دكتر ملكي از شكنجه شده ها و شكنجه گرها مي گويد / بايد پرده را از روي جنايت ها كنار زد…
آژانس ایران خبر: “با هم داخل اتاق شکنجه شدیم. مرا به طرف تخت برد به زور خواباند و پاهایم را داخل قلابهایی که از سقف آویزان بود قرارداد.
از زیر چشم بند نظری به اطراف اتاق انداختم. دیدم در اطراف اتاق تعداد زیادی زندانی از سقف آویزان هستند، بعضی ناله می کردند، بعضی بی هوش بودند. منظره ی عجیبی بود. انسانهای قپانی شده. یاد دورانی که بعنوان استاد تغذیه به کشتارگاه تهران برای بازدید می رفتم افتادم. چون خودم یک بار از سقف آویزان شده بودم، درد آنها را که غالبا جوانان زیر ٢۵ سال بودند خوب حس می کردم. تخت آماده شد جوانی در اتاق نیمه تاریک که بوی چرک و خون آن را پر کرده بود کابل برداشت و به جان پای من افتاد. کسی به او گفت : شروع کن ١٠٠ عدد با قدرت تمام . جوانک بسم الهی گفت و شروع کرد. او با تمام توان می زد… این ماجرا را برای فرزندان دانشجویم که شلاق خورده اند و شکنجه شده اند گفتم تا از آنچه بر سر نسل قبل از آنها آمده آگاه شوند و بدانند چه حوادثی برای هزاران جوان و دانشجوی زن و مرد در این سه دهه پیش آمده. بدانید برای رسیدن به آزادی و یک جامعه ی عاری از ظلم و بیداد هزینه زیادی داده شده است.”
این بخشی از سخنان و خاطرات دکتر محمد ملکی، اولین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب، است که در مصاحبه پیرامون اجرای حکم شلاق بر بدن دانشجویان، پیمان عارف و امین نیایی فر، بیان شده است.
متن کامل این مصاحبه در زير آمده است:
جناب آقای دکتر ملکی؛ متاسفانه در روزهای اخیر حکم شلاق دو تن از دانشجویان، پیمان عارف و امین نیایی فر، به مرحله اجرا گذاشته شد. نظر حضرتعالی، به عنوان عضوی قدیمی از جامعه دانشگاهی، در مورد سابقه رفتارهای مشابه حاکمیت در گذشته در برخورد با دانشجویان و اساتید منتقد چیست.
دریافت سئوالات دوستان عزیز و تلاشگر سایت دانشجو نیوز درست در لحظاتی بود که این دو خبر مهم در سراسر جهان منعکس شد. پیروزی مردم لیبی با مرگ یکی دیگر از دیکتاتورها و انتشار گزارش دکتر احمد شهید در مورد نقض حقوق بشر در ایران. من این دو حادثه را به فال نیک می گیرم و ضمن تبریک به مردم لیبی و منطقه و مردم پیشگام ایران آرزو میکنم که صبح آزادی نزدیک باشد. و البته همه این تحولات و دگرگونی های شگرف در شرایطی صورت می گیرد که استبدادیان کشور ما بر بدن دانشجویان آزادیخواه چه دختر و چه پسر شلاق می زنند و برای هنرمندی مانند خانم مرضیه وفامهر و چند دانشجوی دیگر حکم شلاق صادر می کنند. راستی قدرت بدستان در ایران از صدر تا ذیل در کجای تاریخ ایستاده اند. آیا گوش دارند و نمی شنوند و چشم دارند و نمی بینند؟ شگفت نیست که این جماعت و همه ی دیکتاتورهای عالم تا دم مرگ عبرت نمی گیرند که بقول آن نویسنده اگر قرار بود دیکتاتورها عبرت بگیرند، دیکتاتور دوم بوجود نمی آمد .
اما شما نظر من را در مورد سابقه ی رفتار های مشابه حاکمیت در گذشته با دانشجویان و اساتید منتقد پرسیده اید. من در دوره های زندان نظام ولایی ١٣٦٠ ـ ١٣٨٠ ـ ١٣٨٨ تجربیاتی داشته ام که نه ناشی از شنیده ها و خوانده ها که با تمام وجودم آنها را لمس کرده ام. من از اعمال و رفتاری سخن می گویم یا می نویسم که طی ٣٢ سال بر سر انسانهای مدافع آزادی و مخالف با ظلم و استبداد آمده است، همان ده ها و صدها و هزاران دانشجو و استادی که زیر انواع شکنجه از جمله شلاق بدنهایشان سیاه شد یا طبق آن فتوای معروف “حتی الموت” زیر کابل و شکنجه شهید شدند. من در پاسخ به این سوال از صحنه های کابل خوران خودم در دهه شصت تعریف کنم. شما در نظر بگیرید که من در آن زمان نزدیک ۵٠ سال داشتم و فرد نسبتا شناخته شده ای بودم و بعنوان استاد با سابقه و رییس دانشگاه تهران در زندان بودم حال دیگر شما حدس بزنید که با دیگران چه کرده اند.
درست به خاطر دارم وقتی بچه ها پاهایشان زیر کابل متکایی می شد (اصطلاح پای کابل خورده و ورم کرده)، از رابطه ی پا و دمپایی سخن می گفتند و هم بندی ها علیرغم تحمل شکنجه اینقدر با روحیه بودند که با شنیدن داستانهای همدیگر از خنده روده بر می شدند. من در اینجا اجازه می خواهم کمی از خاطرات خودم در رابطه پا و دمپایی بگویم .
یکبار که در بازجویی بودم، بازجو سئوالی از من کرد و جوابی برایش نوشتم که به مزاقش خوش نیامد. بازجو که پشت سرم کنار صندلی رو به دیوار ایستاده بود، پس از خواندن جواب چنان با دو دست به سرم کوبید که مدتی گیج بودم. او شروع به فحاشی کرد و بعد ورقه بازجویی را برداشت و از اتاق خارج شد. پس از چند دقیقه برگشت و آنچنان وحشیانه دستم را کشید طوریکه پایم لای صندلی گیر کرد و با صندلی روی زمین ولو شدم، یک لگد به من زد و من را کشید به طرف در خروجی اتاق. از درد لگد و مشتی که به سرم زده بود منگ بودم. مرا از راهرو برد جلوی اتاق شکنجه که قبلا بارها آنرا زیارت کرده بودم. یک دستش در دست من و با دست دیگر در اتاق شکنجه را باز کرد. من نتوانستم با بودن چشم بند داخل اتاق را ببینم، بازجو چیزی گفت و در را بست. به من گفت: فوری با دو دست و دوپای کاملا باز اینجا بایست. ایستادم ، دستها و پاهایم را تا حدی که می شد باز کردم ولی او قانع نبود پاهایم را با لگد چنان باز کرد که نزدیک بود تمام جوارحم گسسته شود. چند دقیقه به چند دقیقه می آمد تا ببیند دست ها و پاهایم را جمع نکرده باشم، مدتی این وضع طول کشید از درد بخود می پیچیدم تا اینکه دستم را گرفت با هم داخل اتاق شکنجه شدیم.
مرا به طرف تخت برد به زور خواباند و پاهایم را داخل قلابهایی که از سقف آویزان بود قرارداد. از زیر چشم بند نظری به اطراف اتاق انداختم. دیدم در اطراف اتاق تعداد زیادی زندانی از سقف آویزان هستند، بعضی ناله می کردند، بعضی بی هوش بودند. منظره ی عجیبی بود. انسانهای قپانی شده. یاد دورانی که بعنوان استاد تغذیه به کشتارگاه تهران برای بازدید می رفتم افتادم. چون خودم یک بار از سقف آویزان شده بودم، درد آنها را که غالبا جوانان زیر ٢۵ سال بودند خوب حس می کردم. تخت آماده شد جوانی در اتاق نیمه تاریک که بوی چرک و خون آن را پر کرده بود کابل برداشت و به جان پای من افتاد. کسی به او گفت : شروع کن ١٠٠ عدد با قدرت تمام. جوانک بسم الهی گفت و شروع کرد. او با تمام توان می زد. گاهی الله اکبر می گفت و تعداد کابل ها را می شمرد. اگر کابلی کمی آرام به پایم می خورد، آنرا نصف کابل حساب می کرد و با یک کابل دیگر آنرا کامل می نمود. نمیدانم کی و در چندمین کابل بی هوش شدم. وقتی از تخت مرا پائین آوردند برای اینکه پایم زیاد باد نکند و نترکد مرا مجبورکرد تا مدتی روی پاهایی که احساس می کردم به وزن کوه هست دویدم و هرگاه از زور درد کمی می ایستادم، همان جوانک با کابل به بدنم می زد و وادارم می کرد حرکت کنم. لازم به یادآوریست که این جوانک پاسدار بنام مصطفی کسی بود که به اتاق ما در بند آموزشگاه می آمد و پیش من درس انگلیسی می خواند! موقعیکه کابل می زد و می شمرد و الله اکبر می گفت صدایش بنظرم آشنا می آمد. بعد از مدتی او را در قزلحصار دیدم و سئوال کردم آیا او بود که به من صد ضربه شلاق زد، گفت بله. گفتم چرا آنقدر محکم، گفت: به من گفته بودند هرچه محکم تر بزنی خداوند بیشتر از تو راضی خواهد شد!
وقتی نگهبان دستم را گرفت تا از اتاق شکنجه خارج کند، اینجا بود که داستان پا و دمپایی که بچه ها تعریف می کردند، برایم پیش آمد. هر چه تلاش کردم پاهای ورم کرده ام را طوری به داخل دمپایی بچپانم نشد که نشد. نگهبان که در این زمینه تجربه بسیار داشت با مسخره بازی به من گفت: حاجی دمپایی ات مگه کوچک شده؟ گفتم، برادر دمپایی ام کوچک نشده، پایم بزرگ شده.
این ماجرا را برای فرزندان دانشجویم که شلاق خورده اند و شکنجه شده اند گفتم تا از آنچه بر سر نسل قبل از آنها آمده آگاه شوند و بدانند چه حوادثی برای هزاران جوان و دانشجوی زن و مرد در این سه دهه پیش آمده. بدانید برای رسیدن به آزادی و یک جامعه ی عاری از ظلم و بیداد هزینه زیادی داده شده است.
در روزهای گذشته شاهد این بودیم که رییس قوه قضائیه و محمود احمدی نژاد، هرکدام با سلب مسئولیت از این اقدام غیر انسانی، دیگری را به عنوان عامل اصلی اجرای این حکم معرفی نمودند. از دیدگاه شما در شرایط حاضر علت اصلی به اجرا گذاشتن احکام شلاق دانشجویان چیست؟ مسئولیت این اقدام بر عهده چه کسی است.
بگذارید در پاسخ سئوال شما من هم سئوالی را مطرح کنم. راستی آیا فکر می کنید آقای لاریجانی رئیس قوه قضائیه و آقای محمود احمدی نژاد رئیس دولت، قدرت آنرا دارند که چنین احکامی را صادر کنند که مسئولیت آنرا به گردن یکدیگر می اندازند؟ آن دستهای پشت پرده و مافوق قانون و آن قدرتهای در سایه که به قاضی دستور می دهند احکام کیلویی صادر کنند و دانشجویان و زنان و مردان آزاد اندیش را به تحمل شلاق محکوم کنند، بطور قطع دارای قدرتی بیش از رئیس جمهور و رئیس قوه قضائیه هستند. کسی در مقام قاضی القضات می گوید در جریان قیام سال ٨٨ فقط یک نفر کشته شده و یا رئیس جمهوری که اعلام می کند ایران آزادترین کشور جهان است، این چنین گفته ها یا ریشه در دروغگویی و یا در بی اطلاعی دارد. آنچه مسلم است علت اصلی به اجرا گذاشتن این احکام، ایجاد رعب و وحشت بین دانشجویان والبته شاید هم خراب کردن یکدیگر است که من فکر می کنم خرابی در حدی است که نیاز به این بازیها نیست.
به نظر شما واکنش درخور جامعه دانشگاهی و مردم ایران در مقابل اجرای حکم شلاق بر بدن دانشجویان چگونه می تواند باشد.
