وقتی که کیهان پاچه قالی باف را می گیرد: مصاحبه يك پارچه آقا با يك پارچه آقا
کیهان: اشاره: يكي از خواص جامعه ما كه زمان فتنه 88 همچين بفهمي نفهمي از ناحيه بصيرت يك خورده -يه كوچولو!- لنگ مي زد، ولي قبلش خيلي سوابق خوبي داشت، اين روزها رفتار و گفتارش زبانزد خام و عاص … يعني ببخشيد؛ خاص و عام شده است؛ از فرط گلي! از فرط ماهي! يعني از بس كه ايشان خوب شده، آدم در قدرت خدا مي ماند. حرف نمي زند، الا در دفاع از ولايت فقيه. سخن نمي گويد، الا در مدح عدالت. موضع گيري نمي كند، الا شفاف. اظهارنظر نمي كند، الا در ترويج اصول و ارزشها. راه نمي رود، الا با نگاه به جاي پاي ماه. تكليف روي دوش خود سوار نمي كند، الا به توصيه بزرگان. عمل نمي كند، الا به نفع اقشار آسيب پذير. با «دو، دو»، «سه، پنج، دو» و «چهار، چهار، دو» مخالفت نمي كند، الا در جهت وحدت. تذكر نمي دهد الا براي آرام كردن فضا. مصاحبه نمي كند، الا در جهت افزايش بصيرت. با مسئولين ديگر دعوا نمي كند، الا براي خدمت بيشتر. عليه اين و آنان صحبت نمي كند؛ الا دشمنان اصل كاري، و در راس همه آنها آمريكاي بي تربيت. مرزبندي خود را پررنگ نمي كند، الا با سران فتنه. قانون تصويب نمي كند، الا براي رفاه حال ملت. نقد نمي كند، الا جريان انحرافي. كار نمي كند، الا براي جنوب شهري ها. جايي را افتتاح نمي كند، الا با نام و ياد شهدا. احترام نمي گذارد، الا به مقام شامخ روحانيت. هيچ كجا نمي رود، الا مساجد فعال. با هيچ گروه و دسته اي ديدار نمي كند، الا بسيجيان. با كسي هم نشيني نمي كند، الا خانواده ايثارگران. به فكر هيچ كجا نيست، الا توسعه خدمات شهري براي جوانان. با هيچ كس عهد اخوت نمي بندد، الا آرمانهاي ملت… گفت: «كور از خدا چي مي خواد، دو چشم بينا»، اما نه ديگر پروژكتور!!! يه بارگي بگو مي خواي رئيس جمهور بشي ديگه!! ديگه اين كارها چيه كه تو مي كني؟! ما از خدا مي خواستيم به خواص جامعه بصيرت بيشتري بدهد، اما ديگر نه اينقدر! چه خبر است؟! مگر BRT چپ كرده؟! آيا مي خواهم ببينم خوب بودن حدي ندارد؟! ما كه از 20 بيشتر نمره نداريم؛ داريم، كه شما همچين مي كني؟! دوست داري ما را بي آبرو كني؟! دوست داري ما عرق شرم بريزيم؟! خواهشا شورش را در نياوري، ممنونت مي شويم! از گراني تاكسي ها گله نمي كني، كه مي كني! به فكر تهي دستان نيستي، كه هستي! عدالت و ولايت را با هم نمي خواهي، كه مي خواهي! آن عهد كه با شهدا بستي، فراموشي مي كني، كه نمي كني! همه خيابانها و ميادين شهر را به نام لاله هاي درخون خفته نمي كني، كه مي كني! قانون خوب تصويب نمي كني، كه مي كني! از انرژي هسته اي دفاع نمي كني، كه مي كني! بابا جان! اين كارهايي كه تو داري مي كني، آدم بايد براي شما جان بدهد، راي كم است!! يعني شما از بس شدي يك پارچه آقا كه جان من رياست بر قوه مجريه، دون شأن شماست. ديگه داري ما رو اذيت مي كني ها! ديگه داري يه كاري مي كني، ما به تو بگيم مالك اشتر علي! ديگه داري جلوتر از عمار حركت مي كني! ديگه داري از اين طرف پرت مي شي پايين! ديگه داري زياده روي مي كني! ديگه داري همه القاب و عناوين رو درو مي كني! ديگه داري مي شي چهره ماندگار! ديگه داري مردم رو شرمنده مي كني! بسه ديگه! يك كمي هم استراحت كن! يه ذره هم بد باش! يه ذره هم اجازه بده ديگران خوب باشن! بي بصيرتي آنقدر هم حالا بد نيست كه عده اي چو انداخته اند! يعني تو از بس خوب شدي، از بس داري بصيرت افزايي مي كني، آدم لال مي شه زبونش!!
¤ به عنوان اولين سؤال بفرماييد كه چي شد شما همچين شدي؟! يعني قبلا هم به نسبت خوب بودي ها، اما الان ديگه داري تخت گاز مي ري؟!
– به نام يزدان بخشاينده و با سلام و درود نثار ارواح طيبه امام راحل و شهداي انقلاب اسلامي و عرض ارادت به ساحت ولايت معظم و ملت شريف و هميشه در صحنه ايران و همه گلگون كفنان از صدر اسلام به اين طرف و آرزوي توفيق روزافزون براي نونهالان عرصه كار و تلاش، اين ظفرمندان جبهه حق عليه سران فتنه و جريان انحرافي كه مي رود…
¤ ميان چيز، يعني كلام تان، شكر! مي بخشين كه پشت ميكروفونم به شماست!!
– تمنا مي كنم؛ بلبل روي گل مي شينه!!
¤ خيلي شما خوب شدي به جان خودم!! يعني من اين ميكروفون را مي گذارم جلوي شما، هر چي مي خواهي بگويي، بگو!
– كجا داري مي ري؟!
¤ دارم مي رم سجده شكر به جا بيارم!
– چرا؟
¤ از بس كه شما گلي! از بس بصيرت داري! از بس جلو زدي از عمار!
– پس مصاحبه چي مي شه؟!
¤ خودت بگو. من قبولت دارم.
– ولي آخه يه سؤالي، چيزي بايد بپرسي كه من جواب بدم يا نه؟
¤ خودت بپرس، خودت هم جواب بده.
– يعني چي؟!
– باباجان! من قبولت دارم، دارم مي گم!
¤ يعني اين مصاحبه تنظيم نمي خواد؟!
– تنظيم چيه ديگه! مهم خودتي كه تنظيمي! وجودت براي من مهمه!
¤ آخه اينطوري كه نمي شه؟!
– خواهش مي كنم سر به سر من نگذار!
¤ يعني چي؟
– يعني همين كه شنيدي!
¤ يعني خودم با خودم مصاحبه كنم؟!
– من قبولت دارم! به قول خودتون بلبل روي گل مي شينه!!!
¤ اون وقت گفت وگو رو چي كار كنم؟!
– بده همون بولتن خودتون.
¤ پس «چيزنا» چي مي شه؟!
– گور باباي «چيزنا»! ما به نقل از همون بولتن خودتون مي زنيم!! من ديگه رفتم براي شما راي جمع كنم؛ فعلا!!!
(چند دقيقه بعد)
يك پارچه آقا: به عنوان سؤال ششم؛ بفرماييد آيا عدالت بدون ولايت مي شود؟!
يك پارچه آقا: زبانت را گاز بگير بچه! معلوم است كه نمي شود؛ حرف مفت داري مي زني ها!
يك پارچه آقا: سؤال هفتم؛ آيا شما براي انتخابات رياست جمهوري دوره بعد برنامه اي داري؟!
يك پارچه آقا: من خودم را سرباز انقلاب اسلامي مي دانم و هركجا كه لازم باشد و مفيد باشم، همان جا كار مي كنم! من به فكر صندلي نيستم.
يك پارچه آقا: ميز چي؟! به فكر ميز هم نيستي؟!
يك پارچه آقا: نه صندلي، نه ميز، نه هيچي!
يك پارچه آقا: گفتي «هيچي»، ياد اين مثل افتادم؛ آفتابه لگن 7 دست، شام و ناهار هيچي!
يك پارچه آقا: هيچي هيچي! }خودمانيم؛ خبرنگار بدي نمي شدم ها!{
يك پارچه آقا: حالا كه كسي اينجا نيست؛ مثل اينكه بدت نمي آيد بشي رئيس جمهور، ناقلا؟!
يك پارچه آقا: شما نگاه كنيد؛ زمان جنگ در عمليات خيبر…
«آرمليا- خبرنگار چيزنا»
پیام برای این مطلب مسدود شده.