وقتی جامعه نسبت به خود بیترحم میشود «فرنود کوچک هزینه تمسخر ما را خواهد پرداخت»
رادیو کوچه:
شوشولت را میبویند
مبادا شسته باشیاش
روزگار غریبیست فرنود
این آخرین نوشتهای است که من از روی صفحه فیس بوکم پاک کردم و امکان گذاردن پیام بر روی صفحهام را بستم. در ظرف دو روز مجبور شدم چندبار این کار را بکنم. حذف نوشتهای در مورد کودک خردسالی به نام فرنود.
نه فرنود و نه کس دیگری فکر نمیکرد جامعه ما آن قدر مستعد برای جوسازی باشد که با گفتن چند کلمه کودکانه توام با صداقتی که بیشک فقط میتواند از باطن آیینهگونه یک کودک بر آید، موجی به راه بیافتد.
حتا به قول «فرورتیش رضوانیه» روزنامهنگاری که صفحه «فرنود راستگو» را در فیس بوک راه انداخته بود، باور کردنی نبود که در این صفحه تعداد اظهار علاقهها یا همان «لایک»هایش به بیش از سیهزار برسد، آن هم در کمتر از دو روز. اظهار نظرها مانند همیشه آغاز شد. گروهی به فشارهای نظام موضوع را مربوط کردند. گروهی این حرکت را نشانه بیصداقتی «خاله نرگس» مجری برنامه که نشانه و سمبل دروغگویی حاکمیت بوده است، دانستند.
از سویی دیگر نیز رسانههای طرفدار حاکمیت نیز این حرکت را شکست جنبش سبز قلمداد کردند. طرفداران صفحه فیس بوک فرنود راستگو از سی هزار گذشت و از کامنتهای مستهجن تا سیاسی و احساسی و شعرهای تغییر یافته تا عکسهایی که به طنز بخشی از بدن فرنود هفت ساله بود را منتشر کردند که به قول راهانداز این صفحه کارش بشود شبانهروز پاک کردن این نوشتهها. بالاترین موضوع داغ بخش مشخصی از بدن فرنود خردسال شد در حالی که:
فرنود پسرک خردسالی بود که وقتی مجری از او در یک برنامه تلوزیونی پرسیده بود آیا او کارهایش را خودش انجام میدهد با صداقت گفته بود که وقتی دستشویی میرود خودش، خودش را میشوید.
صفحه فرنود در فیس بوک گل کرد، خواستم برم دنبال کسی که صفحه را ساخته بود. اما صبر کردم. آیا فرنود احساس خوبی به آدمهایی داشت که در این صفحه برایش چیزی مینوشتند؟ چند جوان بر روی یوتیوب صحنه را بازسازی کردهاند و گروهی نیز نظرسنجی گذاشتهاند. راستی فرنود یک خطاکار است؟
آیا کسانی که میخواهند به موضوع و یا خواسته دیگری برسند این پسر خردسال را نشانه نگرفتهاند؟
مهدی میگوید: «به نظرم ما بیرحم شدهایم» او کاربری است که در ابتدا به صفحه فرنود راستگو لایک داده و به قول خودش بعد از کامنتها «دیس لایک» کرده است. ادامه میدهد: «اول برایم جالب بود که فرنود و راستگوییاش حرف جالبی است برای اینکه بگوییم چرا آدمها خودشان را سانسور میکنند. اما راستش چند ساعت بعد که رفتم باور نمیکردم آدمها به این راحتی بتوانند همه چیز یک کودک را به بازی بگیرند.»
فرورتیش رضوانیه روزنامهنگار و طنزپرداز است. به قول خودش «متاسف» است که این صفحه را راه انداخته. فرورتیش بعد از اینکه تعداد لایکها به سی هزار نفر میرسد امکان نوشتن روی این صفحه را میبندد. «دیگر کنترلش از دستم در رفته بود. همه بیرحمانه هر چه میخواستند مینوشتند. من دلم به فرنود سوخت. اول قصدم این نبود، اما دیگر کسی به قصد اصلیام توجه نداشت. حتا گروهی مرا با ایمیل تهدید میکردند که نمیگذارند این کار را بکنم.»
از او پرسیدم: «آیا خودش فکر میکرد این صفحه سیهزار مخاطب بگیرد آن هم در چند ساعت؟ فرورتیش رضوانیه دنبال چه بود که این صفحه را راه انداخت؟»
«روزی که ویدئو روی یوتیوب و سایتهای دیگر میترکوند من با فردی در حال چت کردن بودم بین صحبتها گفتم کاش عکسی از آن ویدئو بگیرم و در فیس برای او پروفایلی بسازم. نهایتن صد نفر عضو میشوند. من با این هدف که یک موضوع روز را در فیس بوک بیاورم این صفحه را ساختم و عکس فرنود را گذاشتم و حرف زشتی هم نه در عنوان و نه در صفحه ننوشتم. بلکه نوشتم «فرنود راستگو» چرا که راستگو بود. من خواستم این پاکی و بیآلایشی کودکانه که باعث شده کل سانسورها و خطمشیهای صدا و سیما که از زمان آقای هاشمی و لاریجانی و ضرغامی بوده، زیر سوال بره بولد شود. با توجه به اینکه نه کسی بعد از آن تحت تعقیب قرار گرفته و نه کسی ناراحت شده است.
مقصر خاله نرگس مجری برنامه بوده که میکروفن را جلوی یک بچه گرفته و میپرسد کدام کار شخصی را خودت انجام میدهی؟ آنقدر سالها یک برنامه را ادامه میدهند تا سوژههایشان تمام میشود و از روانشناس هم در برنامههایشان استفاده نمیکنند بنابراین سول خیلی ابلهانه است که از بچهای چنین سوالی پرسیده شود. کدام کودکی است که بگوید خودم روغن ماشینم را عوض میکنم؟ اولین کار شخصی که به هر بچهای یاد میدهند همین است و او هم با صداقت بیان کرده.
فرورتیش رضوانیه: من با این هدف که یک موضوع روز را در فیس بوک بیاورم این صفحه را ساختم و عکس فرنود را گذاشتم و حرف زشتی هم نه در عنوان و نه در صفحه ننوشتم. بلکه نوشتم «فرنود راستگو» چرا که راستگو بود.
بعد از این اتفاق نریتور عروسک موشک در این برنامه به محض اینکه میشنود، میگوید: «آخی..» اما مجری تحت تاثیر قرار نمیگیرد و میگوید: «ماشین لباسشویی خودت رو روشن میکنی؟ نه نه اشتباه گفتی…» که سعی میکند قضیه را بپیچوند. این اتفاق بارها در برنامههای تلویزیون افتاده و در مسابقههای تلفنی مردم چیزهای دیگه گفتند و مجری مجبور بوده بپیچوند و من فکر میکنم بخشنامهای باشد برای مجریها و تهیهکنندگان تا مردم فکر کنند اشتباه شنیدند.
تو صفحهای را ساختی و نزدیک به 26 هزار نفر در عرض 3 روز در آن عضو شدند. چه چیزی را در این صفحه دیدی؟
به عنوان کسی که از ابتدا تمام پستهای روی این صفحه را رصد میکردم به جرات میگویم 80 درصد به قصد شوخی و خنده و تفریح آمده بودند و هر پنج دقیقه یک بار کامنت میگذاشتند و دوست داشتند خودشان تولیدکننده کامنتها باشند و عدهای هم کامنتهای دیگران را کپی میکردند. بعضیها تصاویر گرافیکی و پوستر درست میکردند و بعضیها عکسهای مستهجن میگذاشتند و من آنها و حرفهای بد را سانسور میکردم. همچنین عدهای هم حرفهای سیاسی میزدند. حرفهای سیاسی که متاسفانه اولین بار در بالاترین شاهد بودیم که یک یوزر حرفی میتوانست بزند که هزاران نفر بخوانند.
اولین بار در آمارگیری دیدیم حدود 8 هزار عضو دارد و بعد از آن بیشتر شد. من انتظار داشتم فقط صد نفر عضو شوند اما وقتی صدویکمین نفر آمد متوجه شدم اتفاقی افتاده که نمیفهمم چیست. آقایی را دیدم که حدود 50 ساله بود و هر پنج دقیقه یک بار، آن کلمه زشت را به هر شعری که از کودکی میدانست را اضافه میکرد و در صفحه میگذاشت. این تبدیل به تفریح شد. بعد من روی صفحه نوشتم که آنقدر سایتهای فارسی و خارجی از همدیگر کپی کردند که مخاطب سرگردان میشود و تفریحی ندارد و این مانند سایت تفریحی بود که ناگهان مانند قارچ دو روزه درآمده بود و افراد به هم فحش میدادند که واقعن فتنه درست میکردند و من مجبور بودم همه را سانسور کنم. مثلن کسی میگفت: «این صفحه به درد آینده فرنود نمیخورد و آن را تباه میکند»، در صورتی که انگار ما آن فیلم را پخش کردیم. این حرفها را باید به کسی گفت که فیلم را در روی اینترنت گذاشت.
24 ساعت بعد دیدم اینجا دیگر قابل کنترل نیست و هر 15 ثانیه دونفر عضو میشدند و زمانی که به حدود سی هزار نفر رسیده بود با دوستان به این نتیجه رسیدیم که این موجی است که بلند شده و رفته. در قضایای سیاسی هم داشتیم که موجی بالا میآید و همه با آن بالا میروند و تمام که میشود با مخ زمین میخورند و به دنبال موج دیگری میروند.
وقتی صفحهای را درست میکنیم در مقابل آن مسوولیم. بعضیها آن را درست میکنند و کنار میروند و هر از گاهی فحشی میدهند و میروند. آن صفحه رسانهای کوچک است و باید هدفی داشته باشد. وقتی این صفحه را ایجاد کردم منظورم این نبود که هرکسی هر ناسزایی را روی آن بنویسد بنابراین با وجود اینکه بسیاری از دوستان مخالف این اتفاق بودند، وال را بستم. بعد از آن کامنتهای تهدیدآمیز و فحش آمد و از طرفی هم ریزش آمار داشتیم و یوزرها قهر کردند.
خود تو به عنوان روزنامهنگار فکر میکنی چرا مردم تا این حد به این وال نزدیک شدند؟
محتوا مهم نیست و مهم شکل است. برای مردم جالب است که کسی در مترو مثلن چراغ قوه هفتکاره میفروشد و ذوق میکنند که به قیمت 2 هزار تومان چراغ قوه هفتکاره میگیرند. اما وقتی به خانه میرود چراغ قوه کار نمیکند. انگار در ساوجبلاغ گاوداری بوده و در آنجا آن را تولید کردند.
من خواستم چند آدم مودبانه بیایند و تحلیل کنند که بچه حرفی را زده که درست بوده. چرا ما نمیتوانیم در تلویزیون خیلی چیزها را بگوییم؟ هنوز تبلیغ کاندوم و نوار بهداشتی را خیلیها اشاعه فساد و فحشا میدانند. میگویند چرا تبلیغ کاندوم در داروخانه وجود دارد؟ چرا ماشین خودپرداز کاندوم نصب میکنید؟
جایی که همه چیز سیاسی میشود
«فرنود هر روز جهت شستن شوشول دشمن شکن خود تحت شدیدترین تدابیر امنیتی به دستشویی میرود.»
«در پی اظهارت خاله نرگس، قیمت ماشین لباسشویی در بازار 200 درصد افزایش یافت.»
«آخرین خبر = فرنود در حصر خانگی»
«نگذاریم شوشول فرنود به دست بیگانگان بیفتد…»
این بخشی از نوشتههای این روزها است که بر روی جامعههای مجازی دست به دست میشود. بازی که انگار حتا لبهاش به جریانات بعد انتخابات هم گیر میکند. مواردی که پیشتر به عنوان یک فصل خطاب مطرح میشد، امروز موضوع خنده میشود.
گروهی میگویند این ناشی از نگاه اجتماع به شرایط فعلی است. گروهی دیگر میگویند مردم خستهاند و این بهانهای است برای ابراز این بهم ریختهگی روحی اما به واقع اگر مردم خسته شوند به همین راحتی میتوانند از همهچیز بگذرند؟
در بالاترین کسی مینویسد که درگیر فلان فرنودیم اما… و در واقع اعتراضاش را اظهار میکند. کامنتی زیر این نوشته کسی گذارده است که میگوید: «مردم ایران متاسفانه سیاستزده شدن و سرگرمیطلب.» به راستی مردم ایران سیاستزده و سرگرمیطلب شدهاند؟
در همین روزها است که از گوشه و کنار خبر برگزاری برنامههای آببازی و هندوانهخوری و «خز و خیل» بازی این ور و آن ور شنیده میشود.
«علی افشاری» فعال و تحلیلگر سیاسی میگوید: «فضای بسته سیاسی یکی از دلیلهایی است که به این موارد عادی بعدی دیگر میبخشد.»
آقای افشاری در پاسخ به این سوالم که چرا درست در شرایطی که مردم نگران بسیاری از کسانی هستند که در زندانها به سر میبرند و از فرصت جامعههای مجازی برای مطرح کردن مشکلات آنها استفاده میکنند و در نهایت با اقبالی محدود روبهرو میشود چطور یک رخداد ساده میتواند تا این حد مورد اقبال واقع شود، گفت: «برای شناخت منشا این استقبال باید توجه کنیم که این اتفاق در چه زمینهای رخ داده. به نظر من وجود یک نظام سیاسی بسته و سانسور باعث شده مجری یه بحث سادهای که میتوانست با خنده آن را رد کند و توجهی به آن نشان ندهد، به دلیل نگرانی از طبعات این کار بلافاصله آن برخورد غیرطبیعی را نشان دهد. و اینطور یک اتفاق ساده به یک پدیده اجتماعی تبدیل میشود که در عین حال تبعات سیاسی دارد چون به نوعی میتوان هم رگههای اعتراض نسبت به این سانسور که عمل سیاسی است و هم رفتار مردم را دید. اما نمیتوان این عامل را به یک عامل سیاسی محدود کرد.
علی افشاری
ما در تمام جوامع میبینیم علاقهای در عموم مردم نسبت به مسایلی هست تا از زاویه طنز به آن نگاه کنند. رویکرد برخی از افراد نسبت به این موضوع همین است و برخلاف بعضی مسایل نخبهگرایانه که افراد انتظار دارند مردم توجه بیشتری نشان دهند، اما مردم برعکس به همین موضوعات عادی توجه میکنند.
معمولن تیراژ نشریات زرد بیشتر از نشریات نخبهگرایانه است که مسایل عمیق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را مطرح میکنند.
در ظاهر جامعه که نسبت به مسایل و قسمتهای جنسی حساسیتهایی وجود دارد اما در عین حال پارادوکسی هم وجود دارد که در ناخودآگاه انسانها اینگونه نیست و چهبسا در دل این تضاد قضیه فرنود راستگو مطرح میشود و بالا میگیرد.
اما عاملی هم در حاشیه این قضیه هست و آن نوع کامنتهایی است که در صفحه فرنود راستگو در فیس بوک است. از زاویهای هم باید خود این کودک و آینده او را در نظر گرفت که میتواند نتیجه خوبی برای او نداشته باشد و چهبسا میتوان از زاویهای دید که به نوعی خشونت علیه اطفال باشد و نمیتوان گفت تمام جنبهها مثبت است و نگرانیهایی هم دارد. اگر افراد موضوعی را میخواهند دستمایه طنز و تفریح قرار دهند باید توجه داشته باشند که نتیجه اعمال آنها چه تاثیری بر سرنوشت آن فرد دارد. به هر حال در تعارضها و وضعیت نابسامان جامعه ایران است که یک موضوع به این سادگی به مسئله تبدیل میشود.»
علی افشاری: استفاده از کلمات مستهجن و واژههای نامناسب مصداق خشونت علیه کودک است. هم امر منفی است و هم از پخش نخبه جامعه پذیرفته نیست. اما باید بدانیم جامعه کاربران فیس بوک ایرانی به بخش نخبه جامعه تعلق دارند. اما پارهای از برخوردها، گفتهها و گردش اطلاعاتی در فیس بوک وجود دارد که نمیتوان آنها را با صفت نخبهگرایانه توصیف کرد. به هر حال شاهد گرایشهای عوامگرایانه و برخوردهای سطحی هستیم.
اینجا است که طرفداران و سایتهای حامی حاکمیت نیز این شرایط را ناشی از شکاف سیاسی معترضها به انتخابات سال هشتاد و هشت میدانند. انگار هرکسی باید به نتیجه خودش برسد از کودکی به نام فرنود.
این فعال سیاسی همچنین در بخشی دیگر از اظهاراتش در پاسخ به این سوال که اگر فرض کنیم بخش عمدهای از فیس بوکیها را افرادی تشکیل میدهند که از سطح سواد بالاتری برخوردارند و همچنین در همین محیط پیشتر اعتراضهایشان را مطرح میکردند، امروز به نوعی رویکرد دیگر در این فضا برخورد میکنیم، به نظر شما چه چیزی رخ داده است؟ ادامه میدهد: «استفاده از کلمات مستهجن و واژههای نامناسب مصداق خشونت علیه کودک است. هم امر منفی است و هم از پخش نخبه جامعه پذیرفته نیست. اما باید بدانیم جامعه کاربران فیس بوک ایرانی به بخش نخبه جامعه تعلق دارند. اما پارهای از برخوردها، گفتهها و گردش اطلاعاتی در فیس بوک وجود دارد که نمیتوان آنها را با صفت نخبهگرایانه توصیف کرد. به هر حال شاهد گرایشهای عوامگرایانه و برخوردهای سطحی هستیم.
اگر چه این موضوع مشکل سانسور در محدودیتهای سیاسی و تبعات منفی فضای بسته سیاسی را نشان میدهد اما از زاویه دیگر هشداری میدهد و زنگ خطری را به یاد میآورد که نیروهای مخالف هم نباید هر موضوعی را دستمایه برخوردهای انتقادی خود قرار دهند یا از شیوهها و روشهایی استفاده کنند که با فاکتورهای اخلاقی سازگار نیست و سرنوشت کودک را تحت شعاع برنامههای چه سیاسی و چه تفریحی خود قرار دهند.»
این نشانه یک اجتماع بیمار است
رفتارهای بیترحم و به دور از گذشت و شفقت نشانههای یک اجتماع بیمار است. «آیدا منفرد» کارشناس روانشناسی به کوچه میگوید: «به نظر من ماجرای فرنود یک نوع دگرآزاری است که به ابعاد و اشکال مختلف هر روز در جامعه ما رخ میدهد.»
او همچنین ادامه میدهد: « با نگاه گذرا فرنود و انعکاس گسترده آن در دنیای مجازی و تعداد رو به افزایش مخاطبانی که در فیس بوک بودند و نگاه به نظرات آنها به این نتیجه میرسیم که یک مشکل نهفته اجتماعی وجود دارد.
«لکال» روانشناسی که پیرو خط فروید است، بر این عقیده بود که انسانها دیگری را آیینه خود میکنند و مشکلات و آسیبهای خود را که در درونشان نهفته است در دیگری پیدا میکنند. شاید در این مورد هم خود فرنود آیینهای باشد برای مخاطبانش. کشور ما در صد سال اخیر با مسایل مختلفی دست و پنجه نرم کرده است مانند جنگ، انقلاب، مشکل بیکاری، معضلات اجتماعی و فقر که تمام این عوامل دست به دست هم دادند تا آسیبهای اجتماعی را درست کنند. مردم هم وقتی خواستند با این موارد دست و پنجه نرم کنند از آینده ترس داشتند. ترس از نداشتن شغل مناسب، اعتیاد و فقر که هرکدام به تنهایی آسیبزا است که تحمل آن تبدیل به استرس میشود. اگر این استرس رشد کند در قالب چیز دیگری سر باز میکند. که شاید یکی از آنها دگرآزاری باشد تا بخواهد به نوعی احساس برتری کسب کند و استرس خود را خالی کند.
متاسفانه برای درمان چنین جامعهای زمان بسیار زیادی طول میکشد. چون اگر افراد جامعه را شناسایی و آنها را درمان کنیم و دوباره وارد این جامعه معیوب کنیم، کار بیهودهای است.»
وقتی آزار دیگران جنبه فکاهی به خود بگیرد
در روی کردهای آسیبشناسانه در داستان فرنود کوچک و صادق گزارش ما، به این موضوع باید توجه شود که آیا رفتار دیگران با نوشتن به طریقهای غیراخلاقی، ورود به حریم خصوصی، بیان غیرمنصفانه و بیرحمانه نسبت به یک کودک و یا حتا مجری که باید علت رفتارش را جستوجو کرد، میتوان رگههایی از کودکآزاری یافت؟ یا میتوان آزار دیگر افراد را به دید شوخی و طنز نگریست؟
زهره خیام: در جوامعی که امید از دست میرود و ارزشهای انسانی دچار تنزل میشوند، انسانها نامهربانتر و بیرحمانهتر عمل میکنند. فکر میکنم این بیرحمی بازتاب موقعیتهای روانی ویژهای است که انسانها دچار آن هستند و تلاطمهای درونی این انسانها است که با هرز و مسخرهگی در مورد مقولاتی که در مورد همه انسانها صادق است، شرایطی به وجود میآورند که کمبودهای خود را جبران کنند و این را بهانه بحث و تقابل نظر در مورد مسایل جنسی میدانند.
«زهره خیام» متخصص مددکاری اجتماعی است که برای «فایر فاکس کانتی» در ایالات متحده به صورت تخصصی کار میکند. این مددکار اجتماعی اشاره میکند که موضوع را میتوان از چند بعد ارزیابی کرد. او رویکردش این است که باید پاسخ این سوال را یافت که چرا آزار دیگران میتواند جنبه شوخی و طنز به خود بگیرد:
«به این موضوع از چند جنبه نگاه میکنم. یک جنبه بسیار مهم آن را تفریح عمومی مردم میبینم که از آزار دادن دیگران لذت میبرند و به این به عنوان مسئله فکاهی نگاه میکنند. در این مورد ویژه تصادفن هدف این برخورد یک کودک بوده اما متاسفانه در فرهنگ عامه ایرانی این شیوه برخورد وجود دارد و اگر این اتفاق زمینهای داشته باشد که به خود این کودک برگردد و یا به کسانی که در حوزه
پیرامونی این کودک زندگی میکنند و این کودک را ابزار آزار دیگران قرار دهد، طبیعتن میتوان به این مسئله از جنبه کودکآزاری نگاه کرد.»
خانم خیام مهمتر از همه را در این مورد بیاعتنایی جامعه به حوزه خصوصی افراد میداند او ادامه میدهد:
«اما به اعتقاد من یک مشکل اساسی دیگری نیز وجود دارد و آن بیاعتقادی و بیاعتنایی به حوزه خصوصی انسانها در برابر حوزه عمومی است و من فکر میکنم اگر ضرورتن این برنامه پخش زنده نداشته میتوانسته ادیت شود. چون بچهها ساده و راستگو هستند و در مورد تجارب زندگی خود بدون فیلترهای بزرگسالان میتوانند صحبت کنند و از این نظر به نظر من میشد از این موقعیت اجتناب کرد. خیلی جای تاسف است جمعی از کسانی که از این رسانههای عمومی استفاده میکنند، در واقع شرایط بسیار انسانی و طبیعی را که در مورد همه وجود دارد را به سخره بگیرند.»
زهره خیام
اگر وجه دیگر این موضوع را نگاه کنیم، فکر میکنید این شرایط از نظر روانشناسی و بالینی چه تاثیری بر زندگی فرنود خواهد گذاشت؟
اگر این شیوه برخورد بازتاب مستقیم در زندگی این بچه داشته باشد طبیعتن او را دچار مشکلات روانی پیچیدهای خواهد کرد و از جمله آن این است که احساس میکند مورد استهزا قرار گرفته و به همین دلیل دچار ضعف نفس و در برخورد به سوالات دچار تزلزل میشود، در نوجوانی مشکل ارتباطی پیدا میکند و در زمینههایی هم از لحاظ رشد سالم جنسی و اجتماعی تحت تاثیر این واقعهای قرار میگیرد که در کودکی با آن روبهرو شده است.
من فکر میکنم مسئلهای که در مورد بسیاری از ایرانیان و برخی از جوامعی که دچار عقبافتادگی ارزشی هستند، صدق میکند این است که مسئله هویت جنسی و یک هویت استثنایی موضوع خنده و مزاح قرار میگیرد. درحالی که انسانها همه با ویژگیها و هویت جنسی خاص به دنیا میآیند و عقبافتادگیها و ارزشهایی که این عقبافتادگیها را پشتوانه است، باعث میشود برخورد آدمها به این مسایل بسیار شوخیآمیز، تحقیرآمیز یا سرکوبگر باشد.
مسایل مربوط به هویت جنسی این روزها و در گذشته هم وجود داشته و در زندانها برای به کنترل گرفتن و فشار بر کسی که تحت ستم و در موقعیت فرودستی است، این بحران هویت را اجرا میکنند. برخورد با یک کودک در این زمینه هم مقدمه ایجاد بحران هویتی است که کودک میتواند چه در رابطه با مسایل جنسی خود و چه در ارتباط با موقعیت اجتماعی با آن روبهرو شود.
به نظر شما چرا یک جامعه در این شرایط قرار میگیرد که میتواند تا این حد بیرحم باشد که یک کودک را به این راحتی به سخره بگیرد؟
در جوامعی که امید از دست میرود و ارزشهای انسانی دچار تنزل میشوند، انسانها نامهربانتر و بیرحمانهتر عمل میکنند. فکر میکنم این بیرحمی بازتاب موقعیتهای روانی ویژهای است که انسانها دچار آن هستند و تلاطمهای درونی این انسانها است که با هرز و مسخرهگی در مورد مقولاتی که در مورد همه انسانها صادق است، شرایطی به وجود میآورند که کمبودهای خود را جبران کنند و این را بهانه بحث و تقابل نظر در مورد مسایل جنسی میدانند. به نظر من بخشی از آن هم مربوط به محدودیتهای موجود در جامعه است و سنتها و ارزشهایی که عقبافتادگیهای ذهنی و نظری را تقویت میکند.»
آیا ما بیرحم شدهایم؟
گزارش تمام میشود اما سوالها ادامه دارد. آیاها و چراها. به راستی مردم ما بیرحم و سنگدل شدهاند؟
چه چیزی باعث شده است که ما حتا برای لبخند دیگر هیچ نگرانی نداشته باشیم که ممکن است یک خنده ما بهای سنگینی برای دیگری داشته باشد. در همین روزها «احمد زیدآبادی» با نزدیک به دوسال زندان برای ساعتهایی توانست خانوادهاش را ببیند و رخدادهای دیگری که در سایه «شوشول» فرنود به فراموشی سپرده شد. کسی میگفت نباید اینها را با هم مقایسه کرد.
آری درست است نباید مقایسه کرد. مردم حقشان خندیدن است، اما نه به هم خندیدن، بلکه با هم خندیدن.
کسی روی فیس بوک نوشته بود:
«فرنود خوشنودی خود را از اینکه شوشولش افتاده تو دهن همه اعلام کرد.» و یا دیگری که «فردا 20:30 اعترافات فرنود» را به تمسخر گرفته بود. این رخداد شاید جای بیش از این صحبت دارد. از بعدهای مختلف باید اشاره کرد و نقد کرد. جامعهای که سادهترین موضوعهای جنسی درش تابو است. جامعهای که خودش خودش را سانسور میکند. کشوری که حاکمیتاش بیشتر به بقا میاندیشد تا به رفاه. تورمی که دیگر خنده را سخت میکند و روزهایی که دیگر چیزی کسی را شاد نمیکند. در این شرایط خورد شدن یک کودک خردسال یا مجری که از ترس آیندهاش خود را به نشانه هدفگیری تبدیل میکند، اهمیتی دارد؟
راه درازی پیش روی مردمی است که بسیاری از رفتارهای هنجار را شاید به فراموشی سپردهاند و همواره دیگری را متهم کردهاند. ما برای امنیت اجتماعی بیش از شعار باید تلاش کنیم. فرنود فرزند ماست. «خاله نرگس» مجری کسی از خانواده ماست و ما مردمی هستیم که بیرحمانه به خودمان میتازیم و گناهاش را هم پیشاپیش به گردن حاکمیت میاندازیم.
منتظر باشید باز به زودی چیزی تازه رخ خواهد داد تا باز به خودمان بخندیم و سر فرو بریم در هیچ.
پیام برای این مطلب مسدود شده.