13.07.2012

مناظره با جناب خر

پیام:

روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
‎ ‎
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
‎ ‎
گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی
‎ ‎
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن
‎ ‎
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
‎ ‎
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
‎ ‎
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
‎ ‎
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفرۀ کس نان نه ربودیم
‎ ‎
دیدی تو خری کشد خری را؟
یا آنکه برد ز تن سری را؟
‎ ‎
دیدی تو خری که کم فروشد ؟
یا بهر فریب خلق کوشد ؟
‎ ‎
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
‎ ‎
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟
‎ ‎
دیدی تو خری حریف جوید؟
یا مرده و زنده باد گوید؟
‎ ‎
دیدی تو خری که در زمانه؟
خرهای دیگر پیش روانه
‎ ‎
یا آنکه خری ز روی تزویر
خرهای دیگر کشد به زنجیر؟
‎ ‎
هرگز تو شنیده ای که یک خر؟
با زور و فریب گشته سرور
‎ ‎
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدنش محال باشد
‎ ‎
خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
‎ ‎
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
‎ ‎
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
‎ ‎
گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو
‎ ‎
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
‎ ‎
ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به آدمیت

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates