نامهای از کابل/من آنم که در پای خوکان نریزم…
جهان: نصرت الله جمالی؛ پژوهشگر
بعد از درج مطلبی از محمد کاظم کاظمی شاعر افغانی در نقد سریال «چارخونه» و تمسخر زبان دری افغانستان در این سریال تلویزیونی ، «نصرت الله جمالی» از پژوهشگران افغان گزارش جالبی از مواجهه زبان فارسی دری در افغانستان با زبان های دیگر برای «جهان» ارسال نموده که ضمن تشکر از وی ، این گزارش در پی می آید:
مادرم! به صدای رادیوی کشورم گوش می دهم، روزنامه های چاپ میهنم را به خوانش می گیرم لذت می برم که آنچه را تو بر زبانم جاری کردی و لسانم را به آن عادت دادی می شنوم و می خوانم. اما ای مادر عزیزم! بسیاری از واژه ها و کلمات نا آشنا در زبانی را که از تو آموختم، امروز به گوشم می شنوم و با چشمانم می بینم که از تو نیاموختم، تعداد آنها کم نیست من برای مثال بعضی از آنها را می آورم. این کلمات در شعر پاسداران فرهنگ مادری من نیست.
در اشعار فردوسی طوسی که چند هزار بیت از اشعارش را در کوه های سر به فلک کشیده همین وطنم سروده است، نیافتم؛ به سراغ اشعار سنایی عزنوی رفتم یک کلمه از آنها در زبان و قلم او پیدا نکردم؛ از مولانا جلال الدین بلخی یک کلمه از این واژه ها را نشنیدم؛ نه در کتاب مثنوی معنوی اش، نه در دیوان شمس او هیچ یک از لغات وارداتی را ندیدم؛ به سراغ حافظ پارسی گوی شتافتم، بر زبان او نیز چنین واژه هایی نیافتم؛ به دنبال سعدی نکته پردازِ سخن سرا تا شیراز رفتم، دیدم اشعار عربی نیز می سرود و در زبان پارسی دری اش کلمات بیگانه ی زبان سوز ندیدم؛ سراغ ناصر خسرو قبادیانی رفتم همه ی واژه های پارسی را در شعر و نثرش دیدم ولی این واژه های امروزی را ندیدم و خواندم در شعر او که می گوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم / مــراین قیمتی درّ لفظ دری را
nر اشعار حنظله بادغیسی یا شاعر قرن سوم ابوالحسن شهید بن حسین بلخـــــی که رودکـــــی در باره اش می گوید:
کاروان شهید رفت از پیش / وان ما رفته گیر و می اندیش
از شمـار دو چشم یک تن کم / وز شمار خـــــرد هزارن بیش
اصلاً واژگانی این چنین ندیدم که ندیدم. در خانه کتاب نویسندگان و شعرای این دیار خراسان و ایران باستان، از خواجه عبدالله انصاری تا بیدل هندی و کسایی مروزی، هر که را دیدم پارسی گوی بودند و درّ دری بر زبان جاری می کردند و اشک سیاه قلمشان خط فارسی را به نگارش می کشید که امروزه باید همان ها را به خوانش گیریم.
مادرم! من ناراحت نیستم که واژه هایی از زبان پشتو در زبان فارسی دری وطنم وارد شود زیرا آن زبان هم شعبه ای از زبان پارسیان است و گویش آنان از این مرز و بوم، همچون لهجه ی کرد ها در مناطق غربی ایران است که از نژاد آریایی و بی شک با زبان کردی پیوند دارند، ولی انتقادم این که اگر حداقل واژه های آسان تر از فارسی را به کار ببریم تا زبان روان و سهل تر گردد، اشکالی ندارد نه اینکه از واژه ها و کلماتی استفاده کنیم که چند سیلاب بیشتر از واژه پارسی دری است شما بنگرید واژه ” پوهنتون” سهل تر است یا کلمه دانشگاه آیا کلمه دانشگاه یک کلمه بیگانه است؟ اگر بیگانه است آیا سنایی که از واژه ” دانش” استفاده کرده بیگانه پرست است؟ سنایی می گوید:
باب رابع ز علم و خواندن علم / گفت خواهم ز روی دانش و حلم
یا در شعر دیگری از کلمه ” شهر” که امروز ما به آن ولسوالی می گوییم، استفاده می کند آیا سنایی آن را از فارسی لهجه تهرانی گرفته است؟ یا این کلمه آسان را رها کرده ایم و واژه دشوار را گرفته ایم!
بود شهری بزرگ در حد غور / و اندر آن شهر، مردمان همه کور
از این نمونه ها زیاد است که ما لسان سنایی ها را رها کرده ایم و لغات جایگزین آورده ایم، بسیاری از واژه ها که در ایران امروز به کار می رود دقیقاً همان کلماتی است که شعرای زبان فارسی دری در طول قرون یکی پس از دیگری بر زبان خود جاری کرده و از قلم خویش بر صفحه کاغذ آورده اند تا به یادگار به ما رسیده است و زبان بیگانه نیستند ما با آنها بیگانه شده ایم. مثل کلمه ” آیین ” ، ” شاگرد ” ، ” دانش جو “، “عیب جو” ، ” غیب گو” ، ” گوینده” ، ” مهندس” ، ” نامه”، ” آموز” در کلمه مرکب ، مثل ” دانش آموز”، ” گونه” ، ” گلو”، ” سخن سرا”، و…
مادرم! ادبیان و فرهنگیان ایران، این کلمات را حفظ کردند ونسل به نسل به فرزندان پس از خود آموختند اما در اینجا فرزندان تو این کلمات را فراموش کردند که وقتی امروز در اشعار سنایی و دیگران این لغات را می بینیم با خود می گویم چرا ما فرزندان سنایی و مولوی و فردوسی و… این همه با گذشتگان خود بیگانه شده ایم. این شعر فردوسی برای آنان می آورم که می گوید:
پسر کو ندارد نشان از پدر / تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
مادرم! یک جمله دیگر از این نمونه برایت گویم تا بیشتر بدانی فرزندانت چقدر اشتباه می کنند ما هنوز هم بعضی از کلماتی را به کار می بریم که هم گفتن آن دشوار است و هم ریشه در عربی دارد مثلاً نطاق که از نطق گرفته شده و گفتن این کلمه بد نیست، فقط دشوار است. معنای آن یعنی ” گوینده و سخنگو ” می باشد که فردوسی، پارسی آن را درآغاز شاهنامه آورده است:
سخنگوی پیشینه دانای طوس / که آراست روی سخن چون عروس
یا در شعر دیگری سه واژه ” سخنگو”، ” دانش” و ” دانش پژوه ” را به کار برده است:
بیامد یکـــی مرد مزدک به نام / سخنگـــو و بــــا دانش و نیکنام
گرانمایه مـــردی و دانش فروش / قبــــــــــاد دلاور بـــــدو داد گوش
چنین گفت مــــــوبد به پیش گروه / به مـزدک که ای مرد دانش پژوه
مولانا جلال الدین بلخی نیز در یک بیت واژه های دانش و سخن را آورده است:
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت / از سخن آواز او صورت بساخت
ناصر خسرو نیز واژه ” سخنگو ” را در قرن پنجم هجری به کار برده که ما امروز آنرا واژه نو ساخته ای توسط ایرانیان امروزی می دانیم در حالی که فقط می بینیم ما از زبان خویش در حال بیگانه شدن هستیم:
و اکنون که عقل و نفس سخنگوی خود منم / از خویشتن چه باید کردن حذر مرا
مادرم! از اینها بگذرم که اشتباه های فرزندانت در این باره کم نیست و اشکالی هم ندارد و جایی را خراب نمی کند اما آنچه دل نگرانم می کند واژه های بیگانه ای است که هر روز بر تعداد آنها افزوده می شود و زبان پارسی دری را خراب و نابود می کند و تا به حال کسی در این باره صدایش در نیامده که ای خطاطان! ای نویسندگان! ای سخنرانان! چه نشسته اید که لغات های بیگانه دارد لسان مادری شما چه پارسی دری و چه پشتو را در حلقوم خود فرو می برد، تا با زبان عام مهین تان بیگانه تر نشدید، همتی کنید و نگذارید کار به جایی برسد که زبان مادریتان را نفهمید. به قول ناصر خسرو قبادیانی:
نگاه کن که به حیلت همی هلاک کنند / ز بهر پرّ نکو طاوسان پـــــــــــرّان را
آن هم زبانی که زبان علم و دانش است و تا کاشغر که در چین امروزی قرار دارد، حضور علمی داشته و سعدی داستانی را از آن دیار در گلستانش می آورد که گویای این حقیقت است. او می گوید:
” سالی محمد خوارزمشاه رحمه الله علیه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد به جامع کاشغر در آمدم پسری دیدم نحوی به غایت اعتدال و نهایت جمال چنانکه در امثال او گویند. […]
مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند ضَرَبَ زید، عمرواً و کان المتعدی عمرواً گفتم ای پسر! خوارزم و ختا صلح کردند و زید و عمرو را خصومت همچنان باقی است [؟] بخندید و مولودم پرسید گفتم خاک شیراز. گفت از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم:
بلیت بنحوی یصول مُغاضباً عَلَیَّ کزید فی مقابلة ِالعمرو[…]
لختی به اندیشه فرو رفت و گفت غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسی است. اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد کلم الناس علی قدر عقولهم گفتم.۱ […]
ببینید زبانی که قله های هندوکش را در نوردیده و تا کاشغر حضور عاشقانه و عالمانه یافته است، امروز در زادگاه خود چگونه است؟
بنگرید چگونه این زبان در حال غرق شدن در واژه های بیگانه، از زبان روسی گرفته تا زبان انگلیسی و اردو و… می باشد که اصلاً هیچ یک ریشه در زبان فارسی ندارد.
مادرم! چرا برای این برخورد ها گریه نمی کنی و آهی از دل بر نمی آوری.
ای مادرم اکنون برایت تعدادی از واژه هایی را که می دانی، می آورم تا خوب بدانی که چه بلایی بر زبانت روان شده است:
1. نمبر: این لغت انگلیسی است که پارسی دری آن شماره می شود، از مصدر شمردن گرفته شده و فعل آن را در شعر ناصر خسرو داریم که می گوید:
نگر نشمری ای برادر گزافه / به دانش دبیری و نه شاعری را
در شعر رودکی قبلاً در باره شهید بلخی آوردیم که گفت:
از شـمار دو چشم یک تن کم / و ز شمار خـــــــرد هزاران بیش
2. راجستر: این واژه نیز انگلیسی است و در زبان پارسی دری ” ثبت کردن” که ترکیبی از واژه عربی ” ثبت ” و مصدر ” کردن ” می باشد. اگر بخواهیم واژه ای غیر از این اصطلاح برایش ایجاد کنیم باید دنبال واژه مناسب برای آن بگردیم ولی ” ثبت کردن ” یا به ” ثبت رساندن ” اصطلاح مناسبی به نظر می رسد، در ایران چند دهه قبل به ثبت رساندن، سجلیات می گفتند که به نظر می رسد به شعر حافظ شیرین سخن تأسی کرده اند و این اصطلاح را مناسب تر دانستند:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما
3. پلان: کلمه مذکور انگلیسی است که به معنای طرح، نقشه، تدبیر می باشد که اسم فاعل آن نقشه ریزی و طراح یا طرح ریز و تدبیر کننده است، ” نگارنده” نیز معنای مترادفی برای آنها می باشد که البته معانی دیگری هم دارد ولی در اینجا، یعنی کسی که در ذهن خود طرح و نقشه را ترسیم می کند و اصطلاحاً به فردی که نقشه و طرح چهره خیالی را بر روی کاغذ می آورد نگارگر گویند.
سعدی از خداوند متعال جل جلاله به عنوان نگارنده یاد می کند و در بوستان خود داستان طفلی را می آورد که دندان در آورده بود و پدرش نگران روزی او بود که زنش پاسخ او را مردانه می دهد:
نگارنده کودک اندر شکم / نویسنده عمر و روزی است هم
چون پلان معنای تدوین نقشه ها و برنامه های دراز مدت و کوتاه مدت را برای انجام کاری می رساند بهتر است برای حفظ زبان مادری، طرح و برنامه را جایگزین این واژه خارجی نماییم
4. انجنیر: یعنی مهندس، کلمه مهندس لغت پارسی دری است که از واژه اندازه گرفته شده است کلمه اندازه را عرب ها و دیگران از ایرانیان باستان گرفته اند، اعراب ” اندازه” را ” هندازه” می گویند به اصطلاح آنرا معرّب کرده اند. هندز یعنی راه ها، ساختمان ها را اندازه گیری کرد و بر پایه علمی بنا کرد؛ مهندسی کرد. اعراب وقتی اندازه را عربی کردند اسم فاعل آن مهندس گفتند بر وزن مدحرج و همچنین به جای ” ا” و ” ز ” در اندازه، “هـ ” و ” س” هم به کار گذاشته اند و گفته اند ” هندس” وعلم هندسه را که این نام نهاده اند، از آن جهت است که علم ” اندازه” است و حتی عرب ها هندس را برای انسان کار آموزده که در کار ها خوب نظر می دهد نیز استفاده می کنند. واقعاً جای شگفتی نیست که دیگران وام دار زبان پارسی دری اند ولی ما به قول حافظ از زبان مادری خود استفاده نکنیم و از دیگران واژه بگیریم:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
وقتی به کتاب حدیقه الحقیقه سنایی غزنوی نگاه می کنیم، می بینیم که او از کلمه مهندس استفاده کرده است ولی ما زبان وطن سنایی را رها کرده و از لغات دیگران در زبان خود استفاده می کنیم:
از عمل مرد علم باشد دور / مثل این مهندس و مزدور
آن ستــــــاند مهنـــــــدس دانا / به یکــی دم که پنج مه بناّ
5. سپورت: این واژه به جای ورزش زبان مادرت نشسته است. ورزش که خود اسم مصدر است از ورزیدن گرفته شده مثل کوشش که از کوشیدن؛ مثل خوانش که از خواندن و جهش که از جهیدن، سوزش که از سوزیدن یا از سوختن گرفته شده است.
معنای ورزیدن: کوشیدن، تلاش کردن، کاری را پیاپی و همیشه انجام دادن تا در آن کار مهارت پیدا کنند می باشد. ورزیده یعنی کارکشته و ماهر در عملی را گویند، مالش دادن را نیز ورزیدن گویند و زراعت کردن را نیز ورزیدن گویند. ورزیگر که کم کم به بزرگر تغییر یافته یعنی زارع ” ورز” یا ” بزر” لغت پهلوی باستانی آریایی است که معنای عمل کردن، کار، کشت، زرع آمده است. آنچه از این کلمه استفاده می شود کاری که تکرار و تمرین در آن باشد ” ورز” گفته می شود. ورزش واژه ای است که این مفهوم را در زبان ما دارد و فردوسی در شاهنامه این واژه را آورده است:
بماندند پیران بی پا و پر / بشد آلت ورزش و ساز و بر
چو یک مرز از این ورز آباد گشت / دل هر که بود اندر آن شاد گشت
یک بیت هم از سنایی بیاوریم که از فعل ورزیدن یک کلمه مرکب ساخته است:
شرع ورزی نیاید از منبل / حق گزاری نیاید از کاهل
6. دریور: این واژه نیز از زبان بیگانه وارد فرهنگ ادبی ما شده است به طور مسلم از شرق و شمال غرب که نیامده بلکه از مرز پاکستان وارد کشور ما شده، گویا نه فقط باید طالبان از این طرف وارد شود بلکه واژه هایی که درست آن نیز در زبان انگلیسی طور دیگری تلفظ می شود، از همین طرف می آید و باید گفت:
هر دم از این باغ بری می رسد / تازه تر از تازه تری می رسد.
در زبان ما به جای این واژه، ” راننده” به کار می رود. راننده اسم فاعل مصدر راندن است که غالباً مصدر هایی که به ” دن ” ختم می شوند وقتی اسم فاعل را می سازیم نه فقط ” ن” مصدری برداشته می شود که ” دن” حذف می گردد ویک ” نده ” به آن اضافه می شود و حرف ماقبل آن حرکت فتحه یا زبر می گیرد. مثل خوردن که می شود خورنده، راندن، راننده.
راندن یعنی به پیش بردن، چیزی را به جلو حرکت دادن یا کسی و چیزی را که در نقطه ای ایستاده به جهت مخالف خود حرکت دادن، سائل را از خود مران یعنی او را دست خالی بر مگردان. بنابر این راندن تصوری را نیز شامل می شود.
مولانا جلال الدین بلخی در مثنوی معنوی دفتر اول بیت 986 و 1467 همین نوع راندن تصوری را که در حقیقت دور کردن است، آورده، می گوید:
چونک مال و ملک را از خود براند / زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند
این چنین مخذول واپس مـــــــــانده ای / خانه کنــــــــــده دون و گردون رانده ای
معنای حرکت دادن را نیز در بیت 1085 دفتر اول، 1449- 1448 دفتر سوم آورده است:
برسر دریا همـــــــی راند او عمد / می نمودش آنقـــــــدر بیرون ز حد
رزق را می ران به سوی آن حزین / ابر را می کش به سوی هر زمین
چون زمین را پا نباشـــــــد، جود تو / ابر را راند به ســـــــــوی او دو تو
ما را چه می شود که ناخود آگاه تیشه به ریشه خود می زنیم و به قول معروف ” یکی بر سر شاخه بن می برید”.
7. بای سیکل: این لغت نیز از زبان انگلیسی وارد دری شده و مثل بقیه واژه های بیگانه مهمان ناخوانده زبان اردو است که از مهاجرت، با مراجعت ما به وطن عزیز، آمده است چون این وسیله دو چرخ دارد اگر در زبان ما به آن دو چرخه بگوییم نه تنها بهتر که در حفظ زبان خود یک گام برداشته ایم.
مولانای بلخی می گوید:
گردش این باد از معنی اوست / همچو چرخی کان اسیر آب جوست
سنایی نیز در اشعار خود از چرخ استفاده کرده است که به چند بیت او اکتفا می کنیم:
چرخ و آن کس که چرخ گردان است / آسیـــــــــایست و آسیابان است
مــــور را اژدهـــــــــــا فرو نبرد / گردش چـــــــــرخ بی خبر گذرد
دست عقلت چو چرخ گردان است / پای بند دلت، تن و جــان است
ناصر خسرو قبادیانی بلخی نیز از این واژه در دیوانش زیاد استفاده کرده است که به دو بیت آن بسنده می کنیم:
” مر بقا در این سرای مجوی کـــــــه بقا نیست زیر چرخ اثیر”
این گردش هموار چرخ ما را گوید همی این خانه شما نیست”
8. ورک شاپ: این واژه مرکب از ورک به معنای کار و شاپ به معنای مغازه یا دکان گرفته شده که تلفظ آن را نیز تغییر داده ایم. اکنون ما این واژه را به جای ” کارگاه” ” تعمیرگاه” استفاده می کنیم که باید برگردیم و از لغت خود بهره برداری کنیم. گاه یعنی جا و مکان مثل واژه “نخچیرگاه” که فردوسی به کار می برد و معنای محل شکار را می دهد:
” پس لشکر اندر همی رفت شاه / خــــــــود ویـــــژگان تا به نخچیرگاه”۱
تعمیر هم یعنی چیزی را که خراب شده و کارآیی ندارد، مجدداً بازسازی کردن و به کار انداختن است که کارگاه یا تعمیرگاه واژه مناسب است با این تفاوت که کارگاه به معنای محل کار است و دایره اش وسیع تر از تعمیرگاه می باشد. یا از محل جنگ به رزمگاه یاد می کند یعنی میدان رزم، محل رزم:
” که او را بگیرند از آن رزمگاه / برندش بــــــــــر پهلوان سپاه “۲
یا اشعار دیگری که واژه پایگاه و قبلگاه در آن آمده باشد:
” یکی روی از دیگری برنگاشت / نه بگذاشت آن پایگاه را که داشت”
لذا خیلی از واژه ها را داریم که در ترکیب با ” گاه” معنای مفیدی ارائه می دهند و تعمیر یا کار نیز از همان کلمات است.
از این نوع کلمات مرکب مثل ” بارگاه”، ” خرگاه “، ” خلوتگاه” در مثنوی معنوی مولانای بلخی زیاد مشاهده می کنید و حتی از واژه ” کارگه ” مخفف ” کارگاه ” استفاده کرده است:
” کارکن در کـــــارگه باشـــــــد نهان / تو بـــــــــرو در کارگه بینــــش عیان
کار چون بـــــــــر کارکن پـــرده تنید / خارج آن کـــــــــــــــــار نتوانیش دید
کارگه چون جای باش عامـــــل است / آنک بیرون است از وی غافل است
پـــــس در آ در کــــــارگه یعنــی عدم / تا ببینی صنــــــع و صانع را به هم
کارگه چون جای روشن دیدگی است / پس بــــــرون کـارگه پوشیدگی است
رو به هستی داشت فـــــرعون عنود / لاجــــرم از کارگاهـــــــــش کور بود
گــــــــر بدیـــــــــدی کـــــارگاه لایزال / دست و پایش خشک گشتی ز احتیال…”۳
مادرم! در هر کجا گشتم و به هر نبشته ای چشم انداختم هیچ یک از این واژه های بیگانه را که امروز فرزند انت بر زبان می آورند، ندیدم. آنهم اشعار و عبارت های شعرا و ادیبانی که تو در دامنت پرورش دادی. می خواهم نامه ای را که برایت می نویسم، تمام کنم ولی درد دل زیادی از این بیگانه پرستی در زبان گفتاری فرزندانت، مرا آزار می دهد و اشکم را جاری می کند و می گوید اشکت را جوهر ومرکب قلمت کن و بنویس. واژه های زیادی به یادم می آید و هر کجا می شنوم و هر کجا بر تابلو ها و لوح های نوشته شده توسط خطاطان می نگرم از این واژه های بیگانه می بینم.
مادرم! شاید فرزندان خوشنویست نیز مقصرند که این واژه ها را بر سینه لوح ها می نویسند و دیگران گمان می کنند این لغت ها درست است؟
خواهش می کنم به آنها بگو چقدر اشتباه می کنید. اینطور ننویسید. تو مادری و فرزندان تو به پاس زحماتت برای پرورش آنان به سخنت گوش می دهند. به روزنامه نگارانت، به خبرنگارانت، به گویندگانت، به سخنرانانت، به همه بگو چرا با زبان مادری خود بیگانه شده اید؟
پروگرام یعنی چه؟ بگو برنامه، سیلور یعنی چه؟ بگو نقره، دیزاین یعنی چه، بگو و بنویس، طراح.
چه اشکال دارد که واژه ها را از همزبانانمان که مرز های جغرافیایی ما را از هم جدا کرده، یاد بگیریم. اگر دیگران ما را نسبت به هم بیگانه می دانند، چرا وقتی از واژه های زبان خودشان در زبان مادری مان استفاده می کنیم، نمی گویند این لغت و این اصطلاح از زبان مادری ماست، شما استفاده نکنید ولی وقتی واژه هایی را از کشور های هم زبان خودمان، که ریشه ما یکی است، استفاده می کنیم، بیگانه می دانند. باید بگوییم نه تنها بیگانه نیست بلکه زبان و شعر و ادب همین خاک فعلی ماست، از سنایی غزنوی و مولانای بلخی و… می باشد. آیا زبان این شاعران زبان بیگانه است؟ پس چرا کشور های هم زبان، مثل انگلیس و امریکا که این همه با هم فاصله دارند و از واژه های یکدیگر استفاده می کنند و… زبان بیگانه نمی دانند؟ باز هم بهتر بگویم تو که استفاده لغتی را از ایران کنونی، بیگانه می دانی مثلاً به جای ” پاسپورت ” گذر نامه ” نمی گویی، یا نمی نویسی؟ چرا لفظ پاسپورت و این همه واژه های زبان های وارداتی را بیگانه نمی دانی؟
مادرم! بنگر و ناظر باش در چه زمانه ای زندگی می کنیم و چه فرزندان بی توجهی داری آنان را تربیت کن و به آنها بگو با فرهنگ خود بیگانه نشوند.
والسلام، فرزند جگر خونت
نصرت الله جمالی؛ کابل
پیام برای این مطلب مسدود شده.