مال بد بیخ ریش صاحبش
روز: یکم- طرح مسأله: مردمی را در نظر بگیرید که سال ها به دست گروهی راهزن اسیر شده اند. راهزنان بدترین رفتارها را با اسرأ کرده و آنها را به بردگی گرفته اند. درست در زمانی خاص، بین رهبر راهزنان و برخی از مهمترین یارانش نزاع پدید می آید. اسیران به بردگی گرفته شده بسیار خشنود می شوند.چرا؟ شاید این نزاع ها “فرصت” رهایی و آزادی آنان را فراهم آورد. یا حداقل ممکن است بی رحمی های راهزنان را کاهش دهد. در این چارچوب، نزاع های رهبری راهزنان دارای اهمیت فراوان است و بردگان به دقت باید به آن بنگرند و می نگرند. تحلیل نزاع های راهزنان هم بسیار اهمیت دارد. گویی نفر دوم رسماً در برابر رهبر راهزنان ایستاده و مستقیماً خود را به همان منبع اسطوره ای راهزنان متصل می سازد که فقط رهبری باید با او مرتبط باشد. اما نفر سوم راهزنان که کینه ی عمیقی از نفر دوم داشته و منتظر فرصت انتقام است، همه ی راهزنان را به وحدت با رهبری و علیه نفر دوم فرا می خواند.آیا توصیف و تحلیل پیامدهای این نزاع توسط بردگان، به معنای حمایت بردگان خواهان رهایی از نفر دوم است؟ نفر دوم هم یکی از راهزنانی است که همه را به بردگی گرفته است. اما تحلیل گر خواهان آزادی بردگان از دست راهزنان است.
برخی از مدافعان نظام راهزنی و بردگی، تحلیل گر و مدافع رهایی از نظام بردگی و راهزنی را متهم می سازند که در حال دفاع از نفر دوم راهزنان است.اما به این واقعیت ساده توجه نمی کنند که نفر دوم هم یکی از ارکان نظام راهزنی و بردگی است.مسأله، مسأله ی رهایی از نظام بردگی است، نه حمایت از نفر دوم راهزنان. برده ها و اسرأ فقط از رهایی بخشان از نظام بردگی حمایت به عمل خواهند آورد.آنان می گویند:مال بد بیخ ریش صاحبش.
دوم- نظام راهزنی و برده ساز:ایران در چنین شرایطی قرار دارد.”نظام سلطانی فقیه سالار”، نظام راهزنی و بردگی است. وقتی “ولایت مطلقه ی فقیه”(اصل 57 قانونی اساسی) بنابر تفسیر برسازنده ی آن- یعنی آیت الله خمینی- برای حفظ نظام مجاز به تعطیل کردن همه ی احکام اولیه ی اسلام(عبادی و غیر عبادی) و قراردادهای دوجانبه اش با مردم(قانون اساسی) و دروغ گویی است، آیا چنان نظامی نظام بردگی نیست؟ سلطان به طور خودسرانه(مطابق میل) در زندگی شهروندان دخالت می کند. اینک در بیست و سومین سال زمامداری قرار دارد و اگر 27 سال دیگر عمر کند و مسأله ای پیش نیاید، مردم اسیر ایران شاهد نیم قرن زمامداری خودکامه ی سلطانی ستمگر خواهند بود.
در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 و 1388، سلطان علی خامنه ای، محمود احمدی نژاد را بالا آورد و به ریاست جمهوری رساند.حداقل این مدعا را سبزها و اصلاح طلبان قبول دارند. میرحسین موسوی و مهدی کروبی به دلیل طرح همین مدعا اینک زندانی هستند.سید محمد خاتمی هم اخیراً گفته است که نباید در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 شرکت می کردیم. چرا؟ روشن است، آن انتخابات – همچون انتخابات 88 – متقلبانه بود. چه کسی در انتخابات ریاست جمهوری 84 و 88 تقلب کرد؟ نهادهای نظامی چون سپاه و بسیج که زیر نظر مستقیم رهبرند، با مجوز چه مسئولی در آن دو انتخابات پشت احمدی نژاد رفتند؟ فقهای شورای نگهبان منصوب رهبری چرا از احمدی نژاد حمایت کردند و برنده شدن او را “تکلیف شرعی”- به گفته ی آیت الله محمد یزدی- خود به شمار می آوردند[1]. چرا سلطان علی خامنه ای در شش سال گذشته آن همه حمایت بی دریغ و استثنایی را نثار احمدی نژاد کرد و دولت او را بهترین دولت تاریخ پس از مشروطیت به شمار آورد. چرا امام زمان را آیت الله مصباح یزدی تا سحر بیدار نگاه داشت تا برای پیروزی احمدی نژاد دعا کند؟
محمود احمدی نژاد، عزیز دردانه ی آیت الله علی خامنه ای بود[2].ما از ابتدای نزاع های اخیر بر این نکته تأکید کردیم که “زلف آشفته ی او موجب جمعیت ماست/چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد”[3]. مدعای ما این بود که حمله ها باید معطوف به سلطان علی خامنه ای باشد، و حمله بردن به او به منزله ی حمله بردن به همه راهزنان نظام سلطانی است[4]. در عین حال به طور مستند نشان دادیم، که جنایتکاران جمهوری اسلامی، نیروهای آیت الله خامنه ای هستند، نه احمدی نژاد[5].نشان دادیم که سیاست های آیت الله خامنه ای نسبت به کشورهای منطقه نافی منافع ملی ایران است و احمدی نژاد و دیگران هم همان سیاست ها را دنبال می کنند[6]. اما نزاع اینها، درست مانند نزاع راهزنان، در بدترین شکل ممکن صورت می گیرد[7].این نزاع، نزاع واقعی است، نه صوری. تعقیب این نزاع ها، ما را با بخش هایی از تاریکخانه ی سیاسی ایران آشنا می سازد[8].احمدی نژاد در این نزاع ها، دستور کار سیاسی درست کرده و دیگران را دنبال خود می کشد[9].
سوم- تحریف و دروغ: تراژدی ساختار سیاسی ایران این است که هیچ کس حاضر به پذیرش احمدی نژاد نیست.به همین دلیل می خواهند او را به ساختارشکنان هدیه کنند. چگونه؟ سایت های هاشمی رفسنجانی می گویند ساختارشکنان/براندازان از احمدی نژاد حمایت می کنند[10]. اما مخالفانی که به روش های مسالمت آمیز مبارزه می کنند، از “نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر” حمایت می کنند، نه “استبداد دینی فیقه سالار” و کارگزارانش. روشنفکر قلمرو عمومی اگر از سیاستمداری دفاع کند، آن سیاستمدار، سیاستمدار دموکرات ملتزم به حقوق بشر خواهد بود، نه راهزنان برده ساز.
روشنفکر قلمرو عمومی مدافع سیاست مدرن اسطوره و افسون زدایی شده است. تا حدی که من می فهمم، مدعای جانشینی امام زمان- ادعای آیت الله خامنه ای- و ادعای ارتباط با او- ادعای آیت الله خامنه ای و احمدی نژاد و یارانش- کاذب، رمالی و شارلاتانی است[11]. نه تنها این مدعای آیت الله مصباح یزدی که می گوید:”كسی كه می خواهد امام زمانش از او راضی باشد، باید رضایت مقام معظم رهبری را جلب نماید، چرا كه ولی فقیه كسی است كه دستورات امام عصر را به مردم میرساند”[12]، کاذب و رمالی است، بلکه این مدعای محمود احمدی نژاد نیز که مدیریت طرح هدفمندسازی یارانه ها با امام زمان است، مدعایی کاذب و رمالی است[13]. با توجه به این واقعیت، چگونه می توان از کسانی دفاع کرد که قلمرو دولت/ حکومت/ زمامداری سیاسی را بازافسونی و بازاسطوره ای کرده و مدعی ارتباط با امام زمان، مدیریت او بر کارهای رژیم و یا جانشینی او هستند؟
هاشمی رفسنجانی و سایت هایی که به راه انداخته می خواهند احمدی نژاد را به مخالفان خشونت ستیز “جمهوری فقیهان و نظامیان” وصل کنند.اما واقعیت را در عصر ارتباطات نمی توان به راحتی تحریف کرد. محمود احمدی نژاد استاندار هاشمی رفسنجانی در اردیبل بود. محمد رضا رحیمی- معاون اول احمدی نژاد، استاندار هاشمی رفسنجانی در کردستان بود و در همان زمان در کردستان مجالس احضار ارواح برپا می کرد.سید محمد جهرمی- وزیر کار اولین کابینه ی احمدی نژاد- استاندار هاشمی رفسنجانی در استان همدان(1371- 1368) و استاندار استان فارس(1376- 1371) بود.منوچهر متکی- وزیر خارجه ی کابینه ی اول و دوم احمدی نژاد- در دولت هاشمی رفسنجانی معاون امور بین الملل وزارت خارجه (1371- 1368) و سپس سفیر ایران در ژاپن شد.پرویز داودی- معاون اول رئیس جمهور در کابینه ی اول احمدی نژاد- در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، معاون اقتصادی وزارت امور اقتصادی و دارایی بود. محمد سعید کیا- وزیر مسکن و شهرسازی کابینه ی اول احمدی نژاد- وزیر راه و ترابری هاشمی رفسنجانی بود. طهماسب مظاهری- رئیس کل بانک مرکزی احمدی نژاد- دبیرکل بانک مرکزی هاشمی رفسنجانی(1373- 1370) و قائم مقام مدیرعامل شرکت ملی فولاد(1376- 1373) در دولت او بود. مصطفی پورمحمدی- وزیر کشور کابینه ی اول احمدی نژاد- در دولت هاشمی رفسنجانی جانشین وزیر اطلاعات(علی فلاحیان) بود و بعداً رئیس اطلاعات خارجی شد. این فهرست را می توان ادامه داد.
اما مسأله فقط به این شواهد متقن ختم نمی شود. احمدی نژاد یکی از میوه های بذری است که هاشمی رفسنجانی در دهه ی اول انقلاب کاشت.درست همان زمانی که در نماز جمعه ی تهران می گفت:”مخالفان مثل سگ پارس می کنند”، “اروپائیان مثل گاو شراب می خورند”، “مخالفان ما در خارج دختران ایرانی را به صهیونیست ها هدیه می کنند”، “ما نياز نداريم به خفقان، اگر نياز داشتيم و انقلاب ايجاب می کرد، هيچ ابايی نداشتيم…اگر اين انقلاب، یک روزی نياز به خفقان، پيدا کرد، خفقان پيش می آوريم، اما امروز هنوز ايجاب نکرده”، “لیبرال ها مثل حیوان در جامعه ی خودمان”هستند و “حکومت دست لیبرال ها[بازرگان] بود و آمریکائیان داشتند بر می گشتند”[14].
اخیراً مهندس عبدالعلی بازرگان طی مقاله ای نوشته است:
“در اولین دوره مجلس شورای اسلامی، آقای هاشمی رفسنجانی در پاسخ مهندس بازرگان، دکتر یزدی و مهندس صباغیان (از نمایندگان آن دوره) که معترض به سلب آزادی ها و سرکوب ها بودند، به طور خصوصی گفته بود: ” شاه مختصری آزادی داد، قدرت را از دستش گرفتیم. ما آزادی نمی دهیم کسی از ما بگیرد” و ایشان نیز پاسخ دادند: “شاه هم نمی خواست آزادی بدهد، اما مردم از او گرفتند. از شما هم خواهند گرفت”[15].
هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه ی تهران مرحوم آیت الله شریعتمداری را متهم کرد که از دولت آمریکا برای مبارزه ی با جمهوری اسلامی تقاضای پول کرده است. به عنوان امام جمعه ی تهران تأکید کرد که اعترافات او در منزلش کافی نیست، باید او را به سلول انفرادی زندان برده تا پاسداران و بازجوها را ببیند و زبانش برای اقرار باز شود.
همین سخنان در آن دهه امثال احمدی نژادها و صفارهرندی ها- سردبیر اسبق کیهان و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کابینه ی اول احمدی نژاد- را گرم می کرد و یک هفته ای به آنان انرژی می داد. سلطان علی خامنه ای- که با سخنان هاشمی به رهبری رسید و به گفته ی اوهیچ بدیلی ندارد- اصل تنظیم کننده و راهبردی هاشمی رفسنجانی را عملی ساخته است.یعنی این اصل:
“ما نياز نداريم به خفقان، اگر نياز داشتيم و انقلاب ايجاب می کرد، هيچ ابايی نداشتيم…اگر اين انقلاب، یک روزی نياز به خفقان، پيدا کرد، خفقان پيش می آوريم، اما امروز هنوز ايجاب نکرده”.”شاه مختصری آزادی داد، قدرت را از دستش گرفتیم. ما آزادی نمی دهیم کسی از ما بگیرد”.
هاشمی رفسنجانی آگاهانه و عامدانه تاریخ را به سود خود و به زیان دیگران تحریف می کند. دوران ریاست جمهوری خود را دوران تدبیر و عقلانیت و گفت و گو و دوستی با دول غربی قلمداد می کند.در بخش اول مصاحبه ای که با دیپلماسی ایرانی داشته می گوید:
“درباره رفتار امریکاییها هم شما[صادق خرازی]که در وزارت امور خارجه بودید، بیشتر از من میدانید که علیرغم آن حالت تهاجمی دوران جنگ، حرفهایی میزدند که نشان از تغییر مواضع آنها و نرم شدن سیاستهای خشن در خیلی از زمینهها داشت. ما در ایران کمی تلخ جواب میدادیم که تابع سیاست رهبری بودیم. ایشان موافق نبودند. البته تا آن مقدار که من ملایمت میکردم، آنها جلو میآمدند. شاید اگر با امریکا هم مثل اروپا رفتار میکردیم، مشکلات کمتری برای ما پیش میآمد…بعد از جنگ در حالی که خیلیها فکر میکردند روابط ما و اعراب تلخ تر از گذشته شود با دو برخورد در سنگال و پاکستان ملک عبدالله را جذب کردیم تا جایی که ملک عبدالله در پاکستان بر خلاف عرف دیپلماتیک در ماشین من نشست”[16].
در پرونده ی هسته ای و تحریم ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل، سیاست های خود را بهترین و مشکلات و مسائل بعدی را به گردن تندروهای دولت سید محمد خاتمی می اندازد. وی در بخش دوم گفت و گوی خود با دیپلماسی ایرانی- انتشار یافته در 28/4/90- در این زمینه می گوید:
”میدانید که دور جدید تحریمها، از مسئله ی هستهای شروع شد…در زمان ریاست جمهوری من هم مسائل هستهای بود…حتی در زمان ریاست جمهوری من، ایران در مسائل هستهای با آژانس بینالمللی درگیر بود. واقعاً آژانس درباره ی بعضی از مسائل حرف داشت. ولی با دیپلماسی فعال مسئله را حل میکردیم و به آنها اطمینان میدادیم…واقعاً در فعالیتهای خود هیچ وقت به تحریم یا بحرانی که منجر به توقف شود، برخورد نکردیم…مقاطع بسیار سختی را گذراندیم که مهمترین وسیله ما تدبیر و اتخاذ دیپلماسی فعال، درست و عاقلانه بود…البته شروع این رویه ی تبلیغاتی[در مسائل پرونده ی هسته ای] در زمان دولت آقای خاتمی بود که براساس یک اشتباه سیاسی که افراطیهای همان جریان باعث شده بودند، میخواستند تبلیغ کنند که سروصداها از همان زمان بلند شد. در صورتی که ما در دولت این کارها را با آرامش خبری انجام میدادیم. موارد زیادی بود که حتی برای بازدید از پروژهها خبرنگاری با خود نمیبردیم و نمیگذاشتیم خبری منتشر شود”[17].
این سخنان کاذب و تحریف تاریخ است.اولاً: مسئول پرونده ی هسته ای در دولت خاتمی، حسن روحانی یار و همفکر هاشمی بود، نه تندروهای دولت اصلاحات. ثانیاً: سیاست خارجی ایران در دوران هاشمی- برخلاف تحریفات او در بخش اول و دوم این گفت و گو- ایران را تا مرز بمباران شدن به وسیله ی دولت آمریکا پیش برد. نگاهی گذرا به مسائل سیاست خارجی آن دوران کاذب بودن مدعیات هاشمی را روشن می سازد.
1-3- فرا خواندن کلیه ی سفرای غربی: مخالفان ایران در خارج از کشور در کدام دوران ترور گردیدند؟ دوران هشت ساله ی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، دوران قتل عام مخالفان در خارج از کشور توسط سربازان گمنام امام زمان(پرسنل وزارت اطلاعات) بود.این ترورها تا آنجا پیش رفت که در پایان سال 1375 اتحادیه ی اروپا تمامی سفرای خود را از ایران فراخواند. در داخل کشور هم پروژه ی قتل های زنجیره ای توسط وزارت اطلاعات در همین دوران به اجرا گذاشته شد. پس از دوران ریاست جمهوری هاشمی و تهدید جدی دول غربی، پروژه ی ترور مخالفان در خارج تعطیل شد. به گونه ای که در دوران احمدی نژاد هیچ یک از مخالفان در خارج ترور نشده اند. ضمن آن که در دو سال گذشته مخالفان در خارج از کشور بیشترین فعالیت- نسبت به گذشته- را علیه رژیم داشته اند.
2-3- در معرض بمباران قرار دادن ایران :ترورهای خارجی وزارت اطلاعات هاشمی در نهایت به فراخواندن سفرای غربی از ایران منجر شد. اما “تروریسم دولتی” فقط معطوف به مخالفان مقیم خارج نبود. در روز 25 ژوئن سال 1996 (1375 ) در اثر انفجار یک کامیون بمب گذاری شده در پایگاه نیروهای آمریکایی در الخبر عربستان، 19 سرباز آمریکایی کشته و حدود 400 تن زخمی شدند. اف.بی.آی بر این نظر بود که این عملیات کار ایران بوده است. ویلیام پری وزیر دفاع کلینتون، طی یک سخنرانی در شورای روابط خارجی آمریکا اعلام داشت، به دنبال حادثه ی الخبر، پنتاگون طرحی برای حمله به پایگاههای نظامی ایران(از جمله پایگاههای هوایی و دریایی) آماده کرده بود، اما شواهد ارائه شده نتوانست رئیس جمهور را قانع نماید که انفجار کار ایران بوده است، وگرنه، حمله قطعی بود[18]. عربستان سعودی، به دلائل مختلف، شواهد چندانی در اختیار آمریکا نگذارد و مظنونان حادثه را هم به آمریکا تحویل نداد. این امر موجب شد که آمریکا، عربستان را متهم نماید که برای رهایی حامیان تروریست ها، اقدام به این عمل کرده است. در 21 ژوئن سال 2001، جان اش کرافت، دادستان کل آمریکا، در کیفرخواستی که برای این پرونده ارائه کرد، رسماً دولت ایران را به دخالت در آن بمب گذاری متهم نمود.حسن روحانی هم در 30 آبان 1386 اعلام کرد که آمریکا بعد از حادثه ی الخبر می خواست به ایران حمله کند که ما با تدبیر مانع آن شدیم.
با توجه به این مقدمات، تعریف و تمجیدهای هاشمی رفسنجانی از خاندان سلطنتی سعودی بی جهت نیست. مقامات دولت سعودی بعدها این مدارک را به یکی از مقامات ایرانی که اینک جزو روحانیون مخالف است، نشان دادند و خطاب به او گفتند:تکلیف خود را با ما مشخص کنید؟ شما نمی توانید در کشور ما دست به انفجارهای تروریستی بزنید و از روابط دوستانه سخن بگوئید. پس از دوم خرداد 1376 و آمدن سید محمد خاتمی، اصلاح طلبان بارها و بارها اعلام کردند که اگر خاتمی پیروز نشده بود، ایران قطعاً مورد تهاجم نظامی آمریکا قرار می گرفت[19]. این بلایی است که شخصیتی که به طور جد می کوشد تا چهره ای میانه رو از خود به نمایش بگذارد، بر سر ایران و ایرانیان آورد. اما اینک تاریخ را تحریف کرده و تصویری کاذب از آن بر می سازد.هاشمی حتماً فراموش نکرده است که هر وقت آمریکایی ها را می زدند، او طی مصاحبه ای اعلام می کرد “تیرهای غیبی بود”.
3-3- آمیا و حکم بازداشت هاشمی :میانه روی های سیاستمدار مصلحت گرای ایران محدود به پرونده ی الخبر نیست.پرونده ی آمیا هم متعلق به همین دوران با شکوهی است که هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور بود. در 27 تیر 1373 مرکز یهودیان بوینوسآیرس، آمیا، بر اثر یک انفجار مهیب ویران شد که در اثر آن 85 نفر جان خود را از دست داده و حدود 300 نفر دیگر نیز زخمی شدند. اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت، علیاکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت، احمد وحیدی، فرمانده وقت سپاه قدس (نیروی برون مرزی سپاه) و محسن رضایی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران و علی فلاحیان وزیر اطلاعات هاشمی از متهمان انفجار آمیا هستند که حکم بازداشت بینالمللی آنها توسط دادستانی آرژانتین صادر شده است[20]. این پرونده همچنان گشوده است و نه تنها خاتمی در دوران ریاست جمهوری اش که احمدی نژاد هم به عنوان رئیس جمهوری فعلی ایران باید پاسخگوی آن باشد.
4-3- ارسال موشک به اروپا:در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی وزارت اطلاعات او در کشتی حامل خیارشور، موشک هایی پنهان و به مقصد اروپا(بلژیک) فرستاد. خوشبختانه آن موشک ها توسط اروپایی ها کشف شد. چرا خوشبختانه؟ برای این که اگر یکی از آن موشک ها در یکی از کشورهای اروپایی شلیک می شد، آنها چه بلایی بر سر ایران می آوردند؟ هاشمی رفسنجانی درباره ی این رویداد شگفت آور گفته است:
“از طریق یکی از افراد وزارت فهمیدم که اینها موشک هایی را بدون اطلاع من برای زدن منافقین به اروپا فرستادند، موضوع را پی گیری کرده، آنها را تنبیه کردم. همین آقای سعید اسلامی(امامی) را در آن مسأله، محاکمه ی اداری کردیم و به عنوان متخلف اداری از معاونت او را برداشتیم و در مشاورت گذاشتیم.چرا که این کار را بدون اجازه کرده بود”[21].
اولاً:هاشمی در صفحه ی بعد همین مصاحبه گفته است:
“روابط من به آقای فلاحیان این گونه نبود که او خیلی بخواهد مرا بی اطلاع نگه دارد. قبل از این که ایشان وزیر شود، در جنگ که بودم، دفتر ویژه ای داشتم و ایشان بازرس ویژه ی من بود یا سمتی این گونه در جنگ داشت. یک نیروی اطلاعاتی به ان معنا نبود.در وزارت هم کار می کرد. از اول هم در حزب[جمهوری اسلامی] و کارهای سیاسی ایشان را می شناختم. حالت تحمیلی نداشت. خودم ایشان را انتخاب کردم و بعد مراعاتش را هم می کردم و مواظبش بودم”[22].
پس هاشمی در جریان کارهای وزارت اطلاعات قرار داشته و علی فلاحیان او را بی اطلاع نگاه نمی داشت. ثانیاً:فرض کنیم که راست گفته و از جریان ارسال موشک به اروپا تا کشف آن توسط اروپائیان اطلاع نداشته است.خب، این چه تدبیر و درایت و مدیریتی است که وزارت اطلاعات او و وزیر اطلاعات غیر تحمیلی و انتخابی اش به اروپا موشک ارسال می کند و او نمی فهمد. ثالثاًً:تدبیر و عقلانیت و مدیریت هاشمی در برخورد با ماجرا خود را بیشتر عیان می سازد.سعید امامی را از معاون وزیر اطلاعات به مشاور وزیر اطلاعات تنزول می دهد.آیا اقدامی تا این حد خطرناک برای کشور و منافع ملی آن چنین مجازاتی دارد؟ رابعاً: وقتی موشک به کشور همسایه ی پاکستان بردند و مقرهای سازمان مجاهدین را در آن کشور با موشک زدند، با هاشمی رفسنجانی هماهنگ کردند.هاشمی در این خصوص می نویسد:
“آقای ری شهری اطلاع داد که در پاکستان به حدود ده مقر منافقین حمله شده و ضربه ی کاری وارد کرده اند.درباره ی سیاست تبلیغی مشورت کرد”[23].”آقای فلاحیان اطلاع داد که دو نفر از مأمورانشان در راه بازگشت از پاکستان، در تور مأموران مرزی پاکستان افتاده اند”[24].”آقای علی فلاحیان، همراه گروهی از نیروهای وزارت اطلاعات که در عملیات ویژه علیه منافقین حضور داشتند، آمدند و گزارش عملیات را دادند”[25].
مگر می شد کارهایی به این مهمی بدون هماهنگی با شخصیت قدرتمندی چون هاشمی رفسنجانی صورت پذیرد؟
4- پیش بردن سیاست خارجی از طریق آدم ربایی و جنایت :هاشمی رفسنجانی در بخش دوم مصاحبه ی با دیپلماسی ایرانی گفته است:
”مواضع ما در مورد حزب الله لبنان، حماس فلسطین و اسرائیل که فرق نکرده است. از اول انقلاب همین وضع را داشتیم. حزبالله که الان تأسیس نشده و همه میدانند که با کمک چه کسانی و از کی تأسیس شدند. حماس هم اینگونه است. دشمنی ایران با اسرائیل هم خیلی روشن بود[26].
آقای هاشمی رفسنجانی و دوستانشان برای چه امری حزب الله و حماس را تأسیس کردند؟ یکی از مهمترین مقاصدشان این بود که به وسیله ی حزب الله غربیان را در لبنان می ربودند و از این طریق مسائل و مشکلات سیاست خارجی ایران را حل و فصل می کردند. داستان سفر مک فارلین به تهران بخشی از همین پروژه بود.آمریکایی هایی که توسط حزب الله ربوده می شدند، از طریق ژاپن و ترکیه و دیگر واسطه ها در مقابل اجابت درخواست های زمامداران جمهوری اسلامی آزاد می گردیدند.خوشبختانه گزارش های این نوع مبادلات، تا حدود زیادی در خاطرات او- و ماجرای مک فارلین به گزارش هاشمی- موجود است.هاشمی در مقدمه ی اوج دفاع به “قدرت آدم ربایی ایران” اشاره کرده و می نویسد:
“از نمونه های جالب در این سال، در خصوص توجه به قدرت ایران و ضعف بعث عراق، داستان سریال مانند و طولانی معامله ی سلاح در مقابل وساطت ایران در نجات گروگان های غربی است…مذاکرات مکرر و طولانی…به شروع تحویل سلاح و شروع آزادی گروگان ها…[منجر] می شود…در فاز دوم هم سلاح هایی در مقابل وساطت خود به دست آوردیم”[27].
اما این کاری بود که هاشمی با همه ی دول غربی برای پیش برد سیاسیت خارجی انجام می داد.او خود در این خصوص می نویسد:
“در حاشیه ی مسأله ی ایران و آمریکا، اروپایی ها که گروگان هایی در لبنان داشتند، متوسل به ایران شدند و نمونه های کوچکی از داد و ستد ها تحقق یافت که در جای خود، در این کتاب آمده است…در خصوص فرانسه این همکاری ها بیشتر بود و به اخراج عناصر ضد انقلاب از این کشور و پرداخت بخشی از بدهی های سابق فرانسه از بابت شرکت اورودیف انجامید”[28].
به عنوان نمونه به چگونگی حل نزاع ایران و فرانسه بنگرید که از طریق گروگان گرفتن فرانسویان در لبنان به چه شکلی فیصله می یابد:
“سفیرمان از الجزایر اطلاع داد که فرانسوی ها تا اینجا آمده اند که اول وضع دو سفارتخانه را با بازجویی قضات در داخل دو سفارت از [ژان پل]توری[دبیر اول سفارت فرانسه در تهران] و [وحید]گرجی[مترجم سفارت ایران در پاریس]، رو به عادی شدن ببریم. سپس 350 میلیون دلار از بدهی خودشان را به حسابی در الجزایر بریزند. سپس، بعد از آزادی شدن دو گروگان فرانسوی در لبنان، ما پول را بگیریم. سپس آنها ضد انقلاب را از فرانسه اخراج کنند. بعد از آن مذاکرات برای عادی شدن روابط شروع شود و آنها در جهت تضعیف ارتباطشان با عراق اقدام کنند. پس از مشورت با نخست وزیر، احمد آقا و آیت الله خامنه ای، این پیشنهاد را پذیرفتیم”[29].
