‘قدمت روی چشم’؛ گزارشی زنده از ایران امروز
بیبیسی: این کتاب در مه ۲۰۱۰ از سوی انتشاراتی “گاسه” به زبان فرانسوی منتشر شده و اکنون به زبان فارسی در ۴۴۴ صفحه نشر اینترنتی یافته است
اصطلاح تعارفآمیز “قدمت روی چشم” عنوان کتابی است که در سال ۲۰۱۰ از سوی “نشر گاسه” به زبان فرانسوی منتشر شده و حالا برگردان فارسی آن در اینترنت در دسترس همگان است.
نویسنده کتاب سرژ میشل است، از دبیران روزنامه فرانسوی “لوموند” که به خاطر گزارشهایی معتبر درباره کشورهای “جهان سوم” شهرت دارد.
گزارشهای سرژ میشل با بیش از ۴۰ چهل عکس دیدنی از پائولو وودز، عکاس هلندی، همراه است.
سرژ میشل که پیش از این میان سال های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲ در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی در ایران به سر برده است، در زمان انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری (۱۳۸۸ خورشیدی / ۲۰۰۹ میلادی) نیز به ایران رفته، رویدادها و حواشی این دوران پرالتهاب را دنبال کرده است.
کتاب آشکارا با انگیزهای سیاسی و در همبستگی با جنبش آزادیخواهی مردم ایران نوشته شده، اما در این چارچوب نمانده و تلاش میکند شناختی دقیق، با شواهد زنده و عینی از وضعیت لایههای اجتماعی و روندهای فرهنگی در ایران امروز، به دست دهد.
سرژ میشل در مقدمه نسبتا مفصل کتاب، برخلاف روزنامهنگارانی که پیش از هر چیز به دنبال به رخ کشیدن معلومات خود هستند تا با ارائه گزارشی هیجانانگیز، اعجاب خواننده را برانگیزند، اذعان میکند که از پیشینه و فرهنگ ایران شناخت زیادی ندارد. خود ناظری کنجکاو است که میخواهد بیشتر بیاموزد و دانستههای خود را با واقعیات بسنجد.
نویسنده یادآور میشود که در درک جوانب پیچیده فرهنگ ایرانیان ناتوان است، از قبیل برخی از عادات و خلقیات نامأنوس، مانند رواج فرهنگ “تعارف” یا “علاقهمندی بسیاری از ایرانیان به ناله و اندوه” و نمایش “بدبختی”، یا لذت بردن بسیاری از آنها از مرگستایی و مردهدوستی، “شهادتطلبی” و آیینهایی مانند سوگواری و زیارت قبور و…
ایران واقعی در برابر ایران خاورشناسان
“به نظر سرژ میشل، کارشناسانی از قبیل هانری کوربن، اسلامشناس نامی، کاری به کار ایرانیان عادی نداشتند «و شاید همین امر باعث ایجاد سیاهچالِ عظیمی شد که میان این علما و مردم عادی به وجود آمد و فاصلهای را میان سرزمین سحرانگیزِ ایرانشناسان، و ایران کنونی به وجود آورد؛ کشوری که زیر بار کلیشههای پوچ غربی کمر خم کرده است.»”
سرژ میشل نخست از سابقه آشنایی خود با ایران میگوید و برداشت خود را از تاریخ و فرهنگ این کشور بیان میکند.
او تأکید میکند که این شناخت را، نه از کتابها و متون “پژوهشی”، بلکه از رویارویی با ایران زنده به دست آورده است. گزارشهای او از گوشه و کنار جامعه ایران نشان میدهد که او مایل است همین شناخت را گسترش دهد و آن را با خوانندگان در میان بگذارد.
نویسنده بر آن است که “کلیشههای ذهنی ما غربیان و ایران امروز” (ص ۲۵) دو چیز متفاوت است. او معتقد است واقعیت جامعه ایران هم با آنچه پژوهشگران ایرانشناس در متون تحقیقی عرضه کردهاند متفاوت است، و هم با تصویری که بیشتر گزارشگران غربی در رسانهها منتشر میکنند. به نظر او فرهنگ و تمدن ایرانی، چنان پیچیده و بغرنج و پرتناقض است که هم پژوهشگران و هم روزنامهنگاران را به اشتباه میاندازد.
به نظر او کارشناسانی از قبیل هانری کوربن، اسلامشناس نامی، کاری به کار ایرانیان عادی نداشتند «و شاید همین امر باعث ایجاد سیاهچالِ عظیمی شد که میان این علما و مردم عادی به وجود آمد و فاصلهای را میان سرزمین سحرانگیزِ ایرانشناسان، و ایران کنونی به وجود آورد؛ کشوری که زیر بار کلیشههای پوچ غربی کمر خم کرده است.»(ص ۲۷)
با وجود تمام دشواریهایی که در ایران برای روزنامهنگاران، به ویژه خبرنگاران خارجی وجود دارد، نویسنده توانسته است به گوشه و کنار کشور سر بکشد و نمونههایی زنده از زندگی اجتماع را در گزارشهای خود ثبت کند. او از بیشتر مراکز پرتحرک یا کانونهای جوشان جامعه دیدن کرده است، هرچند اعتراف میکند که به همه جا راه نداشته است: «من و پائولو به همه جای ايران سفر کردهايم، از زابل گرفته تا ماکو، از بوشهر تا مشهد، از بندرعباس تا بندر انزلی. همان طور که در برخی صفحات پيش رو خواهيد ديد، ما هم به بالا شهر و هم به پايين شهر تهران سر کشیدهایم، به پای منبرها و مساجد رفتيم، و از بوتيکهای بازار و دفاتر اداری ديدن کرديم. در حقيقت تنها يک مکان است که ما از آن بازديد نکردهايم، و آن جايی نيست جز زندان اوين که به قول شما “خدا از آن حفظتان کند”!» (صفحه ۱۳)
“سرژ میشل در مقدمه نسبتا مفصل کتاب، اذعان میکند که از پیشینه و فرهنگ ایران شناخت زیادی ندارد. خود ناظری کنجکاو است که میخواهد بیشتر بیاموزد و دانستههای خود را با واقعیات بسنجد”
نویسنده به حرفه خود و وظیفهای که در معرفی جامعه ایران به عهده گرفته، با فروتنی و صداقتی ستودنی مینگرد. او قصد ندارد، به سبک رایج در میان خبرنگاران، خوانندگان را با دیدهها و شنیدههای خود، “مسحور” کند، بلکه بیشتر میکوشد، نخست خود از انبوه پیچیدگیها و تناقضات سر در آورد.
جلوههای بغرنج جامعهای پرتناقض
نویسنده فارسی را خوب نیاموخته و اذعان میکند که گاه درک درگیریهای سیاسی برایش دشوار بوده است: “من دستیاری اختیار کرده بودم که هر روز صبح عناوین روزنامههای ایران را برایم ترجمه میکرد. وی سعی میکرد کلاف پیچیده سیاست روز ایران را برایم باز گشاید.» (صفحه ۳۴)
نویسنده سخت به جامعه پرتب و تاب ایران علاقهمند است و به ویژه با همکاران ایرانی خود همبستگی ابراز میکند. جا به جای کتاب از گرفتاریهای روزنامهنگاران خارجی در ایران در جستجوی خبر و گزارش مینویسد، اما فراموش نمیکند که مشکلات او، که به هرحال ناظری بیگانه است، در مقایسه با وضعیت همکاران ایرانی او ناچیز است: «پنداری دردسرهایم که در مقایسه با مشکلات همکاران ایرانیم که در زندان اوین شکنجه میشدند مسخره بودند، یکباره مرا از بار سنگین غربی ناب بودن رها کرده بود. دیگر خود را در جایگاه یک ناظر تفننی نمیدیدم که نگران خبری باشم که به من مربوط نمیشود. من به این مردم و به این کشور دل بسته بودم.» (ص ۶۵)
او نیز، مانند خیلی از ایرانیان، از رویدادهای پرالتهابی که به پیدایش “جنبش سبز” انجامید، غافلگیر شده است، و این را پنهان نمیکند: «فهمیدیم که تئوریهایمان در مورد رضایت ایرانیان از اوضاع کنونی فقط فرضیاتی بوده که برای خود سر هم کرده بودیم چون نمیتوانستیم درک کنیم که چطور ملّتی این چنین ظریف و خوشذوق اجازه میدهد نظامی بیقواره با این خشونت بر آن حکومت کند. به یاد دارم که سالها پیش در شرایط سخت با خود فکر کرده بودم که ایرانیها شایسته همین رژیم هستند؛ خدا مرا ببخشد!» (ص ۹۶)
“نویسنده معتقد است واقعیت جامعه ایران هم با آنچه پژوهشگران ایرانشناس در متون تحقیقی عرضه کردهاند متفاوت است، و هم با تصویری که بیشتر گزارشگران غربی در رسانهها منتشر میکنند”
از نکات جالب کتاب تنوع زیاد مطالب آن است. نویسنده هم از زندگی کند و آرام آبادیهای دورافتاده گزارش میدهد و هم از کانونهای پرغوغای تهران که او را به حیرت افکنده است: زندگی پرهیجان جوانان فعال در “موسیقی زیرزمینی”، پزشکان متخصص زیبایی (به ویژه جراحی بینی!)، پیستهای اسکی و البته مجالس عیش و نوش: «چه مهمانیهای شبانهای در تهران داشتیم: در خانه دوستان صندلیهای بدقواره را کنار دیوار میکشیدیم، به روی فرشهای ایرانی میرقصیدیم، کوکتلهای بدمزه عرق و آب انار میخوردیم که سردرد میآوردند و آخر شب، یکی پیدا میشد که گیتارش را در بیاورد و سرودهای انقلابی بخواند. من با این که کلمهای از آن را نمیفهمیدم، به نوستالژی حزنآلود نهفته در آن گوش میسپردم.» (ص ۷۰)
میراثخواران انقلاب
نویسنده درباره پشتوانه سنتی جامعه، که در گذشته موتور اصلی انقلاب بود و امروز تکیهگاه اصلی حاکمیت به شمار میرود، سخت کنجکاو است. از دستههای عزاداری در قم و جنوب تهران دیدن میکند، پای صحبت بسیجیها مینشیند، به “آخوند”ی گوش می سپارد که اسلام را در خطر میبیند و…
بازاری ثروتمندی به نام محمدعلی ارسین (که باید هرسین یا هرسینی باشد) که در آمریکا هم فروشگاه فرش دارد، از طرفداران پروپا قرص آیتالله خمینی است. او میگوید: «من به عنوان کارشناس با شما حرف میزنم. من به بیست و یک کشورِ دنیا سفر کردهام. هیچ جا مشروب نخوردم، حتّی فکرش را هم نکردم. همه چیز را خوب مطالعه کردم و به عمق مسائل پی بردم. همه جا قالی فروختم که بتوانم برای خودم زن بگیرم و عشقبازی کنم. من دو تخصص دارم: قالی و زن.» (صفحه ۳۸۹)
از متن ترجمه فارسی کتاب
“در خانه دوستان صندلیهای بدقواره را کنار دیوار میکشیدیم، به روی فرشهای ایرانی میرقصیدیم، کوکتلهای بدمزه عرق و آب انار میخوردیم که سردرد میآوردند و آخر شب، یکی پیدا میشد که گیتارش را در بیاورد و سرودهای انقلابی بخواند.”
اما نظر یک بازاری دیگر را هم داریم که از انقلاب سرخورده است و میگوید: «جمهوری اسلامی شکست وحشتناکی خورده است. ما یک قرن شاید بیشتر، از اروپا عقب هستیم. در دیار شما، بعد از گالیله کلیسا از سیاست جدا شد تا شما به موفقیت نایل آیید، ما تازه اوّل کاریم. دین زیبای ما هنوز به شیوۀ فاشیستی پیاده میشود. ولی به جمع کسانی که فکر میکنند ملاها باید از قدرت کنار بروند روز به روز افزوده میشود. آنها باید در یک گوشهای بنشینند و به این بسنده کنند که نظر بدهند شیئی پاک است یا نجس. احمدینژاد بیش از پیش دارد جامعۀ ما را از هم میپاشاند و این ممکن است برایش گران تمام شود. خطای بزرگ شاه این بود که دو گروه مخالف زمان خود یعنی سرخ و سیاه، کمونیست و مذهبی را تحقیر کرد. احمدینژاد با “خس و خاشاک” خواندن مخالفان خود، دارد همین کار را تکرار میکند. من در صف اوّل انقلابیون بودم، دستگیر شدم، تنم از ضربات باتوم سیاه شده بود. امروز از این کارم واقعاً پشیمانم و از جوانان این مملکت پوزش میخواهم که به استقرار چنین حکومت منفوری کمک کردم.» (ص ۱۲۲)
سرژ میشل از “مشهد مقدس” نیز دیدن کرده و آن را “پایتخت لذتهای ایرانی، با صیغه یا بیصیغه” خوانده است. (۲۵۹) گفتوگوی او با رئیس بنیادی به نام “مدرسۀ عالی ازدواج و مهارتهای زندگی” بسیار جالب است. رئیس این “بنیاد فرهنگی” برای دختران و زنان جوان همسر پیدا میکند و اگر “همسر عقدی” نبود، آنها را برای مشتریان “صیغه” آماده میکند، تا به گفته او “خانمها آبرومندانه کسب درآمد کنند”. آقای مدیر معتقد است که این فعالیت را به خاطر خدمت به دین اسلام انجام میدهد.
لغزشهای تاریخی
کتاب “قدمت روی چشم” یک گزارش خوب ژورنالیستی است و نباید از آن دقت علمی انتظار داشت. برخی داوریهای نویسنده درباره اموری مانند واقعه عاشورا، سبک تعزیه، گوشههایی از تاریخ ایران و مذهب شیعه، قابل بحث است، اما به کنجکاوی خواننده غربی پاسخ میگوید.
“برخی داوریهای نویسنده درباره اموری مانند واقعه عاشورا، سبک تعزیه، گوشههایی از تاریخ ایران و مذهب شیعه، قابل بحث است، اما به کنجکاوی خواننده غربی پاسخ میگوید”
با وجود این، بر برخی خطاهای واضح و درشت، نمیتوان دیده بست:
حسن صباح “رهبر فرقه حشیشیان” نامیده شده است. (ص ۴۱) فرقهای به این نام هرگز وجود نداشته است. حسن صباح رهبر یکی از فرقههای اسماعیلی بود. معروف است که سران فرقه برای وا داشتن پیروان به قتل و جنایت، به آنها حشیش میدادند. از همین جا نیز واژه assasin به زبانهای فرنگی راه یافته و برخی “حشاشین” (صفت) را نام فرقه پنداشتهاند.
گفته شده است: “افغانها با قشون فیلهای خود در سال ۱۷۲۱ اصفهان را به خاک و خون کشیدند.” (صفحه ۷۱) روشن است که لشکر محمود افغان در حمله به ایران و فتح پایتخت (اصفهان) کوچکتر از این حرفها بوده است.
در صفحه ۱۶۴ از “قتل عام فجیع سفیر روسیه در ایرانٰ” (۱۶۴) سخن میرود. کشتن یک نفر را نمیتوان “قتل عام” خواند. میتوان نوشت: قتل عام کارکنان سفارت روسیه در ایران…
واقعه عاشورا، برخلاف گفته نویسنده یا مترجم، با “دهم اکتبر” مصادف نیست، و از عاشورا نیز “هزار و صد و پنجاه سال” نگذشته، بلکه بیش از ۱۳۰۰ سال گذشته است. (۲۹۵)
ترجمهای نابسامان
ترجمه فارسی کتاب انباشته از لغزشهای نگارشی و ویرایشی است. خطاهای تایپی فراوانی نیز در آن راه یافته است.
نثر کتاب، در بسیاری از موارد، اگر درست هم باشد، شیوا و روان نیست و به درک کتاب، به ویژه لحن طنزآمیز آن آسیب زده است. تنها بنگریم به چند نمونه:
“وظیفه خبرنگاری من ایفا میکرد…” صفحه ۹ (باید گفت: ایجاب میکرد). “مشاهدات و گواهیات درباره اوین” (صفحه ۱۴) و واژه “پیشنهادات” در چندین مورد.
انبوه جملات نارسا تا حد نامفهوم، که به هیچوجه با زبان ساده و خودمانی کتاب همخوان نیست: “برای ما حتی دندۀ کسی هم که شکسته شده باشد، جبرانناپذیر است!” (صفحه ۳۱)
“سعید امامی نقشههایی طرحریزی کرده بود که باطن شیطانی این فرد را روشن میساخت”. (ص ۴۲)
“راهها بندان است”. (ص ۱۰۴) منظور این است که خیابانها راهبندان است!
“وقتی به هتل برمیگردیم میبینیم که اتاقمان مورد تجسس قرار گرفته.” (ص ۱۱۳)
“کشتن عزاداران در روز عاشورا بُرد نمادین فاجعهباری برای رژیم داشت.” (ص ۱۳۰)
«برایم مثل یک تئاتر عروسکی پراز ابهام “سایهای” بود.» (۱۶۱) منظور نویسنده احتمالا نمایش “سایهبازی” یا “پردهبازی” است که در بسیاری از سرزمینها، از جمله در ایران، رایج بوده است.
در گزارشی جالب درباره صنعت قالی و جایگاه فرش در زندگی ایرانیان، از “حسِ حسرت از گذشته و سالهای بیمحابای قدیمی” سخن میرود، که معنای آن معلوم نشد! (صفحه ۲۱۶)
امید میرود نسخه اینترنتی کتاب با ویرایش بهتری عرضه شود. در آن صورت میتوان مطمئن بود که زبان گرم و به ویژه طنز دلنشین نویسنده بیش از پیش بر دل خوانندگان بنشیند.
مشخصات کتاب:
کتاب “قدمت روی چشم” که در مه ۲۰۱۰ از سوی انتشاراتی “گاسه” به زبان فرانسوی منتشر شده، اکنون به زبان فارسی در ۴۴۴ صفحه نشر اینترنتی یافته است.
پیام برای این مطلب مسدود شده.