تفسير راي خاتمي در پرتو فیلم جدايي نادر از سيمين
آینده: هنگامي كه در بعد از ظهر جمعه 12 اسفند خبر راي دادن سيدمحمد خاتمي منتشر شد، اصل انتخابات و ديگر مسائل آن در محافل سياسي تحتالشعاع اين اتفاق قرار گرفت. اين اقدام برای عدهای چندان غيرمنتظره بود كه برخي از آنان بلافاصله شروع به تكذيب خبر كردند و بياعتباري منبع خبر را متذكر شدند. چنين واكنشي اگر چه بازتابهاي وسيعي داشت ولي بهطور ضمني از اهميت راي داده شده و تاثيرات آن نيز حكايت ميكرد. پرسش كليدي اين است كه چرا اصلاحطلبان در مسيري قرارگرفتهاند كه اقداماتي تا اينحد غيرمنتظره را بايد شاهد باشند؟ پيشبيني ناپذيري رفتارهاي سياسي يكي از ايرادهاي اساسي است كه به رئيس كنوني دولت وارد ميكنند، پس چگونه است كه خودشان غير قابل پيشبينيترين رفتارها را انجام ميدهند؟ دراين يادداشت مي كوشم كه برخي دلايل بروز چنين حادثهاي را شرح دهم و شرح مفصل ماجرا برای فرصت مناسب دیگری خواهد ماند.
1-اصلاحطلبي واجد ويژگيها و اصول نسبتا شناخته شدهاي بود، ولي از پاييز و زمستان 1387، و به مرور زمان دچار يك دگرگوني عملي گرديد. اين دگرگوني ناشي از خطاي تحليلي درباره انتخابات سال 88 بود. واقعيت اين است كه نحوه حضور در اين انتخابات مبتني بر تحليلي صحيح و جامع و قابل دفاع نبود. پذیرش آن تحلیل غلط، بر اساس فشارهاي رواني و تبليغي بود. بهجاي طرح منطقي موضوع و فارغ از فشارهاي رواني و سياسي، هر هفته عدهاي به ديدن آقاي خاتمي ميرفتند و با طرح مسائل احساسي و اينكه در يك پيچ تاريخي قرارگرفتهايد، و اگر شركت نكنيد، نام و عمل شما بهعنوان خيانت به كشور ثبت خواهد شد و با گفتن این که مملكت درحال از بين رفتن است و چنين و چنان… او را به لحاظ سیاسی تحریک و شارژ میکردند؛ و در اين ميان مفید و ضروری بودن حضور آقاي خاتمي در انتخابات به عنوان يك اصل مسلم و بدون چون و چرا پذيرفته شده بود كه جاي هيچ بحث و گفتگويي ندارد و فقط راضي كرن ايشان مانده بود. هركس هم كه سخن در نقد اين رفتار بيان ميكرد، بهسرعت متهم به انواع و اقسام خصايل منفي ميشد، بدون آنكه ذرهاي به منطق تحليل او توجه شود، كه در اينجا فرصت مناسبي براي پرداختن به اين موارد نيست. اين رفتار در قالبها و شكلهاي گوناگون ادامه يافت تا انتخابت 22 خرداد انجام شد. وضعيت پيشآمده بر اثر اين انتخابات و كنش و واكنشهايي كه در آن ديدهشد، بطور عملي جنبش اصلاحات را به جنبش سبز تبديل كرد. ولي دو مشكل اساسي در اينجا بوجود آمد. اول اينكه اين تبديل بهنوعي تحول راهبردي بود. تحول راهبردي در يك لحظه رخ نميدهد. تغييرات تاكتيكي ممكن است كه بهسرعت واقع شود، ولي تغيير راهبرد مستلزم گذشت حداقلي از زمان است، كه اينكار بطور معمول چند سال طول ميكشد، و طي اين مدت بايد مباني راهبرد جديد تدوين و معرفي و از همه مهمتر از سوي طرفداران آن پذيرفته و دروني شود تا آگاهانه به تبعات و نتايج آن نيز ملتزم شوند.
مشكل دوم اين بود كه آقاي خاتمي به دليل خصايل اخلاقي و فكري با جنبش سبز نزديكي لازم را نداشت، ولي به دليل همان فضاي پيشگفته مجبور شد كه با آن همراهي كند، هر چند درمواردي سعي در تعديل آن نمود، ولي اين اقدامات فرعي و كمعمق بود و بهسرعت از آن عدول ميشد. من وقتي كه شنيدم آقاي خاتمي در راهپيمايي 25 خرداد 88 شركت كردهاست، بسيار تعجب كردم، زيرا اين اقدام ايشان قابل تحليل در فضاي فكري و اخلاقي او نبود، ولي اتفاقي بود كه افتاد و ميشد حدس زد كه بر اثر فشارهاي اطرافيان و در آخرين لحظات چنين اقدامي را پذيرفتهاست، تا بصورت نمادين و از درون خودرو در ميان مردم حضور پيدا كند.
پس از 25 بهمن سال گذشته، آقاي خاتمي تحت فشاربيشتري براي رهبري جرياني قرار گرفت كه با شاكله فكري و رواني وي سازگاري نداشت. طبيعي بود كه آثار اين تكليف مالايطاق بايد درجايي خود را نشان ميداد. جايي كه دير يا زود بايد پديدار ميشد كه شد.
2-آقاي خاتمي در 3 تا 4 سال گذشته، تحت شديدترين فشارهاي رواني از سوي تعدادي از اطرافيان و جوانان علاقهمندي قرارداشت كه با حسن نيت و عشق و علاقه، گمان مي كردند كه آقاي خاتمي سرمايه سياسي و انساني بسيار بزرگ و حتي منحصر بهفردي است كه بايد تحت هر شرایطی در ميدان سياست ايران هزينه و سرمايهگذاري شود و دير يا زود اصل و فرع سرمايه نيز برميگردد. درست است كه اين اطرافيان و جوانان پرشور به شخص آقاي خاتمي صادقانه علاقهمند بودند، ولي هنگامي كه نيك بنگريم، متوجه ميشويم بيش از علاقه به آقای خاتمی؛ به خواستها و مطالبات خودشان علاقه داشتند، خواستها و مطالباتي كه آقاي خاتمي يا با آنها چندان موافق نبود يا اگرهم با آنها همدلي داشت، خود را در مقامي نميديد كه قادر به تامين اين مطالبات باشد؛ و از اينجا بود كه يك خطاي اخلاقي شكل گرفت. اين خطا به اينصورت بود كه اطرافيان و جوانان مزبور، با استفاده از رابطه عاطفي و ابزارهاي تبليغي و هيجاني؛ افكار و مطالبات و خواستهاي خود را بطور عملي به ايشان تحميل كردند. درباره درستي يا نادرستي اين افكار و برنامهها بحثي ندارم، هركس مي تواند هر عقيده و هر مرامي را انتخاب كند، ولي به لحاظ اخلاقي و حتي سياسي اين اجازه وجود ندارد كه ديگران را در محذوريتهايي قرار دهيم كه مجبور به پذيرش مواردي شوند كه قبول ندارند. البته اين ايراد اخلاقي به آقاي خاتمي هم وارد است، كه در موضوع سياست و همه موضوعاتي كه به حقوق عامه مردم مربوط ميشود، نبايد زيربار چنين فشارهايي رفت و مواردی را پذیرفت که به آن باور نداشت. ولي در اينجا روي سخن اين يادداشت بيشتر متوجه كساني است كه موضوع و خط مشي سياسي را تحت شعاع مسائل عاطفي، رواني و تبليغي و هيجاني قرار ميدهند. چنينكاري ممكن است در كوتاه مدت دستاوردهايي ظاهري داشته باشد. ولي نتايج منفي سياسي و اخلاقي آن بهسرعت و درابعاد وسيعتري خود را نشان خواهد داد. اين نحوه رفتار مصداق 9 من شيردادن و سپس با يك لگد آن را واژگون كردن است. وقتي كه براي هر تصميم سياسي بهجای بحث و نقد، پاي خون برخي از جوانان و يا زنداني بودن فعالان سياسي بهميان كشيده شود، نتيجه از پيش روشن است.
اكنون اين اتفاق رخ داده است. چه بايد كرد؟ بهنظر من اولين اقدام تمايز قائل شدن ميان جنبش اصلاحات و جنبش سبز است، اگرچه در مقاطعي بهنحوي باهم تداخل داشتهاند، ولي بهلحاظ راهبردي انطباقي با يكديگر ندارند و تعارض خود را نشان خواهد داد. اين حق هركس است كه طرفدار راهبرد سياسي مطلوب خودش باشد، ولي نميتوان در زمان واحد، طرفدار ايدهها و رفتارها و راهبردهاي غيرقابل جمع شد. اين دو حركت هم به لحاظ مباني و هم به لحاظ رهبري تفاوتهاي جدي با يكديگر دارند، و هرگونه امتزاج آنها، موجب ميشود كه عوارض هردو جنبش نصيب شود بدون آن كه منافع هيچكدام حاصل گردد. بنابراين هر كس آزاد است كه به هر جنبش اجتماعي كه ميخواهد بپيوندد و به تبعات و لوازم آن نيز ملتزم شود ولي نبايد ديگراني را كه با آن ايده و رفتار موافق نيستند، با ايجاد فضاي رواني و تبلغي واحساسي مجبور به تبعيت از آن كند و درصورت استنكاف او را متهم نمايد.
اقدام دوم اين است كه طرفداران اصلاحات يك “ايده” و يك “اراده” روشن را در چارچوب انديشه اصلاحي خود ارائه نمايند تا بتوانند با اين ايده و اراده طرفداران خود را از يك سو و حكومت را از سوي ديگر به تعاملي روشن و پايدار دعوت نمايند. رايدادن آقاي خاتمي در 12 اسفند، از اين حيث ميتواند نقطه عطفي براي آن تمايز و اين راهحل باشد، و اگر چنين شد، يك گام به پيش برداشته شدهاست، درغير اين صورت جز استهلاك بيشتر نيروها و افزايش بياعتمادي و نااميدي نتيجه ديگري نخواهد داشت.
اين روزها كه بحث درباره فيلم “جدايي” نادر از سيمين آقاي اصغر فرهادي داغ داغ است، بد نيست منهم گذري به صحراي جدايي كنم. همه از برنده شدنهاي پياپي اين فيلم بويژه آخرين آن كه اسكار باشد، خوشحال هستند و چپ و راست براي كارگردان و بازيگران آن پيام تبريك صادر ميشود، ولی در اين ميان يك چيز بسیار مهم فراموش ميشود و آن پيام اصلی فيلم جدايي است. آقاي فرهادي بهعنوان يك هنرمند اين فيلم را ساخته تا پيامي را منتقل كند و چون پیام را خوب منتقل کرده جایزه گرفته است. پيامي درباره فرهنگ دروغگويي كه چون خوره بهجان خانواده نشان داده شده در فیلم افتاده، و این خوره همهگیر است و طبقه متوسط و بالا و پايين نميشناسد. يك نفر از اين خانواده دل در گرو پدر آلزايمري خود دارد و ديگري در پي رفتن به آنسوي آب است و انتظار دارد كه اولي هم همراه او شود!(عین ماجرای سیاست ماست) و دراين ميان ماجراهايي با محوريت دروغگويي به خود و به ديگري رخ ميدهد و همه از این که با دروغ زندگی میکنند خسته و مستاصل شدهاند. ظاهرا اوضاع سياسی اين طبقه متوسط؛ بيربط با وضعيت خانواده این طبقه در فیلم جدایی نيست و اگر كه قرار باشد كه از آقاي فرهادي تشكر كرد و حق او را ادا کرد بايد پيام او را در فیلم گرفت و به آن عمل كرد نه آن که فقط به جوایز توجه نمود. شاید آقاي خاتمي پیش از دیگران این پیام را گرفت و از اين دوگانگي خسته شد و به توصیه ضمنی آقاي فرهادي عمل كرد مشروط بر این که در ادامه کار و در مقام توضیح یا توجیه این عمل، مجددا مطالبی را نگویند که از شمول این توصیف بیرون روند.
برای انتشار در هفته نامه آسمان 22-12-1390
پیام برای این مطلب مسدود شده.