امروز آفتاب از مغرب طلوع کرد
خُسن آقا: گمان می کنید بیخود بود از اول من نام اینها را گذاشته بودم اسهال طلب!؟
انتخاب : شهیر شهید ثالث: چشم را که باز کردم سپیده تازه دمیده بود. سه شنبه ١۶ مرداد بود. غلتی زدم و نگاهی به ساعت بالای سرم کردم. ساعت ۵ و ١٢ دقیقه را نشان می داد. دستم را دراز کردم و در حالت خواب و بیداری لپ تاپ را از بالای سرم برداشتم. طبق معمول در حالی که چشمهایم هنوز از زور خواب به سختی باز می شد باید نگاهی سریع به اخبار روز می انداختم و یک دور سایت های معروف ایرانی را مرور می کردم.
خبرگزاري انتخاب : چشم را که باز کردم سپیده تازه دمیده بود. سه شنبه ١۶ مرداد بود. غلتی زدم و نگاهی به ساعت بالای سرم کردم. ساعت ۵ و ١٢ دقیقه را نشان می داد. دستم را دراز کردم و در حالت خواب و بیداری لپ تاپ را از بالای سرم برداشتم. طبق معمول در حالی که چشمهایم هنوز از زور خواب به سختی باز می شد باید نگاهی سریع به اخبار روز می انداختم و یک دور سایت های معروف ایرانی را مرور می کردم. پس از حدود ده دقیقه روز آنلاین را باز کردم. تیترهای مختلف را سریع از نظر گذراندم و بر روی یکی از آنها مکث کردم. “زمانی برای توقف” نوشته احمد زید آبادی.
با بی میلی لینک را باز کردم. با خود گفتم دوباره همان حرفهای تکراری، شکوه های همیشگی و بی حاصل.
“واقعیت فعلی ما اصلاح طلبان این است که دور هم جمع نمی شویم، دستور کار مشترکی نداریم و جز نق زدن های تکراری به حکومت کاری نمی کنیم. در عین حال، اگر دور هم نیز جمع شویم، در نگاه یکدیگر احمق جلوه می کنیم، دعواهامان بالا می گیرد و بازار بدبینی و اتهام گرم می شود. آخر این هم شد زندگی که ما برای خود تعریف کرده ایم؟” با خود گفتم خوابی؟ داری در افکار خودت غوطه می خوری؟ دوباره خواندم. نه اشتباه نمی کردم این ها کلمات احمد زید آبادی بود.
حالا دیگر نشسته بودم و خواب از سرم پریده بود. در حالی که کلمات مسلسل وار از طریق چشم به درون مغز رخنه می کرد، مقاله اینگونه ادامه یافت: “در چنین شرایطی هشدار و نصیحت، اثری معکوس دارد، امکان ایجاد تشکیلات قانونی موثر برای اعمال فشار به قدرت سیاسی نیز صفر است و تنها چیزی که می ماند، تعرض های لفظی بی اثر و خسته کننده و بلکه چندش آوری است که ما به طور فردی یا جمعی برای راحتی وجدانمان از آن بهره می گیریم و بعد، جامعه آنها را به حساب مبارزه می گذارد و حکومت هم از سر آن نمی گذرد!…….عجیب است که نوشته های اخیر اصلاح طلبان- از جمله خود من- پر از ناله و فریاد شده است، ناله ای که نشانی روشن از ناتوانی و بلکه درماندگی و استیصال ما در برابر شرایطی بغرنج دارد. ”
احساس عجیبی داشتم. فریادی که سالها در گلوی من شکسته بود و بدلیل اینکه اولویت ها به لحاظ سیاسی برای من چیزهای دیگری بود (که به آن خواهم پرداخت) و هم به این علت که می دانستم کسی گوشش بدهکار یک خارج نشین نیست هرگز بر زبان جاری نشده بود، از قلم زید آبادی چون سیلی راه به عالم واقعیت می گشود.
پیشنهاد خارج از عرف زید آبادی در پایان مقاله این بود که اصلاح طلبان یا به مدت شش ماه سیاست را ببوسند و کنار بگذارند زیرا که به قول او هیچ برنامه ای و حتی تحلیل دقیقی از شرایط کشور ندارند و ادامه این وضعیت تنها باعث می گردد که اصلاح طلبان بدون دستیابی به هیچ نتیجه ای هزینه های سنگین پرداخت کنند، و یا راه حل دیگر این که اگر حکومت ریشه همه ناکامی ها و ناکارآمدی های خود را در وجود همین دویست- سیصد نفر فعال سیاسی و اجتماعی می داند، این دویست- سیصد نفر بدون هرگونه اعتراضی به صورت داوطلبانه و دسته جمعی خود را به زندان اوین معرفی کنند تا هم خیال جمهوری اسلامی راحت شود و هم فعالان ما احساس انفعال و بویژه عذاب وجدان ناشی از سکوت و بی عملی نداشته باشند. و سپس اضافه می کرد : “می دانم که خواهید گفت، هیچکس نمی آید! اگر نمی آیند دیگر چه ادعائی؟ چیز دیگری فعلا به ذهن من نمی رسد.”
حقیقث اینست که علت شکست فاحش نماینده اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری ٨۴ این بود که جریان روشنفکری اصلاح طلبی هرگز نخواست از فضای دوم خرداد سال ٧۶ بیرون آید و با طرح همان شعارها در حالیکه جامعه آهسته آهسته راه خود را از آنان جدا می کرد در یک حوزه بقول آقای زید آبادی دویست سیصد نفری روزانه دهها نامه و مقاله و مصاحبه در جهت شکایت از نقض آزادیهای فردی، سیاسی و اجتماعی تهیه و تولید می نمود.
در جریان انتخابات ٨۴، جنبش اصلاحات که ٢٢ میلیون رای خاتمی را یدک می کشید غافل از تحولاتی که در عمق جامعه شکل گرفته و یاس و سرخوردگی که جریان اصلاحات و شخص آقای خاتمی در مردم بوجود آورده در یک دنیای غیرواقعی بسر می برد.
در گرماگرم آن روز ها محمد رضا خاتمی در پاسخ به این سئوال که آیا انتخابات یک مرحله ای خواهد بود یا دو مرحله ای می گوید: “تا دو هفته پیش یقین داشتم که انتخابات دو مرحله ایست. الان خیلی تردید دارم و ممکن است در روزهای باقی مانده تردیدم به یقین تبدیل شود که انتخابات یک مرحله ای خواهد بود.” بعبارت دیگر احتمال نسبتا بالائی وجود دارد که معین در یک مرحله کار را تمام کند.
بهزاد نبوی به مردم نوید می داد که رئیس جمهوری آینده تدارکاتچی نخواهد بود. تلویحا منظور وی آن بود که نتیجه نهائی انتخابات بین هاشمی و معین دور خواهد زد.
در دوره ماقبل در حدود ٢٢ میلیون نفر به خاتمی رای داده بودند. در آن روز دوم خرداد مردم به نفی اقتدار و کهنه پرستی رفتند. رای مردم بیش از آنکه رای به خاتمی باشد رای منفی به رقبای وی بود.
با توجه به اینکه وخامت اوضاع اقتصادی و اجتماعی هنوز به این درجه نرسیده بود و خاتمی از خود روحیه مسامحه و مدارا نشان می داد مردم امیدوار بودند وی با حل مسائل تنش آفرین مانند رابطه با آمریکا و غیره زندگی راحت و بی دغدغه ای برای آنان فراهم آورد.
قشر جوان بدنبال نشر افکار و عقاید سیاسی خود نبود و اگر برداشتی هم از دموکراسی داشت محدود به حیطه آزادیهای فردی، نوع لباس، آزادی موسیقی و از این قبیل مقوله ها بود و اتفاقا خاتمی تا حدودی به نیازهای آنان در این زمینه پاسخ گفت. بنابراین روی گرداندن مردم از جناح مذهبی سنتی و روی آوردن به خاتمی مطالبه دموکراسی از جنس آنچه که روشنفکران جبهه اصلاحات مطرح می کردند مانند آزادی بیان و احزاب سیاسی نبود. مطالبه آزادی هایی بود که بیشتر در فرهنگ سیاسی آنرا آزادیهای فردی می نامند.
مردم به خاتمی به خاطر آنچه که “وی بود” رای ندادند بلکه به آنچه که “وی نبود” رای دادند.
هر چه که زمان جلوتر رفت جامعه ای که در دوم خرداد ٧۶ با شور و عشق خاتمی را به ریاست جمهوری برگزیده بود مایوس تر و سرخورده تر شد. بخشی از این امر قطعا همان گونه که خاتمی می گفت نتیجه بحران سازی ها و چوب لای چرخ گذاشتن های جناح مخالف بود اما بخش مهمتر آن بود که شخصیت خاتمی و یا تحلیل وی از شرایط به وی امکان مقابله و قد بر افراشتن برای دفاع از حقوق مردمی که یکپارچه به حمایت از وی بر آمده بودند را نمی داد. از سوی دیگر نمی توان منکر شد که در زمان خاتمی بود که نخستین بار کلمه رانت و رانت خواری به گوشها رسید. فساد مالی و اداری که همواره حتی پیش از انقلاب در ایران یک معضل اجتماعی بوده است در زمان خاتمی از اوج و گستردگی کم سابقه ای برخوردار شد.
خاتمی و طیف اصلاح طلبان سرگرم مبارزه قدرت با طیف مقابل جامعه را به حال خود رها کردند. شکاف عمیق طبقاتی چون دیوی در جامعه سر برآورد. توزیع ناعادلانه ثروت که طبیعت اقتصاد بازار است در جامعه ای که از فساد مالی و اداری و رانت خواری نیز در رنج بود چهره کریه تری از خود نشان داد. نه اینکه اختلافات قبل از خاتمی در جامعه ایران وجود نداشت ولی شدت و وسعت آن در پایان دوران هشت ساله برای کسی که مدتها از ایران دور بوده و سفری به ایران می کرد بطور محسوسی به چشم می آمد.
جوانان مرفه، شمال شهر را جولانگاه اتومبیل های گران قیمت خود کردند. توجه به موسیقی و فرهنگ غربی، لباس پوشیدن غربی، صحبت کردن به زبان انگلیسی شکسته بسته، پارتی های باور نکردنی شبانه که حتی در زمان شاه نمونه آن دیده نمی شد از مشخصه های این نسل جدید “باحال” بود. جامعه با چشمانی گرد شده از حیرت به تماشای سیل فرهنگی نشست که در آن بخشی از جوانان “تیپ می زدند” و فکر و ذکرشان این بود که “یک پارتی با حال بترکانند”.
در کنار تضاد اقتصادی این گروه با جوانان جنوب شهر تضاد فرهنگی پدید آمده هم مزید بر علت شده و باعث می شد که بخشی از جوانان جنوب شهر که جذب نیروهای بسیج و انتظامی می شدند شمال شهری ها را به دیده یک دشمن بنگرند. در حالی که موج های بلند این تحولات اجتماعی و اقتصادی جامعه را در هم می کوبید هیچ یک از نیروهای اصلاح طلب در برابر این پدیده شوم اجتماعی یعنی دو قطبی شدن جامعه و گسترش بی سابقه فساد و رانت خواری برنامه و طرحی نداد که هیچ، بلکه این موضوعات کاملا در سایه مبارزه برای تامین آزادیهای سیاسی قرار گرفت. در این میان لبخندهای آقای خاتمی که روزی روح نواز بود در روزهای آخر دیگر دل آزار شده بود و انسان از خود می پرسید او به چه چیز لبخند می زند؟
فحشا و اعتیاد اوج گرفت. پدیده های جدیدی چون قاچاق دختران جوان به کشورهای همسایه خلیج فارس فاجعه ای بود که در مجلس ششم انعکاس نیافت. فریاد این دخترکان ١۵ تا ٢۵ ساله ای که چون کالا به دوبی حمل می شدند و خانواده های آنان تنها گهگاه در روزنامه های دوم خرداد انعکاس می یافت.
در این حال و هوا نظریه پردازان اصلاح طلب از نتیجه انتخابات ٢٧ خرداد کاملا شوکه شدند. بحث تخلف و تقلب در انتخابات وضعیت ناگوار به وجود آمده را توجیه نمی کرد. آقای معین ١٨ میلیون رای کمتر از خاتمی آورد درحالیکه تعداد واجدین شرایط رای دادن نسبت به دوره قبل ۵ میلیون نفر بیشتر شده بود. به عبارت دیگر جبهه اصلاحات حدود ٢٠ میلیون رای (با احتساب افزایش تعداد رای دهندگان) را در انتخابات از دست داده بود.
نماینده جبهه اصلاحات مقامی بهتر از پنجم در میان کاندیداها بدست نیاورد و این در حالی بود که کروبی بدون هر گونه پشتیبانی حزبی و تشکیلاتی و با کمترین تبلیغات در میان کاندیداهای مطرح، با شعار “ماهی پنجاه هزار تومان از دم” اگر دو ساعت دیگر هم از خواب خود زده بود شاید امروز رئیس جمهور کشور بود!
مشاورین کروبی درد را شناخته بودند و درست یا غلط شعاری ساده با بردی فوق العاده مطرح کردند.
عجیب اینجاست که در حالیکه بحران بیکاری ۴٠ درصد مردم کشور یعنی ٢٨ میلیون نفر را شامل شده و آنها را بزیر خط فقر مطلق و یا نسبی برده بود (فارس نیوز- ١٣/٢/٨۴) آقای بهزاد نبوی می گفت: “روی آوردن کاندیداها به شعار “رای بده تا این امتیاز مادی را در اختیارت بگذارم” از نظر توسعه سیاسی تاسف بار است.”
توسعه سیاسی از نظر روشنفکران جبهه اصلاحات ممکن است اولویت اول زندگی آنها را تشکیل دهد ولی برای توده مردمی که در فقر دست و پا می زنند و درمانده پرداخت اجاره خانه هستند و روزها و ماهها رنگ گوشت و مرغ را نمی بینند آزادی بیان و قلم متاعی لوکس و تجملی به شمار می رود که بود و نبودش تاثیرچندانی در زندگی آنان ندارد.
شعار آزادیخواهی شعار خوبی است اما تا زمانی که سوار بر واگن عدالت و رفاه اقتصادی نشود در لایه های متراکم جامعه یعنی بخش کم درآمد و فقیر نفوذ نمی کند. اما حتی همین امروز هم جبهه اصلاحات به ندرت آن هم به عنوان ابزاری برای سرکوب طرف مقابل و رسیدن به دموکراسی از مشکلات معیشتی مردم سخن می گوید. جبهه اصلاحات کمتر از توزیع عادلانه ثروت و عدالت اجتماعی می گوید. نه تنها این،بلکه به عنوان یک جناح سیاسی هیچ نوع برنامه اقتصادی مشخص که ضامن آسایش اقتصادی ، کنترل تمرکز ثروت و توزیع عادلانه ثروت در جامعه باشد ندارد.
ظهور احمدی نژاد معلول این شرایط بود. بهزاد نبوی در تحلیلی پس از انتخاب شدن احمدی نژاد می گوید:
“به آراء مردم تهران نگاه کنید، خیلی دقیق است. از خط خیابان انقلاب به بالا، در دوره اول رای دکتر معین و در دور دوم هاشمی حائز اکثریت شد و از این خط هر چه پایین تر می رویم رای آقای احمدی نژاد بیشتر می شود.” قاعدتا از این تحلیل باید درسی گرفت و نتیجه ای بیرون کشید.
در بهمن ١٣٨٣ و پیش از انتخابات ریاست جمهوری محمد عباسپور عضو کمیسیون اجتماعی مجلس گفت:
“٩٠٪ مردم زیر خط فقر قرار دارند و تنها ده درصد مردم از امکانات رفاهی بهره مند هستند.” عباسپور هم چنین افزود: “در طول ٢۵ سال گذشته اگر چه کارهای خوبی انجام شده اما شاهد فشار عمیق طبقاتی ناشی از بی عدالتی اجتماعی در طول سالها بوده ایم که این امر باعث بروز آسیبهای اجتماعی مانند کارتن خوابی، افزایش طلاق و فقر و فحشاست.”
نشریه تحقیقاتی اقتصادی خاورمیانه “میس” (Middle East Economic Survey) می نویسد: ۶٠٪ خودکشی ها در ایران بطور مستقیم و غیرمستقیم در ارتباط با مسئله بیکاری است (فارس نیوز ١٣/٢/٨۴).
در حالیکه جامعه با این معضلات دست و پنجه نرم می کرد روشنفکران اصلاح طلب دغدغه آزادی های سیاسی و بیان و قلم را داشتند. این شعار نه تنها آنان را از جامعه دور ساخت بلکه هزینه گرانی هم برای آنان در پی داشت.
اگر همین مقدار انرژی صرف بازخواست دولت در خصوص مبارزه با فساد اقتصادی، رفع تفاوت فاحش فقیر و غنی در جامعه، کاهش بیکاری، و مبارزه با اعتیاد می شد حداقل این بود که حمایت های مردمی را جلب می کرد و اگر هزینه ای هم پرداخت می شد اقلا می توانست با حمایت مردم، آینده ای برای آن متصور شد.
تصور بسیاری این است که شرط اساسی رسیدن به رفاه اقتصادی حاکمیت دموکراسی است. نگاهی به بزرگترین دموکراسی جهان یعنی هند گواه صادقی است که فقر و گرسنگی ( در غیاب یک تفکر پیشرو در جامعه ) بسادگی می تواند با دموکراسی همزیستی کند. به این آمار نگاهی بیفکنید:
– ٢ میلیون کودک در سال، قبل از اینکه نخستین سالگرد تولد خود را ببینند بر اثر فقر جان می سپارند.
– از ١۶٠ میلیون کودک زیر ۶ سال ۶٠ میلیون آنها زیر خط فقر بسر می برند.
– ٧۴٪ کودکان از بیماری کم خونی در رنج اند و دهشتناک ترین آمار اینکه هر روز ٢۴٠٠٠ نفر در هند از گرسنگی مرگ را در آغوش می گیرند .
از سوی دیگر در همسایگی هند، چین بزرگترین دیکتاتوری جهان قرار دارد که در آن هیچ کس از گرسنگی جان خود را از دست نمی دهد. این نه به منزله تقبیح دموکراسی است و نه تمجید از دیکتاتوری، تنها ذکر این واقعیت است که ممکن است برای ما مقوله آزادی در اولویت باشد اما الزاما دموکراسی نسبت به درد های مردم و بخصوص محرومین جامعه از خود همدردی وسمپاتی نشان نمیدهد. آنچه که در این نوشتار از آن سخن می رود بی توجهی به مقوله آزادی و دموکراسی نیست. بحث بر سر اولویت هاست.
نه آنچه که اصلاح طلبان تا کنون گفته اند یک راه حل است و نه آنچه که من می گویم.
برای مسائل اجتماعی راه حلی وجود ندارد بلکه گزینه های مختلفی وجود دارد که در صورت انتخاب هر یک از آن گزینه ها ما وارد یک پروسه “داد و ستد” (Trade-off) می شویم. به این معنی که انتخاب هر یک از گزینه ها متضمن نفع ها و ضررهائی است. هم چنانکه در داد و ستدهای زندگی فردی با سبک سنگین کردن نفع و ضرر دست به عمل می زنیم در خصوص برگزیدن گزینه های اجتماعی نیز باید پیرامون آنچه که بدست می آوریم در مقابل آنچه که از دست می دهیم مطالعه کرده و سپس اقدام کنیم.
ممکن است گفته شود آن چه که گفته شد بیشتر به طیف جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب باز می گردد و نیروهای موسوم به ملی- مذهبی که در معادله قدرت چندان نقشی نداشته اند را در بر نمی گیرد. در ادامه این بحث به این موضوع خواهیم پرداخت. صراحت و صداقت زید آبادی مشروط بر اینکه تنها جرقه ای از روی ناکامی حاصل از شکست نباشد و به یک ارزیابی مجدد و تجدید نظر در حداقل بخشی از جنبش اصلاح طلبی ایران منجر شود می تواند نقطه عطفی باشد.
اما هنوز ما به فوری ترین و اساسی ترین معضل امروز ایران نپرداخته ایم. چیزی که در میان انبوه نوشته ها و سخنان اصلاح طلبان کمتر محلی از اعراب دارد. منتظر بخش های بعدی این مقاله باشید.
*** شهیر شهیدثالث
shahir@shahirblog.com
پیام برای این مطلب مسدود شده.