به نظر من واکنش درخور دانشگاهیان و مردم ایران در مقابل احکام شلاق بر بدن دانشجویان این است که به هر نحو ممکن انزجار و تنفر خود را از این اعمال نشان دهند. مردم باید در هر محفل و مجلسی از اینکه با فرزندان آنها چنین رفتاری می شود، انزجار خود را بازگو نمایند و قدرت بدستان را از کار خود پشیمان سازند و دانشجویان و دانشگاهیان به هر طریق که صلاح می دانند به اینکار وحشیانه اعتراض کنند و بدانند این شتری است که فردا در کنار خانه ی آنها می خوابد. بدانید تا من ها ما نشویم و خودی و غیر خودی وجود داشته باشد، تا همه یکی نشویم همین آش است و همین کاسه .
تعداد زیادی از دانشگاه های کشور در روزهای آغازین مهرماه شاهد حضور و تجمع گسترده دانشجویان در اعتراض به مشکلات صنفی و بی کفایتی مقامات مسئول در دانشگاه های کشور بود.این اعتراضات علی رغم تمام فشارهای موجود از سوی نیروهای امنیتی و عوامل آنان در درون دانشگاه، شمار زیادی دانشجوی زندانی و تعداد بسیاری دانشجوی محروم از تحصیل و اخراج شده از دانشگاه ها به وقوع پیوستند. با این وجود، آیا به نظر شما سیاست های سرکوبگرانه حاکمیت در قبال دانشگاه ها با شکست مواجه شده است.
من بارها گفته و نوشته ام که دانشگاه دژ و سنگریست که هرگز از سوی دیکتاتورها تسخیر نخواهد شد. این دژ و سنگر ممکن است بارها و بارها مورد هجوم قرارگیرد و ظاهرا بتوانند تعدادی از بی فرهنگان و نوکران قدرت را مدت محدودی به آن مسلط کنند، ولی نگهبانان و محافظان آن هرگز مرعوب نمیشوند و اجازه نخواهند داد نااهلان در آن جای خوش کنند. بارها به این امر تاکید کرده ام که حاکمیت های ظلم با تمام خشونت و سیاست های سرکوبگرانه ی که بکار می برند، هرگز نمیتواند به آرزوی خود که گورستانی کردن دانشگاههاست برسند و اعمالی از قبیل محرومیت از تحصیل، ستاره دارکردن، زندانی کردن، شکنجه، شلاق و اخراج قادر نخواهد بود دانشگاه را در یک حالت انفعال مطلق که خواست حاکمیت است فرو برد. اگر گاهی سکوتی در دانشگاهها ملاحظه می شود باید استبدادیان مطمئن باشند که دانشجویان و استادان درحال خودسازی و بازسازی هستند تا از حقوق صنفی و اجتماعی خود بهتر دفاع کنند. دانشگاه سنگر آزادی است و تا یک دانشجوی ایران خواه و انساندوست و ظلم ستیز وجود دارد، این سنگر به دست حرّامیان نخواهد افتاد .
در پایان ضمن تشکر از حضور شما در این مصاحبه، چنانچه سخنی با دانشجویان و بازدیدکنندگان سایت دانشجونیوز دارید، بفرمایید.
و اما سخن من با دانشجویان و آنها که خواهان رهایی ایران از چنگال استبدادیان هستند این است که همه چون تن واحد با ظلم و استبداد در ستیز باشید و لحظه ای از افشاگری ظلم هایی که بر شما رفته و آگاه سازی مردم ایران از پای نایستید. شما زنان و مردانی که شلاق این حکومت را بر تنهای خود حس کرده اید، شما خانواده هائیکه رنج از دست دادن پدر، مادر، فرزند، همسر، برادر و خواهر را با تمام وجود در این ٣٢ سال احساس کرده اید، باید، باید و باید این رنجها را منعکس کنید. با نامه یا هر وسیله نماینده حقوق بشر سازمان ملل متحد دکتر احمد شهید را در جریان جنایات انجام شده بگذارید. تا صفحات حاوی حقایق و واقعیتهای این دوران با نوشته های شما افزوده شود تا چشم های تمامی جهان و معامله کنندگان با استبدادیان این پرونده ی هزاران صفحه ای را ببیند. باید پرده ای را که بر روی جنایت ها از دهه شصت تاکنون کشیده شده را پائین کشید تا همگان بدانند چه بر سر دانشجویان و دیگر اقشار ملت ما آمده است و می آید.
پیام برای این مطلب مسدود شده.