم مقامی صورت گرفت.وقتی آیت الله منتظری به انتقادات و نافرمانی ادامه داد،توسط آقای خامنه ای در بیت خود پنج سال زندانی شد.احمدی نژاد نیز بخوبی آگاه است که یا باید از خیر همه ی یاران اصلی اش بگذرد و یا باید منتظر حذف باشد.اگر او بایستد ،به احتمال زیاد حذف خواهد شد.امام عزل از ریاست جمهوری به معنای طرد اجتماعی نخواهد بود. اگر در چارچوب اختیارات قانونی ریاست جمهوری بایستد،کار زیادی با او نمی توانند بکنند.باید انتخاب کند. راه به روی او گشوده است. می تواند در کنار مردم و با مرم باشد. مردم کسانی را که در مقابل سلاطین ستمگر بایستند دوست دارند.ظاهر کار نشان می دهد که او تا امروز(3/2/90) روی نظر خود ایستاده است. نه تنها وزیر اطلاعات را همراه خود به کردستان نبرد،بلکه هنوز وی را به جلسات هیأت دولت راه نداده است[21].
پنجم- وظیفه ی دموکراسی خواهان:آدمی ذات ثابتی ندارد که تغییر ناپذیر باشد.واقعیت های ستبر جهان خارج ایدئولوژی ها و آدمیان را تغییر می دهند. نه آیت الله صانعی، میر حسین موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی، اصلاح طلبان آدم های دهه ی شصت اند؛ نه گروه های مارکسیست آن دوران.حتی سازمان مجاهدین خلق نیز امروزه همان شعارهایی را سر نمی دهد که در دهه ی شصت سر می داد.همین حکم درباره ی اصول گرایان و احمدی نژاد هم صادق است.همه می توانند تغییر کنند و همه تغییر کرده اند.نه می توان مدعی شد که فقط ما تغییر کرده ایم و دیگران در همان جای اول خود ایستاده اند؛ و نه می توان مدعی شد که ما از ابتدأ افرادی دموکرات،آزادی خواه و مدافع حقوق بشر بودیم.جهان همه را تغییر داده است.اما تغییر برخی بنیادین بوده و تغییر برخی سطحی. آنان که تغییر بنیادین کرده اند، برخی تغییرشان مثبت بوده و برخی منفی.تغییر برخی اصولی و محصول تأملات نظری بوده و تغییر برخی دیگر صرفا معلول مقتضیات قدرت سیاسی. در چنین سیاق/زمینه ای باید راه حل مسائل را جست و جو کرد[22].
آرمان “نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر”،مستلزم جدایی نهاد دین از نهاد دولت است.یعنی دولت دموکراتیک: نهادی مقدس نیست،مجری احکام شریعت نیست،روحانیت در چنین حکومتی از “حقوق ویژه”(که یکی از آنها حق ویژه ی حکومت کردن است)برخوردار نیست.سکولاریسم در این معنا، شرط لازم گذار به دموکراسی است.سکولاریسم که نباشد،دموکراسی و حقوق بشر هم نخواهد بود. این خواست،مطالبه ای موجه/برحق و در عین حال “بنیادین” است.برخی گروه ها و پیروانشان هرگونه “تحول خواهی بنیادین مسالمت آمیز” را تحت عناوین “براندازی” ، “انقلاب”، “ساختارشکنی”،”فروپاشی به کمک دولتهای خارجی” و…رد می کنند.برمبنای این مدعا،مدعیات بعدی به شکل گزاره های ضروری برساخته می شوند:
الف- پذیرش عملی رژیم حقیقی(نظام موجود) و رژیم حقوقی(قانون اساسی).یعنی پذیرش “نظام سلطانی فقیه سالار” کنونی.
ب- تأکید بر اجرای همه ی اصول قانون اساسی.
ج- رقابت سیاسی در چارچوب های نظام.
د- شرکت در انتخابات و حمایت از یکی از جناح ها که به آرمان های ما نزدیکتر یا کم خطرتر است.
در طول سه دهه ی گذشته همیشه نوعی رقابت و نزاع بر سر قدرت/ثروت میان جناح های مختلف رژیم برقرار بوده است:خط امامی ها/مکتبی ها و لیبرال ها(سال های 61-58)،چپ ها و راست ها(دهه ی شصت)،هاشمیست ها و محافظه کاران(اوائل دهه ی هفتاد)،اصلاح طلبان و محافظه کاران/اصول گرایان (نیمه ی دوم دهه ی هفتاد به بعد)، سبزها و اصول گرایان(پایان دهه ی هشتاد)،اصول گرایان و احمدی نژادی ها(از نیمه ی دوم دهه ی هشتاد و اوج گیری آن در دو سال اخیر).
انتخابات ایران،ناعادلانه/غیر رقابتی/تقلبی/ناموثر(در هیچ صورتی به “انتقال قدرت” از زمامداران اصلی به مخالفان منتهی نمی شود)است.اما همیشه رقابتی میان جناح های طرد نشده ی رژیم(خودی ها) برقرار بوده و خواهد بود.برمبنای ایده ای که ذکر آن رفت،وقتی انتخابات محدود به اصلاح طلبان و اصول گرایان بود، می بایست در انتخابات شرکت کرد و به اصلاح طلبان رأی داد.وقتی اصلاح طلبان کاملاً حذف شدند و به آنها اجازه ی شرکت در انتخابات داده نشد،باید باز هم در انتخابات شرکت کرد و از میان اصول گرایان و احمدی نژادی ها، به گروهی که به ما نزدیکتر یا کم خطرتر است رأی داد.واقعیت را ببینید:چپ های دهه ی شصت تغییر کردند و به اصلاح طلبان دهه ی هفتاد و هشتاد تبدیل شدند. احمدی نژاد هم تغییر کرده و شعارهایی به مراتب رادیکال تر از اصلاح طلبان سر می دهد.
هاشمی رفسنجانی و “اصلاح طلبی خمینی محور” از سال 1384 تاکنون نوک تیز حمله ی خود را معطوف به احمدی نژاد کرده اند. هاشمی در این مدت،دائماً همه را به اجماع حول محور آیت الله خامنه ای فراخوانده است[23]. برای او حذف احمدی نژاد یک پیروزی به شمار می رود.از این رو تمام کوشش او معطوف به آن بود تا خود را نزدیکترین و بزرگترین مدافع رهبر نشان دهد.دستور العمل/راهکار هاشمی رفسنجانی چنین است: پشت سرآیت الله خامنه ای علیه احمدی نژاد[24]. سایت “کلمه” نیز همچنان همین سیاست را دنبال کرده و می خواهد به رهبری بقبولاند که خطر اصلی احمدی نژاد است، رهبر باید حمایت خود را از او بردارد، هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و موسوی و کروبی از محمود احمدی نژاد به آیت الله خامنه ای نزدیکتر بوده و این گونه فرامین او را نادیده نمی گرفتند و نقض نمی کردند[25].
در اینکه احمدی نژاد و گروهش با مواضع و عملکرد خود اقشاری از جامعه را مجذوب خود کرده اند، شک و تردیدی وجود ندارد.سیاست های پوپولیستی و مسأله ی امام زمان ناظر به اقشار محروم جامعه و “مکتب ایرانی” و کوروش و موسیقی و حجاب و…معطوف به جذب طبقه ی متوسط است.شاید کسانی این ایده را مطرح سازند که در این نزاع، بهتر است از احمدی نژاد پشتیبانی کرد.اما این سیاست هم نادرست است.احمدی نژاد و یارانش همان افرادی هستند که علی خامنه ای بزرگشان کرد، برصدر نشاندشان، حمایتی از او به عمل آورد که تاکنون از هیچ کس به عمل نیاورده است.دستگاه های اطلاعاتی/امنیتی/ نظامی به فرمان سلطان احمدی نژاد را در دو انتخابات گذشته “بالا” آوردند و اینک به فرمان رهبری حمله ی به او را آغاز کرده اند.گمان می کرد که در قدرت هم دقیقاً همان بمانند که بودند،اما قدرت مقتضیاتی دارد.
در زمان انتخابات، وقتی اصول گرایان و گروه احمدی نژاد برنامه های خود را اعلام کردند،اگر برنامه ها و سیاست های متفاوتی در زمینه ی سیاست داخلی و خارجی داشته باشند، احزاب و گروه های معتقد به شرکت در انتخابات می توانند از یکی از طرفین حمایت بعمل آورند و یا به مردم بگویند که به یکی از طرفین رأی ندهید.
اما روشنفکر قلمرو عمومی وظیفه ی دیگری دارد. او باید سرشت اختلاف را توضیح دهد. یعنی علل و دلایل اختلاف، عوامل تشدید کننده ی آن و پیامدهایش را تبیین نماید. به عنوان مثال، باید بگوید که این نزاع معلول آن است که منابع اقتصادی در پروسه ی خصوصی سازی در دست چه کسانی قرار گیرد؟ و کنترل دستگاه اطلاعاتی در دست چه کسی باشد؟ یعنی، وزارت اطلاعات در همین نظام سلطانی اگر در اختیار قوه ی مجریه باشد، مجلس حداقلی از کنترل را به آن اعمال خواهد کرد.اما وقتی به سازمان تحت امر مستقیم رهبر تبدیل شود،به طور مطلق از کنترل عمومی خارج می گردد.هدف روشنفکر قلمرو عمومی تقرب به حقیقت، کاهش درد و رنج مردم، و نقد بی امان “قدرت متراکم” و “ثروت های بادآورده” است.روشنفکر قلمرو عمومی،”پادوی سیاسی” سیاستمداران نیست.”مریدان سیاسی” انتظار دارند که روشنفکران وظایف اخلاقی خود را فراموش کرده و به کار ناشریف “پادویی سیاسی” اشتغال ورزند[26].
رژیم جمهوری اسلامی “نظام سلطانی فقیه سالار” است.اساس قدرت و ارکان آن در دست سلطان و همه ی قوا تحت ولایت مطلقه ی فقیه است(اصل 57 قانون اساسی).ولایت فقیه بنیاد این دیکتاتوری است. حمله ی به احمدی نژاد به معنای نادیده گرفتن بنیاد “استبداد دینی” حاکم بر ایران است.سلطان علی خامنه ای نظامی برساخته که کوچکترین اختلافی در آن به نزاعی بزرگ تبدیل شده و طرف نزاع که تا دیروز نظر کرده ی امام زمان بود، به عامل دشمن و جاسوس او مبدل می شود.دموکراسی خواهان در نظام سلطانی باید همه ی حمله های خود را معطوف به سلطان نمایند.حمایت از رهبری و همراهی با او فاجعه است. بقیه ی افراد-از جمله احمدی نژاد- به تبع نقشی که در دوام این نظام سرکوبگر دارند، باید دقیقاً نقد شوند.
نزاع “بالایی ها” برای “پائینی ها” نه تنها “امکان تنفس”، که “فرصت عمل” فراهم می آورد. انتخابات متقلبانه ی همین نظام سلطانی، یک “فرصت” بسیار خوب برای “بسیج اجتماعی”است.اگر چنین فرصتی مهیا شد، باید از آن برای برقراری “ارتباط” های سراسری- یعنی “شبکه های اجتماعی واقعی” نه ذهنی و مجازی- استفاده کرد. در چنین نظامی، بدون بسیج اجتماعی و نافرمانی مدنی،گذار به دموکراسی محقق نخواهد شد.
نزاع های “بالایی ها” یک فرصت مهم برای “قدرتمند کردن مردم” از طریق “سازمان یابی” های متنوع و متکثر پدید می آورد.از این فرصت باید استفاده کرد.اما از سخنان و اقداماتی که موجب اجماع بالایی ها خواهد شد، باید خودداری ورزید.اصلاح طلبان که نشان داده اند به دنبال گرفتن مجلس و قوه ی مجریه و شوراهای شهر هستند، بهتر است در شرایط کنونی سکوت کرده و هیچ سخنی پیرامون نزاع اصول گرایان و احمدی نژادی ها بر زبان جاری نسازند.هر سخنی از سوی آنان که بوی استفاده ی به نفع خود داشته باشد،موجب کاهش نزاع و فشار سلطان علی خامنه ای جهت وحدت زوری خواهد شد.دوام این نزاع پیامدهای گوناگونی دارد که باز هم باید درباره ی آن گفت و گو کرد.
پیام برای این مطلب مسدود شده.