عاقبت فرزندان ایران زمین: سكانسي از زندگي نوزاد 7 ماههاي كه فروخته شد!
عصرایران: گريه «عليرضا» كه براي دقايقي متوقف شده بود، دوباره از سر گرفته شد. انگار ميدانست كه دوباره بايد به همان اتاق نمدار برگردد. شايد در اين دو هفته ديگر از آن اتاق كوچك نيز خبري نباشد.
صداي گريهاش تمام فضاي اتاق دايره يازدهم پليس آگاهي تهران را پر كرده بود. شايد كمسنترين مراجعه كننده اداره مبارزه با گروگانگيري و آدمربايي بود. فقط 7 ماه داشت. مادرش، او را به ازاي دريافت 400 هزار تومان فروخته بود.
با ديدن يكي از افسران پرونده، صداي گريهاش به قهقههاي شيرين تبديل شد. مادر فقط نگاهش ميكرد. «عليرضا» بيتابي ميكرد. ديشب را به همراه مادرش «سپيده» در بازداشتگاه به صبح رسانده بود. گرسنه بود. مادر بوسهاي بر دستانش زد، اما نميدانست كه اين بوسه دردي از فرزندش دوا نميكند.
ميگفت: شيرش خشك شده، نميتواند شير بدهد. دو هفته از آخرين باري كه «عليرضا» را در آغوش كشيده بود، ميگذشت، اما شادي بازگشت فرزندش در چهره بيرمق و رنگ پريدهاش ديده نميشد. شايد دوباره به ياد بدبختيهايش افتاده بود. ناتواني از نگهداري تنها كودكي كه حتي پدرش هم حاضر به نگهداري از او نبود. ناتواني از تامين پيش پا افتادهترين نيازهاي زندگي يك نوزاد پسر 7 ماهه.
ميدانست كه اگر سرپرستي «عليرضا» را خانواده ديگري بر عهده ميگرفت، حتما سرنوشت بهتري، آينده او را رقم ميزد، اما چه ميكرد با حس عجيب مادر بودن!
به گزارش ايسنا، يكسال از زندگي موقت با مرد زن و بچهداري كه او را صيغه كرده بود، ميگذشت. پس از بارداري، تنها رهايش كرده بود و حالا هم، نه تنها سرپرستي پسرش را به عهده نميگرفت، بلكه مخارجش را هم نميداد. هر چند روز يكبار سري به آنها ميزد، اما …
مدتها بود كه فكر سپردن «عليرضا» به خانوادهاي، ذهنش را مشغول كرده بود. چندين بار هم در اماكن عمومي موضوع را مطرح كرده بود، اما شايد در آخرين لحظه، از اين كار منصرف ميشد.
دو هفته پيش بود كه مردي نيشابوري از طريق يكي از بستگانش از موضوع مطلع شده بود و از آنجا كه از نعمت بچهدار شدن محروم بود، تصميم گرفت سرپرستي «عليرضا» را قبول كند، از اين رو به تهران آمد. خيابان وحيديه. همانجا كه «سپيده» و عليرضاي كوچك زندگي ميكردند. اتاق اجارهاي تنگ و تاريك كه از صاحبخانه براي تخليهاش مهلت گرفته بودند.
وقتي «عليرضا» از آغوشش بيرون كشيده شد، هرگز تصور نميكرد، قرار است كيلومترها از پسرش فاصله بگيرد. «عليرضا» به نيشابور رفته بود تا زندگي جديدي را آغاز كند.
يك هفته عذاب وجدان، يك هفته حسرت، يك هفته اشك، يك هفته ندامت و يك هفته… موجب شد تا براي باز پس گرفتن پسرش كه در مقابل او 400 هزار تومان تراولچك گرفته بود به پليس آگاهي تهران برود.
اميد داشت به ديدن تنها فرزندش، اما هيچ نشاني از خانواده نيشابوري نداشت. تمام تلاش خود را كرد تا اين كه مرد نيشابوري از موضوع خبردار شد و به پليس آگاهي رفت.
چهارشنبه هفدهم مهرماه بود كه مادر جوان پس از نزديك به دو هفته «عليرضا» را ديد. شايد اين بزرگترين آرزوي زندگيش در دو هفته قبل بود.
مرد به همراه «سپيده» و «عليرضا» به پليس آگاهي رفت تا كودك را به ماموران بازپس دهد، اما كارآگاهان كه براي اين موضوع پروندهاي تشكيل داده بودند، براي بررسي بيشتر هر سه را در بازداشتگاه نگه داشتند تا تكليف روشن شود.
مادر 400 هزار تومان تراولچك را دست نخورده پس داد، اما مرد ميگفت: من اين پول را به خاطر كمك به زندگي فلاكتبار به مادر «عليرضا» دادم.
ميگفت كه در اين يك هفته كه كودك نزد آنها بوده، نزديك به 500 هزار تومان تنها براي آزمايش و درمان وي هزينه كرده است.
از نگاهش به «عليرضا» و نحوه به آغوش كشيدنش شادي و عشق را ميشد، ديد. خيلي دوست داشت كه سرپرستي «عليرضا» را به عهده بگيرد. ميگفت: در اين يك هفته به او وابسته شدهايم، روحيه همسرم بهتر شده، انگار زندگي به آنها لبخند زده، اما ناچار بود به بازپس دادنش.
گريه «عليرضا» كه براي دقايقي متوقف شده بود، دوباره از سر گرفته شد. انگار ميدانست كه دوباره بايد به همان اتاق نمدار برگردد. شايد در اين دو هفته ديگر از آن اتاق كوچك نيز خبري نباشد.
ديگر خودش بود و مادرش و هيچ.
پیام برای این مطلب مسدود شده.