30.01.2007

مردي كه زيادي مي‌دانست

خُسن آقا: آقایان فراموش کرده‌اند که این ها که چنین خرابشان می‌کنند روزی از ستون های رژیم بوده‌اند.
بازتاب:
به قلم: م.ف.

عطاءالله مهاجراني در سال 1333 در «مهاجران» به دنيا آمد. اين مهاجران، روستايي است از توابع استان مركزي كه احتمالا اهالي آن، از جاي ديگري به آنجا مهاجرت كرده‌اند، كه البته ما به اينها كاري نداريم، چون در چند سال اخير آن قدر تقاضاي مهاجرت در زمينه آمريكا و كانادا و انگليس و استراليا زياد شده كه با گفتن اين كلمه، ناخودآگاه نام اين كشورها به ذهن مي‌آيد. هدف ما هم نوشتن زندگي‌نامه عطاءالله مهاجراني است، نه تبليغ براي غرب و به ويژه آمريكا. (هرچند كه احتمال «به يكي كرشمه برآمدن دو كار» در جريان اين زندگي‌نامه چندان بعيد نيست!)

خلاصه… عطاءالله در اين روستا به دنيا آمد و بزرگ و بزرگ‌تر شد. او از همان كودكي به شعر و داستان و آسمان و ريسمان علاقه بسياري داشت و از هوش و نبوغ بالايي برخوردار بود. علاوه بر اينها، حس ششم نيرومندي هم داشت، به گونه‌اي كه بعضي چيزها را از راه‌هاي غير طبيعي درمي‌يافت. مثلا ماچه‌الاغي در ده آنها بود كه عطاءالله در همان دوران كودكي هر وقت از كنار او رد مي‌شد، احساس عجيبي پيدا مي‌كرد. او با همان هوش و نبوغي كه داشت، مي‌دانست اين احساس براي يك كودك دبستاني غير طبيعي يا دست‌كم خيلي زود است و به همين خاطر، سعي مي‌كرد از مشاراليها دوري گزيند، اما همچنان آن حس نيرومند به او يادآور مي‌شد كه آن الاغ در زندگي او نقش مهمي ايفا خواهد كرد.
يك شب عطاءالله خواب ديد كه سوار خر سفيد بالداري شده است و آسمان‌ها را سير مي‌كند، اما يك دفعه مركب بالدار شروع به جفتك‌اندازي كرد و او را از جايي نزديك ابرها به پايين پرتاب كرد. عطاأالله كه از خواب پريد، هوا باراني بود!

جذبه كهربايي شير خر
يك روز خواهر عطاءالله مريض شد و آن قدر تبش شدت گرفت كه براي او شير خر تجويز كردند. حالا اين كه مريضي چه بوده كه شير خر دوايش بوده يا خرهاي مهاجران از چه نژادي بوده‌اند كه شيرشان خاصيت آنتي‌بيوتيك داشته، اينها در بحث‌هاي تاريخ شناسانه ما جايي ندارند. مهم اين است كه قرار شد عطاءالله برود و يك كاسه شير ماچه‌الاغ فراهم كند و او هم ناخودآگاه به سمت همان ماچه‌الاغ كه ذكرش رفت، رفت. عطاءالله مي‌خواست شير خر را با لذت بدوشد، اما جرأت نكرد و اين كار را صاحب خر انجام داد. (اصولا اين عادت عطاءالله مهاجراني است كه به رغم علاقه‌اش به دوشيدن، دوست ندارد خودش زحمت اين كار را بكشد. ر.ك. بعدها!)

به دلايلي، عطاءالله در بازگشت نتوانست خود را كنترل كند و همه شير را خورد. البته خودش بعدها در روزنامه اطلاعات نوشت كه او اين كار را محض «فداكاري» و صرفا براي اين كه خواهرش از نوشيدن شير خر نجات پيدا كند، انجام داده، اما من گمان مي‌كنم احتمالا خلقيات عطاءالله مهاجراني در كودكي هم مثل بزرگسالي او بوده و بعيد است كه هرگز محض بعضي امورات، كاري انجام داده باشد!
به هر حال، او شير را خورد و از همان لحظه، احساس كرد علاقه شديدي به حرف زدن و توجيه كردن پيدا كرده است. او يك كاسه شير بز را به جاي شير خر براي خواهرش برد و در جواب مادرش كه فهميده بود اين شير بز است، آن قدر حرف زد تا همه پذيرفتند كه بز، همان خر است. همانجا پيرزني كه در گوشه خانه نشسته بود، فهميد كه عطاءالله يك روزگاري وكيل و وزير مي‌شود.

جواني كردن در مجلس بزرگان
مهاجراني در دوران نوجواني و جواني، هم به نماز جماعت مي‌رفت و هم در جلسات چپي‌‌ها شركت مي‌كرد و اين، نشان مي‌دهد كه او از همان زمان، خود را براي تصدي مشاغل مهم آماده مي‌كرد. (1)
او در سال 1356 از دانشگاه اصفهان در رشته تاريخ، مدرك ليسانس گرفت و در جريان انقلاب در تهران و شيراز رويت شد. در سال 59 به عنوان نماينده اول شيراز به مجلس شوراي اسلامي راه يافت و عضو رئيس كميسيون سياست بازگاني و نايب رئيس كميسيون خارجه شد و اگر قول بدهيد، زود قضاوت نكنيد، برايتان مي‌گويم كه او در همين سال، از امنيت اجتماع هواداران مجاهدين خلق در ماجراي ورزشگاه امجديه دفاع كرد و از امضاكنندگان نامه اعتراض نسبت به حمله عليه آنان بود. (2)
علاوه بر اين‌ها مهاجراني مسئول اخبار و اطلاعات در كميسيون دفاع و از همه مهم‌تر،‌ يكي از اعضاي فعال كميته آزادي گروگان‌ها هم شد. حتما مي‌دانيد كه منظورم گروگان‌هاي آمريكايي هستند.
او تا سال 63 كه دوره وكالتش پايان يافت، يك همسر و يك مدرك فوق ليسانس از دانشگاه شيراز گرفته بود.

عطاءالله مهاجراني پس از آن به عنوان رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي به پاكستان اعزام شد، اما عشق و علاقه عجيبي كه او در دوران نمايندگي نسبت به هاشمي رفسنجاني پيدا كرده بود، باعث شد نتواند دوري از مجلس را بيش از يك سال تحمل كند و به همين خاطر در سال 64 معاونت نخست‌وزير در امور حقوقي و پارلماني را از آن خود كرد تا بتواند در وصل دايم باشد.
مهاجراني، اصولا آدمي عاشق بود؛ عاشق كتاب، عاشق نوشتن، عاشق حرف زدن، عاشق هاشمي، و عاشق همسر و خانواده. او در همان دوران، مي‌توانست با خونسردي تمام، چهار ساعت حرف بزند تا به مخاطبش اثبات كند كه مثلا خر همان بز است و اين توانايي را داشت كه در اتاقي خودش را حبس كند و تا نگارش كتابي را به نيمه نرسانده، براي خوردن غذا و يا قضاي حاجت بيرون نيايد.

او در همين دوران، يكي از مشهورترين كتاب‌‌هاي خود با نام «نقد توطئه آيات شيطاني» را نوشت و ضمن ترجمه نه‌دهم كتاب آيات شيطاني سلمان رشدي، با استعانت از گابريل گارسيا ماركز، ثابت كرد كه رشدي حرامزاده است. (3)
اما با وجود كار و فعاليت بسيار، همچنان شعله‌‌هاي عشق آسماني و زميني و هاشمي در قلب عطاءالله روشن بود و در نتيجه، پس از رئيس‌جمهور شدن هاشمي رفسنجاني، مهاجراني معاون رئيس‌جمهور در امور حقوقي و پارلماني شد.

كارگزاران متولد مي‌شود
شعله عشق به هاشمي، آنچنان در اين دوران در سينه عطاءالله زبانه مي‌كشيد كه او شب‌ها از نور همين شعله براي روشنايي استفاده مي‌كرد. اتفاقا او يك شب كه از كاخ رياست‌جمهوري بيرون مي‌آمد و در تاريكي ناشي از بي‌برقي، مشعل درون سينه‌اش (كه اتفاقا تازه از عشق و نفت لبريز شده بود!) را روشن كرده بود، چند نفر ديگر را ديد كه آنان هم مشعل سرخود بودند و داشتند آن اطراف مي‌پلكيدند. مهاجراني جلوتر رفت و چند نفر از آنان مثل كرباسچي و مرعشي و نجفي را شناخت. بوي دود عشق و نفتي كه از آتش درون سينه آنان شعله مي‌كشيد، مشخص مي‌كرد كه همگي از عشق هاشمي، اين شعله را در دل دارند و همانجا تصميم گرفتند شعله‌هايشان را يكي كنند تا علاوه بر خود، به اطرافيان هم نور و گرما ببخشند؛ اين طور بود كه كارگزاران متولد شد.

آمريكا، آمريكا ما داريم مي‌آييم
كارگزاران در عرصه اقتصاد معتقد به سياست‌ درهاي خيلي باز بود، در شهرسازي ساختمان‌هاي بلند و شيك را مي‌پسنديد و در عرصه فرهنگ، در كل راحت بود و بسته به موقعيت تصميم مي‌گرفت. در نتيجه، آنان نه تنها با آمريكا مشكلي نداشتند كه حتي طرفدار برقراري رابطه با ايالات متحده هم بودند. اين بود كه مهاجراني در سال 69 پيشنهاد مذاكره مستقيم با آمريكا را داد كه هم از طرف چپي‌ها و خط امامي‌ها و هم از طرف راستي‌ها و محافظه‌كارها با واكنش‌هاي تندي روبه‌رو شد.

مهاجراني در اندك زماني به خاطر طرح اين پيشنهاد، هدف انواع ناسزاها و تهمت‌ها قرار گرفت و كار آن قدر بالا گرفت كه رهبري، شخصا در اين موضوع وارد شد. مهاجراني از اين جريان خيلي دلشكسته شد و به همين خاطر، پيش يك پيرزن رمال كه دعاي محبت مي‌نوشت و طلسمات عاشقي را باز مي‌كرد، رفت.
(حالا لابد مي‌پرسيد، سياستمدار كاركشته‌اي مثل عطاءالله آنجا چه كار مي‌كرد؟ من هم از شما مي‌پرسم كه مگر سياستمدارهاي كاركشته دل ندارند؟ و پيش از اين كه هي شما با پرسش‌هايتان بخواهيد «نيمه آشكار» ما را به «نيمه پنهان» تبديل كنيد، مي‌رويم سر دنباله ماجرا.)

دعانويس پس از اين كه دعاهايش را نوشت و طلسم‌هايش را باز كرد، چون پول درشت نداشت تا بقيه چك‌پول مهاجراني را برگرداند، برايش فال گرفت و پيشگويي كرد كه در آينده‌اي نه چندان دور، چپي‌ها و خط امامي‌ها، طرفدار مذاكره مستقيم با آمريكا مي‌شوند و از ميان حزب‌اللهي‌ها، مردي به رياست جمهوري برگزيده خواهد شد كه اين مراحل را رد كرده و مستقيم براي رئيس‌جمهور آمريكا نامه بنويسد. مهاجراني كه آدم دنيا ديده و با سوادي بود، فهمید كه رمال ديوانه شده است!

ادامه دارد…

———————–
پانويس‌ها
1ـ اصولا شرط ماندگاري در برخي ممالك، اين است كه آدم همه جور سوابقي را براي روز مبادا داشته باشد. اين سوابق اگر متضاد هم بودند، اشكال ندارد، آدم بعدها مي‌تواند بگويد «مي‌رفتم ببينم اونا چي مي‌گفتن؟!»
2ـ البته مجاهدين براي آن اجتماع از وزارت كشور و شهرباني وقت، مجوز داشتند كه اولي در يد با كفايت مهدوي كني و دومي زير نظر مير سليم بود. نگفتم زود قضاوت نكنيد؟!
3ـ مهاجراني بعدها درباره اين كتاب گفت: «زماني كه نقد توطئه آيات شيطاني را شروع كردم، در يك دوره چهل روزه، شبي نيم تا چهل دقيقه بيشتر نخوابيدم و يك روز به همين خاطر افتادم» كه از اين نتيجه مي‌گيريم كه سلمان رشدي، خيلي حرامزاده است!

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates