22.12.2012

از تفاوت فرهنگی با ژاپن تا تشابه اسمی با کره!

خودنویس: خودمانیم هر چه قدر با ژاپنی‌ها تفاوت ماهوی داریم اما مسوولین عزیزمان با کره‌ای‌ها تشابه اسمی دارند باور ندارید؟ ملاحظه بفرمایید: جیب چون بانک= هاشمی رفسنجانی، … چون تانک= سردار فیروزآبادی، تیپ چون گ…=دکتر احمدی نژاد، جون چون نوح= احمد جنتی و…

از تفاوت فرهنگی تا تشابه اسمی

دکتر قندی، اقتصاددان (چرا می‌خندید؟ خب فامیلی‌اش قندیه دیگه، منم اسمم “هفته” است فامیلی‌ام “زاده” خنده داره؟) عرض می‌کردم، قندی گفته که «کجای اقتصاد ایران مثلا با اقتصاد ژاپن متفاوت است که ارزش ریال در این سال‌ها به این شدت کاهش یافته، اما ارزش ین در این چند دهه مدام افزایش پیدا کرده است؟»

والله این‌که دقیقا کجای اقتصاد ما با ژاپن متفاوت است که بهتر است بگوییم کجای اقتصاد ما با ژاپن شبیه است و اصلا “کل یوم” کجای ما شبیه ژاپنی هاست که اقتصاد ما شبیه آنها باشد.

قبلا هم یک بار نوشته بودم همین که ژاپنی‌ها تلویزیون می‌سازند اندازه قوطی کبریت بعد این خانم والده ما یک قوطی کبریت دارد اندازه رادیو ترانزیستوری‌های قدیم، معلوم می‌شود با ژاپن و کره چند چندیم.

بعد هم من این فرمایشات دکتر قندی را خواندم یک تحقیقی انجام دادم دیدم چه قدر با ژاپن تفاوت فرهنگی داریم و صد رحمت به تفاوت فرهنگی مان با برزیل که فقط در استفاده از انگشت بود و زود هم به تفاهم فرهنگی رسیدیم و تمام شد رفت پی کارش.

یک جا نوشته بود «در مهد کودک‌های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و این طوری می شه که در ادامه بازی بچه ها هم دیگر را جر و واجر می کنند تا بتوانند روی صندلی ها بنشینند و دست آخر هم تعدادی شل و پل تحویل خانواده ها داده می شود.»

اما ظاهرا در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه و بی صندلی بمونه همه باختین! بعد 10 نفر روی 8 صندلی، و 10 نفر روی 7 صندلی و هر دفعه بچه ها سعی می کنن همدیگر را بغل کنند و به هم کمک کنند تا بتوانند هر ده تا روی صندلی ها بنشینند و الی آخر.

یا یک جا دیگر نوشته بود ژاپني ها همان کلاس اول دبستان نقشه ژاپن را می گذارند جلوی بچه می گویند: «ببينيد بچه ها اين ژاپن کوچولوي ماست، ببينيد! ژاپن ما نفت ندارد، گاز ندارد، معدن ندارد، زمینش محدود است و جمعيتش زياد است و… خلاصه باید کار کنیم و تلاش کنیم تا این کمبودها را جبران کنیم.»

حالا بیا در ایران.. اول بسم الله سرود می خوانیم «سنگ کوهت در و گوهر است…» بگیر برو تا ته… ایران ما بزرگ است، نفت داریم، گاز داریم، اورانیوم انبار کردیم، همه چی توپه توپ، آقا هم گفته جمعیت کم است فلذا بچه های عزیز! اصلا غمتون نباشه فقط به پدر مادرها هم توصیه کنید تا می توانند داداش و آبجی تولید کنند.

ولی خودمانیم هر چه قدر با ژاپنی ها تفاوت ماهوی داریم اما مسئولین عزیزمان با کره ای ها تشابه اسمی دارند باور ندارید؟

ملاحظه بفرمایید: جیب چون بانک= هاشمی رفسنجانی ، … چون تانک=سردار فیروزآبادی، تیپ چون گ…=دکتر احمدی نژاد، جون چون نوح= احمد جنتی و…

کدام 300 نفر؛ مسئله این است

شب یلدا رفته بودیم منزل خانم والده و همین طوری که مشغول تناول بودیم خانم والده دست به دعا برداشت و با سوز و گداز دعا کرد که «خدایا خداوندا بچه های من رو جزو این ۳۰۰ نفر قرار بده» همه جو گیر شدیم، بلند گفتیم آمین! یک کم فکر کردم و جخ از جا پریدم گفتم: «اما حاج خانم ۳۱۳ نفر هستند ها، ۱۳ نفر را پیچاندید این وسط»، گفت: «نه بچه جان، ۳۰۰ نفرند» با عصبانیت گفتم: «مادر من! والله بالله تالله یاران امام زمان ۳۱۳ نفر هستند نمیدونی بدون» خانم والده گفت: «شما انارت رو بمَک! یاران امام زمان را چی کار دارم من؟ منظورم این ۳۰۰ نفری است که احمدی نژاد گفته پول ۶۰ درصد مردم را در جیب گذاشته اند!»

ما رو می گی، در حالی که آب انار از هفت تا سوراخمان زد بیرون!، دنبال یک دوربین می گشتیم که دهانمان را باز کنیم و زل بزنیم به آن!

دولت «نمی گذارند»

یعنی اگر دست من بود یک کمیته حقیقت یاب راه می انداختم و می رفتم دنبال این گروه که نمی گذارند احمدی نژاد کارهایش را انجام دهد.

البته این که «عده ای نمی گذارند برنامه های دولت اجرا شود» فقط مختص احمدی نژاد نیست و این یک عده از خدا بی خبر در دوران اصلاحات هم همین بساطشان بود و دائم کرم می ریختند و نمی گذاشتند تا سید به کارهایش برسد.

بنابراین حالا که از سال 76 تا الان یعنی ۱۲ سال است که این «عده» نمی گذارند کارها انجام شود خب چه کاری هست ما دوباره یک نفر دیگر را هم رئیس جمهور کنیم باز بیاید بگوید «نمی گذارند»

خب برویم نماینده گروه «نمی گذارند» را پیدا کنیم همان را کاندید کنیم خودمان را خلاص کنیم دیگر چون این ها که من می بینم کلا «نمی گذارند» حالا خود دانید.

افزایش مصرف دسته بیل

باور کنید ما ماندیم در کار این مملکت، هفته پیش نوشتیم که رئیس سازمان غذا و دارو گفته «دولت به جای دارو، ارز مرجع را برای دسته بیل و زین اسب اختصاص داده است» و معلوم شد که بعد از سی سال در زمینه دسته بیل هم هنوز به خودکفایی نرسیدیم بعد این هفته اکبر قاسمی، سفیر جمهوری اسلامی در اوکراین گفته «با کمک کار‌شناسان بومی، ایران نه تنها در زمینه بنزین به خودکفایی رسیده بلکه موفق به راه‌اندازی صادرات سوخت هواپیمایی جت به کشورهای دیگر نیز شده است.»

یعنی در واقع ما سوخت جت و البته نانوتکنولوژی (مقام عظیم رهبری این یکی را خیلی دوست دارد) به کشورهای دنیا صادر می کنیم و در سال تولید داخلی، دسته بیل وارد می کنیم.

من نمی دانم مگر کشور چه قدر نیاز به دسته بیل دارد و چه اتفاقی افتاده که نزدیک انتخابات مصرف دسته بیل در کشور افزایش پیدا کرده است، بعد هم حالا گیریم که با ارز دولتی دسته بیل وارد کردیم، پس خود بیل چه می شود؟ یعنی همان قسمتی که دسته بیل در آن فرو می رود و کامل می شود.. اینکه نزدیک انتخابات دسته بیل خالی به چه دردی می خورد و به چه کاری می آید الله اعلم. کارشناسان باید نظر بدهند.

بیکاری ریشه کن شد

یادتان است که احمدی نژاد قول داده بود «تا پایان سال ۹۱ بیکاری در ایران ریشه ‌کن می ‌شود.» احتمالا منظور سال ۱۴۹۱ بوده است چون همین دیروز آمار منتشر شد که بعله، «نرخ بیکاری در تابستان سال ۹۱ در مقایسه با تابستان گذشته در ۲۰ استان افزایش یافته است.»

احمدی نژاد که چند وقت پیش در مراسم افتتاح مجتمع فولاد هرمزگان گفته بود «خیلی وقت‌ ها از اینکه بگوییم در فلان جا بیکاری داریم خجالت می ‌کشم» احتمالا اگر این آماری که عرض کردم خدمتتان را خوانده باشد الانه باید خجالت را کشیده باشد انداخته باشد دور گردنش!

البته یادم است احمدی نژاد در دور سوم سفرهای استانی در یک جایی (فکر کنم ایلام بود) گفته بود «جوانان بیکار چند راس گوسفند تهیه کنند و از این طریق خود را مشغول نمایند»

در این بین برخی دوستان معتقدند که احمدی نژاد به وعده اش عمل کرد و تا همین جا هم کلا بیکاری را ریشه کن کرد چون تقریبا 8 سالی است که ملت و دولت و مجلس و به ویزه مقام عظیم رهبری و بقیه علما را گذاشته است سر کار!

هپی کریسمس!

عجب ملتی هستیم به خدا…

همین دو هفته پیش بود طرف با یک تپه ریش و یک پیراهن مشکلی به تن و یک انگشتر عقیق با نگینی اندازه توپ پینگ پونگ و یک تسبیح شاه مقصود جلوی درب مغازه اش که پوشیده از کتبیه و سیاهی «باز این چه شورش است…» بود و واقعا شورش را در آورده بود؛ بعد دیروز از جلوی مغازه ها رد می شدم همان یارو شیش تیغ کرده بود و سیاهی ها را کنده بود و با کمک آقازاده ها و همسایه ها از پشت وانت یک درخت کاج به داخل مغازه منتقل می کرد و برف شادی می ریخت داخل ویترین مغازه و خلاصه هپی کریسمس!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates