07.10.2007

آقای احمدي نژاد؛ شما هيچ کس ِ من نيستيد، ف.م.سخن

خُسن آقا: خیر آقای ف. م. سخن به نظر من این احمدی نژاد مافنگی رئیس جمهور شما هم هست، زیرا تا آنجایی که من بخاطر دارم شما هم هنگام انتخابات دستور می‌فرمودید که ملت بروند پای صندوقهای رای.
گویانیوز: خيلي از دوستان اهل قلم و انديشه ي ما به خاطر صراحت و تندي رئيس دانشگاه کلمبيا، احساسات شان جريحه دار شد و قلم بر ضد او گرداندند. اين البته حق آن هاست و مي توانند به هرکسي خواستند انتقاد کنند. اما بگذاريد چند وقتي سپري شود و از معرکه اي که مشاوران شما به راه انداخته اند و مظلوم نمايي ها و ذکر مصيبت هايتان مدتي بگذرد. بگذاريد

آقاي احمدي نژاد

ابتدا، از اين که شما را به شوخي در طنزنوشته هايم “آقاي رئيس جمهور” خطاب مي کنم عذر مي خواهم.

مي دانم شوخي زشت و کثيفي ست، ولي خب گاه آدم از روي ناچاري مجبور مي شود، سوژه ي طنزش را به نحوي خطاب کند که لبخند بر لب خواننده بنشيند. مي دانم که خود شما هم اين لفظ و خطاب را باور نمي کنيد و به دل هم نمي گيريد که شما را “آقاي رئيس جمهور” يا “جناب پرزيدنت” صدا کنند. مطمئن هستم اين لفظ در گوش خود شما هم خنده دار و عجيب به نظر مي رسد. آخر شما را چه به رئيس جمهور شدن؟ لابد مي دانيد، وقتي مي گوييم رئيس جمهور، يک مقام خيلي خيلي بزرگ به ذهن مان مي آيد. کسي که نماينده ي اجرايي مردم يک کشور است. کسي که منتخب يک ملت است. کسي که سال ها در عالم سياست رنج کشيده، و از سنين جواني وارد عرصه هاي سياسي و حزبي شده و آرام آرام خود را به مردم شناسانده و راي آن ها را براي خود جذب کرده است. وقتي مي گوييم رئيس جمهور چنين مقام ِ محترمي به ذهن متبادر مي شود.

با اين تفاصيل، معلوم است که گفتن رئيس جمهور به شخص شما يک شوخي ست که از فرط تکرار، بي مزه و زشت شده است. نکند شما هم مانند دائي جان ناپلئون، در اثر تکرار اين شوخي و جوک، باورتان شده است که رئيس جمهور ايرانيد؟ نه. فکر نمي کنم دچار چنين ماليخوليايي شده باشيد. شما مي دانيد که مردم، شما را انتخاب نکرده اند. شما منتخب مشتي شياد هستيد که از خدا و پيغمبر و امام مايه گذاشته اند، و براي شما راي خريده اند. شما منتخب مشتي زورگو هستيد که هر انتخاب ديگري را براي مردم غير ممکن کرده اند و تنها شما را با يکي دو عروسک خيمه شب بازي ديگر در معرض انتخاب مردم گذاشته اند. نکند باور کرده ايد که مردم به طور طبيعي و به دلخواه خودشان به شما راي داده اند؟ مي دانم -و در سفر اخيرتان به آمريکا به چشم خودم ديدم- که شما دروغگوي خيلي خيلي بزرگ و ماهري هستيد ولي باور نمي کنم به همان اندازه نادان باشيد.

خب؛ اگر شما واقعا رئيس جمهور مي بوديد، اگر شما منتخب مردم مي بوديد، اگر مردم از ميان ده انتخاب آزاد، به هر دليل شما را انتخاب مي کردند، آن وقت اگر به آمريکا مي رفتيد، نماينده ي من هم بوديد هر چند شما را انتخاب نمي کردم. نماينده ي ملت هم بوديد. نماينده کشور هم بوديد. در آن صورت، اگر حتي همين آدمي بوديد که امروز هستيد، -يعني يک آدم به شدت دروغگوي فريبکار ِ عامي- باز هم نماينده ي من بوديد و من اگر رئيس دانشگاه کلمبيا يا هر کس ديگري خصائل زشت شما را با صراحتي که در مجامع دانشگاهي مرسوم نيست به رخ تان مي کشيد، مي ايستادم و تند ترين اعتراض ممکن را به او مي کردم.

اما احمدي نژاد عزيزم! شما هيچ کس ِ من نيستيد. نه رئيس جمهوريد، نه منتخبيد، نه نماينده ي ملتيد، نه سمبل کشوريد، و نه هيچ چيز ديگريد. شما حتي “رئيس”ِ قوه ي مجريه هم نيستيد. شما غلام گوش به فرمان رهبريد. شما دست او را مي بوسيد و هر چه او بگويد بکن چشم بسته مي کنيد. حتي اگر مخالف باشيد. حتي اگر فرمان او را مخالف مصالح مردم و مملکت بدانيد. شما هيچ چيز من، و هيچ چيز ملت نيستيد، بلکه مجري اوامر رهبريد.

پس چرا بايد از رفتار رئيس دانشگاه کلمبيا ناراحت شوم؟ من فکر مي کنم يک عراقي هستم و صدام به دانشگاه کلمبيا مي رود و رئيس دانشگاه به او صريحا مي گويد ديکتاتور. بايد ناراحت شوم؟ خب معلوم است نمي شوم. من فکر مي کنم که يک افغان هستم و ملا محمد عمر به دانشگاه کلمبيا مي رود و رئيس دانشگاه به او صريحا مي گويد بي سواد. بايد ناراحت شوم؟ معلوم است نمي شوم. اگر ناراحت بشوم معلوم مي شود که خودم در چنبره ي احساسات ِ ميهني يي که امثال ِ صدام و ملامحمد عمر، عوام را در آن گرفتار مي کنند و شيره ي جان شان را مي مکند گرفتار آمده ام و بايد فکري به حال خودم و افکار مسموم شده ام بکنم. من تکليفم با صدام و ملامحمد عمر و هيتلر و موسوليني و آقاي رهبر و شخص شما مشخص است. شما نمي توانيد ديگر مرا با اين افکار مهيج ملي و ميهني بازي دهيد.

يادتان مي آيد، جريان موشک هايي که به بلژيک حمل شده بود و بلژيک ادعا کرد که بالاي چشم آقاي رفسنجاني ابروست؟ آه از نهاد ِ همه بر آمد. همه ي قلم ها –از تماميت خواه تا اصلاح طلب حکومتي- بلژيک را نشانه گرفت و به تمسخر او پرداخت. گفتند حالا بلژيک هم براي ما آدم شده است که مي خواهد از رفسنجاني بازجويي کند. نه. دوران اين شامورتي بازي ها لااقل براي من تمام شده است. شما نه نماينده ي منيد، نه سمبل ايرانيد، و نه هيچ چيز ديگر. پس دليلي ندارد که از حرف هاي صريح – و نه غلط – آقاي بالينجر ناراحت شوم.

خيلي از دوستان اهل قلم و انديشه ي ما به خاطر صراحت و تندي رئيس دانشگاه کلمبيا، احساسات شان جريحه دار شد و قلم بر ضد او گرداندند. اين البته حق آن هاست و مي توانند به هرکسي خواستند انتقاد کنند. اما بگذاريد چند وقتي سپري شود و از معرکه اي که مشاوران شما به راه انداخته اند و مظلوم نمايي ها و ذکر مصيبت هايتان مدتي بگذرد. بگذاريد، اولين گروه از همين نويسندگان را نظميه شما بگيرد و به زندان بيندازد. بگذاريد، اولين مشت و لگدها را زنان ما در خيابان ها بخورند. بگذاريد، اولين گروه از دانشجويان از زندان بيرون بيايند و از شکنجه هايي که بر آن ها رفته است بگويند. بگذاريد سهيل آصفي آزاد شود و از آن چه بر او گذشته است تعريف کند. بگذاريد آن دو روزنامه نگار کرد ِ محکوم به اعدام –عدنان و هيوايي که شما با وقاحت مي گوييد وجود خارجي ندارند- از شرايط دشواري که امروز در آن به سر مي برند بنويسند. آن وقت مظلوميت شما از يادها خواهد رفت. معرکه گيري هاي شما از يادها خواهد رفت. نمايندگي شما، رياست جمهوري شما، سمبل يک کشور بودن شما همه از ياد خواهد رفت. آن وقت صحبت هاي صريح آقاي بالينجر به چشم ها زيبا خواهد آمد. آن وقت صحبت هاي صريح آقاي بالينجر، صداي مردم ايران خواهد شد.

آقاي احمدي نژاد؛ مي خواهم به خودم اميدواري بدهم که ماليخولياي قدرت، ذهن شما را آن چنان از کار نينداخته باشد که اين حرف هاي روشن و واضح را نفهميد. شايد هم اشتباه مي کنم و شما هم مانند رهبر، دچار چنان خودبزرگ بيني شده ايد که واقعا خودتان را نماينده ي مردم و سقراط زمانه و معجزه ي هزاره مي پنداريد. در آن صورت منتظر مي شويم و شما را به دست قدرتمند “آينده” مي سپاريم. همان آينده اي که هيتلر و موسوليني و چائوشسکو و هونکر و پينوشه و ملامحمد عمر و صدام را به آن روز انداخت که ديديد و ديديم. آري منتظر مي مانيم و مي بينيم. مطمئن باشيد که مي بينيم.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates