خاطرات من و آقا، بخش هيجدهم، اسد مذنبی
گویانیوز:
جمعه ۱۸ بهمن ماه ۸۲
نماينده جورج باقر بوش را مخفيانه به حضور پذيرفتم. گفت قولتان يادتان نرود چون ما در انتخابات همه رقم از شما حمايت کرده ايم و انتظار داريم شما نيز از جورج باقر بوش در مقابل جان کری حمايت بکنيد و اضافه کرد يادتان نرود که اگر ما به صراحت از تونی بلر در مقابل بی بی سی حمايت نميکرديم تونی بلر راضی نميشد پرنس چارلز را با پس گردنی به ايران بفرستد! گفتم ولی پرنس چارلز گفت که از طرف واله مکرمه ماموريت دارد! نماينده گفت انگليسی ها به خودشان هم دروغ ميگويند! و اضافه کرد که از يک ماه قبل از انتخابات عمليات انتحاری و بمب گذاری در عراق بايد متوقف شود. گفتم خواسته کوچکی نيست! با پررويی گفت فکر نميکنم از بحران انتصابات هفتم بزرگتر باشد. هنگام رفتن پرسيدم ميشود بفرماييد دليل محبوبيت جورج باقر بوش نزد ايرانيان چيست گفت هيچی فقط راديو ها و ماهواره های لوس آنجلسی هوای ما را دارند، همين و حتی در بيشتر مواقع طوری مسائل را ماستمالی ميکنند که ما طلبکار هم ميشويم. اما شما با کمک به يکی دو تا ماهواره لس آنجلسی آنها را هم منفور کرده ايد. زيرا بی جهت هی ميگويند ما سياسی نيستيم در صورتی که بايد فحش های رکيک تری به شما بدهند و گفت پيش خودت بماند چون ما ساليانه ميليونها دلار خرج آتش زدن پرچم آمريکا در دنيا ميکنيم. گفتم چطور چنين چيزی به عقل ما نرسيده گفت چون اين کاره نيستيد زيرا بعد از بيست و پنج سال ريده ايد به مملکت. مجبور شدم خودم را کنترل کنم!
شنبه ۱۲ اردی بهشت ۸۳
“شرف” يابی! عرض کردم مقتدا صدر باز هم وجه مطالبه کرده. آقا با عصبانيت فرمودند چندين ميليون دلار گرفته هيچ غلطی نتوانسته بکند. گفتم تازه نقشه هايش را نيز از ما مخفی نگاه ميدارد چون هفته قبل از رابط وی پرسيدم برنامه هفته آينده سينماهای بغداد چيست؟ گفت از تلويزيون خواهی ديد! و در ضمن شايعه است که ايشان بسيار ضدايرانی تشريف دارند! آقا با تعجب فرمودند يعنی بين ما و ايرانی ها هيچ تفاوتی قايل نيست؟! گفتم خير! آقا با تحکم گفت از اشتباره درش بياوريد و به وی تفهيم اتهام نماييد که هيچ وجه تشابهی بين ما و ايرانی ها وجود ندارد! پرسيدم حرف زدنمان چی؟ آقا گفتند دستور بدهيد پيروان ولايت از فردا عربی بلغور کنند! نگفتم خود مقام شامخ عربی بلد نيستند فقط به اين جمله اکتفا کردم که پيروان مقام ولايت فارسی را به زور حرف ميزنند! آقا زدند پس گردنم و گفتند روی حرف من حرف نزن. فورا موضوع را عوض کردم و گفتم دستور بدهيد مدير نمونه يعنی جناب شريح قاضی اين کار را انجام بدهند چون در تفهيم اتهام استاد تشريف دارند. آقا دستور دادند مدير نمونه مقتدا صدر را به شعبه ۱۴۱۰ احضار و به وی تفهيم اتهام نمايند!
يکشنبه ۱۳ اردی بهشت ۸۳
صبح زود “شرف” ياب شدم. سفير مزارستان نيز “شرف” ياب شده بود. چون قرار بود آقا به خانه تيمی بروند و مهمانهای تازه رسيده را معاينه علانيه بنمايند. طبق دستور بيت رهبری سفير کبير مزارستان پای آقا را بوسيد. زيرا از يک سال قبل طبق حکم حکومتی مصوبه شورای امنيت ملی، در رابطه با مسئله “ديپ ملاسی” سفرای جديد هنگام تقديم استوارنامه و گروهبان نامه بايد پای آقا را ميبوسيدند (به همين دليل چند سفارتخانه خارجی عطای رابطه ديپلماتيک را به لقای ديپ ملاتيک بخشيدند). آقا از سفير مزارستان پرسيدند کشور شما کجا واقع شده. سفير جواب داد ما بر تمام قبرستانهای دنيا حکومت ميکنيم. آقا فرمودند خوش به حالتان. ای کاش ما جای شما بوديم. سفير پاسخ داد: بله حيف شماست که بر زندگان حکومت کنيد شما برازنده رهبری مردگان هستيد! آقا مجددا پرسيدند رابطه شما با “ازرائيل” چطور است؟ سفير گفت عالی است! آقا گفتند سلام گرم ما را به فرشته ملک الموت ابلاغ بفرماييد!
سفير که دست آقا را خوانده بود گفت ای به چشم! کتبا به ايشان خواهم نوشت که هوای شما را داشته باشد. وقتی تنها شديم گفتم چرا مقام ولايت مستقيما از ذات کبريايی نميخواهند که “ازرائيل” را به سراغشان نفرستند؟!
آقا جواب دادند اولا از لحاظ ديپلماتيک و ديپ ملاتيک صحيح نيست که مقام ولايت شخصا از پروردگار تقاضايی بنمايم، ثانيا در شأن ما نيست که تقاضای به اين کوچکی را شخصا به عرض مبارک برسانيم!
گفتم پس در شأن مقام شامخ ولايت نيست که به خاطر چند روز زندگی بی ارزش واسطه پيش “ازرائيل” و برادرش «اسرائيل» بفرستند! آقا داد زدند مرتيکه چرا متوجه نيستی که هر ثانيه وجود ما چقدر برای جهان اسلام و مسلمين حياتی است و محکم کوبيدند به پشتم به طوری که عمامه از سرم پرت شد!
دوشنبه ۱۴ اردی بهشت ۸۳
مهمانی شام به مناسبت خداحافظی سفير مزارستان داده بودم. بعد از شام سفير مرا به گوشه ای کشيد و گفت امريکايی ها ميگويند که شما اورانيوم خيلی غنی شده داريد و زير بيت آقا مخفی کرده ايد تا بازرسان نتوانند سر زده به اندرونی بيت وارد شوند! پرسيدم نظر خودت در اين مورد چيست؟ خيلی به صراحت گفت فکر ميکنم حق با امريکايی ها باشد زيرا پاهای آقا نيز به اورانيوم خيلی غنی شده آغشته بود چون من پس از بوسيدن پای آقا از ديروز تا حالا بيهوش بودم. در حالی که به شدت خنده ام را کنترل ميکردم سفير را دک کردم و تلفنی از «امامبانو» خواستم با پودر تايد اورانيوم را از جوراب آقا بزدايد!
سه شنبه ۱۵ اردی بهشت ۸۳
«شرف»يابی! آقا فرمودند روزنامه های عربی به ما تهمت ميزنند که مقتدا صدر از روی دست ما کپی ميکند و پرسيدند آيا واقعا اين مرتيکه در دستگاه ما ساز ميزنند؟ عرض کردم بفهمی نفهمی بعله اما در واقع خير چون دستگاه ما «شور» است، اما دستگاه مقتدا «بيات» ميباشد به همين دليل فعلا «مخالف» و «چهار مضراب» ميزند! آقا فرمودند يعنی مقتدا «مخالف ترک» ميزند؟ گفتم خير «مخالف کرد» ميزند! آقا پرسيدند حالا چرا رفته در نجف سنگر گرفته؟ عرض کردم شايد فکر ميکند چون حضرت امام راحله از آنجا
ظهور کردند… در صورتی که اشتباه ميکند، چون حضرت امام از آسمان نازل شدند! آقا فرمودند درست مثل ما که وديعه ای آسمانی برای مسلمين جهان هستيم! يقين کردم که آقا مثل ملانصرالدين دروغهايی که ذوب شدگان ميگويند را باور کرده اند اما به روی خود نياوردم.
آقا ادامه دادند چند روز قبل جبرئيل را که بدون «اپوينت منت» يعنی بدون وقت قبلی شرف ياب شده بود، راهش ندادم! با تعجب ساختگی گفتم طفلکی جبرئيل اين همه راه از آسمان هفتم آمده بود… و پرسيدم آخه چرا؟! آقا جواب دادند چون خيلی خمار بودم! گفتم ممکن است يک وقت چغلی شما را نزد باريتعالی بنمايد و سوسه بيايد!
آقا فرمودند خدای «من» هيچوقت ما را با جبرئيل عوض نخواهد کرد! توی دلم گفتم بيچاره خدای «تو»! آقا ادامه دادند ميدانی چرا؟ چون خداوند شخصا به ما سرتيفای يا تاييديه داده اند که ولی فقيه باشيم! گفتم نکند همان نامه کذايی را ميگويی و پرسيدم از کی تا حالا اکبرشاه خداوند شده؟! آقا چنان با سينی نقره ای کوبيد توی سرم که از حال رفتم!
پنجشنبه ۱۷ اردی بهشت ۸۳
آقا تلفن زدند و فرمودند ناز نکن پاشو بيا که حالم خيلی گرفته است! طاقت نياورده و رفتم چون نميتوانستم مولايم را غمگين ببينم. خبرهايی از پيشرفت مقتدا صدر در خاک امريکا رسيده بود که به سمع مبارک رساندم اما فايده ای نداشت. مجبور شدم منتظر بمانم تا آقا خودشان به حرف بيايند. بالاخره آقا لب به سخن گشودند و پرسيدند، ببينيم ما از مقام ولايت ساقط شده ايم؟! گفتم اينها شايعه دشمن است و چرا اوقات مبارک خودتان را با شايعه خراب ميکنيد؟ آقا با خوشحالی فرمودند يعنی ما از مقام شامخ ولايت ساقط نشده ايم؟! عرض کردم مگر مقام ولايت نماينده مجلس است که با اشاره ابروی شورای نگهبان از هست و نيست ساقط شود؟ شما نماينده باريتعالی بر روی کره زمين هستيد و اين حرفها کدام است! آقا من و من کنان گفتند آخر در مجلس گفته اند اگر ولی فقيه از حقوق مردم دفاع نکند، از مقام ولايت ساقط ميشود!
گفتم اولا اينها در حال موت هستند و روزهای آخر عمرشان است از اين حرفها زياد ميزنند، ثانيا مجلس چکاره است که به خود اجازه دهد درباره مقام ولايت اظهار نظر بکند، ثالثا گفته اند اگر شما از حقوق مردم حمايت نکنيد همچين اتفاقی می افتد، اما شما که هميشه از حقوق مردم فلسطين و لبنان و بورکينافاسو و غيره حمايت کرده ايد! گل از گل آقا شکفت و فرمودند راست ميگويی؟! ادامه دادم اگر منظورشان مردم ايران است ما هيچ وقت در اين بيست و پنج ساله از حقوق ايرانی ها دفاع نکرده و نخواهيم کرد و اين را همه ميدانند! و قرار شد برای اين که ته دل آقا قرص شود، چند حکم حکومتی عجغ وجغ صادر بنمايند! خدا رحم کند.
پنجشنبه ۱۸ تير ماه ۸۳
“شرف” يابی! قبل از من نظاميان (تيمسار اسمال پلنگ و سردار سرلشکر اکبر بی کله) “شرف” ياب شده بودند! آقا بی معطلی گفتند جون من خوشت اومد و بدون اينکه منتظر پاسخ من شوند اضافه کردند بنازم به اين سرداران رشيد اسلام، امسال عجب امنيتی برقرار کردند. تازه محرک اصلی را نيز دستگير کرده اند “گويا يک کور فلوت زن، محرک تمامی اغتشاشات بوده” گفتم وقتی حکومت کر باشد لاجرم اپوزيسيون آن هم بايد کور باشد! آقا بی توجه ادامه دادند وقتی سربازان رشيد اسلام در عمليات “يا جعفر طيار” خودی نشان دادند همه دنيا فهميدند که با اين “سپاه” نميشود درافتاد! پرسيدم عمليات “يا جعفر طيار” ديگر کدام است!؟ آقا جواب دادند همان عملياتی که با يک حمله گاز انبری فرودگاه ايرانی ها را به تصرف درآورديم! گفتم فرودگاه امام را ميگوييد؟ نکند ما را گرفته ای؟ چون آنجا را ممد آقای خودمان افتضاح کرده بودند. آقا گفتند ايرانی ها عمدا اسم فرودگاهشان را گذاشته بودند “امام” و ميخواستند ما را گول بزنند، به سيد ممد هم گفته بودند بيا برويم يک حسينيه در جاده ساوه افتتاح کنيم. گفتم چه کسی اين مزخرفات را بخورد مقام ولايت داده اند؟! در ثانی افتتاح حسينيه چه ربطی به وزير راه و ترابری دارد! آقا گفتند پيش پای تو سرداران رشيد اسلام گزارش اين کار را دادند و حتی گفتند چند نفر خارجی را نيز به عنوان ستون پنجم دستگير کرده اند! سرم را تکان دادم و گفتم وقتی حمامی و جگرکی تيمسار و سرلشکر ميشوند از اين بهتر نميشود! آقا داد زدند مرتيکه به جندالله توهين ميکنی . . . ديدم اوضاع خيلی خراب شد فورا زدم به چاک.
جمعه ۱۹ تير ماه ۸۳
سرطان طحال مبارک مقام ولايت دوباره عود کرده. هر چه رمال ها و جن گيرها فعاليت کردند فايده نداشت. حتی يکی از جن گيرها پيشنها کرده بود که آقا را به بالکن ببريد تا مقداری فحش به آمريکا و اسرائيل بدهد شايد رفع خماری بشود و حالشان بهتر شود! باز هم توفيری حاصل نشد. فرستادم دنبال پرفسور مايکل جکسون. پروفسور پس از معاينه به طعنه گفت بهتر بود ميفرستاديد دنبال عزرائيل! خواستم يک کشيده بخوابانم زير گوشش، خودم را کنترل کردم. بعدازظهر تعدادی از سفرای خارجی که برای احوالپرسی آقا آمده بودند را به حضور پذيرفتم. خيلی نگران بودند يکی شان آهسته گفت خدا کند مشکلی برای آقا پيش نيايد چون ما از نان خوردن ميافتيم. هنگام رفتن، سفير چين گفت، چرا از طب چينی برای درمان آقا استفاده نميکنيد و اضافه کرد که در حال حاضر يکی از بهترين اطبای چينی مهمان ما هستند اگر مايل باشيد دستور بدهم آقا را معاينه بکنند!
پیام برای این مطلب مسدود شده.