در این آدم ربایی ها بسیاری از گروگان ها توسط حزب الله به قتل رسیدند.مقرهای نیروهای غربی در لبنان منفجر شد و صدها تن از آنان کشته شدند.آیا هاشمی اینک آن نوع سیاست خارجی تروریستی و آدم ربایی را محکوم می کند؟ هاشمی به صادق خرازی می گوید:
“مقاطع بسیار سختی را گذراندیم که مهمترین وسیله ما تدبیر و اتخاذ دیپلماسی فعال، درست و عاقلانه بود. واقعاً در همه این مراحل هیچ وقت به غرب و به خصوص به آمریکا باج ندادیم… تفکری که قبلاً برای سیاست خارجی در تعامل با دنیا داشتم، براساس عقاید دینی و تجربههای چندین ساله بود که هنوز هم تقریباً همان تفکرات را دارم. حتی الان کار کردن براساس آن تفکرات را آسانتر میدانم…من فکر میکنم در تفکرات سیاسی خارجی امروز من با آن روزها زیاد فرق نباشد. البته هیچ وقت فکر نکردم که اگر آن زمان فلان کار را کردم، الان میکنم یا نه؟ مورد خاصی به ذهنم نیست. کلیات را همانگونه میبینم…سیاست خارجی براساس اصولی است که فکر کنم بیشتر آنها ثبات دارند و بعضی از آنها با توجه به دگرگونیها و شرایط زمان تغییر پیدا میکنند”[30].
هاشمی در این سخنان، نه تنها سیاست خارجی گذشته خود(آدم ربایی، تروریسم دولتی، کشور را تا مرز حمله ی نظامی آمریکا پیش بردن) را تأیید می کند، بلکه مدعی است که “الان کار کردن بر اساس آن تفکرات را آسان تر می دانم”.بدین ترتیب اگر او رئیس جمهور کشور بود، باز هم همان اعمال و روش ها را تکرار می کرد.
5- پروژه ی انتقام جویانه ی هاشمی :شاید مدافعان هاشمی بگویند که همه ی اینها مربوط به گذشته است. همین که هاشمی می کوشد تاریخ را تحریف کند، به معنای آن است که از گذشته ی خود ناراضی است. به همین دلیل واقعیت را دگرگون کرده و چهره ی مطلوب مطابق دلخواه امروز از خود برمی سازد. هاشمی چند سال اخیر، هاشمی گذشته نیست.درباره ی گذشته دروغ می گوید، اما امروز به مخالفان یاری می رساند.
هاشمی رفسنجانی اینک(طی چند سال اخیر) چه می کند؟ همه را حول “مقام معظم رهبری” علیه احمدی نژاد می خواند.در این چند سال، ده ها بار از محوریت “مقام معظم رهبری”، از “بی بدیل بودن ایشان”، از مخالفت رهبری با خشونت و زندانی کردن افراد سخن گفته است. تنها راه رهایی را گوش جان سپردن به فرامین رهبری قلمداد کرده و می کند. خود را – حتی در مواردی که مخالف است- مطیع محض رهبری معرفی می کند. به آخرین نمونه ی آن در 21تیر90 بنگرید که گفته است:
“ارتباط من با مقام معظم رهبری بسیار خوب و همدلانه است. این به معنای این نیست كه در مواردی هم اختلاف سلیقهای وجود ندارد، اما همواره سعی كردهام مسائل را تا حدّ توان با رایزنی و گفتگو با ایشان و تأثیرگذاران نظام حل كنم و بر فضای التهاب و درگیری نیفزایم و البته در نهایت تابع نظر ایشان هستم…انزوای جریان های افراطی و تندرو و به حاشیه راندن آنان گام اول ایجاد تغییر و تحولات مثبت در جامعه است. در وضعیت كنونی بدیلی برای نظام جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه و نیز شخص آیتالله خامنهای به عنوان ولی فقیه در كشور نمیشناسم… با حسننیتی كه در مقام معظم رهبری سراغ دارم، انشاءالله فضای كشور به سوی وحدت، همبستگی و تألیف قلوب پیش خواهد رفت، چرا كه این كار تنها از عهده ایشان برمیآید” [31].
نیروی افراطی و تندرویی هم که باید حذف و به حاشیه رانده شود، بنی صدر جدید(احمدی نژاد) است. در تمامی چند سال گذشته، از احمدی نژاد بنی صدر دیگری ساخته است. با بنی صدر چه کردند؟ همان را باید با احمدی نژاد کرد.او در همین سخنرانی درباره ی این كه چه شرایطی منجر به رأی عدم كفایت سیاسی مجلس به بنیصدر شد، مهمترین دلیل این امر را ایستادگی وی در مقابل قانون، رهنمودهای حضرت امام دانست و گفت:
“بنیصدر علیرغم تأكیدات حضرت امام، مجلس را در رأس امور نمیدانست و اختیارات فوق قانون طلب میكرد، بهگونهای كه در اواخر ریاست جمهوری وی، گاهی قوانین برای اجرا توسط رئیس مجلس ابلاغ میشد”[32].
شبیه سازی احمدی نژاد با بنی صدر کاملاً روشن است.تمامی مطالبی که در وبسایت هاشمی رفسنجانی منتشر می شود در خدمت همین هدف قرار دارد. در سال 59 و 60، هاشمی و خامنه ای و بهشتی و دیگر رهبران حزب جمهوری اسلامی رفته رفته آیت الله خمینی را به این نتیجه رساندند که هیچ راهی جز عزل بنی صدر وجود ندارد[33]. هاشمی همان رویه را در چند سال گذشته تکرار کرده است. دائماً بر این نکته تأکید می کند که احمدی نژاد در حال بسیج مردم علیه نظام است.هاشمی رفسنجانی در 19تیر90 سخنانی از خود علیه احمدی نژاد با تیتر “هدف وعده های پوچ بدبین کردن مردم به نظام است”، را بر روی وبسیات خود قرار داد[34]. به دنبال آن روزنامه ی جمهوری اسلامی- نزدیک به هاشمی- نوشت که هدف طرح های جدید احمدی نژاد، “تحریک اقشار محروم و کم درآمد علیه نظام” است[35]. سپس نوبت به احمد توکلی رسید که در 28/4/90 در مقاله ای تحت عنوان “چرا رئیس جمهور در آتش مطالبات مردم می دمد”، – که همزمان همه ی وبسایت های اصول گرایان آن را منتشر ساختند- نوشت:
“کمی دقت در موضعگیری های آقای رئيس جمهور نشان می دهد که ایشان مرتباً در حال افزایش مطالبات مردم از نظام است. در این مسیر ظاهراً قیدی هم به قانون و عقلانیت ندارد…آیا رئيس جمهور به دنبال آن است که توده های مردم به این نتیجه برسند که دولت می خواهد خیری به آنها برساند، مجلس نمی گذارد؟…آیا رئيس جمهور نمی داند که دسته ای از مردم چنین استنباط خواهند کرد که رئيس جمهور می خواهد آنها را صاحب مسکن کند، ولی مجلس و شورای نگهبان نمی گذارند؟ مطالبات غیر قابل ارضاء، بر شکاف بین توقعات و امکانات می افزاید و زمینه های نارضایتی از حاکمیت را گسترش می دهد. این به سود کی و به زیان چه كسانی است”[36].
ظاهراً هاشمی رفسنجانی موفق شده و می شود تا احمدی نژاد را بنی صدری علیه نظام جا بیندازد.اما مسأله ی ایران، مسأله ی “نظام سلطانی فقیه سالار” و در رأس آن شخص سلطان است که خودسرانه(مطابق میل) حکومت می کند.عزل احمدی نژاد هم مسأله ی رهبر خودکامه ی مادام العمر را حل نخواهد کرد. اما هاشمی رفسنجانی کوشیده و می کوشد تا این ایده را جا بیندازد که جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و آیت الله خامنه ای هیچ بدیلی ندارند. فقط و فقط محمود احمدی نژاد است که بدیل دارد. او(احمدی نژاد) بنی صدر جدید است و باید حتماً حذف شود. بنی صدر که برود، همه ی مشکلات حل خواهند شد. ما هم از رفتن احمدی نژاد بسیار خوشحال خواهیم شد. منتها آرزویمان این است که این عمل برای سلطان علی خامنه ای پرهزینه باشد. هاشمی رفسنجانی به مسأله ی احمدی نژاد از منظر دموکراسی خواهان نگاه نمی کند. مسأله ی او صرفاً انتقام گرفتن از شخصی است که وی را تحقیر کرده است.مسأله، مسأله ی دموکراسی و حقوق بشر نیست، که اگر بود باید جای دیگری نشانه می رفت.مسأله، مسأله ی کینه و نفرت است.
6- نتیجه : مقاله را با چند نکته به پایان می بریم:
1-6- احمدی نژاد و یارانش در مدرسه ی سلطان علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی آموزش دیده و تربیت شده اند. احمدی نژاد دروغ گوست. اما دروغ گویی را از چه کسانی آموخت؟ مگر هاشمی رفسنجانی بدترین دروغ ها را در نماز جمعه علیه آیت الله شریعتمداری و بازرگان و سحابی و دیگران نمی ساخت و بیان نمی کرد؟ مگر اینک هاشمی درباره ی گذشته ی خود دروغ نمی گوید؟ دروغ، یعنی سخنان کاذب به قصد فریب دیگران. به عنوان مثال، هاشمی درباره ی ترور مخالفان در خارج از کشور و قتل های زنجیره ای در داخل کشور به صراحت دروغ می گوید و مدعی است که همه ی آنها در دوران دولت اصلاحات اتفاق افتاده است. می گوید:
“بررسی کنید و یکی پیدا کنید و بیاورید و به من بگویید که این فرد مشخصاً در زمانی که شما رئیس جمهور بودید به قتل رسیده است. هیچ کس نتوانست این کار را بکند. تا به حال هم نیاورده اند”[37].
در مقاله ی “هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای” فهرست تعدادی از قتل هایی که در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در خارج از کشور صورت گرفته، عرضه شده است[38].اما آقای هاشمی می تواند به این پرسش پاسخ گویند:
وقتی “سربازان گمنام امام زمان” مخالفان را در خارج قتل عام می کردند، پس از بازگشت به کشور چه مقامی به آنان به دلیل عملیات موفق اتومبیل و منزل پاداش می داد؟
هاشمی رفسنجانی به شدت از مطبوعات دوران اصلاحات دلخور است و مدعای سلطان علی خامنه ای مبنی بر این که آن مطبوعات “پایگاه دشمن” بودند را تأیید می کند.یکی از ادله ی هاشمی برای اثبات “پایگاه دشمن” بودن مطبوعات آن دوره، افشای قتل عام زندانیان در تابستان 1367 است. می گوید:
“بعضیها پا را بالاتر از من گذاشتند و سراغ بعضی از اعدامها رفتند که به نحوی هم به امام منتسب کردند و خارجیها هم این را خیلی بزرگ کردند. متاسفانه از حرفهای آقای منتظری هم سوءاستفاده کردند”[39].
احمدی نژاد تربیت شده ی همین مدرسه بوده و از خودتان است، نمی توانید آن را به مخالفان آزادیخواه ضد خشونت بچسبانید.اگر جن است، جنی است که شما ساخته اید. اگر امام زمان است، امام زمانی است که شما ساخته اید.اگر دروغ گوست، دروغ گویی سرشت جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد. مخالفان، از ابتدأ مخالف او بودند و هستند.مگر سلطان علی خامنه ای وقتی احمدی نژاد را رئیس جمهور کرد، به آرزوهای عدالت خواهانه ی خود دست نیافت و دوران “مجلس سلطانی” و “دولت احمدی” را دوران عدالت به سبک و سیاق خود به شمار نیاورد[40].
2-6- کار روشنفکر قلمرو عمومی، تحلیل ساختار راهزنی و نزاع های راهزنان، با توجه به توازن قوا و پیامدهای عملی نزاع هاست، نه دفاع یا حمایت از احمدی نژاد.تا حدی که من می فهمم، محمود احمدی نژاد نیت و انگیزه ی خیرخواهانه ای ندارد. او نیز چون دیگر “سیاستمداران سیاسی حزبی و سازمانی” به دنبال منافع خود و یارانش است. هیچ نشانی از دموکراسی خواهی و حقوق بشر طلبی در او دیده نمی شود.این دروغ بزرگی است که گفته شده:”باید از احمدی نژاد حمایت کرد” یا “باید به احمدی نژاد اعتماد کرد”.به هیچ سیاستمداری نباید اعتماد کرد، خصوصاً به محمود احمدی نژاد.کار روشنفکر قلمرو عمومی “نقد بی امان” قدرت است، نه حمایت و مجیزگویی سیاستمداران. این حکم سیاستمداران دموکرات است. اما وقتی نوبت به زمامداران مستبد “نظام سلطانی فقیه سالار” می رسد، جای کوچکترین تردیدی نیست که وظیفه ای جز “نقد رادیکال بی رحمانه اخلاقی” وجود ندارد.
مدعای ما این بود که در قلمرو دولت/حکومت/زمامداری سیاسی باید به الف- انگیزه ها و نیات. ب- عمل و پیامدهای آن. ج- باور داشتن و نداشتن به عمل. د- موجه و ناموجه بودن راه های رسیدن به هدف؛ توجه داشت و تکلیف هر یک را به طور مستقل روشن کرد.در جهان واقع، در بسیاری از موارد، نیات بد به اعمال خوب منتهی شده، و نیات خوب به اعمال بد منتهی شده اند. از بد بودن نیت لزوماً نمی توان به بد بودن عمل پل زد. چریک هایی که قبل از انقلاب دست به ترور می زدند، انسان های شریف، ایثارگر، جان باخته و با انگیزه های صد در صد خیرخواهانه بودند. اما آیا عمل آنان- به عنوان مثال ترور سربازان پاسگاهی دور افتاده در یک روستا و پاسبان های نگهبان بانک ها و سرقت پول بانک ها به نام مصادره ی انقلابی- عملی اخلاقاً موجه و از نظر سیاسی دارای پیامدهای مثبت بود؟ بی جهت نبود که برنارد ماندویل تیتر فرعی کتاب مهم افسانه ی زنبوران را گذاشته بود:”رذیلتهای خصوصی نفع عمومی”.مدعای او این بود که رذائل خصوصی- به ویژه رذیلت اقتصادی حرص و طمع- سرمایه داران، موجد فضیلت جمعی است.فرض کنید- آن چنان که کلاسیک ها می گفتند- که جامعه ی مدنی محل و محصول منفعت جویی های شخصی و خودپرستی است. آیا چون نیات خودخواهانه در پشت آن قرار دارد، خود جامعه ی مدنی نیز محصولی بد و نامطلوب است[41].
هم اکنون در آمریکا دو حزب جمهوری خواه و دموکرات در حال نزاع جدی بر سر افزایش میزان بدهی های دولت آمریکا هستند. این بحث نه تنها به سرنوشت و آینده ی آمریکائیان مربوط است، بلکه پیامدهای خطرناکی برای اقتصاد جهانی دارد. در این بحث ها، چیزی که در نظر گرفته نمی شود، منافع اکثریت مردم آمریکاست. حتی در طرح اوباما کاهش هزینه ها کاملاً به زیان اکثریت مردم و کاهش شدید خدمات اجتماعی در این نظام سرمایه داری افسارگسیخته است. اما نکته ی جالب تر این است که جمهوری خواهان حتی حاضر نیستند اندکی مالیات از بزرگترین سرمایه داران جهان گرفته شود و می گویند همه ی کاهش هزینه ها باید معطوف به خدمات اجتماعی باشد.در اینجا با موردی روبرو هستیم که هم انگیزه ها بد است و هم اعمال.این سرنوشت بزرگترین دموکراسی جهان است.اکثریت نمایندگان کنگره از طریق لابی ها به کمپانی های بزرگ سرمایه داری متصل اند و به منافع آنها خدمت می کنند.
با توجه به این مقدمات، آیا اگر گفته شود سعید مرتضوی در بی آبرو کردن نظام از طریق سرکوب موثر بوده است، این به معنای حمایت از مرتضوی و سرکوب است؟ آیا اگر گفته شود که افشای تجاوز به زندانیان پس از انتخابات به رژیم و سلطان علی خامنه ای ضربه ی سنگینی وارد آورد، این به معنای حمایت از تجاوز به زندانیان است؟ “عوام فریبی از طریق پوپولیسم”، بخش مهمی از زمامداری سه دهه ی گذشته ی جمهوری اسلامی بوده و هست.احمدی نژاد هم یکی از عوام فریبان جمهوری اسلامی است.در حالی که به انگیزه ها و نیات فعالین سیاسی حزبی و سازمانی توجه داشته و آنها را به دقت وارسی کرده، باید به اعمال سیاستمداران و پیامدهای آنها نیز توجه کرد.مدعای ما از اول این بود:شکاف میان “بالایی ها” به سود “پائینی ها” ست. نزاع های بالایی ها برای پائینی ها “فضای تنفس” و “فرصت” عمل فراهم می آورد.
3-6- حوزه ی عمومی و قلمرو دولت و حکومت را نباید به کینه جویی، نفرت، خشم و انتقام فروکاست.باید از منظری غیر شخصی به تحلیل مسأئل و مشکلات پرداخت و به این پرسش پاسخ گفت که راه مسالمت آمیز گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر چیست؟ هاشمی صرفاً از منظری شخصی به این مسائل می نگرد. اما ما نباید به هاشمی از چنین منظری بنگریم. ما هیچ نزاع شخصی ای با هاشمی نداریم و نباید داشته باشیم. مسأله ی ایران، مسأله ی گذار مسالمت آمیز از “نظام سلطانی فقیه سالار” به “نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر” است. در تحلیل وضعیت کشور، باید از این چشم انداز به رویدادها نگریست.
اگر، اگر، اگر هاشمی رفسنجانی در این فرایند نقش مثبتی از خود نشان دهد، دموکراسی خواهان از او حمایت به عمل خواهند آورد.این راه به روی او گشوده است. انتخاب با خود اوست. منتها باید دانست که تأیید و تحکیم سلطانیسم(ولایت مطلقه ی فقیه)، سد کردن فرایند گذار به دموکراسی است. از سوی دیگر، هیچ حکومت دینی دموکراتی وجود ندارد و نمی تواند به وجود آید. سکولاریسم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت، شرط لازم نظام دموکراتیک است.آنان که از جمهوری اسلامی مردم سالار یا دموکراسی دینی و اسلامی سخن می گویند، آب در هاون می کوبند. بدون جدایی نهاد دین از نهاد دولت، دموکراسی ای وجود نخواهد داشت.
4-6- اگر آنچه در مصر و تونس و یمن روی داد(هر چه که نام داشت یا دارد)، اتفاقی میمون و اخلاقاً مشروع بود و و اصلاح طلبان و سبزها و هاشمی رفسنجانی و سلطان علی خامنه ای از آن حمایت می کنند؛ چرا همان تحول در ایران نامشروع است؟ در مصر و تونس و یمن، مردم رهبران خودکامه ی عملاً مادام العمر را برکنار کرده و رهبری سیاسی کشور را قانوناً به ریاست جمهوری 4 ساله محدود ساختند. روشن است که منافع هاشمی رفسنجانی به این نظام گره خورده و بردارش محمد هاشمی اخیراً تأکید کرده که: “هاشمی رفسنجانی از ارکان مهم انقلاب است…”انقلاب بی هاشمی” رویای محالی است…چه کسانی و با چه اهدافی دنبال این هستند تا او را از انقلاب و خط نظام خارج شده نشان بدهند”[42]. وقتی هاشمی رفسنجانی با انقلاب و نظام یکی بود و یکی شد، معلوم است که از نظر او این نظام هیچ الترناتیوی نمی تواند داشته باشد.
5-6- سیاستمداران نباید از روشنفکران انتظار داشته باشند که به عنوان “پادوی” آنان عمل کنند. ممکن است با پول برخی را خرید و به “مواجب بگیر” و “آگهی تبلیغاتی” نویس خود تبدیل کرد، اما روشنفکر قلمرو عمومی “پادوی سیاسی” نیست.او باید استقلال خود را حفظ کرده و به نزاع با “قدرت متمرکز” و “ثروت های بادآورده ی انباشته” برود. می توان با پول وبسایت های گوناگون راه انداخت و خود را در آنها به وسیله ی مواجب بگیران به عنوان نجات دهنده، حلال مسائل و رافع مشکلات، و راه رهایی مطرح ساخت. اما “واقعیت پلورالیسم”(به تعبیر راولز) حداقل مانع برساختن تاریخ سازی های یکسویه است.آن مدعای کلیدی را نباید فراموش کرد:”هر آنچه سفت و سخت است، دود می شود و به هوا می رود”.
پاورقی ها:
1- رجوع شود به مقاله ی “آخوند درباری و کروبی بی سواد” در لینک
2- کلیه ی مستندات این مدعا در مقاله ی “تراژدی در شکل روحوضی”، عرضه شده است. رجوع شود به روزآنلاین 1خرداد90 در لینک
3- رجوع شود به مقاله ی “زلف آشفته ی آیت الله خامنه ای”- روزآنلاین 31فروردین90- در لینک
4- این مدعا در مقاله ی “چون که صد آید نود هم پیش ماست”- روزآنلاین 27اردیبهشت90- تئوریزه شده است. رجوع شود به لینک
5- این مدعا در مقاله ی “قاتلان خامنه ای یا قاتلان احمدی نژاد”- روزآنلاین 15اردیبهشت90- تبیین شده است. رجوع شود به لینک
6- مقاله ی “حقیقت منم، مرا فریاد کن”، این مدعا را تبیین کرده است. رجوع شود به لینک
7- شواهد و قرائن این مدعا در مقاله ی “سطح نزاع های پیروان علی خامنه ای”- روزآنلاین 12اردیبهشت90- ارائه شده است. رجوع شود به لینک
8- رجوع شود به مقاله ی “تاریکخانه ی استبداد”- بی.بی.سی 15خرداد90- در لینک
9- مقاله ی “احمدی نژاد و به بازی گرفتن رهبری و مراجع” این مدعا را توضیح داده است.رجوع شود به لینک
10- سایت آینده متعلق به اکبر هاشمی رفسنجانی در مطلبی تحت عنوان “حمایت اپوزیسیون برانداز از رویه ی احمدی نژاد و حمله به مشی هاشمی”، مرا به حمایت از احمدی نژاد متهم ساخته است. رجوع شود به لینک
سپس چند سایت دیگر از هواداران او همین متن را عیناً منتشر ساخته اند.آنگاه هاشمی وارد صحنه شده و همین متن را به نقل از سایت سیماب روی وبسایت خود قرار داده است. رجوع شود به لینک
این لینک در دوشنبه 27 تیرماه 1390 روی وبسایت هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است.
11- نظریه ی ولایت فقیه معنایی جز جانشینی امام زمان ندارد.آیت الله خامنه ای نه تنها مدعی جانشینی امام زمان است، بلکه مدعی ارتباط با امام زمان است. صدیقی- امام جمعه ی منصوب او و روضه خوان بیت رهبری- در حضور سلطان و سران نظام(احمدی نژاد، هاشمی رفسنجانی، صادق لاریجانی، علی لاریجانی و…) داستان ملاقات رهبری با امام زمان را گزارش کرده و حاضران به طرف ولی فقیه هجوم می برند تا متبرک شوند، که محافظان “آقا” را به سلامت از صحنه خارج می سازند. رجوع شود به لینک
12- رجوع شود به لینک
13- محمود احمدی نژاد در 27/4/90 مجدداً گفته است:
“امام عصر حضور دارد و همين امروز هم عالم را به نيابت از خدا مديريت میكند. هماكنون هر حركتی در عالم انجام میشود به اذن امام عصر است اما ما و جامعه بشری به دلايلی محروم از ولايت امام هستيم…موفقيت حاصل شده در بحث قانون هدفمندي يارانهها از مديريت امام عصر است. مردم ايران در بحث قانون هدفمندسازی يارانهها با مديريت مهدی موعود سربلند بيرون آمدهاند. در 32 سال گذشته نيز در باور كسي نميگنجيد كه يك ملت با دست خالی در مقابل تمام استكبار بايستد در حالی كه با مديريت مطلقه و خداگونه مهدی موعود اين انقلاب را بر تارك جهان درخشان كرديم”.
رجوع شود به لینک
14- کلیه ی مستندات در مقاله ی “هاشمی رفسنجانی و مسأله ی بازرگان و سحابی”- روزآنلاین 18خرداد90- آمده است. رجوع شود به لینک:
15- رجوع شود به مقاله ی “بی بدیل بی دلیل”، در لینک
16- رجوع شود به لینک
17- رجوع شود به لینک مصاحبه در سایت هاشمی رفسنجانی
18- سایت بازتاب، 18 خرداد1386 به نقل از روزنامه الری العام کویت.
19- این مدعا، مدعایی متکی بر شواهد و قرائن بسیار بود. از جمله ی آنها، پیام های رد و بدل شده مابین بیل کلینتون و سید محمد خاتمی در آغاز کار او. به عنوان نمونه به گزارش 10خرداد89 بی.بی.سی در این خصوص بنگرید. رجوع شود به لینک
20- گزارش کوتاه تلویزیون فارسی بی.بی.سی در همین زمینه را ببینید
21- هاشمی رفسنجانی بدون روتوش، پنج سال گفت و گو با هاشمی رفسنجانی، فرشته ی سادات اتفاق فر و صادق زیبا کلام، انتشارات روزنه، ص 153.
22- هاشمی رفسنجانی بدون روتوش، ص 154.
23- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، دفاع و سیاست، دفتر نشر معارف انقلاب، ص 173.
24- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، دفاع و سیاست، ص 176.
25- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، دفاع و سیاست، ص 229.
26- رجوع شود به لینک
27- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365، اوج دفاع، صص 13- 12.
28- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1365، اوج دفاع، ص 14.
29- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، دفاع و سیاست، ص 305.
30- رجوع شود به لینک
31 و 32- رجوع شود به لینک
33- در مقاله ی مفصل “والله من به بنی صدر رأی ندادم”، مستندات این مدعا به طور مبسوط آمده است. این مقاله در کتاب بود و نمود خمینی در حال بازنشر است.
34- رجوع شود به لینک:
35- رجوع شود به لینک
36- رجوع شود به لینک
37- هاشمی رفسنجانی بدون روتوش، ص 152.
38- رجوع شود به لینک
39 – رجوع شود به لینک
40- رجوع شود به مقاله ی “آیت الله خامنه ای و عدالت به سبک سید قطب”، در لینک
41- اقتصاددانان کلاسیک چنین رویکردی به اقتصاد سیاسی داشتند.جامعه ی مدنی جایی به شمار می رفت که همه به دنبال “منفعت طلبی” و “قدرت طلبی” در آن بودند. شلومو اوینری نظر آنان را به نحو زیر سامان داده است:
“جامعه ی مدنی قلمرو خودخواهی مطلق است. که در آنجا من همه را به عنوان وسیله ای برای نیل به اهداف خودم تلقی می کنم. نمود بارز آن زندگی اقتصادی است، جایی که من نه به منظور برآوردن نیازهای دیگری، رفع گرسنگی یا نیاز او به سرپناه، بلکه جایی که من از نیاز ملموس دیگری به عنوان وسیله ای برای نیل به هدف های خودم استفاده می کنم. اهداف من از طریق نیازهای دیگران اثر می پذیرند، یعنی هر چه بیشتر مردم دیگری به نیازی که من می توانم برآورده کنم وابسته باشند، موقعیت من بهتر می شود. این قلمروی است که در آنجا همه طبق آنچه او به عنوان منفعت شخصی آگاهانه اش تلقی می کند عمل می کنند”(جیمز ای.کاپوراسو، دیود پی. لوین، نظریه های اقتصاد سیاسی، ترجمه ی محمود عبدالله زاده، نشر ثالث، ص 64)..
کارل مارکس در مسأله ی یهود از همین منظر، به شدت جامعه ی مدنی و حقوق بشر مدرن را نقد و رد کرده است.می گوید:
“این به اصطلاح حقوق بشر، در تمایز با حقوق شهروند، چیزی نیست جز حقوق اعضای جامعه ی مدنی، یعنی حقوق انسان خود پرست، انسان جداشده ی از انسان های دیگر و جدا شده ی از جماعت”(کارل مارکس، درباره ی مسأله ی یهودی، گامی در نقد فلسفه ی حق هگل، ترجمه ی مرتضی محیط، نشر اختران، ص35).”هیچ یک از مواد به اصطلاح حقوق بشر از انسان به عنوان عضو جامعه ی مدنی یعنی فرد فرو رفته ی در خود و اسیر منافع و هوس های شخصی و جدا از جماعت، فراتر نمی رود”(ص 37).”جامعه ی مدنی، جهان نیازها، کار، منافع خصوصی و حقوق مدنی را بنیان موجودیت خود می داند”(ص 41).”یهودیان، که اعضای ویژه ی جامعه ی مدنی هستند، فقط نمود ویژه یی از یهودیت جامعه ی مدنی می باشند…جامعه ی مدنی پیوسته یهودیت را از بطن خود می زاید.بنیان آشکار و پنهان مذهب یهود چه بود؟ نیاز عملی، خودپرستی…پول خداوند رشک ورز اسرائیل است که هیچ خدای دیگری تاب مقاومت در برابر آن را ندارد.پول، تمام خدایان انسان را به پستی می کشاند و آن ها را به کالا تبدیل می کند”(صص 49- 48).
آمارتیاسن این تفسیر از کلاسیک ها- خصوصاً آدام اسمیت- را نمی پذیرد.برای تفسیر او به دو کتاب: اخلاق و اقتصاد و توسعه یعنی آزادی (خصوصاً فصل پنجم تحت عنوان: بازار، دولت و فرصت های اجتماعی) رجوع شود.هیلری پاتنم در کتاب دوگانگی واقعیت/ ارزش از تفسیر و رأی آمارتیاسن دفاع کرده است.
42- رجوع شود به لینک
پیام برای این مطلب مسدود شده.