16.08.2007

خاطرات تلگرافچی رضاشاه

پیک نت: هواپيماها ناگهان برفرار مشهد ظاهر شدند از اتحاد با هيتلر تا سقوط بمباران محدود و سپس پايان حکومت خودکامه رضاشاه

آخرين بخش از کتاب “تلگرافچی رضا شاه” را به مشاهدات مستقيم او از ورود ارتش اتحاد شوروی به خراسان، سقوط رژيم ديکتاتوری رضاشاه و پوچ بودن همه ادعاها و مبارز طلبی های جهانی شاه و فرماندهان نظامی اش اختصاص داده ايم. “عبدالرضامهدوی” زمان ورود ارتش سرخ به خراسان رئيس تلگراف منطقه بود. وزارتخانه و تشکيلاتی که حکم سازمان امنيت و اطلاعات را در زمان رضا شاه داشت. او که حتی در کتاب خاطراتش همچنان علاقه و عشق خويش به رضاشاه راحفظ کرده و در جای جای خاطراتش اين علاقه و عشق بيرون می زند، در همين بخش از خاطراتش از چاپلوسی ها و تملق گوئی هائی می نالد که رضاشاه خود مشوق و بانی آن بود. از طرح تبليغ حاکميت رضاشاه و پيشرفت های دوران او می نويسد که وزارت فرهنگ وقت مسئول آن شده بود. در همين جلسات رضا شاه و ارتش را به عرش می بردند تا موقعيت و لفت و ليس حکومتی خود را حفظ کنند.

شاه خودکامه ای که با استفاده از اختناق و ديکتاتوری و دراوج بی خبر نگهداشتن مردم از آنچه در دربار او می گذشت با آلمان هيتلری نرد عشق ورزيده و همسرش را در راس يک هيات ديپلماتيک به ملاقات هيتلر فرستاده بود تا آمادگی وی برای اتحاد با آلمان نازی را به اطلاع هيتلر برساند، نيمه شب با تلفنی از خواب بيدار می شود که تلگرافچی مورد اعتمادش از مشهد می زند و اطلاع ميدهد که ارتش شوروی وارد خراسان شده، هواپيماها بر فراز شهر مشهد پرواز می کنند، فرودگاه مشهد را بمباران کرده اند و ” از سر تا ته لشکر” همه گريخته اند! تنها يک هفته پيش از اين تلفن و اين ورود به خراسان، شهاب فردوس سر تبليغاتچی دربار در خراسان برای مدعوينی که جمعشان کرده بودند تا برايشان از قدرت ارتش و اقتدار دربار شاهنشاهی سخنرانی کند، قوای نظامی ايران را تحت امر فرمانده کل قوا “رضا شاه” برابر با قوای جهانی اعلام کرده بود!

همه چيز يکشبه فرو ريخت و آنچه از سقوط دربار رضا شاه باقی ماند، گرانی، احتکار، فرصت طلبی تجار و محتکران برای غارت مردم، دستگاه دولتی فروپاشيده و ارتش از هم گسيخته، کشور اشغال شده از شمال و جنوب و پايان رويای اتحاد با هيتلر و تبديل ايران به پل پيروزی آلمان بر شوروی بود!

از اين همه شباهت های تاريخی که بارها در نظام های ديکتاتوری به اشکال مختلف و کيفيت های متفاوت تکرار شده، درس خواهند گرفت؟

تلگرافچی رضا شاه می نويسد:

انجمن پرورش افکار

درمرکز به اين نکته برخوردند که بايد حاميانی برای حفظ وضعيت در کشور بوجود آورد و ازعمليات دولت پشتيبانی و حمايت کرد که نقشه های اصلاحی با کمک مردم عملی شود و رشد اخلاقی و اجتماعی در بين مردم تقويت و ترويج شود تا اصلاحات پايدار بماند و بالاخره افکار ملت را متوجه پيشرفت های دوره سلطنت رضا شاه نمود و ملت را به شاهراه ترقی و ايمان به حکومت سوق داد. از طرف وزارت فرهنگ دستور تشکيل انجمن هايی بنام پرورش افکار در مرکز و ولايات صادر شد. سخنرانانی که مامور ارشاد بودند دراين جلسات حضور به هم می رساندند و داد سخن می دادند و ساعت های چندی وقت شنوندگان را که با اصرار ادارات دولتی و بنگاه های فرهنگی دراين مجالس حاضر می شدند می گرفتند. متاسفانه در اين قسمت هم متصديان مربوطه از حقيقت گوئی منحرف می شدند و پرورش افکار هم منحصر به اظهار تملقات نسبت به شخص اعليحضرت پهلوی می شد. سخنرانان موضوعی را انتخاب می کردند و بعد از ذکر مختصر مقدمه ای شروع به تعريف و ستايش از ذات مقدس ملوکانه می کردند و دراين قسمت به قدری راه مبالغه می پيمودند که اثر سوء در شنوندگان ايجاد می کرد و کوچکترين نتيجه مطلوبی حاصل نمی شد.

چند شب قبل از سوم شهريور 1320 که متفقين ايران را اشغال کردند و خراسان نيز به تصرف قوای سرخ در آمد و لشکريان ايران بدون مقاومتی ساز و برگ خود را در خيابان های ريختند و از سرلشکر تا ته لشکر هر يک به طرفی فرار کردند، شهاب فردوس که از کارمندان فرهنگ مشهد بود در انجمن پرورش افکار در مشهد سخنرانی مفصلی در باب قشون و نظام ايران در عصر پهلوی کرد و وضعيت ارتش را از هر جهت با کليه قشون دنيا برابر کرد. شايد يک هفته بيشتر طول نکشيد که وضعيت شهريور پيش آمد و اثری از اين همه قشون ظفرنشان باقی نماند.

بالاخره می خواهم تذکر بدهم که در آمد دولت اگر ساختمان های دانشگاه و ساير موسسات را به کار انداخت، به زرق و برق و رنگ و روغن های تملق آميز درکشور اکتفا کرد ونسبت به پيشرفت های اساسی فرهنگی کوچکترين اقدام مصلحت آميزی به عمل نيآمد. بعد از فقدان رضا شاه معلوم شد که حکومت ديکتاتوری بيست ساله حتی يک قدم هم ملت ايران را از حيث سجايای اخلاقی جلو نبرده است.

ورود قوای شوروی به خراسان

ساعت 2بعد از نصفه شب چهارم شهريور 1320 با صدای در حياط از خواب بيدار شدم. تلگرافچی از تلگرافخانه آمده بود. بسيار پريشان بود و گزارشی تلگرافی را که از باجيگران مخابره شده بود و حاکی از ورود قوای شوروی به باجگيران و تصرف کليه ادارات دولتی و خلع سلاح ژاندارم های مرزی و پاسبان های شهربانی باجگيران بود به من داد. با گفته های شب گذشته تيمسار سرلشکر محتشمی، ملاحظه اين گزارش خيلی متعجب شدم که چگونه فرمانده لشکری در حوزه فرماندهی خود اين قدر بی اطلاع است که شب گذشته می گفت در مرزهای خراسان هيچ اتفاقی نخواهد افتاد. با تلفن سرلشکر را از خواب بيدار کردم و گزارش را برای او خواندم. با کمال خونسردی جواب داد”بسيار خوب”.

تکليف ديگری نداشتم جز آنکه آقای پاکروان استاندار را از موضوع با خبر سازم. منزل او درچهار کيلومتری مشهد در ملک آباد بود. با تلفن او را هم بيدار کردم و ماجرا را اطلاع دادم. قرار شد ساعت شش صبح در ستاد لشکر حاضر شود و باهم ملاقات کنيم و تصميم بگيريم.

ساعت شش صبح چهارم شهريور رئيس شهربانی به در منزل من آمد و باتفاق به ستاد لشکر رفتيم. در بين راه که فاصله کمی بود صدای طياره های جنگی به گوشمان می رسيد. پس از چند لحظه 5 هواپيمای جنگی بالای شهر مشهد هويدا شد و پس ازعبور از بالای شهر به سمت فرودگاه مشهد رفتند که خارج از شهر بود. درست ساعت 7 صبح بود که صدای بمب از فرودگاه بلند شد. چند بمب انداختند و مجددا از روی شهر رفتند. در اين موقع من و رئيس شهربانی وارد ستاد لشکر شديم. صدای بمب ها شهر را متزلزل و نگران کرده و مردم از خانه ها بيرون ريخته بودند و دکان ها بسته بودند. نظم شهر بهم ريخته بود. ساعت 9 مجددا هواپيماهای جنگی که تعدادشان 9 فروند بود در بالای شهر پيدا شدند و باز به سمت فرودگاه رفتند. هنگ هوائی مشهد شروع به شليک به طرف طياره های دشمن کرد. درموقع بمباران فرودگاه 23 تير توپ که ذخيره هنگ بود شليک شد. صدای آن توپ ها بيشتر بر تزلزل قاطبه شهری ها افزود و اينبار کليه سکنه شهر از خانه ها خارج شدند و به جانب خارج شهر و بيابان حرکت کردند. گزارش های تلگرافی از ورود نيروهای سرخ به ساير قسمت های مرزی متواليا می رسيد.

خلاصه بنابر دستور های تيمسار سرلشکر با جبر و زور چند اتوبوس از گاراژدارهای شهر آوردند و دو دسته نظامی سوار اتوبوس ها شدند و يا علی گويان برای جنگ و جلوگيری از قوای شوروی به طرف قوچان اعزام شدند. اعزام اين چند صد نفر نظامی با اتوبوس شوخی بود. رئيس ستاد لشکر فقط جواز خروج متعينين و متشخصين و تجار و غيره را از شهر امضا می کرد که دم دروازه نظامی ها مزاحم آنها نشوند و اجازه خروج بدهند. ساعت 4 بعد از ظهر خبر ورود قوای شوروی به قوچان رسيد. من و رئيس شهربانی و رئيس ژاندارمری تا آخرين دقيقه که استاندار و فرمانده لشکر در شهر بودند در شهر منتظر آخرين تصميم فرمانده لشکر شديم و بعد همگی به طرف نيشابور حرکت کرديم. در نيشابور تلگرافی از اعليحضرت به آقای پاکروان رسيد که ماموران کشوری از محل خارج نشوند زيرا کسی با آنها کار ی ندارند. ما دوباره به مشهد بازگشتيم. در جاده مشهد عده ای نظامی فراری با افسران بلاتکليف متوقف بودند. جمعيت در صحرا بيشتر بود. در دامنه يک تپه مشاهده نمودم که عده زيادی قاطرهای توپخانه لشکر شرق و چند اسب سواری افسران که حتی شمشير افسری نيز در بغل آنها آويزان بود لجام گسيخته بالای تپه ها می رفتند.

پس از رسيدن مجدد به مشهد، به استانداری و اتاق استاندار رفتم. ژنرال شاپکين و کليه افسران دنبال هم وارد اتاق آقای پاکروان شدند و روی صندلی ها جلوس کردند و سپس به روسی شروع به صحبت کردند و گفتند: ما خيلی خوشحاليم که بدون هيچگونه مقاومتی از طرف قشون شما وارد مشهد شديم… هيچ چيز از شما نمی خواهيم. آذوقه و همه چيز همراه لشکر من هست. فقط خواهش می کنم يک نفر را معرفی کنيد که بيايد سربازخانه ها را به ما تحويل بدهد که افراد لشکر من در آنجا سکونت کنند. آقايان روسای ادارات هم با کمال آزادی مشغول کارهای خودشان باشند.”

سپس روی کرد به پاکروان و گفت:” چون عده من در شهر پراکنده اند، برای اينکه کسی مزاحم شما نشود يک نفر افسر روس را تعيين می کنم که جلوی اتومبيل شما سوار شود…”

صبح روز بعد، شنبه 6 شهريور با ترس و لرز از منزل خارج شدم و به اداره پست و تلکراف رفتم. اداره در تصرف قوای شوروی بود و يک افسر و هشت نظامی مامور حفاظت آن بودند. افسر روس بعد از آنکه مرا شناخت تعارف گرمی کرد و به اتفاق به اتاق مخابرات رفتيم. رفته رفته اوضاع شهر عادی شد و اهالی به منازل خود برگشتند. بعضی از ماموران دولتی نيز که هر يک به طرفی متواری شده بودند به شهر مراجعت نمودند.

به خاطر دارم موقع اشغال ايالت خراسان از طرف قوای شوروی کليه پرونده های شهربانی جمع آوری و به روسيه ارسال شد. معلوم است مطالعه اين قبيل پرونده ها درخارج از کشور علاوه بر اينکه مچ تشکيلات کشور را باز می کند، عکس العمل های ديگری نيز در بر دارد. شهربانی کشور در عصر سلطنت پهلوی اول کانون فساد و خطرناک ترين مرکز انحطاط اخلاقی جامعه ايرانی بود و گناه کليه جناياتی که در آن دوره به عمل می آمد حقا به گردن آن اداره است. زيرا در تمام دوره بيست ساله هيچکس از ترس اداره شهربانی خواب راحت نداشت. رضا شاه هم به قدری تحت تاثير عمليات آن اداره قرار گرفته بود که به کليه گزارش های نامربوط آن با نظر بسيار دقيق می نگريست و با سرعت عجيبی آنها را تحت رسيدگی قرار ميداد و ترتيب اثر می داد.

راهی تهران شدم

پس از حرکت از مشهد بعد از دو روز وارد تهران شد. اما آيا اين همان تهرانی بود که هفت سال قبل از آن خارج شده بودم؟ اگر همان بود پس آن تشکيلات عريض و طويل ارتش ايران کجا رفته بود؟ آن تظاهراتی که در کليه شئون اداری و کشوری ما حکمفرما بود کجا رفته بود؟ در بار پهلوی که مرکز ثقل حل و عقد کليه امور کشور بود چرا به اين روز افتاده بود؟ تهرانی که هفت سال قبل ترک کرده بودم و در آن تحت سرپرستی رضا شاه پهلوی تکليف همه معلوم بود، دراين موقع فاقد همه چيز شده بود. سربازان بيگانه انگليسی، روسی، امريکائی، لهستانی، هندی و غيره در آنجا مشغول فعاليت بودند. مجلس شورای ملی متشنج بود. دولت ناتوان و دربار متزلزل جديد فاقد کوچکترين اقتدار شده بود. مردم شهر دچار سختی و مضيقه بودند و نرخ اجناس چندين برابر بالا رفته بود. گرانی بر اثر ادامه جنگ و سرايت آن به اين کشور در کليه وسائل حياتی حکمفرما بود. مستخدمان دولت از صدر تا ذيل در اين بازار آشفته مشغول پر کردن جيب خود بودند. بازار سياه عده ای از محتکران و تجار بازار را غرق در تمول و نعمت کرده بود و آخرين رمق حکومت بيست ساله ديکتاتوری در مرکز ظاهر شده بود که تکليف هيچکس معلوم نبود. جرايد و احزاب خلق الساعه بی شماری درتهران ايجاد شده بود و از هر طرف صدائی تازه بيرون می آمد.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates