میان ایرونی و ایرانی تفاوت است • مصاحبه با امیر طاهری
دویچهوله: امیر طاهری، در دومین بخش از مصاحبه با دویچه وله از دو نوع کاراکتر و رویکرد در جامعه ایران در برابر حاکمان میگوید و دیدگاه خود را در باره زمینهها و چشماندازهای بهار عربی توضیح میدهد.
نخستین بخش گفتوگو با امیر طاهری روزنامه نگار، به گذشتهٔ روزنامه نگاری او در ایران و رویدادهای سیاسی تا پیش از انقلاب اختصاص داشت. در بخش دوم اما علاوه بر دیدگاههای او در مورد ایران، به اوضاع خاورمیانه و وضعیت بهار عربی در این کشورها هم پرداختهایم.
آقای طاهری، شما در یکی از سخنرانیهایتان از دو نوع تمدن نام بردید: یکی عنکبوتی و دیگری زنبور عسلی. که اولی بسته است و دومی باز و بازپسدهنده. شما ایران را در ردهی تمدن زنبور عسلی جای دادید و از نوجویی و آزادیخواهی مردم ایران گفتید. با نگاهی به تاریخ شگفتیآور ایران، هنوز هم میتوان گفت که مردم به دنبال نوجویی و آزادیخواهی بوده و هستند؟
بله، به نظر من، بدون تردید! منتها یک گرفتاری این است که الان ما در عصر اطلاعات و اخبار سریعالسیر زندگی میکنیم و ریتم و تمپوی تاریخ ایران، با ریتم و تمپوی دنیای امروز فرق دارد. ما میخواهیم اتفاقات بین دو بولتن خبری رادیو و تلویزیون رخ بدهد، ولی در ایران اتفاقات با ریتمهای بطئیتری رخ میدهند.
DW.DE
امیر طاهری، نویسنده ای “کتابخوار”
امیر طاهری روزنامه نگار ایرانی که سردبیری روزنامه کیهان را تا نخستین روزهای انقلاب بر عهده داشت، برنده جایزه “روزنامه نگار بین المللی” در بریتانیا شده است. این جایزه را اسکار مطبوعات نیز مینامند. (28.04.2012)
اما مسیر کلی در ایران، علیرغم زیگزاگها، به طرف نوجویی و آزادیخواهی است و خوشبختانه الان میتوان دید که جامعهی ایرانی دارد خودش را از خرافات، از نظام استبدادی و از ارزشهای کهنه آزاد میکند و به طرف آیندهی دیگری میرود. حال این به چه شکل خواهد بود، هنوز نمیدانیم. ولی مبارزهی مردم ایران برای آزاد بودن، برای تجدید حیات و نوسازی همچنان ادامه دارد و ریشههای عمیقی در تصور و تخیل تمام ایرانیها دارد.
شما بعد از مهاجرت، مدتی هم سردبیر «کیهان لندن» شدید. آن زمان میگفتند تیترهای شما آنقدر جنجالی است که خواننده فکر میکند به زودی شاهد تحول بزرگی در ایران میشود. در حالیکه اصل مطلب چیز دیگری بود و نشانی هم از تحول نداشت. شما تا چه حد خودتان موافق این قضاوت هستید؟ و آیا احتمالاً زدن چنین تیترهایی در آن روزها تاکتیک شما بود؟
میدانید که من در کنار دکتر مصباحزاده، بنیانگذار کیهان لندن بودم و شکل و قیافهی کیهان همین امروز هم همان شکل و قیافهای است که از اول من تعیین کرده بودم. منتها من هشت ماه بیشتر سردبیر کیهان لندن نبودم…
و چرا حاضر نشدید سردبیری را همچنان ادامه بدهید؟
برای اینکه میخواستم فعالیت روزنامهنگاری عملی داشته باشم، نه سردبیری. گرفتاری من این بود که در ۲۸ سالگی شدم سردبیر کیهان ایران. در حالیکه به خبرنگاری علاقهمند بودم و دوست داشتم اگر جایی جنگ میشود، انقلاب میشود یا فستیوال هنری هست، خودم بروم ببینم و نمیخواستم به این سرعت بازنشسته بشوم و بشوم سردبیر، توی یک اتاق! به همین جهت، دفتری که در آن زمان برای کیهان لندن گرفته بودیم، دفتری بود روبروی ساختمان تایمز لندن. چون آن موقع من برای تایمز و ساندیتایمز هم مطلب مینوشتم. قصد این بود که بتوانیم از این طرف خیابان به آن طرف خیابان برویم و روزنامهنگاری فعالتری بکنیم. تیترهای جنجالی هم ممکن است زده باشیم. البته یادم نیست، ولی ممکن است زده باشیم. اما نمیدانم برای چی و طبعاً نمیتوانم پاسخ مفیدی بدهم.
یعنی احتمالاً خودتان فکر نمیکنید که جنجالی بوده.
نه فکر نمیکنم. برای اینکه تیترهای جنجالی را ما در ایران روی روزنامه میزدیم، چون تکفروشی خیلی داشتیم. یعنی مردم میآمدند روزنامه را میدیدند، ولی کیهان هفتگی لندن را کسی در خیابان نمیدید و ما بیشتر از طریق مشترکین فروش میکردیم و در تمام لندن هم، در دو سه جا بیشتر فروش نمیرفت. بنابراین اگر هم تیتر جنجالی زدهام، اشتباه کردهام. چون از نظر تاکتیک بازاریابی، لزومی نداشته اینکار را بکنیم.
شما یکی از اولین کسانی بودید که بعد از مهاجرت، کتابی در مورد ایران به نام «روحالله» منتشر کردید. آیا این کتاب بر اساس واقعیات نوشته شده یا احتمالاً تخیل خود شما هم در نوشتن کتاب دخیل بوده است؟
من رماننویس نیستم و یکی از گرفتاریهای روزنامهنگاران این است که قوهی تخیل ندارند. یعنی حتماً باید چیزی باشد که بتوانند راجع به آن بنویسند. من نمیتوانم رمان بنویسم. اگر میتوانستم رمان بنویسم، فرق داشت.
این کتاب یک بیوگرافی خمینی است بر اساس آن مطالبی که تا آن زمان در موردش نوشته و منتشر شده بود و همچنین مصاحبه با تعداد زیادی افرادی که آقای خمینی را میشناختند. ولی بدون تردید، قسمتی از تخیل هم در آن بود. برای اینکه خیلی چیزها بود که مدرکی برای آنها وجود نداشت.
مثلاً میگفتند که آقای بروجردی، آقای خمینی را به تهران فرستادند و ایشان رفته این مأموریت را انجام داده. ما اینها را به عنوان واقعیتی که اتفاق افتاده، میدانستیم. ولی اینکه او کجا زندگی میکرد، هوا گرم بود یا سرد بود، یا چند نفر بودند و… در بعضی موارد من به تکنیک حدس متوسل شدم، چون بایستی این خلاءها پر میشد. ولی این تکنیک حدس را برای مسائل اساسی، هیچوقت بهکار نبردم، برای گذاشتن دکور قضیه بوده.
مثلاً اینکه ایشان با همسر آیندهاش ملاقات میکند یا آشنا میشود، من فقط میتوانستم بر اساس دانشی که از شهرها یا دهاتی شبیه خمین داشتم، بگویم که آن ده یا شهرک خمین آن موقع، احتمالاً چه شکلی داشته است. البته من به خود خمین نرفته بودم، ولی بر اساس شهرها و دهاتی شبیه به آن، باید آن دکور را میپرداختم. ولی در مسائل تحلیلی اساسی، تا آنجا که ممکن بود، متکی شدم به مدارک و اسناد و شواهد و قرائن موجود.
آقای طاهری، شما در صحبتهایتان اغلب از دوتا ایران، یکی به عنوان کشور ایران و دیگری ایران به عنوان انقلاب نام میبرید. این دو حرکت در کشور ما ظاهراً دارد به موازات هم پیش میرود. به نظر شما، آیا زمانی میرسد که یکی از این دوتا پیشی بگیرد بر دیگری؟
بله این وضع، در هیچ مملکتی قابل دوام نیست. برای اینکه همانطور که خودتان به خوبی گفتید، این دوتا موازی همدیگر هستند. در حالیکه در وضع عادی یک کشور، هویت ملی آن کشور، با دستگاه سیاسی و اداریاش یکی است. ولی در حال حاضر ما ایرانی داریم که به عنوان تجسم انقلاب خمینیستی، منافع و دیدگاهها و هدفهایی دارد که با منافع، دیدگاهها و هدفهای ایران به عنوان یک ملت – کشور سازگار نیست. بعضی وقتها البته منافع این دو با هم سازگارند، ولی بعضی وقتها هم نیستند. در ایران یک وضع «دکتر جکیل و آقای هاید» بهوجود آمده.
من این موضوع را به این صورت توضیح دادهام که که ما یک ایران داریم و یک ایرون. به «و»، «الف» و «ی» در دستور زبان فارسی میگویند «حروف عله»، یعنی حروف بیمار. چون به هم تبدیل میشوند. در نتیجه، وقتی الف وسطی ایران که نشانهی استقامت و سربلندی و افتخار است، تبدیل میشود به «وِ» ایرون، «و» قیافهی خموده دارد و شما یکباره با واقعیت دیگری روبرو میشوید. یعنی ایرونی کلک میزند، ایرونی سازش میکند، ایرونی به اندک قانع میشود، ولی ایرانی نه! ایرانی همیشه بیشتر، بزرگتر و دورتر میخواهد، ایرانی سربلند است، ایرانی مبارزه میکند.
این را در تاریخ کشورمان دیدهایم. مثلاً مغولها میآیند کشور را اشغال میکنند، ایرونیها با آنها همکاری میکنند، میروند وزیردستشان میشوند، چکمههایشان را واکس میزنند، شوربا برایشان میپزند و… ولی ایرانیها با آنها مبارزه میکنند، یا میروند در جمعیتهای مخفی صوفیگری، زورخانهای و غیره خودشان را نگه میدارند تا اینکه موقعی بتوانند بگردند و دوباره اسم ایران را زنده کنند. بعد از حملهی اعراب به ایران هم همین را دیدهایم.
در هر مقطع از تاریخ ایران، همیشه ظهور این ایرون و ایرونی را از یک طرف و ایران و ایرانی را از طرف دیگر دیدهایم و الان هم داریم میبینیم. بعضی وقتها فکر میکنم شاید ما به هردوتای اینها احتیاج داریم. یعنی به ایرونیها احتیاج داریم که فعلاً یکجوری مماشات کنند تا توفان بگذرد. یعنی اگر همه ایرانی بودند و جلوی توفان میایستادند، شاید همهی درختها را توفان میشکست. بنابراین لازم بود که عدهای هم نایستند.
الان هم میبینیم که در داخل ایران این بحث وجود دارد. چون عدهای میگویند ما اصلاحطلب هستیم، میخواهیم با این رژیم به شکلی کنار بیاییم و اصلاحاش کنیم. اینها به نظر من، ایرونی هستند و شاید در مقطعی وجودشان لازم بوده. عدهای هم ایرانی هستند و میگویند ما میخواهیم بهکلی ریشهی این انقلاب فاسد ضدایرانی را بکنیم و مردم ایران را از این استبداد و خرافاتی که اسیرش شدهاند، آزاد کنیم. این مبارزه الان هم ادامه دارد.
به نظر شما، در شرایط فعلی، تعداد ایرونیها بیشتر است یا تعداد ایرانیها؟
بستگی دارد که در چه مقطعی و در چه سطحی باشد. در سطح وسیع جامعه، هنوز اکثریت مردم ایرونی هستند. میخواهند زندگیشان را بکنند. البته این فقط در مورد ایران صادق نیست. مثلاً فرانسه را نگاه کنید، کشوری که محل تبعید من است. در زمان جنگ دوم و حملهی هیتلر، از یک طرف مارشال پِتَن بود که رُل ایرونی را بازی میکرد، یعنی همکاری با اشغالگر و از طرف دیگر دوگل بود که رُل ایرانی را داشت برای مبارزه و مقاومت در مقابل اشغالگر.
در حال حاضر، در سطح وسیع جامعه، هنوز مردم حاضرند سرشان را خم کنند تا این توفان بگذرد، انشالله فردا خدا کریم است! ولی در سطح ایرانیهای از نظر سیاسی فعال، تعداد ایرانیها دارد بیشتر میشود. در درجهی اول میبینیم که آن ائتلافی که از میان چپها و راستها دور دارودستهی خمینی و اینها پیدا شده بود، پاشیده و بسیاری از ایرونیهای آن موقع به اردوگاه ایرانی پیوستهاند. یعنی آقای خمینی طرفداران کمونیست، مصدقیست، کاستریست، ناسیونالیست و… همه را بهکلی از دست داده است.
سری هم به خاورمیانه و کشورهای عربی بزنیم که شما میگویید کشورهای عربی به سوی خزان نمیروند، و همچنان در «بهار عربی» باقی ماندهاند. هنوز هم با این وضعیتی که پیش آمده و حکومتهایی که هرکدام دارند تبدیل به حکومتهای اسلامی میشوند، شما همچنان معتقدید که بهار عربی وجود دارد؟
بله؛ من در یکی از اولین مقالههایی که در اینباره نوشتم، پیشنهاد کردم که اتفاقات کشورهای عرب را انقلاب نخوانیم. برای اینکه انقلاب تعریفی است که بعد از وقوع واقعه به یک واقعه داده میشود. چون از پیش نمیدانیم که یک واقعه انقلاب هست یا نه.
در حال حاضر، آنچه من در این کشورهای عرب میبینم، انقلاب نیست، بلکه تغییر در داخل رژیم است و نه تغییر رژیم. مثلاً در مصر، رژیمی که عبدالناصر درست کرده بود، هنوز به جای خود باقی است. در تونس هم همینطور. البته لیبی یک وضع استثنایی دارد. چون شیرازهی حکومتی که در واقع حکومت هم نبود، از هم پاشیده است. بنابراین هنوز نمیشود گفت که در این کشورها انقلاب اتفاق افتاده است.
ولی «بهار عربی» به این معناست که یخبندان یا زمهریر فکریای که بهوجود آمده بود، تمام شده و عربها الان میتوانند آزادانه صحبت کنند، فعالیت کنند. حالا ممکن است کار را خراب کنند، این دیگر دست خودشان است. ولی فرصتی دارند برای اینکه کار دیگری بکنند و این خودش باعث دلگرمی است.
اما در ارتباط با اینکه گفتید حکومتهای اسلامی سر کار میآیند، واقعاً اینطوری نیست. این هم باز مسئلهای است که در رسانههای گروهی یا وسایل ارتباط جمعی غربی وانمود میشود، به خاطر عدم دقت در کار روزنامهنگاری. به این معنا که وقتی انتخابات انجام شده در کشورهای «بهار عربی» از مراکش گرفته تا تونس، تا مصر و یمن را نگاه میکنیم، میبینیم که در هیچکدام از این کشورها اسلامیستهای مختلف نتوانستهاند حتی پنجاه به اضافهی یکدرصد از آرا را به دست بیاورند. مثلاً در مراکش ۲۶درصد، در تونس ۳۹درصد و در مصر ۴۸درصد رأی آوردهاند. منتها کاری که مثلاً در مصر کردهاند، این است که این سه گروه اسلامی که وجود دارند، یعنی اخوانالمسلمین، سلفیستها و گروه اصالتی (الاصالته الاسلامیه) به جای اینکه هرکدامشان به تنهایی لیست انتخاباتی بدهند، در داخل یک سیستم ائتلافی با احزاب دیگر، فهرست نامزدهایشان را اعلام کردهاند.
در نتیجه باید نشست بررسی کرد و دید در فهرستهایی که دادهاند، در میان انتخاب شدگان چند نفر متعلق به اصالتیها یا اخوانالمسلمین یا سلفیها هستند و چند نفر نیستند. محاسباتی که من کردهام، این گروهها حدود ۴۷ یا ۴۸درصد آرا را آوردهاند؛ در کشوری که ۸۵ درصد مسلمان هستند، آن هم در شرایطی که احزاب دیگر اصلاً امکان فعالیت نداشتند. در دوران دیکتاتوری، تنها کسانی که فعالیت میکردند، اسلامیستها بودند. آن هم با پول هنگفتی که عربستان سعودی، قطر و کشورهای دیگر عرب توی این کار ریختهاند. مثلاً ثروتی که حزب «النهضت» در تونس توانست از آن استفاده کند، باورنکردنی است. یعنی با این همه پول که به آنها دادند، نتوانستند اکثریت آرا را بهدست بیاورند.
بنابراین ترس از اینکه این بهار عربی، یکباره تبدیل شود به زمستان اسلامی، به نظر من، ترس بهجایی نیست. همهی دمکراتها باید هوشیار و آگاه و مراقب باشند، ولی نباید بترسند. مردم این کشورها برای اولین بار توانستند در یک انتخابات آزاد شرکت کنند. خود این، به نظر من، مژدهی بزرگی است برای تمام کسانی که میخواهند ملتها آزاد باشند و آیندهی خودشان را خودشان تعیین کنند.
شما همچنان لیبی را از مقولهای که توضیح دادید، مستثنا میکنید. همینطور است؟
بله… بله…
چون شورای حکومتی لیبی در اولین اعلامیه خود گفت که ما یک حکومت اسلامی میخواهیم و اولین سخن هم این بود که آقایان آزاد هستند و میتوانند چندتا همسر داشته باشند.
بله… ولی این هم باز به نظر من، بهطور اغراقآمیزی اعلام شد. برای اینکه اولاً این مسئله را شورای موقت حکومتی لیبی اعلام نکرده بود، بلکه رییس شورا مطرح کرده بود که قرار بود هفتهی بعدش کنار برود که کنار رفت. بنابراین خواسته بود خودش را لوس کند. ایشان را من سالهاست که میشناسم و میدانم که ایشان مثل بعضی از آقایانی که هرچند وقت یکبار ماشینشان را عوض میکنند و یک ماشین نو میخرند، هر چند وقت یکبار، یک زن جدید جوانتر میگیرد.
ولی میدانید که این سیاست لیبی نشده و سیاست لیبی نخواهد شد. برای اینکه زنان لیبی خوشبختانه خیلی قبراق، هوشیار و باسواد هستند و بهتر از مردانشان هستند. چون مردان نشستهاند قلیان کشیدهاند و تخته بازی کردهاند، این زنان لیبی بودند که کار میکردند و به دانشگاه میرفتند. اکثریت فارغالتحصیلان لیبی، الان زن هستند و بنابراین زنان را به این سادگی نمیشود دستکم گرفت.
قذافی منهای اینکه مثل بسیاری از دیکتاتورهای دیگر جهان، یک دیکتاتور بود، ولی گویا هم از نظر مالی و هم از نظر آزادیای که برای زنان قائل بود کارهای مثبت دیگری هم در لیبی انجام داده. علت این قیام مردم لیبی را در چه میشود دید؟ آیا کاسهای زیر نیمکاسه بوده؟ دستی پشت دستها بوده یا اینکه واقعیت این است که مردم میخواستند شورش کنند؟ چون سالهای سال بود که این کشور قبیلهای به صورت یکپارچه اداره میشد.
اگر مثلاً کارهای مخفی و توطئه شده باشد که من در جریانش نبودهام…
نه… من مطمئنام که شما شرکت نداشتهاید…
ولی من آقای قذافی را خوب میشناختم و چند بار با او صحبت کرده بودم. یکبار در پاکستان، در لاهور، یک روز تمام با هم بودیم و میتوانم بگویم که عقلاش پارسنگ برمیداشت و یکباره دیوانه میشد. بنابراین شخص باثباتی برای ادارهی یک کشور نبود.
اما شورش در لیبی، تا آنجا که من دیدم، سه دلیل عمده داشت: دلیل اول نارضایی اهالی بنغازی و بهطور کلی قسمت شرقی، از تقسیم امتیازات و امکانات در کشور بود. مردم بنغازی خیلی مردم مغروری هستند. چون بنغازی همیشه یک پایگاه بزرگ فرقهی صوفیه و در ضمن، یک بندر بزرگ صدور برده بود و نقش خیلی مهمی در شمال آفریقا داشت. قذافی به بنغازی واقعاً نرسیده بود و در پستهای مهم، تعداد کسانی که از این قسمت از لیبی میآمدند، کم بود.
دلیل دوم اسلامیستهای لیبی بودند که سالها با قذافی، بهخصوص در منطقهی «جبلالاخضر» (کوه سبز) میجنگیدند. منتها چون لیبی به روی روزنامهنگاران خارجی بسته بود، این مطالب درز پیدا نمیکرد. اما اسلامیستها بههرحال حضور داشتند و جنگ مسلحانه هم میکردند. البته این سالهای اخیر شکست خورده بودند. بهخاطر اینکه کشورهای همسایه به آنها پایگاه نمیدادند. ولی به محض اینکه فرصت پیدا شد، دوباره آمدند روی صحنه.
علت سوم نارضایی این بود که جوانان شهرنشین لیبی، هم در طرابلس، هم در بنغازی، هم در بریقه، هم در طبرق و حتی در جنوب که سیاهپوست هستند، به خاطر ارتباط ماهوارهای با دنیای بیرون، میخواستند مثل جوانان دنیای بیرون زندگی کنند و وارد دنیای امروز بشوند، مسافرت کنند، بروند بیایند. در حالیکه اهالی لیبی نمیتوانستند مسافرت کنند و به آسانی کسی به آنها ویزا نمیداد. یا مجبور بودند فرار کنند به مالتا بروند (چون مالتا از آنان ویزا نمیخواست) و از آنجا با دردسر فراوان به جاهای دیگر بروند.
یعنی این تشنگی برای پیوستن به جهان امروز، همراه با نوستالژی اسلامی و همراه با دلگیریهای منطقهای، کوکتلی بهوجود آورد که در صورت آقای قذافی منفجر شد و چون رژیم قذافی یک رژیم واقعاً یکنفره شده بود و دستگاه حکومتی به معنای واقعی وجود نداشت، حتی نقاط مثبتی که در لیبی وجود داشت، از طرف مردم نادیده گرفته شد. همانطوری که خودتان اشاره کردید، بیش از دو میلیون خارجی در لیبی کار میکردند، در لیبی فقر به آن صورت وجود نداشت، دانشگاههای نسبتاً خوبی با استادهای نسبتاً خوبی وجود داشت.
اما مردم همهی اینها را نادیده گرفتند و دلیل اصلیاش، یعنی چتر همهی دلایلی که توضیح دادم، این بود که مردم بهطور عادی، در هر جامعهای میخواهند گردانندهی کارهای خودشان باشند. نمیخواهند قیم داشته باشند. یعنی نمیخواهند مثل بچه با آنها رفتار بشود، حتی اگر بهترین چیزها را به آنها بدهند. نمیخواهند مثل سگ دامننشین باشند که به آنها قند و شیرینی داده شود. مردم میخواهند اشتباهاتشان را خودشان بکنند و خودشان صورت حساب اشتباهاتشان را بپردازند و موفقیتهایی هم اگر هست، خودشان به دست بیاورند. نه اینکه دیکتاتور یا مستبد بگوید که من لطف کردم، این را به شما دادم. این احساس، یک احساس قوی است که در همهی جوامع وجود دارد، در لیبی هم وجود داشت.
شما در مورد بشار اسد هم گفتهاید که صحبتهای اخیر او مثل دفاع در برابر یک دادگاه بینالمللی است. مانند کاری که میلوسویچ کرده بود. با در نظر گرفتن حمایتهایی که از سوی روسیه، چین و بعضی کشورهای دیگر از سوریه میشود، شما هنوز هم احتمال سقوط حکومت بشار اسد را میدهید؟
بله، احتمال سقوط حکومت آقای بشار اسد وجود دارد. البته چین در این زمینه نقشی ندارد و در سازمان ملل دنبالهروی روسیه است. برای اینکه چین میترسد که اگر در خود چین شلوغ بشود، دنیای خارج همانطوری که در سوریه میخواهد دخالت کند، در چین هم دخالت کند.
ولی روسیه نفع استراتژیک دارد. چون با از بین رفتن یوگسلاوی، تنها پایگاهی که برای نیروی دریایی روسیه در دریای مدیترانه باقی مانده در بندر «طرطوس» سوریه است و اگر این پایگاه را هم از دست بدهد، مدیترانه تبدیل میشود به یک دریاچهی پیمان آتلانتیک شمالی و روسها میافتند توی تلّه در دریای «آزوف» و در شبهجزیرهی «کریمه» که آن هم متعلق به اوکراین است و روسیه پایگاهی را که در آنجا دارد تا سال ۲۰۱۶ رهن کرده است، با احتمال تمدید این رهن تا سال ۲۰۴۲. به این ترتیب، روسیه تبدیل میشود به یک کشور بسته، بدون راه داشتن به دریا.
بنابراین اشتباه بزرگ مخالفان بشار اسد در سوریه این بود (و این را من به رهبرانشان چند بار تذکر دادم) که با روسیه درافتادند و پرچم روسیه را آتش زدند. من به آنها پیشنهاد کردم که این کار اشتباه است. گفتند مردم ما از روسیه خشمگین هستند. گفتم اگر از روسیه خشمگین هستید، عکس پوتین را آتش بزنید، نه پرچم یک ملت را. مخالفان اسد بایستی به روسیه نشان بدهند که سوریهی آینده یک کشور دستنشاندهی آمریکا نخواهد بود، بلکه کشور آزادی خواهد بود که به روسیه هم امکان ادامهی استفاده از تأسیسات دریایی طرطوس را خواهد داد.
ولی حتی اگر روسیه نظرش را عوض نکند، بشار اسد نمیتواند با کشتار به حکومت ادامه بدهد. در تاریخ سوریه نمونههای مختلفی هست که ارتش و نیروهای نظامی شورشی را سرکوب کردهاند، ولی بعد خودشان آمدهاند قدرت را به دست گرفتهاند. یعنی رییس جمهوری را زدهاند کنار و خودشان به جای او نشستهاند. اولین کودتا به وسیلهی سرتیپ حسنی زعیم درست بعد از چنین واقعهای اتفاق افتاد. دومین کودتا از سوی سرتیپ سامی حناوی به همین شکل اتفاق افتاد و بعد کودتاهای ژنرال امینالحافظ، صلاح جدید، حافظ اسد، پدر همین بشار اسد را داشتیم. قبل از اینها هم تیمسارادیب شیشلکی کودتا کرده بود. همهی اینها بعد از سرکوب یک شورش مردمی، خودشان آمدهاند قدرت را در دست گرفتهاند. بنابراین به فرض اینکه این کشتار موفق شود و رژیم را حفظ کند، بشار اسد چیزی گیرش نمیآید.
سقوط بشار اسد چه تأثیری میتواند در وضعیت ایران داشته باشد؟
به نظر من، در این مورد هم اغراق زیاد میشود. ولی در یک بخش از سیاست جمهوری اسلامی، آن هم نه ایران – چون به نظر من جمهوری اسلامی و ایران دو واقعیت جداگانه هستند- برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی شکست بزرگی خواهد بود.
چون جمهوری اسلامی از طریق سوریه با لبنان تماس دارد و الان جمهوری اسلامی عملاً لبنان را از طریق حزبالله کنترل میکند. اگر سوریه از دست برود، از نظر جمهوری اسلامی لبنان هم بدون تردید از دست خواهد رفت و همین الان شیعیان لبنان شروع کردهاند به انتقاد از حزبالله و رهبرش آقای نصرالله، به عنوان دستنشاندهی ایران و ارتباطاتی هم با عربستان سعودی و دیگران برقرار کردهاند که اگر حزبالله از بین رفت و ایران مجبور به عقبنشینی شد، شیعیان لبنان امتیازاتی را که در این سالها به دست آوردهاند، از دست ندهند.
بنابراین بدون تردید یک شکست سیاسی و دیپلماتیک برای جمهوری اسلامی در منطقهی خاورمیانه خواهد بود. ولی در مجموعه یا تصویر کلی، تأثیر نمیکند. البته ایران در سوریه ۲۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری کرده است، ولی این سرمایهگذاری متعلق است به سپاه پاسداران و تجار و اشخاصی که به سپاه نزدیک هستند و اثر زیادی نخواهد داشت. مسئلهی ایران در داخل خود ایران باید حل بشود.
پیام برای این مطلب مسدود شده.