شاپور بختيار: از تولد تا ترور
رادیوفردا: شاپور بختيار، آخرين نخست وزير رژيم سلطنتی ايران، در سال ۱۲۹۴ شمسی در خانواده ای سرشناس از ايل بختياری در چهار محال و بختياری، چشم به جهان گشود. خانواده وی از زمان صفويه رياست اين ايل را بر عهده داشت. پدر وی محمدرضا معروف به «سردار فاتح» و مادرش نيز «ناز بيگم» بود.
ايل بختياری که در جنبش مشروطه به سود آزاديخواهان وارد صحنه سياسی شده بود پيش از شاپور بختيار يک نخست وزير ديگر به خود ديده بود و آن کسی نبود جز صمصام السطنه، پدر بزرگ مادری شاپور بختيار. صمصام السطنه دو بار نخست وزير ايران شده بود؛ نخستين بار در سال ۱۹۱۲ و بار دوم در سال ۱۹۱۸.
عموی مادر وی نيز سردار اسعد بختياری بود که پس از سقوط حکومت محمدعليشاه، يکی از دو نفری بود که اداره دولت موقت را در دست داشت.
شاپور بختيار زمانی که هفت ساله بود، مادر خود را از دست داد و در سال ۱۳۱۳ که اوج قدرت رضاشاه بود، پدر وی همراه با چند تن از سران ايل بختياری به اتهام مبارزه عليه دولت مرکزی اعدام شدند.
بختیار پدرش را فردی عاشق کتاب معرفی می کند که کتابخانه ای داشت که «بدون وقفه سر به ميان کتابهايش برده است». به گفته وی، «کتاب های همين کتابخانه را در روزهای اول فتنه خمينی، انقلابيون اسلامی در استخر ريختند.»
بختيار تحصيلات ابتدايی خود را در خانه پدری و دوران دبيرستان را تا کلاس سوم در اصفهان سپری کرد. سپس برای ادامه تحصيلات به بيروت رفت و از يک مدرسه شبانه روزی فرانسوی ديپلم متوسط گرفت.
وی در سال ۱۳۱۳ به دليل مرگ پدرش به تهران بازگشت ولی دو سال بعد عازم پاريس شد. در سال ۱۹۳۹ سه ليسانس در رشته های حقوق قضايی، فلسفه و علوم سياسی گرفت و سپس به تحصيل در رشته اقتصاد عمومی پرداخت.
فعاليت های سياسی
آن گونه که شاپور بختيار در زندگينامه خود شرح داده است، جنگ داخلی اسپانيا تاثير شگرفی بر وی گذاشت و سرآغازی برای زندگی سياسی او شد.
وی در اين دوران به سود جمهوريخواهان در تظاهرات و درگيری های داخلی شرکت کرد. بختيار سپس به عنوان شاگرد افسر وارد ارتش فرانسه شد و پس از پايان خدمت سربازی برای ادامه تحصيل در مقطع دکترای حقوق به پاريس رفت.
پس از اخذ مدرک دکترا در سال ۱۹۴۲، و شرکت در مبارزات نهضت مقاومت فرانسه عليه اشغال نازی ها، در سال ۱۹۴۶ به ايران بازگشت؛ ايرانی که همچنان در اشغال نيروهای متفقين بود و رويدادهای آذربايجان بحث روز در کشور بود.
به فاصله کمی پس از بازگشت، بواسطه نسبت خويشاوندی با ثريا اسفندياری، ملکه ايران، که او نيز از ايل بختياری بود با محمدرضا شاه ديدار کرد؛ ديداری که به گفته وی، تا مدت های مديدی تکرار نشد.
بختيار به ياد می آورد که شاه به او گفت «ايران مشکلات فراوان دارد. شما می توانيد به مملکت خدمت کنيد، هم با تحصيلاتی که داريد و هم چون مرد مبارزی هستيد.» اما بختيار بعدها در خاطرات خود می نویسد: «بخت بد چنين می خواست که من عليه سياست او به مبارزه برخيزم.»
به فاصله کمی از ورود به ايران، وارد خدمت دولتی شد و در وزارتخانه تازه تاسيس «کار» تا مقام معاونت وزير نيز پيش رفت. پس از رويدادهای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که منجر به سقوط دولت محمد مصدق و بازگشت شاه به کشور شد وی خانه نشين می شود؛ اما به قراری که در کتاب «يکرنگی» شرح می دهد، سرلشکر فضل الله زاهدی، رهبر کودتا، به او پيام می دهد که «شما هيچ عمل خلافی انجام نداده ايد و می توانيد در کابينه بعدی شرکت کنيد. روز يکشنبه به پيشواز اعليحضرت به فرودگاه بياييد، من شما را به عنوان وزير کار با بقيه کسانی که حاضر به همکاری هستند به حضور ايشان معرفی خواهم کرد.»
اما بختيار پاسخ تندی به وی می دهد: «روزی من نه امروز و نه هرگز به کابينه شما حواله نشده است.»
به دليل فعاليت سياسی در حزب ايران و اتهام «اخلالگری و توهين به مقام سلطنت»، در اواخر سال ۱۳۳۲ زندانی شد. وی سپس به زادگاه خود تبعید شد، اما يکسال بعد بار ديگر بازداشت و اين بار به سه سال حبس محکوم می شود.
به گفته وی، از کودتای ۲۸ مرداد تا بهمن ۱۳۵۷ حدود پنج سال و هشت ماه را در زندان به سر برده است و مدت هفت سال نيز ممنوع الخروج شده بود.
با آغاز دور تازه فعاليت جبهه ملی ايران در سال های ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ که فضای سياسی در ايران به صورت نسبی باز شده بود، بختيار بار ديگر وارد گود سياسی شده و تا سال ۱۳۴۵ سه بار ديگر بازداشت می شود.
وی می گويد که به دنبال ظهور جنبش خمينی در سال ۱۳۴۲ جبهه ملی از اين جنبش پشتيبانی نکرد «و در اين تصميم گيری من نقش داشتم.» بختيار، جنبش آيت الله خمينی را سيستمی می دانست که با پيشرفت و تحول- زمين بيشتر برای کشاورزان و تساوی بيشتر برای زنان- عناد داشت. «با چهار رای در مقابل سه رای تصميم گرفتيم که اعمال خمينی را به هيچ عنوان تاکيد و تقويت نکنيم.»
در اين دوران با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کرد و به گونه ای که خود می نويسد، «برای سامان دادن به زندگی آشفته خود و خانواده ام ناگزير در شرکت های مختلف خصوصی کاری دست و پا می کردم و مزدی می گرفتم.»
در خردادماه سال ۱۳۵۶، شاپور بختيار همراه با کريم سنجابی و داريوش فروهر نامه ای سرگشاده خطاب به شاه ايران منتشر کرد که در آن از وی خواسته شد تا بر اساس قانون اساسی، سلطنت کند و نه حکومت؛ و اينکه مانع از سرکوب و شکنجه مخالفان از سوی ساواک شود.
در هنگامه ای که رژيم سلطنتی در بحران عميق سياسی به سر می برد و دولت های منصوب شاه در سال ۱۳۵۷ يکی پس از ديگری سقوط می کردند، شاپور بختيار در ۱۶ دی ماه- ۳۷ روز پيش از پيروزی انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷- به نخست وزيری رسيد با اين شرايط که وزيران را خود برگزيند، همه زندانيان سياسی آزاد شوند، دستگاه ساواک برچيده شود و از همه مهمتر شاه ايران را ترک کند.
اما طوفان انقلاب که با شعارهای «بختيار بختيار، نوکر بی اختيار» همراه شده بود و سرسختی آيت الله خمينی در نامشروع خواندن دولت وی، طومار رژيم سلطنتی و آخرين نخست وزير آن را درهم کوبيد و جمهوری اسلامی ايران جايگزين حکومت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی شد.
با تسخير تمام وزارتخانه ها و نهادهای دولتی از سوی کميته های انقلابی، دفتر نخست وزيری نيز از سوی انقلابيون جوان اشغال شد ولی يکساعت پيش از ورود آنها، بختيار به دانشکده افسری رفت و از آنجا با هلی کوپتر عازم مخفيگاه خود شد. در همين زمان، خانه وی غارت شد و او ناچار بود که هر از چند گاهی محل زندگی خود را تغيير دهد.
شاپور بختیار هنگام ترک دفتر نخست وزیری در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ با یک سرباز دست می دهد.
وی در خاطرات خود نوشته است: «چند دقيقه پس از خروج از نخست وزيری، زندگی مخفی من آغاز شد. تنها رابط من با دنيای خارج … يک راديو ترانزيستوری بود.»
گزارش های گوناگونی درباره سرنوشت او از راديو پخش يا در مطبوعات منتشر می شد. در ابتدا خبر کشته شدن وی اعلام شد، بعد گفته شد که بختيار خودکشی کرده است. سپس گفته شد که او دستگير و زندانی شده است.
در همين زمينه، محمد محمدی ری شهری در کتاب «خاطره ها» از دستگيری بختياری در روزهای اول انقلاب خبر می دهد، و می نويسد: «در لحظات نخست ورود (به مدرسه علوی)، شخصی را آوردند که سرش با کت پوشيده شده بود. او را به اطاق هايی که پشت مدرسه برای بازداشت سران رژيم پيش بينی شده بود، بردند. پرسيدم اين شخص که بود، گفتند: بختيار. در آن ايام روزنامه ها هم نوشتند که بختيار دستگير شد. بعدها، همان روزنامه ها نوشتند که بختيار فرار کرد.»
اما خود بختيار می گويد که در تمام مدت حضورش در تهران، زندگی مخفی داشته است که شش ماه به طول انجاميد و در اين مدت حتی قدمی هم به بيرون نگذاشت.
در همين دوران نيز دو بار نوارهايی برای خبرگزاری رويترز و فرانسه فرستاد که در آنها نسبت به آينده ايران هشدار داده و اعلام کرده بود که به رفراندوم جمهوری اسلامی رای نخواهد داد.
پيام بختيار در مخالفت با جمهوری اسلامی در فروردين ۱۳۵۸ هنگام زندگی مخفی در ايران
خروج از ايران
گزارش های متناقضی درباره نحوه خروج بختيار از ايران منتشر شده است. برخی روايت ها حاکی از اين است که وی ۱۲ روز پس از ترک مقام نخست وزيری از طريق مرزهای غربی خاک ايران را ترک کرد. اما روايت دیگری که خود بختيار جزئیات آن را فاش می کند این است که وی از طريق فرودگاه مهرآباد با چهره تغيير يافته و يک گذرنامه جديد خارج می شود.
آخرين نخست وزير شاه می نويسد: «نمی توانستم تا آخر عمر مخفی به سر برم. وقت گرانبها را داشتم از دست می دادم. بايد خود را به کشوری می رساندم که به من اجازه دهد حرف هايم را بزنم و به مبارزه ادامه دهم.»
از طريق دوستان و آشنايان خود در سفارت فرانسه يک گذرنامه خارجی با نامی جعلی تهيه می کند. سپس تغيير قيافه می دهد و آنگونه که در کتاب «يکرنگی» شرح می دهد، «ريشی بزی» گذاشته بود. «نه در چمدانم می بايست شيی ايرانی وجود داشته باشد و نه بر لباس هايم مارک خياطان کشور.»
برخی گزارش ها حاکی است که وی با لباس کشيشی خاک ايران را ترک کرد. بختيار در خاطرات خود می گويد که يک روز صبح با اتوموبيل به فرودگاه رفت. «قيافه ام به برکت يک ريش بزی و يک جفت عينک سياه، مختصری عوض شده بود. کسی که همراه من بود با يک بليط درجه يک و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد.»
بختیار در اتوموبيل منتظر می ماند تا پرواز هواپيما برای يک ساعت بعد اعلام شود. «آن موقع با شتاب کت را بر روی شانه ها انداختم و مثل بازرگانی شتاب زده وارد شدم. صف مسافران ايرانی طولانی بود ولی در صف مسافرهای خارجی فقط هفت يا هشت نفر ايستاده بودند.»
بختيار بدون هيچ مشکلی بخش های بازرسی را رد می کند، در اطاق ترانزيت نيز زياد معطل نمی شود و سوار اولين اتوبوسی می شود که به طرف هواپيما می رود.
در قسمت درجه يک هواپيما می نشيند. «هدفم اين بود که خطر بازشناخته شدن را به حداقل برسانم. در قسمت درجه يک از نظر آماری اين خطر کمتر بود. توکل هم بقيه کارها را کرد.»
زمانی که درهای هواپيما بسته می شود، بختيار می گويد که تا آن زمان ۹۵ درصد نقشه اش با موفقيت روبرو شده بود. برای اينکه توجه ديگران را به خود جلب نکند تظاهر می کند که از پنجره هواپيما آمد و شد کارمندان شرکت هواپيمايی را نگاه می کند.
وی در حالی وارد پاريس می شود که هيچ کسی از روز و ساعت ورودش خبر نداشت. «وقتی به پاريس رسيدم فرزندانم را خبر کردم که به دنبالم بيايند.»
مصاحبه با شاپور بختيار پس از شش ماه زندگی مخفی در ايران- تابستان ۱۳۵۸
از ترور تا ترور
شاپور بختيار از سال ۱۳۵۸ که از ايران خارج شد تا زمان مرگ در سال ۱۳۷۰ حداقل دو بار مورد سو قصد قرار گرفت. بار نخست در تابستان سال ۱۳۵۹ و يکسال پس از خروجش از ايران بود که از سوی يک تبعه لبنانی به نام انيس نقاش در خانه خود در حومه پاريس مورد حمله تروريستی قرار می گیرد ولی با هشياری محافظانش جان سالم به در می برد.
در اين حمله يک پليس و يکی از همسايگان بختيار به دست انيس نقاش کشته شدند. اين تبعه لبنانی پس از دستگيری، در دادگاه به حبس ابد محکوم شد. اما پس از شش سال در جريان يک معامله با جمهوری اسلامی ايران بر سر آزادی یک گروگان فرانسوی در لبنان، آزاد شد و به تهران رفت.
انيس نقاش در مصاحبه ای که مردادماه سال ۱۳۸۷ با خبرگزاری فارس، نزديک به سپاه پاسداران، انجام داد، ترور شاپور بختيار را جزو «افتخارات» خود دانسته و گفته است که «من از حرف زدن درباره اين قضيه ترس و شرم ندارم.»
انیس نقاش، از عوامل ترور نخست شاپور بختیار در پاریس
وی علت ترور بختيار را «تدارک کودتای نوژه عليه ايران» عنوان کرد و مدعی شد که بختيار «حتی برای انجام اين کار ۵۰ ميليون دلار از صدام کمک گرفته بود و آمريکا نيز از او پشتيبانی می کرد.»
آن گونه که انیس نقاش روايت می کند عمليات ترور را سپاه پاسداران و شخص محمد منتظری پشتيبانی می کردند و می گويد: «حکم اعدام بختيار در دادگاه انقلاب صادر شد که امام هم آن را تاييد کرد. من به بچههای سپاه گفتم که بايد هرچه زودتر عمل کنيد چون اين آدم خطرناکی است ولی آنها هيچ اطلاعات و کانالی نداشتند. بهشان گفتم که من تجربه کار عملياتی دارم و اين کار را بر عهده می گيرم.»
به گفته وی، آنچه که سبب ناکامی سوقصد به جان بختيار در سال ۱۳۵۹ می شود، اظهارات صادق خلخالی، حاکم شرع دادگاه های انقلاب، بود که اعلام می کند «برای اجرای حکم اعدام شاپور بختيار، کماندو به پاريس فرستاده ام.»
نقاش که برای ترور بختيار دو هفته کار شناسايی و برنامه ريزی در پاريس انجام داده بود و حتی با آخرين نخست وزير شاه نيز مصاحبه کرده بود، می گويد که به دنبال انتشار سخنان خلخالی، «شاپور بختيار نه جواب تلفن می داد و نه وقت ملاقات؛ محافظين او نيز افزايش پيدا کردند. به اين ترتيب وقت ملاقاتی که با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا کار را تمام کنم منتفی شد.»
با اين حال انیس نقاش بر خود «واجب» می داند که «هر کاری» از دستش بر می آيد انجام دهد و شاپور بختیار را به قتل برساند. به همين منظور، يک اسلحه هفت ميلی متری با صدا خفه کن تهيه کرده و به محل زندگی بختيار می رود. «اما اين ها شک کردند و در ساختمان را به رويم باز نکردند. من هم بلافاصله تصميم گرفتم با گلوله قفل در را بشکنم و بروم داخل. اما چون در دفتر بختيار ضد گلوله بود، هيچ کاری نتوانستم بکنم. يکی از دو گلوله ای که به من خورد، متعلق به سلاح خودم بود که به در شليک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. بعد هم که با پليس فرانسه درگير شدم و يک گلوله ديگر هم خوردم و دستگير شدم.»
انيس نقاش در حال حاضر رياست «مرکز پژوهشی امان» را در تهران بر عهده دارد.
سوقصد دوم عليه شاپور بختيار که به کشته شدن وی می انجامد در روز ششم اوت، ۱۵ مردادماه سال ۱۳۷۰ صورت می گيرد که در جريان آن سروش کتيبه، منشی شخصی وی نيز جان خود را از دست می دهد.
افراد درگير در اين سوقصد سه نفر به نام های علی وکيلی راد، فريدون بويراحمدی و محمد آزادی بودند که با استفاده از چاقوی آشپزخانه منزل بختيار، گلوی وی را بريدند. سروش کتيبه نيز با چندين ضربه چاقو به قتل رسيد.
ترور بختيار در حالی صورت گرفت که حداقل شش پليس، شبانه روزی از خانه وی محافظت می کردند و نکته مبهم اين است که عوامل ترور چگونه پس از انجام عمليات خود به راحتی از آنجا فرار کردند. برخی گزارش ها حاکی است که حتی تا ۳۶ ساعت پس از قتل بختيار، محافظان خانه متوجه اين مسئله نشدند.
به رغم تلاش پليس فرانسه، فريدون بويراحمدی که عضو تشکيلات «نهضت مقاومت ملی» شاپور بختيار بود و از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به خدمت گرفته شده بود، و همچنین محمد آزادی برای هميشه از مهلکه می گریزند. اما علی وکيلی راد پس از چند روز سرگردانی در سوئيس به دليل گم کردن رابط خود و همچنين زين العابدين سرحدی، از سوی پليس اين کشور تحويل فرانسه شدند.
علی وکيلی راد، از عوامل ترور دوم شاپور بختیار، روز ۱۸ ماه مه ۲۰۱۰ پس از ۱۸ سال زندان در فرانسه، مورد عفو قرار گرفت و به ايران بازگشت.
وکيلی راد در دادگاه به حبس ابد محکوم شد ولی روز ۱۸ ماه مه ۲۰۱۰ پس از ۱۸ سال حبس، مورد عفو قرار گرفت و به ايران بازگشت و از سوی مسئولان وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی به صورت يک قهرمان مورد استقبال قرار گرفت. زين العابدين سرحدی در دادگاه از اتهام های وارده تبرئه شد.
در جريان دادگاه علی وکيلی راد و تحقيقات پليس نام افراد ديگری در ترور بختيار به ميان آمد؛ فرشته جهانبانی، که برای فريدون بويراحمدی آپارتمانی اجاره کرده بود و وی پس از ترور بختيار به آنجا پناه برد. اميرالله تيموری، رييس حراست هواپيمايی ايران اير در پاريس؛ اديبسوی، ترک ايرانی تبار که برای متهمان به قتل پاسپورت های جعلی ترکيه ای تهيه کرده بود؛ شيخ عطار، مشاور فنی ارتباطات ماهواره ای شرکت مخابرات ايران؛ غلامحسين شوريده شيرازی نژاد، تاجر و عامل تهيه ويزای سوئيسی برای محمد آزادی از سوی يک شرکت سوئيسی؛ ناصر قاسمی نژاد، نيروی اطلاعاتی جمهوری اسلامی ايران در سوئيس؛ مسعود هندی، کارمند تلويزيون دولتی ايران.
اين افراد در سال ۱۳۷۴ غيابی محاکمه و به حبس ابد محکوم شدند.
پس از آزادی وکيلی راد، رسانه ها از معامله فرانسه با جمهوری اسلامی ايران برای آزادی متقابل کلوتيد رايس، تبعه فرانسوی بازداشت شده در حوادث پس از انتخابات رياست جمهوری ۸۸ و علی وکيلی راد خبر دادند ولی نيکلا سرکوزی، رييس جمهور فرانسه، و مقام های ايران اين گزارش ها را رد کردند.
پیام برای این مطلب مسدود شده.