زیر آسمان خاکستری تهران؛ خاطرات «روزن» از گروگانگیری
رادیوفردا: روز سيزده آبان ۱۳۵۸ روزی مثل همه روزهای بعد از انقلاب برای کارمندان سفارت آمريکا در تهران بود. روزی پاييزی و ابری و خيابان ها خلوت تر از هميشه. باری روزن، وابسته مطبوعاتی سفارت آمريکا٬ به ياد می آورد که آن روز روزنامه ها به نحو غير معمولی خالی از شعارهای ضد آمريکايی بود؛ مسئله ای که در روزهای اول انقلاب غير معمول به نظر می رسيد.
روزن مشغول کارهای روزانه خود است که صدای شعارهای تظاهر کنندگان در خيابان تخت جمشيد (طالقانی) روبه روی سفارت هر لحظه بيشتر و بيشتر می شود.
کنجکاوی او را وادار می کند تا از پنجره به بيرون نگاه کند. دانشجويانی که پلاکاردهايی با عکس های آيت الله خمينی را حمل می کردند در حال عبور از سيم خاردار روی ديوار سفارت هستند. و اين سرآغاز ۴۴۴ روز گروگان گيری «باری روزن» و ساير ديپلمات های سفارت آمريکا در تهران بود.
سفر اول
روزن به عنوان يک داوطلب از طريق سپاه صلح برای اولين باردر سال ۱۳۴۶ به ايران مسافرت می کند و اين سفر زمينه ساز عشق و علاقه اش به اديبات و فرهنگ فارسی می شود.
«گروگانگيران ما را در بخش های مختلف سفارت نگهداری می کردند. دانشجويان پيرو خط امام با بی احترامی کامل وسايل خانه سفير را درب و داغان کرده بودند. بايد بگويم که به مدت سه ماه به صورت دست و پا بسته بودم و به من چشم بند زده بودند. من در يکی از اتاق های خانه سفير نگهداری می شدم.»
باری روزن، وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران
روزن درباره احساس اش نسبت به ايران به راديو فردا می گويد: « بعد از پايان ماموريتم در سپاه صلح و ترک ايران هر اتفاقی که در زندگيم رخ داد به نوعی با ايران گره خورده بود و به همين خاطر در جستجوی راهی می گشتم تا دوباره به ايران برگردم. وقتی بعدها در مسافرتیخانمی را ديدم که روی پيراهنش جمله ای شبيه به فارسی نوشته شده بود، جلو رفتم و از او پرسيدم آيا اين يک جمله فارسی است و همين اتفاق ساده و گفت و گو زمينه ای شد تا با«باربارا» بيشتر آشنا شوم ودر نهايت ازدواج کنيم.»
او اضافه می کند:«شايد اين کمی برای ايرانی ها خنده دار باشد ولی بعد از ازدواج دوست داشتيم مثل ايرانی ها زندگی کنيم . سفره روی زمين پهن می کرديم و غذا می خورديم تا آنجا که باربارا در درست کردن خورشت های ايرانی مهارت بی نظيری بدست آورد. اين علاقه مرا وا داشت تا اسم ايرانی برای فرزندم انتخاب کنم.»
باری روزن می افزايد:«واقعا علاقمند بودم که در فضای ايران زندگی کنم. آرزويم اين بود که بتوانم به ايران برگردم .به همين منظور در صدد يافتن راهی به ايران بودم.تا اين که توانستم به عنوان وابسته مطبوعاتی سفارت آمريکا به تهران سفر کنم.»
اما ايران در سال ۱۳۵۶ نسبت به ده سال قبل آن تغييرات زيادی را پشت سر گذاشته و در آستانه يک تحول بزرگ بود.
روزن می گويد: «من به عنوان وابسته مطبوعاتی سفارت تلاش می کردم تا رسانه های آمريکايی به درستی به اخبار ايران دسترسی داشته باشند. من در تظاهرات حاضر می شدم و از نزديک با مردم گفت و گو می کردم.»
او تصريح می کند: «در ايام محرم سال ۱۳۵۷ به دانشگاه می رفتم و آنجا بود که کاملا دريافتم شاه ديگر نمی تواند حکومت کند. به نظرم قبل از ديگر همکارانم در سفارت اين نکته را دريافتم که مردم تصميم قطعی خود را برای تغيير گرفته اند.»
باری روزن می گويد: به عنوان وابسته مطبوعاتی سفارت آمريکا می کوشيده است تا واقعيت های جامعه در حال انقلاب ايران را منتقل کند.
باری روزن از آرزوی قلبی خود از سرنگونی شاه صحبت می کند و می گويد که «او نيز چون مردم ايران اميدوار بود روزی دمکراسی در ايران برقرار شود و هر فرد ايرانی بتواند خواسته های خود را بيان کند.»
عنوان برجسته روزنامه یک روز پس از حمله چریک ها به سفارت آمریکا در تهران او از امکان وقوع دمکراسی در ايران در زمان دولت مصدق می گويد که با کودتا سرنگون شد و دوست داشت دوباره اين رويداد تکرار شود.
باری روزن می گويد: در ديدارهايش از دفاتر روزنامه ها و مجلات پس از انقلاب و گفت و گوهايش با روزنامه نگاران دريافته بود که ديگر طبقه متوسط ايران هدايت انقلاب را برعهده ندارد و نتها دنباله رو حوادث شده است و اين مهم او را نگران می کند.
گروگانگيری چريک ها
۱۳ آبان نخستين باری نبود که به سفارت آمريکا در تهران حمله شد بلکه در بهمن سال ۵۷ يک گروه چريکی اولين حمله را به ساختمان سفارت سازماندهی کردند.
باری روزن در اين باره می گويد: «چند روز پس از انقلاب در روز والنتين، چريک های فداييان خلق به سفارت حمله کردند. ما مجبور شديم همه به اتاق مخابره خبر در طبقه دوم که درهای محکمی داشت پناه ببريم. فداييان خلق با شليک موشک از خيابان تخت جمشيد وضع سختی را برای ما ايجاد کرده بودند.»
او تصريح می کند: «آقای ساليوان٬ سفير آمريکا٬ گفت که بايد سفارت را به فداييان خلق واگذار کنيم در غير اين صورت همه کشته خواهيم شد. آقای ساليوان از من خواست تا با فداييان خلق وارد مذاکره شوم و اعلام کنم که ما حاضريم تسليم شويم. من رفتم و اعلام تسليم کردم . فداييان خلق مرا وادار کردند تا در اتاق های مختلف سفارت و گاو صندوق ها را برايشان باز کنم. حتی لحظاتی آنها مرا رو به ديوار قرار دادند و می خواستند شليک کنند.»
باری روزن با اشاره به دخالت نيروهای کميته می گويد:« در همين لحظات بود که ابراهيم يزدی و نيروهای کميته فرا رسيدند و ما را نجات دادند. البته وقتی ما به طرف حياط خانه سفير در حرکت بوديم يکی از فداييان ما را به رگبار بست. در آن لحظه من کمک کردم تا همه پناه بگيرند و به کسی آسيبی نرسد.»
باری روزن در پاسخ به اين سوال که تفاوت رفتار چريک ها و دانشجويان پيرو خط امام چگونه بود٬ تصريح می کند: «فداييان می خواستند همه ما را در جا بکشند در حالی که دانشجويان پيرو خط امام- البته فکر می کنم- عده ای دانشجوی مسلمان بودند که فکر می کردند می توانند گروگان ها را با شاه عوض کنند.»
او می گويد:«دانشجويان با قوانين ايالات متحده آشنا نبودند و نمی دانستند که قوانين آمريکا اجازه نمی دهد که چنين معاوضه ای صورت بگيرد. بارها و بارها من به دانشجويان می گفتم که اين غير ممکن است که معاوضه گروگان ها با شاه رخ بدهد و اگر بر معاوضه تاکيد کنيد تا ۹۰ سالگی من و ۸۷ سالگی شما هر دو در همين وضع خواهيم بود.»
«دانشجويان خط امام» و گروگان ها
روزن در باره رفتار دانشجويان خط امام با گروگان ها می گويد: «وقتی دانشجويان پيرو خط امام به سفارت آمريکا حمله کردند و ما را به گروگان گرفتند٬ پس از بررسی گزارش های من و اين که من به دفاتر روزنامه ها و مجلات رفت و آمد داشته ام و علاوه بر اين من فارسی هم بلد بودم به من خيلی مشکوک شدند.»
«ايران٬ به رغم همه رنج ها و سختی هايی که در آن جا متحمل شدم٬ همچنان به مثابه پاره ای از وجود من است. خدا را شکر که «زمان» اين التيام را به من داده است تا ببخشم ولی فراموش نکنم که بر من چه رفت. البته شايد برخی را هرگز نتوانم ببخشم.»
باری روزن
او می افزايد:«من متهم شدم که مامور سيا هستم و قصد کودتا داشته ام. من وابسته مطبوعاتی بودم و می بايست با مطبوعات ايران در تماس می بودم تا بتوانم وظيفه ام را درست انجام بدهم. خلاصه دانشجويان پيرو خط امام بر جاسوس بودن من تاکيد داشتند.»
وابسته مطبوعاتی سفارت آمريکا تصريح می کند:« تازه وقتی فهميدند من يهودی هم هستم مسئله پيچيده تر شد. به يکباره من به کودتا گر٬ صهيونيست و مامور سيا بدل شدم. در اوج بازجويی ها از خودم می پرسيدم چرا من که به ايران، بدون توجه به اين چه کسی بر آن حکومت می کند، اين قدر علاقه دارم بايد در اين وضعيت قرار بگيرم . برای من که فرق نمی کرد که چه کسی باشی. شيعه٬ سنی٬ ارمنی، ترک، قشقايی و… همه ايرانی بودند. دانشجويان خط امام می خواستند مرا محاکمه کنند.»
باری روزن درباره نحوه نگهداری اش در مدت گروگانگيری توضيح می دهد:«گروگانگيران ما را در بخش های مختلف سفارت نگهداری می کردند. دانشجويان پيرو خط امام با بی احترامی کامل وسايل خانه سفير را درب و داغان کرده بودند. بايد بگويم که به مدت سه ماه به صورت دست و پا بسته بودم و به من چشم بند زده بودند. من در يکی از اتاق های خانه سفير نگهداری می شدم.»
او با اشاره به يکی از خاطراتش می گويد:« يکی از روزها که دست ها و پاهايم به صندلی بسته بود و چشم بند بر چشم يکی از دانشجويان به زور غذا در دهانم می گذاشت تا قورت دهم، عده ای برای سرکشی داخل اتاق شدند. دانشجويان چشم بند مرا بر داشنتد. سفير واتيکان به همراه چند نفر ديگر وارد اتاق شده بودند.»
او می افزايد:«کشيش که وضع رقت بار مرا ديد نزديک آمد و گفت : پسرم حالت چه طور است؟ و من در پاسخ گفتم : پدرمن نمی دانم چه اتفاقی ممکن است برای من بيفتد. او به ايتاليايی گفت: صبور باش٬ صبور باش. من گفتم: من نمی دانم که می توانم اين وضع را تحمل کنم. به هر حال من هرگز اين صحنه ها را نمی توانم فراموش کنم. خلاصه دانشجويان مرا تهديد می کردند که دادگاه برايم تشکيل داده و محاکمه ام خواهند کرد.»
باری روزن از علاقه عميق خود به ايران سخن به ميان می آورد و اين که چگونه گروگانگيری اين تصوير را تغيير داد.
او با مقايسه جامعه ايران و آمريکا تاکيد می کند:«آنچه من از ايران در خاطر داشتم بخش زيبا و سحر آميز ادبی آن بود. سرزمينی که مسحور اديبان و سخنوران بود. ديار زيبايی و حلاوت. بگذاريد توضيحی بدهم. بر خلاف آمريکا که مجسمه ها وعکس های ژنرال ها و نظاميان را در هر محل می توان يافت در ايران، البته به غير از مجسمه شاه، شخصيت های ادبی مثل فردوسی٬ حافظ٬ سعدی٬ مولوی و.. بودند که بر فراز ميدان ها ايستاده بودند. اين برای من ايران را سرزمينی دست نيافتنی کرده بود.»
وابسته مطبوعاتی سفارت آمريکا می افزايد:«اما گروگانگيری اين تصور مرا عوض کرد. بعضی وقت ها فکر می کردم اين رفتار های خشن و بی رحمانه نمی تواند متعلق به ايرانی ها باشد. يا شايد اين بخشی از ايران است که هرگز من نديده ام. همانطور که معروف است آقا محمدخان قاجار در پشت دروازه های کرمان چقدرآدم کشت.»
او می گويد: « اين فضا از دنيای حافظ و مولوی، فرسنگ ها دور بود. برای من سخت بود که بپذيرم يک فرهنگ غنی که می تواند شخصيت های جهانی چون فردوسی٬ حافظ و مولوی را عرضه کند در همان حال کسانی را بپروراند که آن رفتارها را با من کردند.»
روزن به ديدارش با عباس عبدی در پاريس اشاره می کند که در آنجا عبدی به وی گفته است که «دانشجويان در روز سيزده آبان درصدد بوند تا با نيروهای نظامی آمريکايی که محافظت از سفارت را برعهده داشتند درگير شده و آنها را وادار به تيراندازی کنند و اگر کسی در اثر اين درگيری کشته می شد آنگاه او را به عنوان شهيد بر سر دست می گرفتند و سپس با حمله به سفارت همه را می کشتند.»
بخشيدن، ولی فراموش نکردن
روزن با اشاره به اين که همچنان اميدوار است روزی دوباره بتواند از ايران ديدار کند، می گويد: «ايران٬ به رغم همه رنج ها و سختی هايی که در آن جا متحمل شدم٬ همچنان به مثابه پاره ای از وجود من است. خدا را شکر که «زمان» اين التيام را به من داده است تا ببخشم ولی فراموش نکنم که بر من چه رفت. البته شايد برخی را هرگز نتوانم ببخشم.»
پیام برای این مطلب مسدود شده.