13.04.2012

از رفراندومی برگزار نشده در بحرین تا سفارتخانه‌های بی سفیر در تهران و لندن

خبرآنلاین: دیپلماسی – خط کنونی روابط ایران و بریتانیا به نفع هیچ یک از دو کشور نیست.

مینا علی اسلام: ‏کافه خبر اردیهبشت ماه میزبان مجید تفرشی، پژوهشگر ارشد ایرانی در آرشیو ملی بریتانیا ‏بود. او با بیش از سه میلیون سند تاریخی مرتبط با ایران سر و کار دارد که ‏می‌تواند نوری به زوایای ناپیدای روابط ایران و بریتانیا، حقوق و مالکیت‌های ‏قانونی ایران و بسیاری از ابعاد منافع ملی کشورمان در ارتباط با قدرت که سال ‏های سال در خلیج فارس اعمال نفوذ داشته و دارد، اندازد. ‏

‏ بحث جزایر سه‌گانه ایرانی به مساله‌ای سیاسی با تاریخ پر فراز و نشیب در ‏طول روابط ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس تبدیل شده است. در آخرین ‏نشست وزیران خارجه شورای همکاری خلیج فارس قبل از اوج‌گیری تحولات ‏خاورمیانه، در مورد موضوع مالکیت این جزایر نوعی سکوت از سوی اعضای ‏شورا دیده شد که به علامتی مثبت از سوی اعراب به ایران تعبیر شد. تاریخچه ‏این جزایر در اسناد بریتانیا چه مسائلی را آشکار می کند؟
نباید این سکوت را نشانه ای مثبت دانست. در کشورهای مختلف عربی به خصوص ‏امارات، عربستان سعودی و حتی مصر و سوریه و عراق، به طور سیستماتیک و نهادینه ‏در مورد نام خلیج فارس و مالکیت ادعایی امارات بر جزایر سه گانه بحث می‌کنند. در ‏تمام کتاب های درسی آنها نام خلیج فارس به نام خلیج عربی ذکر شده است.‏
بحث خلیج فارس و ادعاهایشان علیه ایران، برای کشورهای عربی بحثی منطقه ای و ‏نوعی مفر و گریزگاه برای پنهان کردن شکست ها و ناامیدی هایشان در شکست بر ‏سر مساله فلطسین و اسرائیل و دیگر مناقشات جهانی است. در واقع نوعی برون افکنی ‏اعراب است. آنها هم به ایران هیچ گاه به عنوان شریک یا دوست استراتژیک نگاه نکرده ‏اند.‏
بگذارید مثالی بزنم: چند سال قبل در کنفرانسی با حضور جک استرا وزیر خارجه وقت ‏بریتانیا و سعود الفیصل همتای سعودی او حاضر بودم. یک خبرنگار امریکایی از وزیر ‏خارجه سعودی پرسید: ” نظر شما در مورد روابط عربستان و ایران و عربستان و ‏امریکا در مقایسه با هم چیست”؟
سعود الفیصل جمله مهمی را گفت که به نظرم شاه کلید روابط اعراب با ایران است: ‏‏”ایران برادر و همسایه امت عرب است و امریکا دوست و متحد استراتژیک امت عرب ‏و البته آدم‌ها برادر و همسایه هایشان را خودشان انتخاب نمی کنند و مجبورند با او ‏تعامل و همزیستی داشته باشند.”‏
در مورد جزایر سه‌گانه ایرانی باید توجه داشت که یکی از معضلات مهم ایران در این ‏مساله آن است که سیاست واحد و هماهنگی در برخورد با مساله در داخل ندارد. چه ‏در بعد پژوهشی و آکادمیک و چه در بعد تبلیغاتی و دیپلماسی عمومی.‏
من شخصا امسال از سه طریق مختلف پیگیر برگزاری کنفرانسی در آذرماه هستم به ‏مناسبت چهلمین سالگرد اعاده حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه خلیج فارس که در ‏سی‌ام نوامبر 1971 تحقق یافت. ولی تشتت جدی در بین مسئولان ایرانی در این مورد ‏وجود دارد و حمایت جدی برای کار جدی نیست. اغلب حمایتها از کارهای نمایشی و ‏ظاهری است.‏
به نظر می‌رسد که مساله جزایر سه گانه در چند سال اخیر دومین چالش بزرگ ‏منطقه ای و بین‌المللی ایران است. حتی فکر می‌کنم حل و فصل چالش هسته‌ای زودتر ‏از موضوع جزایر سه گانه امکان پذیر باشد چراکه مساله جزایر وصل به کل کشورهای ‏عربی است. کشورهای عربی در مساله هسته‌ای ایران سیاست آشکار ضد ایرانی ندارند ‏اما در مساله جزایر این گونه است.‏

به نظر می‌رسد بسیاری از چالش‌های امروز ‏با بررسی آنها قابل درک تر می‌شود.‏
سه اتفاق مهم از اواخر نوامبر تا اوایل دسامبر سال 1971، در فاصله یک هفته، در ‏منطقه رخ داد؛ اول، خروج کامل نیروهای نظامی بریتانیا از خلیج فارس، دوم، ورود ‏نیروهای ایرانی به جزایر سه گانه و سوم تاسیس دولت امارات است.‏
از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945، دولت بریتانیا به شیخ نشین‌های مستعمره ‏عرب خود در منطقه قول داده بود که به آنها استقلال ببخشد. از سال1968 هم ‏پارلمان بریتانیا تصویب می کند که نیروهای بریتانیا از خلیج فارس خارج شوند و ‏مناطق تحت استعمار را به شیخ نشین ها واگذار کنند. در این فاصله تا 1971 سه شیخ ‏نشین از سایرین راه خود را جدا می‌کنند: کویت در سال 1961 و زودتر از بقیه ‏استقلال کسب می‌کند. بحرین هم با یک رفراندوم غیرواقعی استقلال پیدا می‌کند. البته ‏در آن زمان، ایران در بحرین به مانند جزایر سه گانه نیروی مستقر نداشت اما از ‏دعاوی خود بر سر حاکمیت بحرین در سال 1970 کوتاه آمد. حدود دو ماه قبل از ‏خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس، حکام قطر اعلام می‌کنند که نمی‌خواهند در ‏چارچوب فدراسیون امارات عربی متحده قرار داشته باشند. از سال 68 تا 71 مذاکرات ‏بسیار فشرده‌ای میان ایران و بریتانیا وجود داشته و امیال و خواسته های کشورهای ‏عربی هم از طریق بریتانیا به ایران اعلام می‌شد. کشورهای عربی منظور دولت در ‏آستانه تاسیس امارات بود که دو شیخ نشین آن در مورد جزایر ایرانی اختلاف نظر ‏داشتند. (راس الخیمه در مورد جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و شارجه در مورد ‏ابوموسی).‏
اما حکومت پهلوی مطلقا حاضر به مذاکره با اعراب نبود و در این مورد منطق درستی ‏هم داشت. چراکه معتقد بود آنها هنوز دولتی تاسیس نکرده و رسمیتی ندارند که با ‏ایران به مذاکره بنشینند. بر همین اساس تنها با بریتانیا در مورد جزایر مذاکره می‌شد. ‏شاه تنها در اواخر خود هیاتی از شارجه را برای مذاکره به حضور پذیرفت که برخورد ‏با آن هم صرفا در حد معاون وزیر بود. جالب است که دو نفر در این هیات حضور ‏داشتند: یک حقوق دان امریکایی به نام نورتکات ایلی که عنوان مشاور حاکم شارجه و ‏دوم مهندس جوانی که به دلیل مذهب پدری و تبار مادریش تعمدا انتخاب شده بود. ‏او مادری قاجاری و ایرانی داشت و پدرش شیعه عراقی بود. این فرد “حمید ضیاء ‏جعفر” نام دارد که هم اکنون صاحب کمپانی بزرگ و جنجالی کرسنت است که ‏سالهاست می‌خواهد گاز ایران را خریداری کند. او فردی بود که از سوی شیخ شارجه ‏به ایران آمد تا از طریق مذاکره مانع بازپس گیری جزایر و به خصوص شارجه از سوی ‏ایران شود. او در آن زمان تازه از دانشگاه کیمبریج فارغ التحصیل شده و به امارات ‏آمده بود. ‏
تا سال 1971 تحولات زیادی میان ایران و بریتانیا بر سر جزایر رخ می دهد و حتی دو ‏کشور تا مرز قطع روابط هم پیش می روند. وزیر خارجه وقت ایران یعنی اردشیر ‏زاهدی در این میان تغییر می کند. به نظر سر ویلیام لوس، نماینده تام الاختیار لندن ‏در خلیج فارس، زاهدی مواضع بسیار سخت و غیر قابل انعطافی در مورد مالکیت ‏ایران بر جزایر داشت و وجودش در راس دستگاه دیپلماسی ایران مانع پیشبرد ‏مذاکرات تهران و لندن بر سر جزایر بود.‏
از قضا، دو نفر از کسانی که قضاوت عمومی تاریخ نگاران درباره آنان منفی است، بر ‏سر موضوع جزایر و مالکیت ایرانی آن، بسیار پایداری کرده اند؛ یکی عبدالحسین ‏تیمورتاش در دوره رضا شاه و دومی اردشیر زاهدی در دوره محمد رضا شاه. ‏

مگر موضوع جزایر سه‌گانه به دوره رضا شاه هم می‌رسید؟
بله موضوع جزایر طولانی و دیرپا است. مساله تنها منحصر به جزایر سه گانه مورد ‏بحث ما هم نبوده است. از ابتدای قرن نوزدهم، این سه جزیره و چند جزیره دیگر به ‏طور جدی مورد طمع بیگانگان بوده است. در سال 1903 در زمانی که دولت ‏مظفرالدین شاه در شرایط متزلزل و ناکارآمدی قرار داشت، نیروهای بریتانیایی این ‏جزایر را اشغال می کنند و 68 سال این اشغال طول می‌کشد.‏
نکته جالب و مهم این است که در طول این سال های اشغال هیچ یک از دولت های ‏ایرانی ( از خوب تا بد، از مردمی تا غیر مردمی) زیر بار این تحمیل نرفتند که جزایر، ‏ایرانی نیست. تاکنون به هیچ سندی در بررسی های خود برخورد نکرده‌ام که دولت ‏های ایرانی، قبل از اشغال جزایر، در طول این 68 سال و پس از آن، ادعای حاکمیت ‏عربی بر جزایر سه‌گانه را پذیرفته باشند.‏

بحث عربی بودن این جزایر از چه زمانی مطرح شد؟
در سال 1903 به زور انگلیسی ها این جزایر از ایران گرفته شد. تا قبل از آن بعضا ‏دزدان دریایی به جزایر می آمدند یا بریتانیایی ها دخالت می کردند اما حاکمیت ‏جزایر بیشتر با ایران بود. از این سال به بعد زمانی که اقتدار بریتانیا در خلیج فارس ‏افزایش یافت، پرچم خود را در جزایر بالا بردند و جزایر را متعلق به خود دانستند.‏
نکته اینجاست که در بررسی اسناد انگلیسی متوجه شدم که مساله حضور بریتانیا در ‏جزایر خلیج فارس منحصر به این سه جزیره نیست. اولا چند جزیره دیگر در اختیار ‏ایران بود که در دوره اقتدار بریتانیا در اشغال بوده و بعدا ایران آنها را بازپس گرفته ‏است. مانند جزیره فرور یا جزیره فارسی. اما از آنجا که دعوای جزایر سه گانه ‏همچنان ادامه یافته، شهرت یافته است. ‏
علاوه بر آن، بیش از دو هزار سند را اخیرا به دست آورده‌ام که نشان می دهد در ‏طول دوره چهار ساله جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا اصرار عجیبی برای خرید یا اجاره ‏بلند مدت چند جزیره ایرانی از دولت ایران داشته و در این راستا از فشار سیاسی تا ‏اعمال نفوذ را به کار گرفته است. ولی با وجود شرایط سخت و مواضع ضعیف، هیچ ‏کدام از دولت‌های ایرانی آن دوران زیر بار این پیشنهادها نرفتند و با آن مخالفت ‏کردند.‏

پس به نظر می‌رسد که جزایر سه گانه در میان ایران و اعراب به وجه‌المصالحه ‏ای تبدیل شده که داستانش به دارازا کشیده است. نظر شما چیست؟
من معتقدم اگر روزی مشکلات ایران و غرب و به خصوص ایران و امریکا حل و فصل ‏شود، مساله جزایر سه گانه و حاکمیت ایرانی تثبیت و مناقشه به خودی خود برطرف ‏می‌شود. اکنون مساله جزایر سه گانه به اهرم فشاری از سوی امریکا بر ایران تبدیل ‏شده که نوعی گروکشی را تداعی می کند. هر زمان روابط ایران و غرب تیره شده، ‏این موضوع هم بیستر در صدر موضوعات روز قرار گرفته است. ظاهرا اعراب در این ‏ماجرا بازیچه و ملعبه هستند.‏
جالب است بدانیم که شیخ نشین شارجه به تنهایی چندان علاقمند به طرح مسائل ‏جزایر به طور مجزا از امارات نیست و فشارهای دیگر کشورهای عربی و شرکای ‏غربی، آنان را به ادامه طرح ادعاهای آنان کشانده است. با این وجود فشار دولت ‏امارات، قدرت های عربی و امریکا در موضوع جزایر همچنان ادامه دارد. در هر حال ‏ممکن است از بعد سیاسی قدرت به نفع طرف مقابل باشد اما به لحاظ تاریخی و ‏حقوقی قدرت ایران بیشتر است.‏

اگر ممکن است درباره اسناد و مدارکی که در سالهای اخیر درباره مساله جزایر ‏سه گانه آزاد شده توضیح دهید.‏
اسناد مربوط به موضوع بازگشت مالکیت جزایر سه گانه به ایران، طبق قوانین ‏آرشیوی در بریتانیا می بایست پس از طی یک دوره کامل سی ساله در آخر سال ‏‏2001 و یا ابتدای 2002 آزاد می شد اما این اتفاق نیفتاد. دلیلی که مسئولان دولتی ‏بریتانیا برای این امر ارایه کردند این بود که موضوع این اسناد هنوز به تاریخ نپیوسته ‏و انتشار اسناد ممکن است کفته ترازو را به سوی یکی از طرفین دعوا سنگین کند. به ‏دلیل سابقه طولانی و همچنان جاری حمایت لندن از ادعاهای امارات در این مورد، ‏مشخص بود که نگرانی مقامات بریتانیایی از تقویت مواضع ایران بوده است.‏
چندی بعد من بر اساس قوانین بریتانیا شکایت کردم و تاکنون به تدریج توانسته‌ام به ‏حدود چهار هزار برگ از مجموع شش هزار برگ سند تاریخی این موضوع دست ‏رسی پیدا کنم. نکته اینجاست که این اسناد کاملا موید دیدگاه های ایران در مورد ‏جزایر است و نشان می‌دهد که چقدر ادعای اعراب بی پایه و اساس و صرفا متکی به ‏زور و حمایت بریتانیا بوده است.‏
یکی از مشکلات جدی اعراب در آن زمان فقر بالای شیخ نشین ها بود که می‌خواستند ‏با طرح ادعای مالکیت بر جزایر ایرانی، پولی از ایران دریافت کنند و از ادعای خود ‏بگذرند. در همان زمان هم شاه مبلغی حدود ده میلیون دلار به شیخ شارجه و راس ‏الخیمه می دهد که حتی میان حاکمان این دو شیخ نشین برای دریافت پول بیشتر از ‏ایران دعوا بوده است.‏
در واقع آنها در آن زمان دنبال درآمد بودند و بحث مالکیت ارزشی ملی، حقوقی و ‏سیاسی چندانی برای آنها نداشت. البته آن‌ها نگرانی آن بودند که با چشم پوشی از ‏جزایر سه گانه، مورد خشم تندروهای عربی در کشورهایشان قرار گیرند. حدود دو ‏ماه پس از آن که ایران جزایر را پس گرفت، طی یک شبه کودتا شیخ خالد بن محمد ‏القاسمی، حاکم شارجه، کشته شد و معلوم شد این نگرانی‌ها هم درست بوده است.‏

شما زودتر حل و فصل شدن موضوع هسته‌ای ایران را از مساله جزایر سه‌گانه ‏محتمل‌تر می دانید اما تحولات جاری خاورمیانه ممکن است شرایط را تغییر ‏دهد. شما چه ارزیابی دارید؟
خیر، بعید می‌دانم چراکه کشورهای عربی هر کدام با یکدیگر به خصوص در حوزه ‏خلیج فارس با هم اختلافات نظرهای شدید مرزی دارند. مساله نام خلیج فارس و ‏جزایر سه گانه از معدود مواردی است که این کشورها را به هم نزدیک کرده و آن‌ها ‏تلاش دارند نشان دهند که با هم اتفاق نظر دارند.‏
به یاد دارم که حدود سی سال پیش یک روزنامه انگلیسی زبان کاریکاتوری را چاپ ‏کرده بود که در آن شیوخ عرب دست بر گردن همدیگر انداخته بودند اما در صحنه ‏پشت سر آنها، هر کدام خنجری در دست دارند که بر پشت دیگری فرو می کنند.‏

یعنی شما فکر می‌کنید که حتی تغییر حاکمیت دولت‌های عربی هم باز به اتحاد ‏آنها بر سر مقابله با ایران با اتکا به موضوع جزایر سه گانه و نام خلیج فارس ‏لطمه وارد نمی‌کند؟
نمی‌توان با قاطعیت گفت که این اتحاد در شرایط متحول شده خاورمیانه هم باقی ‏خواهد ماند. همه چیز بستگی به جنس روابط این کشورها با امریکا دارد. اکنون نوع ‏روابط مصر با امریکا تغییر کرده است. البته مصر دشمن امریکا نمی شود اما به مانند ‏سابق دیگر متحد استراتژیک ابدی امریکا نخواهد بود. در روابط با ایران هم همین طور ‏است.‏
معتقدم که متاسفانه ایران در زمینه دیپلماسی عمومی و مردم محور در کشورهای ‏عربی قوی عمل نکرده است. بخشی از دید دولت های آینده عرب به ایران بستگی به ‏فعالیت های ایران در منطقه دارد. دیپلماسی عمومی دیپلماسی‌ای نیست که تنها با ‏نمایش چند فیلم و برگزاری چند مسابقه فرهنگی و چند چشن ظاهری بی‌محتوا بتواند ‏به نتیجه برسد بلکه یک کار فرهنگی ریشه‌دار و دراز مدت است که جنبه های مختلف ‏داشته و نیازمند استفاده از کارشناسان تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است.‏
اکنون در بسیاری از کشورهای عربی منطقه تلاش های متمرکزی وجود دارد که ‏ریشه‌های ایرانی را در منطقه محو کنند. به عنوان نمونه اخیرا دولت قطر به یک ‏موسسه امریکایی سفارش داده که کتابی با عنوان تاریخ معاصر قطر را منتشر کند. ‏خانواده شیخ قطر تبار ایرانی و بحرینی دارند. در کل فهرست این کتاب حدودا چهار ‏صد صفحه‌ای که بنده مورد مطالعه قرار دادم، حتی یک مورد از نام ایران دیده نمی ‏شود در صورتی که حتی تا 50 سال پیش دولتی به نام قطر وجود نداشته و عمده ‏مراوده شیخ نشین ها تنها با ایران بوده است. این اقدامات به هدف تغییر هویت ‏منطقه‌ای و انزوا و یا امحای هویت و تاریخ حضور ایران در این منطقه انجام می شود.‏
یکی از کارهایی که در ایران کمتر انجام گرفته و خوب است به آن پرداخته شود، بحث ‏جمع آوری تاریخ شفاهی شیوخ موجود منطقه است که با ایران ارتباط داشته اند، مانند ‏خانواده گله داری در امارات. در این فرایند با ضبط خاطرات آنها می توان ریشه‌های ‏ایرانی این شیوخ را اثبات کرد. اکنون بحرین 75 درصد شیعه دارد که این تعداد اکثرا ‏ایرانی تبار هستند اما به مرور این هویت ایرانی آنها در حال کم رنگ تر شدن است.‏

آیا یکی از اقدامات هدف‌دار کشورهای عربی در حذف هویت‌های ایرانی از ‏منطقه اصرار بر نام جعلی خلیج ” عربی” است؟
دقیقا. در اواسط دهه 60 میلادی زمانی که برای اولین بار جمال عبدالناصر به طور ‏جدی مساله خلیج عربی را مطرح کرد، بساری جدی نگرفتند و مسخره کردند. خود او ‏زمانی که بر سر کار آمد و خواست در مورد انقلاب امت عرب سخن بگوید، با شعار ” ‏من الخلیج الفارسی الی المحیط الاطلسی” سخنرانی می کرد. در واقع حتی او هم از ‏واژه خلیج فارس استفاده می کرد اما به مرور با افزایش اختلاف نظر عبدالناصر و شاه ‏ایران و پذیرش دوفاکتوی اسرائیل از سوی دولت ایران، واژه خلیج عربی مورد ‏استفاده اعراب قرار گرفت.‏
در اسناد تازه آزاد شده از آرشیو وزارت خارجه بریتانیا مربوط به سال 1980 سندی ‏را پیدا کرده‌ام که سفیر بریتانیا در امریکا از اداره کل خاورمیانه وزارت خارجه ‏کشورش دستورالعمل کار برای استفاده از نام خلیج فارس را سوال می کند. این سوال ‏ده سال قبل از آن هم عینا مطرح شده بود. در سال 1970 پاسخ داده شده که باید ‏تنها از عنوان خلیج فارس استفاده شود و نام‌هایی مانند خلیج یا خلیج عربی از نظر ‏وزارت خارجه بریتانیا فاقد اعتبار رسمی، حقوقی و تاریخی است. در 1980 پاسخ این ‏است که ” سیاست رسمی ما استفاده از نام خلیج فارس است و در مکاتباتمان با ‏کشورهای عربی برای جلوگیری از خشم اعراب، از واژه خلیج استفاده می کنیم اما خلیج ‏عربی هرگز مورد استفاده نیست.”‏
در بررسی همین اسناد من دو پرانتز باز کرده ام و دو سند را آورده ام که نشان ‏می‌دهد که ادعای لندن نادرست است و با وجود این تاکید، در مواردی به طور ‏رسمی از عنوان خلیج عربی استفاده شده است.‏
اکنون در سال 2011 متاسفانه بسیاری از دیپلمات ها و مقامات رسمی بریتانیا از واژه ‏خلیج عربی استفاده می کنند. بخشی از این مساله به دشمنی با ایران مرتبط است. ‏بخشی دیگر به دوستی راهبردی غرب با اعراب مرتبط است. اما بخش عمده به ضعف ‏دیپلماسی عمومی ما در منطقه و جهان و به خصوص با اعراب بازمی گردد.‏

در واقع شاهدیم که در طول مدت فعالیت جمهوری اسلامی ایران از سی و سه ‏سال قبل تاکنون روند استفاده از واژه خلیج عربی تسریع شد. نظر شما چیست؟
بله بخشی از این مساله به مقابله با جمهوری اسلامی ایران برمی گردد. اتفاقا با ‏آمارهایی که گرفته‌ام مشخص است هر زمان که رابطه ایران و غرب سرد می‌شود، ‏در رسانه‌های بریتانیایی استفاده از خلیج عربی بیشتر و برعکس هر زمان که رابطه ‏بهبود می یابد، استفاده از خلیج فارس بیشتر می‌شود.‏
به هر حال بخشی از مساله سمت‌گیری اعراب بر ضد ایران بر سر نام خلیج فارس در ‏قبل از انقلاب هم مطرح بوده در واقع دولت بریتانیا همواره طرفدار اعراب بوده ‏است. از زمان آغاز به کار نظام جمهوری اسلامی ایران این روند تشدید شد.‏

آیا در اسناد تاریخی نسبت به تفاوت دیدگاه ملت های عرب و دولت های ‏عربی بر سر منافع ملی ایران مستنداتی هست؟ در واقع می خواهم بدانم که ‏بحث تاکید ایران بر اسلام در طول عمر جمهوری اسلامی ایران توانسته تغییری ‏در نگرش ملت های عربی به موضوعات مربوط به ایران ایجاد کند یا خیر؟
دو مساله مطرح است؛ ایدئولوژی و مسائل ملی. در بحث‌های ملی مردم و دولت ‏های عربی بر سر منافع عرب اختلاف چندانی ندارند. اما در بحث ایدئولوژیک و تاکید ‏بر اسلام ممکن است دیدگاه‌ها متفاوت باشد.‏
در مساله حاکمیت تاریخی ایران بر بحرین یا مساله جزایر سه گانه کمتر کسی در جهان ‏عرب با ایران توافق دارد. من با بسیاری از معارضین عراقی و بحرینی صحبت کرده‌ام ‏و متوجه شدم که آنها هم اختلافات جدی با حکومت های خود بر سر منافع کشورهای ‏عربی ندارند.‏
برای نمونه یکی از خواسته های دولت جدید عراق بازهم تکرار همان خواسته صدام ‏حسین مبنی بر لغو قرارداد الجزایر بود.‏
واقعیت این است که منافع ایران و کشورهای عربی در بسیاری از موارد با هم در ‏تعارض است. برای نشان دادن این مطلب که چقدر مساله تبلیغ و تحریک و شعارهای ‏قومیتی عربی برای اعراب اهمیت دارد، به سال 1359 بازمی گردیم. در شهریور این ‏سال زمانی که صدام حسین به ایران حمله می کند، سه خواسته مشخص و اولیه را علیه ‏ایران مطرح می کند: اول بازگرداندن به ادعای خودش “جزایر اشغالی” به امت عرب، ‏دوم ” اعمال حاکمیت و خودمختاری به عربستان اشغالی” یعنی خوزستان ایران و سوم، ‏لغو معاهده 1975 الجزایر و واگذاری مالکیت کامل “شط العرب” به عراق.‏

موضوع نام خلیح فارس را کامل کنیم. نتیجه این بحث در اسناد تاریخی چیست؟
در اسناد تاریخی بیش از نود درصد نام هایی که در آرشیوهای خارجی موجود است، ‏خلیج فارس است و واژه خلیج یا خلیج عربی به ندرت دیده می شود. حق این است که ‏بگوییم در طول تاریخ نام خلیج فارس همواره وجود داشته و از ابتدای موجودیت اسناد ‏در آرشیوهای بریتانیایی و حتی تا ابتدای دهه هشتاد میلادی هم اکثریت قریب به ‏اتفاق منابع مستقل هم از نام خلیج فارس استفاده می کردند. اما به کندی و به مرور ‏این تناسب در حال تغییر است.‏
اگر بحث نام خلیج فارس را صرفا به لحاظ تاریخی بررسی کنیم، جایی برای بحث نمی ‏ماند البته اگر مساله سیاسی نشود. البته در اسناد گذشته خلیج عربی هم به کار رفته ‏که به لحاظ تاریخی به دریای سرخ اطلاق می شود و ربطی به خلیج فارس ندارد.‏
در مورد اسناد رسمی امضا شده میان ایران و بریتانیا در زمان واگذاری جزایر ‏سه گانه به ما بگویید؟
این واگذاری به طور رسمی و در قالب یک قرارداد منعقد است. تشریفات رسمی هم ‏در استقبال از نیروهای ایرانی به جزایر پس از خروج نیروهای بریتانیایی از سه جزیره ‏برپا شد. البته در این قرارداد شیطنت‌هایی به لحاظ حقوقی انجام گرفته اما لحظه به ‏لحظه انعقاد قرارداد در اسناد آمده است. بلافاصله بعد از واگذاری جزایر به ایران، ‏عراق از سوی کشورهای عربی از ایران به شورای امنیت با عنوان اشغال جزایر شکایت ‏می کند اما شورای امنیت این مساله را در دستور کار قرار نمی دهد و فاقد وجاهت ‏قانونی می داند. طبق قوانین شورای امنیت هم اگر بحثی یک بار فاقد وجاهت قانونی ‏تشخیص داده شود، مجددا نمی‌تواند در شورای امنیت مطرح شود.‏

بنابراین دیگر امکان بررسی این موضوع در شورای امنیت وجود ندارد؟
خیر و برای همین است که اصرار اعراب بر طرح مساله جزایر در دادگاه بین‌المللی ‏لاهه است. یکی از اعتراض های اعراب به ایران هم این است که چرا اگر حق با ایران ‏است، برای بررسی به دادگاه بین المللی لاهه نمی آید. معتقدم که سیاست ایران هم ‏در نظام قبل از انقلاب و هم در جمهوری اسلامی در زمینه مخالفت با حضور در یک ‏دادگاه بین‌المللی برای رسیدگی به موضوع جزایر سه گانه ایرانی، کاملا درست و به ‏حق است. چرا که قبول چنین موضوعی آغاز یک فرایند طرح ادعاهای بی اساس دیگر ‏در مجامع حقوقی بین‌المللی علیه تمامیت ارضی ایران خواهد بود.‏
در نهایت باید گفت که مساله جزایر سه گانه و نام خلیج فارس به مسائلی سیاسی ‏تبدیل شده است. این موارد همواره به عنوان یک ماجرای ناتمام در جریان است اما ‏می توان آن را تعدیل یا تشدید کرد. باید تحقیقات تاریخی و حقوقی و پژوهشی مساله ‏همچنان ادامه یابد تا حقوق ایران اثبات شود. اما نمی توان انتظار حل این موضوعات را ‏صرفا با برگزاری چند سمینار و چاپ چند مقاله پژوهشی داشت.‏
با این حال اعراب از این مساله غافل نیستند و مرتبا در حال پر کردن پرونده‌های ‏پژوهشی به نفع خود در این موارد هستند. این در حالی است که دولت و موسسهات ‏دولتی ایران از موضوع تحقیقات تاریخی، انتشار اسناد تاریخی و حمایت از تحقیقات ‏جدی و مستقل در این مورد خودداری و تنها به برنامه‌های پرهزینه نمایشی، چشم ‏پرکن تجملی و بی حاصل بسنده می‌کنند.‏
اتحاد ایرانی‌ها در حمایت از منافع ایران در خلیج فارس شرط لازم هست اما کافی ‏نیست. به بیان دیگر حمایت دولتی در ایران از این موضوعات ضعیف است و ‏کنفرانس‌هایی که در این خصوص در داخل ایران برگزار می‌شود، اغلب تبلیغاتی است و ‏مصرف داخلی دارد و بیشتر به جشنواره می‌ماند تا کنفرانس.‏

به بحرین بپردازیم.در تاریخ نقل است که کوتاه آمدن ایران از دعاوی خود بر ‏سر بحرین در مقابل کسب امتیاز حاکمیت بر جزایر سه گانه بود. اسناد تاریخی ‏بریتانیا چه مسائلی را نشان می دهد؟
این مساله صد درصد نیست. البته همواره در مذاکرات مطرح شده اما احتمالا رسمی ‏نیست. بدنبال رخدادهایی که بواسطه تعارض حاکمیت ایران بر بحرین و اقدامات ‏خودسرانه در بحرین صورت می گیرد، شاه نهایتا در هند طی یک سخنرانی اعلام ‏می‌کند که” ما به زور اسلحه نمی توانیم تا ابد بحرین را تحت اشغال خود نگاه داریم.”‏
در همین سخنرانی بحث همه پرسی را شاه مطرح می کند که چراغ سبزی برای ‏جامعه بین المللی می شود. اما جامعه بین المللی در برگزاری همه پرسی شیطنت ‏می‌کند.‏
دبیرکل سازمان ملل برای برگزاری این همه پرسی نماینده ای ایتالیایی به نام ویتوریو ‏گیچاردی را راهی بحرین می کند. خاندان آل خلیفه اصرار می‌کنند که از برگزاری ‏همه پرسی صرف نظر کنند. چراکه به گفته آن‌ها، انجام همه پرسی خطرناک است و ‏ممکن است مردم روزی برای آینده سلطنت آل خلیفه هم تقاضای رفراندوم کنند.‏
نماینده سازمان ملل هم به جای برگزاری رفراندوم دست به نوعی استفسار و ‏نظرخواهی موردی می زند. به این ترتیب که با مراجعه به گروه‌های مختلف مردمی، ‏مثلا در باشگاه‌های تفریحی و فرهنگی یک نظر کلی را از آنها می پرسد.‏
به هیچ وجه رفراندومی در بحرین برگزار نشده که سند تاریخی برای آن وجود ‏داشته باشد. ‏

در مورد اوضاع اخیر بحرین و نقش شیعیان و ایرانی تبارها در اعتراضات شاهد ‏اعمال فشار غرب بر ایران هستیم. آیا در بحرین روند حذف ریشه های ایرانی ‏به نتیجه رسید و آیا این اعتراضات به تغییر جهت این نوع فعالیت ها کمکی ‏می‌کند؟
ما به روشنی شاهد برخورد دوگانه غرب در مساله دموکراسی بحرین هستیم؛ در ‏کشوری که سه چهارم یا دست کم دو سوم جمعیت آن شیعه و ایرانی تبار هستند، این ‏اکثریت مطلق، هیچ گاه این افراد در طول حکومت آل خلیفه سهمی در اداره حکومت ‏نداشتند. این مساله هیچ گاه به طور جدی مورد اعتراض اعراب و حتی غرب واقع ‏نشد. بنابراین با توجه به ریشه های تاریخی و آیینی و هویتی و جغرافیایی این منطقه ‏می توان گفت که در قدرت هیچ یکی از دولت ها و حتی حکومت های ایران نیست که ‏از بحرین بگذرد و نسبت به تحولات آن بی توجه باشد.‏
البته نوع و جنس دخالت و توجه ایران ممکن است گاهی تفاوت کند. در بحرین بر ‏اساس اسناد آزاد شده بریتانیایی، از ابتدای اوج گیری انقلاب اسلامی ایران دغدغه نفوذ ‏حرکت انقلابی شیعه از ایران به جهان عرب از سوی عرب ها همواره وجود داشته است. ‏عراق و بحرین هر دو از این مساله نگرانی جدی داشتند و دلیل آن هم معلوم است ‏چراکه این دو کشور تنها کشورهای عرب منطقه هستند که اکثریت شیعه دارند. ‏
در مورد بحرین به واسطه سابقه طولانی حاکمیت ایران بر بحرین، بحث‌های احساسی ‏هم مطرح است. در سال 1349 که ایران از دعاوی خود نسبت به بحرین دست کشید، ‏اعتراضات داخلی اوج گرفت و حتی اردشیر زاهدی به عنوان وزیر امور خارجه که در ‏این خصوص به مجلس رفت تا سخنرانی کند، صراحتا اعلام کرد که شخصا با این کار ‏مخالف است و تنها دستورات شاه را اجرا کرده است.‏

آیا نشانه های تاریخی وجود دارد که بر اساس آن بتوان انتظار آن را داشت که ‏تحولات خشونت بار در بحرین منجر به خواست مردم این کشور برای بازگشت ‏دوباره به ایران شود؟
در مساله رابطه ایران و بحرین معتقدم که صحبت کردن از لشکرکشی ایران به بحرین ‏یا بازگشت بحرین به ایران به عنوان بخشی از خاک ایران نه متصور است و نه عقلانی ‏است. به نظر می رسد که بهترین کار دولت و مردم ایران در بحرین ترویج روابط ‏دوستانه و ریشه های هویتی مشترک میان دو کشور اعم از آیینی و ملی و زدودن ‏تبلیغات و هراس‌های پان عربیستی از روابط ایران و بحرین و بروز نشانه‌هایی از حسن ‏نیت و حسن همجواری هر دو کشور است. ‏
جنس روابط ایران و بحرین با همه کشورهای حوزه خلیج فارس حتی عراق متفاوت ‏است چراکه ما در آنجا علایق ملی، ایرانی و شیعی را همزمان شاهدیم. فکر می کنم ‏تقویت همکاری و روابط دوستانه میان ایران و بحرین در دراز مدت عملی شود به ‏شرطی که حکومت اقلیت عرب غیر منطقه‌ای بحرین که از دیگر کشورها به بحرین ‏آمدند و به نوعی کوچانده شده اند، این اجازه را به اکثریت شیعه بحرین بدهند که ‏آنها هم سهمی در حاکمیت داشته باشند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد البته به زور ‏می‌توان مانع ارتباط مثبت ایران و بحرین شد اما در نهایت این مساله محقق می‌شود. ‏هر چند که به دلیل وابستگی شدید حکومت آل خلیفه به سعودی و آمریکا فعلا این ‏مساله متصور نیست.‏
شرایط به سود حکومت بحرین در ممانعت از دست یابی اکثریت مردم به حقوق ‏اساسی شان نیست. اکنون آگاهانه نه تنها پست های کلیدی بلکه حتی مسئولیت‌های ‏معمولی را هم به شیعیان بحرینی نمی دهند و درصد بیکاری در میان شیعیان بسیار ‏بالاست و این در حالی است که دولت برای کارهای معمولی هم از سنی‌های خارجی ‏استفاده می کند. ادامه این روند در دنیای امروز ناممکن است. ‏

به عراق بپردازیم. با افزایش امنیت در عراق و گسترده شدن حاکمیت دولت ‏جدی عراق در این کشور شاهد طرح موضوعاتی مشابه خواسته های صدام ‏حسین از سوی دولتمردان عراقی از ایران بودیم. مواردی مانند لغو قرارداد ‏الجزایر یا اشکال تراشی در خطوط مرزی میان دو کشور. نظر شما با توجه به ‏مطالعات تاریخی تان در اسناد وزارت خارجه بریتانیا چیست؟
در اسناد تازه منتشر شده از سوی آرشیو وزارت خارجه بریتانیا که بخش عمده این ‏اسناد مربوط به سال 1979 و 80 و مرتبط با مواضع عراق نسبت به حکومت جدید ‏ایران است چند نکته را شاهدیم. از جمله این که عراق به عنوان آغازگر جنگ علیه ایران ‏به طور مستند نشان داده شده است.‏
بخشی از این اسناد درباره نگرانی ها و دغدغه های حکومت صدام حسین پیرامون ‏احتمال صدور انقلاب ایران به عراق و تاثیر انقلاب ایران بر شیعیان عراق در حوزه های ‏علمیه بود و بخشی دیگر در مورد تحریکات متقابل ایران و عراق بر علیه منافع ملی ‏یکدیگر بود.‏
در سال 1980 چند اتفاق مهم روی داده که همچنان بر روابط ایران و عراق سایه ‏انداخته است. اولین اتفاق گروگان گیری سفارت ایران در لندن در سی آوریل 1980 ‏است. در این رخداد شش ایرانی الاصل با پاسپورت جعلی عراقی وارد لندن می شوند و ‏سفارت ایران را اشغال می کنند و ظرف شش روز دو نفر کشته می شوند و چند نفر ‏زخمی می شوند و 5 نفر از گروگان گیرها هم کشته می شوند. بعدها معلوم می شود ‏که همه این افراد تعلیم دیده سازمان امنیت عراق بودند و کل عملیات را سازمان ‏استخبارات عراق بر عهده داشته و چند افسر امنیتی عراقی سازمان دهنده عملیات ‏بوده اند و به دستور شخص صدام حسین شکل گرفته است.‏
دومین اتفاق افشای مستند ارتباطات اپوزسیون سلطنت طلب ایرانی در خارج از کشور ‏با عراق است. به طور مشخص آقایان شاپور بختیار و غلامعلی اویسی با دولت وقت ‏عراق. طی چند ماه اخیر افشا شده که بخشی از پروژه تحریک صدام حسین علیه ایران ‏یا تسریع روند حمله به ایران به دلیل توصیه های اپوزوسیون بختیار و اویسی و ‏مشورت های آنها به صدام بوده است.‏
با توجه به امکانات مالی بسیار زیادی که صدام در اختیار این دو اپوزوسیون قرار داده ‏بود، آنها هم در مقابل به همراه سعودی، اردن و امارات به دولت عراق توصیه مردند ‏که اگر ارتش عراق به ایران حمله کند، ظرف یک هفته می تواند ایران را شکست دهد ‏و طی یک ماه می تواند حکومت ایران را سرنگون کند و حکومت اصطلاحا ملی ‏اپوزسیون مورد حمایت عراق را در ایران تاسیس کند. این مساله که در اوج گروگان ‏گیری در سفارت خانه امریکا در تهران همراه بود، اگر نگوییم با حمایت اما با سکوت ‏رضایت آمیز غرب هم مواجه شد. اما پایداری جوانان ایرانی در مقابله با مهاجمان، به ‏کلی این سناریو را بر هم زد. ‏

در واقع می توان گفت که نقشی را که سازمان مجاهدین خلق در سال های 60 به بعد ‏علیه ایران و در خدمت به عراق عهده دار شد ادامه همان نقشی بود که اپوزیسیون ‏بختیار و اویسی بر عهده داشت.‏

سومین مساله تداوم و فرسایشی شدن گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران بود؛ ‏این مساله یکی از عواملی بود که موجب شد غرب در مساله تجاوز عراق به ایران چشم ‏های خود را ببندد. ‏

ماجرای گروگان گیری سفارت امریکا در تهران تبدیل به منازعه قدرت میان جناح ‏حزب جمهوری اسلامی با ابوالحسن بنی صدر تبدیل شده و به نحوی فرسایشی هم ‏شده بود ، این کشمکش عملا تبدیل به یک بازی سیاسی شد که در نهایت به زیان ایران ‏تمام شد.‏

به نظر من گروگان گیری امری بوده که در بسیاری از کشورها رخ داده. با این همه، ‏ماهیت گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران آن اندازه زیان بار نبود که تبعات ‏آن زیان بار شد. آنچه تبعات زیان بار این واقعه را زیاد کرد، دولتی شدن این گروگان ‏گیری بود. شاید اگر گروگان گیری صورت نمی‌گرفت، زودتر حل و فصل می شد و یا ‏حکومت ایران مسئولیت آن را برعهده نمی گرفت، سرنوشت جنگ ایران و عراق هم ‏تغییر می کرد.‏

به بحث امروز عراق بازگردیم. اکنون دولتمردان عراقی بعضا برخی خواسته‌هایی ‏را مطرح می کنند که در دولت مخلوع عراق از ایران خواسته می شد. به اسناد ‏تاریخی در مورد قرارداد الجزایر اشاره ای داشته باشید.‏
در مورد قرارداد الجزایر بحث این است که حکومت عراق به خوبی می داند که در ‏مجموع این قرارداد به نفع ایران است. جنس مخالفت حکومت سابق عراق با حکومت ‏جدید این کشور متفاوت است. حکومت عراق ائتلافی است و نمی تواند جز این باشد ‏چراکه اقلیت سنی و اقلیت همکار حزب بعث در کنار لابی‌های سعودی و اردن و ‏کشورهای سنی همسایه عراق در هر حال نفوذ داشته و مطالباتی دارند. توقع آنها از ‏دولت عراق این است که نشان دهد که تحت تاثیر ایران نیست و بر این اساس ‏هرزگاهی آقای مالکی یا طالبانی ودیگر مقامات عراقی مجبورند نشان دهند که به ‏دنبال تحقق منافع ملی عراق در مقابل ایران هستند. در صورتی که قرارداد 1975 ‏معتبر و غیر قابل فسخ است و حتی صدام حسین هم در پایان جنگ مجبور شد این ‏قرارداد را تایید کند.‏

اگرچه تاکنون ایران غرامت های جنگی از عراق را دریافت نکرده اما دریافت این ‏غرامت مصوبه شورای امنیت سازمان ملل است و ایران باید آنرا دریافت کند. اما این ‏که چرا ایران تاکنون این غرامت ها را دریافت نکرده است بحث دیگری است. بخشی ‏به دلیل حفظ روابط دوستانه با عراق است و بخشی دیگر هم شاید ریشه در اهداف ‏مهم‌تری داشته باشد که در تعامل ایران و عراق نهفته است. به بیان دیگر اهدافی که ‏حضور ایران در عراق را با عدم دریافت این غرامت ها مرتبط می کند.‏

حجم این غرامت ها آنقدر زیاد است که اگر ایران قصد دریافت آن را داشته باشد می ‏توان به جرات گفت اگر تقسیط نشود، کل بودجه عراق برای یک دوره طولانی هم پاسخ ‏گوی آن نیست.‏

درست است که دولتمردان عراق با مخالفت های گه گاه با قرارداد الجزایر ‏تلاش دارند خشم تندروهای عراقی را کنترل کنند اما برای عراق بی تردید وجه ‏عربی‌اش در منطقه و زمینه سازی برای عضویت در شورای همکاری خلیج ‏فارس هم اهمیت دارد. نظر شما چیست؟
مساله عراق بغرنج است. یک بار با یکی از سران حکومت عراق صحبت می کردم و او ‏به من گفت که ما قانونا حق داریم حکومت مطلق شیعه را با توجه به اکثریت شیعه در ‏کشور داشته باشیم اما اگر این چنین شود، حتی یک روز آب خوش از گلوی ما پایین ‏نمی رود. به بیان دیگر تروریست های القاعده، یعثی‌های طرفدار حکومت صدام ‏حسین، وهابی‌ها، طرفداران سعودی و اردن و گروه های فشار داخلی در عراق اجازه ‏چنین کاری را نمی دهند.‏

به این ترتیب یک دولت ائتلافی در عراق همه طرف‌ها را راضی می کند. کل مساله ‏فشار بر ایران برای دفاع از منافع ملی عراق هم ناشی از این امر است. دولت‌های حاکم ‏در عراق باید پاسخ گوی گروه های مختلفی که مخالف اتحاد استراتژیک عراق با ایران ‏هستند هم باشند.‏

بگذارید به اسناد آزاد شده از آرشیو وزارت خارجه بریتانیا در مورد ایران ‏بپردازیم. گستره و عمق اهمیت این اسناد چگونه است؟
لابد می‌دانید که تنها در آرشیو ملی بریتانیا دست کم سه میلیون برگ سند و بیش از ‏‏15 هزار پرونده درباره ایران وجود دارد. اسناد مرتبط به تحولات سال‌های دهه هفتاد ‏میلادی تا اوایل دهه هشتاد روشنگر تحولات پایانی حکومت پهلوی است و استفاده از ‏آنها در تاریخ نگاری ایرانی ضروری و غیرقابل اجتناب است. اما موسسات تحقیقاتی ‏ایران به دلایل مختلف یا توانایی استفاده از این اسناد را نداشته اند یا علاقه‌ای نداشتند. ‏بعضا هم ترجیح داده اند که به طور غیرمستقیم از منابع دست دوم چاپی از آنها بهره ‏ببرند.‏

من اکنون چند پروژه کتاب برای انتشار دارم که مستقیما با این اسناد مرتبط است. اول، ‏یک دوره کتاب در حجمی حدود چهار هزار صفحه که از نظر فرم تقریبا مشابه کتاب ‏آبی در دوران مشروطیت است. این مجموعه که شامل پنج جلد فارسی و دو جلد به ‏زبان انگلیسی است تحت عنوان موقت “کتاب آبی انقلاب اسلامی: 1972 تا 1979″ در ‏حال دست کار است. این کار البته اغراض، مشکلات و نواقص کتاب آبی را نخواهد ‏داشت. این کار شامل متن و ترجمه اسناد، به همراه توضیحات و حواشی و فهارس لازم ‏خواهد بود. درصورت امکان یک سی دی ضمیمه اسناد تکمیلی نیز به همراه این کار ‏آماده و ارایه خواهد شد.‏

کار دوم یک کتاب سه جلدی با عنوان روابط ایران و بریتانیا بر اساس اسناد منتشر ‏نشده و محرمانه از 1953 تا 1979 است. این دوره از روابط تهران و لندن در فاصله ‏‏28 مرداد 1332 تا 22 بهمن 1357، به ندرت به طور جدی مورد بررسی واقع شده ‏است.‏

کار سوم که هم اکنون آماده انتشار و در دست ناشر است، مجموعه یادداشت‌ها و ‏گزارش‌های و روایت‌های من طی هشت سال اخیر درباره اسناد تازه آزاد شده ‏بریتانیایی درباره ایران در یک جلد است که تحولات سال‌های 1973 تا 1980 را در ‏برمی گیرد.‏

واقعیت امر این است که کارهای در دست اجرای من به لحاظ کمی و کیفی نمی‌توانند ‏زیاد باشند و بدون سرمایه گذاری برای آماده سازی کار انجام آن ممکن نبوده است. ‏از سوی دیگر، وجود یک تیم کمکی پژوهشگر برای ارتقای کمی و کیفی بهره برداری از ‏این اسناد هم ضروری است.‏

باید حمایت هایی در این خصوص صورت گیرد. بدون حمایت گسترده، چنین کارهایی ‏شدنی نیست. بیش از نزدیک 3 میلیون برگ سند مربوط به ایران در این آرشیو، که ‏عمدتا از ابتدای قرن نوزدهم است. اسناد مربوط به دوره محمد رضا شاه و اوایل ‏انقلاب اسلامی به تنهایی دست کم سیصد هزار برگ سند است. این اسناد عمدتا مورد ‏استفاده قرار نگرفته و حتی بسیاری از آنها از سوی هیچ کسی مشاهده نشده است. من ‏طی بیست سال اخیر عمر و جوانی خود را صرف بررسی این منابع کرده‌ام.‏

در بحث جزایر سه گانه و اشغال ایران در طول جنگ جهانی و اول و دوم اسنادی وجود ‏دارد که بسیاری از آن‌ها در هیچ کجا دیده و استفاده نشده است. در دوره قبل از ‏انقلاب چند باری تلاش شد که بخش هایی از این اسناد به ایران منتقل شود اما این کار ‏به صورت بسیار ناقص انجام گرفت. البته بعدها اسناد بسیار زیادتری آزاد شده است. ‏بعد از انقلاب هم، به جز یک مورد درباره اسناد دوره نخست انقلاب مشروطیت ایران، ‏این انتقال به هیچ وجه منظم و برنامه ریزی شده صورت نگرفته است.‏

بسیاری از این اسناد برای تثبیت حاکمیت و منافع ملی ایران لازم و ضروری است اما ‏متاسفانه تاکنون به آن توجه جدی نشده و لازم است مورد توجه قرار گرفته و ‏گردآوری شوند.‏

معتقدم که کار ملی و فراگیری برای انتقال این اسناد به ایران لازم است. برخی از این ‏اسناد البته در آرشیوهای خصوصی یا نیمه خصوصی نگهداری می شود. به عنوان مثال ‏اسناد نفت ایران در آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم (شرکت سابق نفت انگلیس و ‏ایران) قرار دارد یا اسناد اقتصادی و اجتماعی ایران از اوایل قاجار تا اوایل پهلوی در ‏اختیار بانک اچ اس بی سی(میدلند سابق) است. این بانک در واقع نتیجه بانک شاهی ‏ایران در نیمه دوم سلطنت قاجار و اوایل پهلوی و یکی از چهار بانک بزرگ کنونی ‏بریتانیا است.‏

نمی توان انتظار داشت که این اسناد تا ابد در دسترس ما باشند و ممکن است روزی ‏از اختیار ما خارج شود و بر همین اساس خوب است که کپی از این اسناد در منابع ‏داخلی موجود باشد. دسترسی به این اسناد همچنین می تواند خون تازه ای به رگ ‏های تحقیقاتی ایران برساند.‏

متاسفانه برای من مشخص شده که برخورد مسئولان فرهنگی ایرانی با این قبیل ‏پروژه های پژوهشی و اسنادی چهار دسته است: آنها که پول بهره برداری از این اسناد ‏را دارند، درک درستی از این کار ندارند. آنها که درک لازم را دارند، پولی در اختیار ‏ندارند و عده زیادی هم هر دو امکان را دارند اما پرداختن به این اسناد را به مصلحت ‏نمی دانند. البته دسته چهارمی هم هستند که نه درک درستی دارند و نه پول لازم، ‏ولی قادرند با سوء نیت و بدخواهی در لباس خیرخواهی مانع انجام چنین کارهایی ‏توسط دیگران شوند.‏

برعکس در کشورهای عربی به خصوص امارات و عربستان سعودی، موسسات ‏تحقیقاتی و استراتژیک متعددی در حال فعالیت هستند و محققین را از سراسر جهان با ‏درآمدهای گزاف به کار می گیرند تا تاریخ سازی کنند و هویتی برای خود بسازند.‏

در مورد غرامت های جنگ ایران و عراق اشاراتی داشتیم. از این غرامت های ‏ایران در جنگ جهانی دوم ا غرامت هایی که عراق باید به ایران پرداخت کند، چه ‏اسناد تاریخی قابل توجه است؟
در اصل این مساله که مظالم متعددی بر ایران طی دو جنگ جهانی اول و دوم رفته ‏است، تردیدی نیست. ایران در هر دو جنگ اعلام بی طرفی کرد اما در عین حال اشغال ‏هم شد.‏

اما چند مساله در مورد این دو غرامت مطرح است که باید مورد توجه قرار گیرد؛ ‏متاسفانه برخی افراد بدون توجه به ریشه های تاریخی و تحقیقاتی صرفا به عنوان ‏ابزاری سیاسی و تبلیغاتی وارد ماجرا می شوند که تبعات منفی دارد.‏

سوال من این است که اولا چرا سازمان میراث فرهنگی و گردشگری متولی پیگیری ‏پژوهش‌های تاریخ معاصر و یا غرامت های جنگ‌های جهانی باشد؟ این بحث‌ها در ‏درجه نخست مربوط به وزارت خارجه، و سازمان اسناد و کتابخانه ملی و در درجه ‏بعدی مرکز اسناد انقلاب اسلامی و موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است. ‏

متاسفانه دولت فعلی ایران مشاوران تاریخی و جدی ندارد. اگر توان مطالبه ‏غرامت‌های جنگی وجود دارد، باید ابتدا غرامت های جنگ ایران و عراق مطالبه شود ‏که هم از نظر تاریخی نزدیک‌تر است و هم مصوبه شورای امنیت هم پشتیبان و ضامن ‏اجرایی آن است.‏

به سابقه روابط ایران و بریتانیا که بی تردید بخش عمده از اسناد تاریخی در ‏آرشیو ملی بریتانیا در مورد ایران را به خود اختصاص داده است بپردازیم. از این ‏اسناد تا به امروز که شرایط روابط تهران و لندن به کلی تغییر کرده است، چه ‏موارد تاریخی اثرگذاری را قابل اشاره می دانید؟
در فاصله سال های 1963 تا 1979 روابط ایران و بریتانیا در مجموع به لحاظ سیاسی ‏مثبت بود البته از تنش های متعددی رنج می برد. در چند مورد این روابط به طور ‏جدی متشنج شد؛ اولین بار در مساله جزایر سه گانه، بار دیگر در مساله روابط ‏سرویس جهانی بی بی سی با ایران (که برای اولین در تاریخ ایران و آخرین بار تاکنون ‏در سال 1975به دستور شاه دفتر کل بی بی سی در ایران تعطیل شد) و در نهایت بر ‏سر موضوع نفت.‏

از گذشته مردم و حکومت های ایران حتی پهلوی دل خوشی از بریتانیا بواسطه مساله ‏نفت نداشتند. محمد رضا شاه هم تا سال 1973 با این موضوع مشکل جدی نداشت اما ‏از این سال به بعد با گران شدن بهای بین المللی نفت، حکومت ایران قدرتمندتر و ‏ثروتمندتر می شود. از این زمان به بعد روابط ایران و غرب و تهران و لندن تبدیل به ‏رابطه عشق و نفرت می شود. به بیان دیگر در این دوران هم ایران متحد اول غرب در ‏منطقه است و هم دلخوری های متعددی از شاه ایران در میان غربی ها وجود دارد. ‏تصور شاه این بود که بریتانیایی‌ها در حال کارشکنی هستند و در امور داخلی ایران ‏دخالت می کنند. تصور عامیانه مردم ایران هم این بود که لندن در امور داخلی ‏دخالت های فراوان دارند و شواهدی هم برای آن مطرح می شد و اکنون هم افرادی ‏که حوصله تحقیق و بررسی ندارند، به نادرستی بحث تاثیر بی بی سی در انقلاب ‏اسلامی ایران را مطرح می کنند.‏

اخیرا در حال نگارش مقاله‌ای با عنوان” افسانه حمایت بی بی سی از انقلاب اسلامی ‏ایران” هستم که بر اساس اسناد بی بی سی و وزارت خارجه بریتانیا است. نکته این جا ‏است که در زمان اوج گیری انقلاب اسلامی در ایران، تعدادی از ایرانیان و بعضا ‏دانشجوی معترض و مخالف در بخش فارسی بی بی سی کار می کردند. تقریبا هیچ ‏کدام از این افراد هم سابقه مذهبی نداشتند اما مخالف شاه بودند. این دانشجویان در ‏روند خبررسانی بی بی سی فارسی در دوران انقلاب اثرگذار بودند اما وزارت خارجه ‏بریتانیا، مدیریت کلان سرویس جهانی بی بی سی و مدیریت بخش فارسی طرفدار ‏انقلاب ایران و ضد شاه نبود. ضمنا مدیریت بخش فارسی هم دانش و توان کافی برای ‏نظارت کامل بر این روند را نداشت.‏

با پیروزی انقلاب، عده‌ای انقلاب را وابسته به منویات بریتانیا می‌دانستند و عده‌ای دیگر ‏اعتقاد باور داشتند که لندن قصد براندازی این انقلاب را دارد. بر همین اساس از همان ‏ابتدای انقلاب در دولت، شورای موقت و سپس مجلس تازه تاسیس، بحث قطع رابطه ‏ایران و بریتانیا مطرح می‌شود و به این ترتیب تاکنون این رابطه با پایه های لرزان ‏ادامه یافته است.‏

در ابتدا سیاست رسمی بریتانیا در مورد انقلاب اسلامی ایران این بود که با تهران ‏مماشات کند و از نظر نظامی رابطه خود با ایران را بسیار محدود کند، چرا که ‏قراردادهای نظامی حساس متعددی میان دو کشور وجود داشت. البته از همان ابتدا ‏هم نادرستی‌هایی هم در برخورد بریتانیا با ایران در انعقاد قراردادهای تسلیحاتی انجام ‏گرفت. در برخی موارد حتی هزینه تسلیحات از سوی بریتانیا دریافت شد اما جنگ ‏افزار و خدماتی در اختیار ایران قرار نگرفت. همه این موارد بر نگاه منفی مردم ایران ‏به بریتانیا افزود.‏

در دوران جنگ عراق علیه ایران هم سیاست لندن رسما آن بود که بی‌طرف است اما ‏اگر منافع کشور اقتضا کند و ناچار به دخالت شود، طرف عراق را خواهد گرفت.‏

در مورد همکاری های تسلیحاتی میان ایران و بریتانیا صدها مورد وجود دارد. ولی در ‏این جا می توان به دو نمونه از بدعهدی‌های لندن اشاره کرد که بر اذهان مردم ایران ‏تاثیر داشت. در یک نمونه ایران در زمان شاه از بریتانیا تانک چیفتن خریداری کرده ‏بود و حتی برخی از آنها انحصاری و برای کاربری ایران با پرداخت هزینه بیشتر، ‏سفارش داده شده بود. این این تانک ها که به تانک “شیر” تغییر نام دادند، بعد از ‏گروگان‌گیری و آغاز جنگ دیگر به ایران تحویل داده نمی‌شوند. بریتانیا نه تنها از ‏تحویل این تانک ها بلکه حتی از تحویل قطعات و سرویس خدمات آن‌ها به ایران هم ‏سرباز می‌زند.‏

اما همان زمان که ایران درگیر پیگیری حقوقی این ماجرا بود، یک ژنرال کرد عراقی از ‏سوی صدام حسین به لندن می رود و برای تانک های چیفتنی که از ایران غنمیت ‏گرفته شده بود، قطعات و تجهیزات مطالبه می کند و لندن هم ظاهرا این قطعات را ‏در اختیار عراق می گذارد. عراقی‌ها حتی خواستار قطعات مورد نیاز این تانک های ‏غنیمتی که به اردن پیشکش شده بود نیز می‌شوند.‏

در موردی دیگر ایران زمان شاه ناوبالگردی از بریتانیا خریداری کرد که به ناوبالگرد ‏خارک شهرت گرفت؛ لندن این ناو را با حیله‌ای دقیق و از قبل طراحی شده به ایران ‏تحویل نمی‌دهد. اسناد تاریخی این مساله بیش از هزار برگ است. قرار بود در آوریل ‏‏1980 این ناو در اختیار ایران قرار گیرد اما لندن برای آن که خسارتی به ایران ندهد، ‏سوییچ آن را هم به ایران داد اما 5 سال به بهانه‌های گوناگون، از اجازه خروج آن به ‏این دلیل که از مجوز صادرات برخوردار نیست، خودداری کرد و نهایتا پس از ‏پی‌گیریهای متعدد قضایی و با دریافت دو برابر هزینه واقعی و کم کردن قطعات ‏حساس راداری به ایران تحویل دادند.‏
همه این نمونه ها در کنار نمونه‌هایی که در ایران نسبت به بریتانیا رخ داد مانند دو ‏بار حمله به سفارت لندن در تهران، نشان می دهد که بی اعتمادی ها میان دو کشور، ‏دو طرفه بوده است.‏

اما اصلی ترین ماجرا که روابط تهران و لندن را برای مدتی طولانی تیره کرد، ماجرای ‏سلمان رشدی بود. بعد از حل و فصل این ماجرا، روابط رو به بهبود گذاشت تا این که ‏سرانجام در مساله هسته ای ایران مجددا روابط دو کشور بحرانی شد.‏

مشکل این است که افرادی که در مساله روابط ایران و بریتانیا کار می کنند، متخصص ‏فن نیستند و از این موضوع به عنوان ابزاری تبلیغاتی و جنجالی استفاده می کنند. در ‏خارج هم تاثیر لابی های اسرائیلی و گروه هایی مانند سازمان مجاهدین خلق و گروه ‏های جدایی طلب در سیاست خارجی بریتانیا مشهود است.‏

در واقع دو طرف در رفتارشان نسبت به دیگری میزانی از افراط را دنبال می کنند و ‏همین امر باعث شده که ماجرا حادتر از گذشته شود. چند مساله در این میان تشدید ‏کننده تیرگی روابط تهران و لندن است؛ اول اینکه سازمان امنیت خارجی بریتانیا به ‏طور مستمر و سیستماتیک علیه منافع ایران مطالب جعلی منتشر می کند.‏

اداره ای در سازمان امنیت خارجی بریتانیا (ام.آی.سیکس) وجود دارد که وظیفه آن ‏ایجاد تصویر غلط از کشورهای هدف در میان افکار عمومی داخل کشور است. در ایران ‏هم اقدامات متقابلی صورت می گیرد. همچنین مواردی وجود دارد که نفوذ سازمان ‏امنیت خارجی بریتانیا در مذاکرات هسته ای غرب با ایران را نشان می دهد. شما می ‏دانید که به اذعان گوردون براون نخست وزیر سابق بریتانیا، سر جان ساورز رییس ‏کنونی ام.آی.سیکس از ابتدا کارمند این سرویس بوده است. می دانید که آقای ساورز ‏قبلا مدیر کل سیاسی وزارت خارجه بریتانیا و رییس تیم مذاکره کننده هسته‌ای با ‏ایران و سپس نماینده کشورش در سازمان ملل بوده است.‏

با روی کار آمدن دولت ائتلافی جدید در بریتانیا که تقریبا هم‌زمان با آغاز به کار ‏دولت دهم در ایران بود، فضای جدیدی ایجاد شد. لحن دولت ایران در این مدت ‏نسبت به لندن تر شده است. تصور در ایران این است که لندن امریکا را برای اتخاذ ‏تدابیر سخت علیه تهران تحریک می کند. از طرف مقابل هم طی این دو سال شاهدیم ‏که دولت بریتانیا مواضع خود را نسبت به ایران تندتر کرد. آقای ویلیام هگ، وزیر ‏خارجه جدید بریتانیا و معاون خاورمیانه ای او، آقای الستر برت، هر دو گرایشات جدی ‏به سوی سیاست خارجی اسرائیل دارند.‏

به عبارت دیگر هفت نفر در کل پارلمان بریتانیا عضو گروهی به نام ” دوستان ‏اسرائیل در حزب محافظه کار” هستند که از این هفت نفر یکی وزیر خارجه بریتانیا و ‏دیگری معاون خاورمیانه ای‌اوست. طبعا این افراد هوشمندانه انتخاب شده‌اند. ‏
به طور کلی سیاست خارجی بریتانیا امروز به شدت تحت تاثیر لابی اسرائیل است. ‏روند تاثیرگذاری گروه های تندرو در هر دو کشور بر سطح روابط میان تهران و ‏لندن تاثیرگذار است.‏

روابط کنونی ایران و بریتانیا قانونا در حد سفیر است و هیچ تصمیم گیری برای تقلیل ‏روابط وجود ندارد اما مخالفت ایران با ادامه حضور آقای سایمون گس به عنوان سفیر ‏بریتانیا در ایران باعث شد که او از ایران برود و به جایش کسی به تهران نیاید. از سوی ‏دیگر آقای رسول موحدیان، سفیر ایران در لندن هم از بریتانیا رفته است و جانشینی ‏برای او راهی لندن نشده است. به این ترتیب عملا دو سفارتخانه سفیر ندارند و ‏روابط به سطح کاردار تقلیل یافته است در حالیکه مانند دفعات قبل تصمیم مصوبی ‏برای این کاهش سطح روابط وجود ندارد.‏

در عین حال لحن دیپلمات های دو کشور نسبت به دیگری هم بسیار تند شده است. ‏در ایران هم بحث قطع رابطه با بریتانیا رسما رد نشده اما عملا مسکوت مانده است.‏

به نظر من خط کنونی روابط ایران و بریتانیا به نفع هیچ یک از دو کشور نیست و ‏مقامات عالی دو کشور هم خواهان ادامه این وضع نیستند. اما نباید از نقش و نفوذ ‏گروه‌های فشار در هر دو کشور غافل بود.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates