سنگ صبور؛ نگاهی به جنگ از نوعی دیگر
بیبیسی: داستان نویسی افغانستان که با سوژه های جنگی در ایران مطرح شد و به جوایز مهمی دست یافت برای اولین بار در رمان سنگ صبور وارد مرحله تازه ای می شود.
همه داستان هایی که پس از دهه هفتاد در ایران، افغانستان یا سایر حوزه های مهاجرت توسط نویسندگان افغان نوشته شده اند اکثرا به خشونت فیزیکی جنگ توجه کرده اند یا به به تبعات ملموس و متعارف جنگ پرداخته اند اما رمان سنگ صبور، نخستین رمانی است که بر تاثیر جنگ بر ساحتی دیگر که کمتر به چشم ما می آید اشاره می کند.
البته نشان دادن خشونت فیزیکی جنگ آن هم در ساختار های بدیعی که ادبیات داستانی افغانستان به آن رسیده چیزی است ستودنی ولی به طور کلی که به جنگ می توان از چشم اندازهای گوناگونی نگریست. این در حالی است که داستان نویسی افغانستان تنها از نظرگاهی عاطفی توانسته است به این پدیده نگاه کند و در بسیار موارد به همین نظرگاه اکتفا کرده است.
جایگزینی نقش های اجتماعی
کارهای عتیق رحیمی حاوی نوعی رندی حافظ وار است؛ طنزهای تلخ و تکان دهنده، به سخره گرفتن مناسبات ناعادلانه و گذشتن از هنجارهای معمولی که اخلاقیاتش می نامیم. البته در رمان هزارخانه خواب و اختناق نیز عتیق رحیمی تا جایی از این نرم ها و مرزها گذشته است.
در این فیلم، عتیق رحیمی کاراکتر مرد را که زمانی فرمانده بی باک و مقتدری بوده است خنثی ساخته تا زن او را مانند بازیچه ای در اختیار خودش داشته باشد.
در واقع در این فیلم عتیق رحیمی خواسته است تا دو نقش اجتماعی را جایگزین هم کند. در این فیلم، زن همان فرمانده پیش از دوره نقاهت مرد است و مرد همان زن سر به زیر تو سری خوری که فقط در دایره مقدرات از پیش تعیین شده باید رفتارهایش را تنظیم کند و از خودش هیچ اراده و اختیاری نداشته باشد.
عتیق رحیمی می خواهد تلویحا بگوید که در جامعه ما زن به عنوان یک انسان حایز موقعیتی بالاتر از موقعیت این مرد نیست. حالا در فیلم عتیق رحیمی این زن است که برای خودش و مرد تصمیم می گیرد، مرد را بار بار جا به جا می کند، به بدن مرد دست می زند، مرد را می بوسد و در حین بوسیدن می گوید که من هرگز نمی توانستم تو را ببوسم ولی حالا می توانم با تو هرچی دلم خواست بکنم.
با آنکه این فیلم با مونولوگ و کنش های یک جانبه تا آخر ادامه می یابد اما این کنش ها و مونولوگ ها در واقعیت امر، دیالوگ و واکنش اند. زن وقتی سخن می گوید شما به عنوان یک مخاطب، تاریخی را می بینید که به دست این زن به دادگاه کشیده شده است و در جایگاه متهمان می خواهد از خودش دفاع کند.
شما در نود در صد فیلم با تصویر گلشیفته فراهانی رو به رو هستید و با چهره پر ابهت اما بی حرکت مرد.
انتخاب کاراکترها برای نقش ها بسیار دقیق و هوشمندانه اند. چهره مرد مدهوش دارای همان ابهت و وجاهتی است که از یک مرد مقتدر سنتی در ذهن تان دارید، چهره گلشیفته فراهانی با بازی به یادماندنی اش چهره همه زنان مظلوم و بی دفاع است.
زمانی که زن در پیشگاه این مرد دست به اعمال دون شان یک زن شوهردار می زند خواننده یا بیننده فیلم به عنوان یک مخاطب و یک مرد افغانستانی به شدت عصبانی می شود. این عصبانیت شاید از ناخودآگاه جمعی بیاید. شما در کنار آنکه با زن همنوایی می کنید غیرت مردانه خود را نیز درهم شکسته می یابید؛ غیرت مردانه ای که در چهره این مرد تجسم خودش را یافته است. این مرد تجسم ناآخودگاه اقتدار و غیرت سنتی ای است که به صورت مظلومانه ای عینیت یافته است. برای همین است که بی عملی این مرد در عین آنکه فضای امنی برای کنش های گاه غیر اخلاقی زن پدید آورده است موجب رنج روحی تماشاگر مرد نیز می شود.
زنان و مردان، قربانیان جامعه سنتی
این فیلم با آنکه قصه مظلومیت های یک زن است قصه مردان مظلوم نیز هست، مثلا همین مرد مدهوش که زمانی مایه فخر خانواده خود است در زمان جنگ و شرایط جسمی خاصی که دچار آن می شود خانواده او را ترک می کنند. مردی که اخلاقیات و رفتارش در بستر یک جغرافیای جنگی شکل گرفته اند.
شما از یک فرماندهی که حتی در روز عروسی اش هم در جنگ است و در کنار عروسش کاردی را گذاشته اند توقع چی گونه رفتاری دارید؟ مردی که در ده سال زندگی مشترک فقط دو یا سه سال در کنار خانواده اش است، مردی که جنگ شادابی اش را گرفته است و او را به چهره ای عبوس و اخمو بدل کرده و با اخلاقیات خشن جنگی بار آورده است. او همه را مانند عساکر (سرباران) زیر دستش می بیند. ما در اعترافات زن این مساله را در می یابیم.
این زن از جانب او هرگز نوازش نشده است. این زن هرگز حق نداشته است تا آن گونه که میخواهد بدن قومندان (فرماندهان) را لمس کند یا بتواند خواست های جنسی اش را با او در میان گذارد، در نتیجه به شی ای تبدیل شده است. این قومندان در فیلم و رمان کمتر واجد خصوصیات یک مرد معمولی است.
در قصه های زن ما با یک مرد بی روحی طرف هستیم که در زندگی اش نیز اشتیاق چندانی به شادی و خانواده ندارد، مردی عبوس و کم حرف که گاه گاهی از جبهه جنگ به خانه بر می گردد و با هیچ کس رابطه صمیمانه ای ندارد و با هیچ کس چیزی نمی گوید و دوباره به جبهه جنگ بر می گردد.
سویه دیگر مظلومیت مرد در این فیلم همان پسر جوانی است که با فرمانده خود، در روز حمله وارد این خانه می شوند و زن را در این خانه می یابند. زن فقط با گفتن اینکه تن فروش و فاحشه است از شر آن مرد که در این فیلم خیلی پابند به ارزش های اخلاقی نشان داده شده است رهایی می یابد.
گلشیفته با بازی به یاد ماندنی اش این فیلم را جذاب تر کرده است
ولی آن جوان دوباره و سه باره به سراغ زن می آید و وارد رابطه جنسی با زن می شود. زن به جای ترس یا ابا ورزیدن از این جوان با او که از نظر زن مظلوم است با مهربانی رفتار می کند و خودش را برای او هرباری مهیا می کند.
داغ های سیگار در بدن پسر جوان پرده از راز دیگری بر می دارند. این پسر که در عشق بازی هم خیلی ناشی است و برای اولین بار با یک زن رو به رو شده است شبانه به واسطه آن مرد با غیرت که زن را برای تن فروشی با کلمات رکیک توهین می کند مورد سوء استفاده جنسی قرار می دهد و این پسر هر شب ملزم به رقصیدن برای این فرمانده است.
این تضاد زن را شوکه می کند و باعث به وجود آمدن پیوندی عاطفی میان او و پسر جوان می شود. پیوندی که مبنای آن سرنوشت مشترک زن و مرد در جامعه سنتی و شرایط جنگی است. این زن با این پسر از موضع برتر عشق بازی می کند موضعی که هرگز فرمانده آن را به رسمیت نشناخته است.
او همه امیالی جنسی اش را با وجود این پسر برآورده می کند و همه جزییات این عشق بازی را با مرد نیمه جان نیز در میان می گذارد. این مرد همان سنگ صبور افسانه ای شده است و همه این قصه ها را تاب می آورد. البته قصه این فیلم با تکیه بر یک قصه فولکلور پایان سوررئال دارد، مرد نیمه جانی که در آن حالت جسمی غیر ممکن است حس شنوایی داشته باشد یا شاید هم داشته باشد اما قدرت حرکی را کاملا از دست داده است ناگهان در پایان فیلم و با فهمیدن اینکه دو دخترش نیز از او نیستند جان و حرکت می یابد و می خواهد زن را خفه کند. اما زن با کاردی پهلوی او را می درد و فیلم در همین جا و با نمایی که تن و چهره زن و یک چشم نافذ قومندان در کادر آمده اند پایان می یابد.
تراکم موضوعی و چند نکته فنی دیگر
شاید تنها ایرادی که بتواند بر این رمان و فیلم وارد باشد تراکم مضمون های مربوط به زنان در آن است. هرچند همه موضوعات در پیوندی منطقی و استادانه در کنار هم آمده اند اما شاید آدم بتواند در هر اثری به صورت جدا گانه هرکدام از این مضمون ها را دستمایه رمان های جدا گانه ای بسازد.
توقع اخلاقی از زن در جامعه سنتی، نادیده گرفتن نقش جنسی زنان، نازایی زنان به عنوان یک نقیصه صرفا زنانه، سوق یافتن زنان به فحشا که در قصه عمه کارکتر مرکزی بازتاب یافته است و مسایل دیگر برای یک اثر هنری بیش از اندازه زیاد اند. یعنی قرار نیست در یک اثر هنری همه مسایل زنان بازگو شوند، ولی با آن هم فرم محکم این قصه ها از تزاحم این تراکم کاسته است.
در این اثر یک زن قصه های زندگی اش را باز گو می کند آن هم در فضای بسته یک اتاق، ساختن یک فیلم یک ساعتی با این طرح خیلی دشوار می نماید گاهی نماها بر مخاطب به لحاظ زمانی سنگینی می کنند، اما کارگردان با تغییر های هوشمندانه زاویه های دوربین و فلش بک ها خواسته است ریتم فیلم را از سستی و رخوت نجات دهد.
گاهی این یکنواختی نماهای فیلم با آمدن شخصیت های دیگر و صدای انفجار ها به هم می خورد. هرچند در آغاز این رمان عتیق رحیمی می گوید که “جایی در افغانستان یا هر جای دیگری از جهان” ولی هویت افغانستانی فیلمی که از آن ساخته می شود کاملا هویداست البته بی آنکه از افغانستان یا شهری در این فیلم نام برده شود.
فیلمی بی زمان و مکان که تنها شناسه های فرهنگی این فیلم و قصه های آن فیلم را به جغرافیای ما پیوند می زند. هرچند این جنگ ها آدم را به یاد جنگ های دهه هفتاد می اندازد اما در یک نما ما با پول های دوران حکومت حامد کرزی رو به رو هستیم و جنگجویان با آنکه فارسی صحبت می کنند اما لباس و آرایش جنوبی دارند. این نشان می دهد که فیلم برای مخاطبان غیر افغانستانی ساخته شده است و برای آن ها این فیلم می تواند بی عیب و نقص در باره افغانستان سخن بگوید ولی شاید کارگردان این فیلم می توانست در انتخاب لباس و سایر مسایل دیگر دقت بیشتری به خرج دهد.
از نظر من چیزی که این رمان و فیلم را ارزش می دهد، جسارت در تغییر زاویه نگاه ما به جنگ و درونی کردن این نگاه و محتوای غنی و تکان دهنده آن است. نگاهی که باعث می شود مخاطب تا پایان فیلم با رنج عظیم روحی ای درگیر شود.
پیام برای این مطلب مسدود شده.