30.05.2012

«پروين اعتصامي» و حقوق نسوان


گوارا: با آن که نوشته‌اند «پروين» دختري کمرو و خجالتي بوده‌است، او به «آزادي نسوان» از دل و جان اعتقاد داشته و سالها پيش از آن که به فرمان «رضاشاه»  در 17 ديماه 1314، کشف حجاب در ايران عملي گردد، او در خردادماه 1303 خورشيدي در خطابه‌اي با عنوان «زن و تاريخ» در روز جشن فارغ‌التحصيلي خود در  مدرسه‌ي «اُناثيه‌ي آمريکايي تهران»، از ستمي که در طي قرون و اعصار، در شرق و غرب به زنان روا داشته‌اند‌، سخن گفت و در ضمن تصريح نمود که: «سرانجام زن پس از قرن‌ها درماندگي، حق فکري و ادبي خود را به دست آورد و به مرکز حقيقي خود نزديک شد… در اين عصر، مفهوم عالي «زن» و «مادر» معلوم شد و معني روحبخش اين دو کلمه که موسس بقا و ارتقاء انسان است، پديدار گشت. اين که بيان کرديم راجع به اروپا بود. آنجا که مدنيت و صنعت، رايت فيروزي افراشته و اصلاح حقيقي بر اساس فهم و درک تکيه کرده… آن‌جا که دختران و پسران، بي‌تفاوت جنسيت، از تربيتهاي بدني و عقلي و ادبي بهره‌مند مي‌شوند… آري آن‌چه گفتيم در اين مملکت‌هاي خوشبخت وقوع يافت. عالم نسوان نيز در اثر همت و اقدام، به مدارج ترقي صعود نمود. اما در مشرق که مطلع شرايع و مصدر مدنيت علام بود… کار بر اين نهج نمي‌گذشت.
اخيرا” کاروان نيک‌بختي از اين منزل کوچ کرد و معمار تمدن از عمارت اين مرز و بوم، روي برتافت…. درطي اين ايام، روزگار زنان مشرق زمين، همه‌جا تاريک و اندوه‌خيز، همه‌جا آکنده به رنج و مشقت، همه‌جا پر از اسارت و مذلت بود… مدتهاست که آسايي از خواب گران يأس و حرمان برخاسته مي‌خواهد، آب رفته را به جوي بازآرد. اگرچه براي معالجه‌ي اين مرض اجتماعي بسيار سخن‌ها گفته و کتابها نوشته‌اند، اما داروي بيماري مزمن شرق، منحصر به تربيت و تعليم است. تربيت و تعليم حقيقي که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گسترده‌ي معرفت مستفيد نمايد.

ايران، وطن عزيز ما که مفاخر و مآثر عظيمه‌ي آن زينت‌افزاي تاريخ جهان است، ايران که تمدن قديميش اروپاي امروز را رهين منت و مديون نعمت خويش دارد، ايران با عظمت و قوتي که قرنها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شدايد شرق، سهم وافر برده، اکنون به دنبال گم‌شده‌ي خود مي‌دود و به ديدار شاهد‌ نيکبختي مي‌شتابد… اميدواريم به همت دانشمندان و متفکرين، روح فضيلت در ملت ايجاد شود و با تربيت نسوان اصلاحات مهمه‌ي اجتماعي در ايران فراهم گردد. در اين صورت، بناي تربيت حقيقي استوار خواهد شد و فرشته‌ي اقبال در فضاي مملکت سيروس و داريوش، بال‌گشايي خواهد کرد.»    «پروین اعتصامی» در همین جلسه، شعر «نهال آرزو» را که برای جشن فارغ‌التحصیلی کلاس خود سروده بود، خواند. شعری که همان دختر شرمگین و آرام و کمرو در آن، فریاد برآورده‌ که«از چه نسوان از حقوق خویشتن بی‌بهره‌اند»:

نهــــــــــال آرزو
اي نهـــــــــال آرزو، خـــــوش ‌زي کـــــه بار  آورده‌اي
غنچــــــه بي‌باد صبا، گــــــل بي ‌بهــــــــار  آورده‌اي
باغبــــــانان تــــــو را امسال، سال خــــــرمي ‌ست
زين همــــايون ميوه، کز هــــــــر شاخسار  آورده‌اي
شـــاخ و برگت نيکنـــامي، بيخ و بارت سعي و علم
اين هنـــــــر‌ها، جملـــــــه از آمــــــــــوزگار  آورده‌اي
خــــرم آن کـــــاو وقت حاصل ارمغاني از تـــــو بــرد
برگ دولت، زاد هستي تــــــــوش کــــــــار آورده‌اي
***
غنچه‌‌اي زين شاخه، ما را زيب دست و دامن است
همتي اي خواهـــران، تا فــــرصت کوشـيـدن است
پستي نسوان ايــــران، جمـــــله از بي‌دانشي‌ست
مــــــرد يا زن، بــرتـــــــري و رتبت از  دانستن است
زين چـراغ معرفت کامــــروز  اندر دست مـــــــاست
شاهـــــراه سعي اقليـــــم سعادت،  روشن است
بـــــه کـه هـــــــر دختــــــــر بداند قدر علم آموختن
تا نگويد کس پســر هوشيار‌ و دختـــــر کودن است

***
زن ز تحصيل هنـــــــــر شد شهره در  هـر کشوري
بــــرنکرد از  ما کسي زين خوابِ بيـــــــداري سري
از چــــه نسوان از حقوق خويشتن بي‌ بهـــــــره‌اند
نام اين قـــوم از چـــه، دور افتاده از هــــر دفتـــري
دامـــن مــــــادر، نخست آموزگـــــار کــــودک است
طفـــــل دانشور، کجــــــا پـــرورده نادان مــــــادري
با چنين درمــــــاندگي، از مـــــاه و پروين بگـــذريم
گــــر که مــــا را باشد از فضل و ادب بال و پــــري

ناگفته نماند که سرودن شعر «نهال آرزو» در آن سال‌ها، آن‌چنان با جوّ حاکم بر جامعه‌ي ايران ناسازگار بوده‌است که «اعتصام‌الملک»، پدر «پروين»، در سال 1314 و پيش از کشف حجاب، از آوردن اين شعر در چاپ اول ديوان «پروين» خودداري کرده‌است تا غوغاي آخوند‌ها و عوام را عليه خود و دخترش بر نيانگيزد. بديهي است دختري که در مدرسه‌ي آمريکايي تهران تحصيل کرده و با فرهنگ و اوضاع اجتماعي اروپا و آمريکا آشناست، وقتي در 17 دي 1314 خبر کشف حجاب و آزادي زنان را مي‌شنود، آن را از سر اعتقاد تأييد مي‌کند و بدين مناسبت قصيده‌اي در 26 بيت با عنوان «گنج عفت» مي‌سرايد و اقدام «رضاشاه» را در سه بيت پايان آن – به صورت بسيار معقولي- مورد ستايش قرار مي‌دهد
« خسروا، دست تـــواناي تو آسان کــرد کــــــــار
ور نه در اين کـــــار سخت، اميــــــد آساني نبود
شه نمي‌شد گر در اين گمگشته کشتي ناخداي
ســـــاحلي پيـــدا از اين درياي طوفاني  نبــــــود…»
اين قصيده را از آغاز تا پايان به دقت بخوانيم تا سپس دليل اهميت اين موضوع ، که نويسنده از کار ديوان «پروين»  از سال 1368 تا به امروز غافل نبوده، روشن گردد.

زن در ايران، پيش از اين گويي که ايراني نبود
پيشه‌اش جز  تيره‌روزي  و   پريشــــــاني نبود
زندگي و ‌‌‌‌‌‌مــرگش اندر  کنج عزلت‌ مي‌گذشت
زن چه بود آن روزها، گــــر زان که زنداني نبود
کس چو زن، انـــدر سياهي قرنها منـــزل نکرد
کس چو زن، در معبــــد سالوس قــرباني نبود
در عدالتخانـــه‌ي انصاف، زن  شاهـــد نداشت
در دبستان فضيــــلت، زن دبستـــــــاني  نبود
دادخواهيهــــاي زن مي‌مانــد عمري بي‌جواب
آشکارا بـــــــود اين بيـــــداد، پنهـــــــاني نبود
بس کسان را جامه و چوب شباني بود، ليک
در  نهـــادِ جمله  گـــرگي  بود، چــوپاني نبود
از بــــــراي زن به  ميــــــدان فــــراخِ زنــــدگي
سرنوشت و قسمتي، جز تنگ ميــداني نبود
نـــــور دانش را زچشم زن نهـــان مي‌داشتند
اين نـــدانستن ز پستي و گرانجـــــــاني نبود
زن کجــا بافنــده مي‌شــد بي‌نخ و دوک هنــر
خــــرمن و حاصل نبـــود آنجا که دهقاني نبود
ميـــوه‌هاي دکّـــه‌ي دانش فراوان بــــود ، ليک
بهـــــر زن هــــرگز نصيبي زين فـــــراواني نبود
در قفس مي‌آرميد  و  در  قفس  مي‌داد  جان
در گلستان، نام از اين مـــــرغ گلستاني نبود
بهـــــر زن،  تقليـــد تيه فتنه و  چــــاه بلاست
زيرک  آن  زن کاو  رهش اين راه ظلماني نبود
آب و  رنـــگ از علم مي‌بايست شــــرط برتري
بـــــــــا زمـــــرّد ياره و لعل بـــــــدخشاني نبود
جلوه‌ي‌صد ‌‌‌پرنيان ،‌ چون‌يک قباي ‌ساده نيست
عزت از شايستگي بود، از هوســــــراني نبود
ارزش پوشنده، کفش و‌ جامـــــه را‌  ارزنده کرد
قــــدر و پستي، با گـــراني و بـــــه ارزاني نبود
ســــادگي و پاکي و  پرهيز، يک يک گــــوهرند
گــــــوهر تابنـــــده، تنهـــــا گوهـــــر کاني نبود
از  زر  و  زيور چه سود آنجا که نادان است زن
زيـــــور و  زر، پــــرده‌پـــــوشِ عيب ناداني نبود
عيب‌ها را  جامه‌ي پرهيز پوشانده‌ست و  بس
جامـــــه‌ي عجب و هـــوا، بهتر  ز عرياني نبود
زن سبکساری نبیند تا گـرانسنگ است و پاک
پـــــــاک را آسیبی از آلــــــوده دامـــــــانی نبود
زن چو گنجور است‌و عفت،گنج و حرص‌و ‌آز،دزد
وای اگـــــــر آگـــــه از  آیین نگهبـــــــــــانی نبود
اهـــرمن بر سفره‌ی تقو ی نمی‌شد میهمــــان
زان که می‌دانست کان جا، جای مهمانی نبود
پا بــــــه راه راست بایــــد داشت، کاندر راه کج
تـــــوشه‌ای و رهنمـودی، جــــز پشیمانی نبود
چشم و دل ر ا پـــرده می‌بایست، امـا از عفاف
چــــــادر پـــــــوسیــــــده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست تـــــوانای تــــو، آسان کــــرد کار
ورنـــــــه در این کـــار سخت امیــد آسانی نبود
شه‌نمی‌شد گر‌در این گمگشته کشتی‌ناخدای
ســــاحلی پیـــــدا از  این دریــای طوفانی نبود
بایـــد این انـــوار را پروین بـــــه چشم عقل دید
مهــــــر رخشان را نشایــــد گفت نــورانی نبود

مقاله‌ي از دکتر «جلال متيني»
با عنوان «نامه‌هاي پروين اعتصامي و چند نکته در باره‌ي ديوان شعر و زندگاني وي»
سال 1380 فصلنامه‌ي ايرانشناسي

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates