21.01.2008

بيچاره رهبر !

پیک ایران: ماجرای تحريکات قايق های سپاه پاسداران عليه ناوهای امريکايی مستقر در تنگه ی هرمز، موضوعی است که به گمان من به سادگی نمی بايست از کنار آن گذشت. مدت زيادی از حضور نيروهای دريايی امريکا و باقی اعضای ناتو در خليج فارس و به ويژه تنگه ی هرمز می گذرد، جمهوری اسلامی در آبهای خود اقدام به مانورهای بيشمار نظامی به قصد نمايش قدرت کرده است، فرستادن پيامی تهديد گونه با مضمونِ «شما در فرصت کوتاهی منفجر خواهيد شد»، قدم گذاشتن در مرحله ی نوينی از تنش آفرينی و جننگ افروزی است که عامدانه توسط سپاهيان رژيم صورت می گيرد. اما فرای سياست های جنگ افروزانه ی سپاه پاسداران و تمايل اين نيرو به بروز درگيری محدود با امريکا، می بايست مخاطب اين پيام را نه در ناوهای امريکايی بلکه در داخل سامانه ی حکومت جمهوری اسلامی جستجو کرد.
انتخابِ احمدی نژاد به رياست جمهوری، نه از طريق صندوق های رای، بلکه توسط ائتلاف ميان «بيت رهبری» و طيف وسيعی از فرماندهانِ سپاه پاسداران صورت گرفت. هر کدام از طرفين اين «ائتلاف» در اين انتخاب به دنبال کسب اهداف و مقاصد خود بود، «بيت رهبری» و مشخصا «آيت اله خامنه ای» در پی قبضه کردن امور اجرايی در دست خود بود، خامنه ای انتظار داشت که احمدی نژاد، همان رابطه ی ميان خمينی – رجايی را با او برقرار کند و منتظر دستورات او برای اجرای هر امری بماند . نخست وزير دولت موقت و سپس سه رئيس جمهور در دوران خمينی به انجام وظيفه پرداخته اند، بازرگان نخستين نخست وزير پس از انقلاب به فاصله ی کوتاهی پس از انتخاب، در اعتراض به دخالت های روحانيون و در راس آنان خمينی به امور دنيوی استعفا کرد، بنی صدر رئيس جمهور برگزيده ی امام، نيز سرنوشتی بهتر از بازرگان نداشت و به فاصله ی کوتاهی ناچار به خروج از کشور و پناهندگی به فرانسه شد، رجايی رئيس جمهور بعدی و نخست وزير تحميلی به بنی صدر به شکلی اسرار آميز کشته شد و تنها رئيس جمهوری که طی مدت دو دوره ی چهار ساله ی رياست قوه ی مجريه، به هر گونه امر و نهی، سرکوفت و توپ و تشرهای «ولی فقيه» تن داد، خامنه ای بود . دوران «ولايت» هم برای خامنه ای چندان شيرين و دلچسب نبود. در اين دوران دو رئيس جمهور را تجربه کرد، که اولی (رفسنجانی) مدعی بود –وهست- که خود خامنه ای را «رهبر» کرده، و ارزش زيادی برای سخنان او قائل نبود و می کوشيد جايگاه او را به نقشی حاشيه ای تبديل کند، دومی (خاتمی) سوار بر شانه های جنبشی گسترده و وسيع به قدرت رسيد ؛ جنبشی که اتفاقا خامنه ای و طيف حاميان او را در درجه ی اول دشمن می داشت. آرای بيست ميليونی خاتمی در دوم خرداد 1368، ميخ ديگری بود بر تابوتِ قدرت مطلقه ی «ولی فقيه»، طی مدت دو دوره رياست جمهوری خاتمی اين جنبش اجتماعی تا حدی پيش رفت که مرگ خامنه ای به شعار هر حرکت و اعتراض اجتماعی فراروييد. گريه های خامنه ای و حاميان او در روزهای پس از هجدهم تير اشکی بود که بر حال و روز خود می ريختند. خامنه ای با انتخاب احمدی نژاد و با شعار «صل علی محمد، بوی رجايی آمد» در آرزوی پادويی از نوع رجايی بود، تا تمامی قدرت را در دستان خود قبضه کند.
اما سر ديگر اين ائتلاف، يعنی فرماندهان سپاه پاسداران، نيز با همين هدف، يعنی قبضه ی کامل قدرت به اين ائتلاف پيوسته بود. امروزه می توان به يقين گفت که جناحی در سپاه پاسداران تصميم گيرنده و فعال مايشاء در رابطه با انتخابات دور نهم رياست جمهوری بود. جناحی که به نظر می رسيد ذوالقدر، جانشين سابق فرمانده ی سپاه پاسداران يکی از عوامل اصلی آن باشد. اما اگر «دو درويش در گليمی بخسبند، دو پادشه در اقليمی نگنجند». خامنه ای صاحبِ جايگاهِ کاريزماتيکِ خمينی نيست و حمايت تا کنونی سپاه و نيروهای نظامی از او به علت اشتراک منافع و عروج به عرصه ی قدرت اجرايی بوده است.
سپاه پاسداران و نيروهای نظامی در اولين قدم های خود برای قبضه ی مطلق نهادهای اجرايی در اتحادی تاکتيکی با جمعيت موتلفه و مجموعه نهادهای برخاسته از گرايش بازار به روبيدن گرايش «اصلاح طلبان حکومتی» از قدرتِ اجرايی پرداخت، و با حذفِ کاملِ اين گرايش، اين بار توجه خود را به متحدين سابق خود، يعنی جمعيت موتلفه معطوف نمود. عملا همانطور که شاهديم، عناصر منسوب به اين گرايش تنها زمانی توانسته اند در سامانه ی قدرت باقی بمانند که وفاداری کامل خود را به قدرت جديد در عمل نشان دهند، حذف چهره های سرشناس موتلفه از نهادهای کليدی قدرت در اين دوره اتفاق افتاد. يکی از نمونه های چشم گير اين روبيدنِ نهادهای قدرت از منسوبين به موتلفه، تغيير رياست اتاق بازرگانی ايران در دوره ی اخير است، هيچ يک از گرايشات تا کنونی که در مقام رياست اجرايی کشور قرار گرفته، قادر به خارج نمودنِ اين نهاد قدرتمند اقتصادی از چنگِ جمعيت موتلفه نشده بود، در حالی که جابجايی خاموشی و به دست گرفتن کنترل اتاق بازرگانی يکی از اولين اقداماتِ گروه جديد در ساختمان رياست جمهوری بود. گروه جديد گستره ی اقدامات خود برای قبضه ی همه ی قدرت را محدود به اين حوزه نکرد و به همه ی عرصه های قدرت گسترش داد ؛ از اقدامات چشمگيرِ بعدی گروه جديد، در ابتدا جابجايی فرمانده ی ده ساله ی سپاه پاسداران يحيی رحيم صفوی با محمدعلی جعفری و در تداوم همين روند تغيير ساختار سپاه پاسداران و ادغام بسيج در اين نهاد و به همين ترتيب تغيير و جابجايی يک يک مديران و فرماندهان بود. جابجايی هايی که اگرچه عامل و مجری همه ی آنها «فرمانده ی کل قوا» بود، اما نيازی به غيب گويی نيست که پيشنهاد دهنده و در واقع طراح آن ها، جناح ديگر ائتلافِ در قدرت يعنی گروه سپاهيان و نظامی های متحد «رهبری» بودند.
عرصه ی فعاليت نظاميان در حکومت در همين محدوده باقی نمانده، بلکه گستره ی آن به همه ی عرصه های اقدام و اجرا رسيده است، «ولی فقيه» که بر پايه ی قانون اساسیِ جمهوری اسلامی مسئول تعيين سياست های کلانِ حکومتی است، به روشی گام به گام ناچار به از دست دادن موقعيت های زيادی به نفع «سپاهيآن» شده. چالش اصلی حکومت در زمينه ی سياست خارجی طی سال های اخير بلندپروازی های هسته ای حکومت جمهوری اسلامی و رابطه با امريکا بوده است، چيزی که آيت اله خامنه ای همواره کوشيده اجازه ندهد که تا کنترل آن را از چنگ او خارج شود. شيخ حسن روحانی در مقامِ دبير شورای امنيت ملی و طرفِ مذاکره ی طرفِ اروپايی در دولت آقای خاتمی، حاصل توافق ميان «بيت رهبری» و گروه موسوم به «اصلاح طلبان حکومتی» به زعامت آقای خاتمی بود. با رياست جمهوری احمدی نژاد، اين بار آيت اله خامنه ای فرد برگزيده ی خود را به اين مقام گمارد، علی لاريجانی در مقامِ دبير شورای امنيت ملی، گزينه ی «بيت رهبری» در اين جايگاه بود. در مهم ترين عرصه ی تعيين اين سياست ها علی لاريجانی نماينده ی رهبر در شورای امنيت ملی را مجبور به استعفا کردند، تا که سعيدی يکی از افراد خود را جايگزين او کنند.
جايگزينی ها به جای منتخبين «رهبر» تنها در اين عرصه نبوده است و عملا عرصه های بی شماری را در بر گرفته است. رهبر که برای حذفِ «اصلاح طلبانِ حکومتی» از سامانه ی قدرت به اين گروه نياز داشت، زمانی به خود آمد، که نه تنها «اصلاح طلبان حکومتی» بلکه يارِ غارِ خود، يعنی هاشمی رفسنجانی، جمعيت موتلفه و ديگر گرايشات راستِ حکومتی را نيز زير ضربات مهلکِ نظاميان ديد. نظاميانی که حتی مجلس هفتم را که حاصلِ ائتلافِ دو جريان منسوب به «بيتِ رهبری» و نظاميان بود، و توسط شورای نگهبان دست چين شده بود را نيز برنمی تافت. تعرض تبليغاتیِ گسترده عليه رفسنجانی، محدودتر کردنِ هر چه بيشتر خاتمی و حاميانش در سامانه ی حکومتی و بالاخره، حذفِ گام به گام افراد و جريانات منتسب به ديگر گرايش های حکومتی از سامانه ی قدرت، همه خبر از تحولی بطئی و آرام در ساختار حکومت و جناح بندی های درونی آن می دهد.
ملاقات های پی در پی آقای خاتمی با مقامات متفاوتِ حکومتی، روحانيونی از نوع ناطق نوری و برگزاری جلسات سخنرانی در نقاطِ مختلفِ کشور همراه با تبليغاتِ گسترده در واقع کوششی برای سازماندهی ائتلافی بزرگ از همه ی گرايش های تاکنونی حکومت جمهوری اسلامی در مقابله با سپاهيان است ؛ با توجه به سمت و سوی شورای نگهبان و حمايت های بی وقفه ی اين نهاد از راست افراطی درون حکومتی، احتمالِ اين که «اصلاح طلبان حکومتی» از اندک شانسی برای حضور در مجلس آينده برخوردار باشند، بسيار کم است. اما با شرايط کنونی می توان به جرئت مدعی شد که اين نه «اصلاح طلبان حکومتی» بلکه «بيت رهبری» و شخص آيت اله خامنه ای است که می کوشد از اين مهلکه جان به سلامت برد.
آيت اله خامنه ای روز چهارشنبه دوازده دی ماه 1386 سفری دو روزه به يزد رفت، بر مبنای گزارشاتی که از نحوه ی استقبال و دعوت از هزاران نفر از شهرهای ديگر استان برای استقبال از خامنه ای شده بود، به نظر می رسد که مراسمی شاهنشاهی و پرهزينه صورت گرفته بود، خامنه ای در اين سفر در رابطه با فشارهای امريکا و موضوع عادی سازی رابطه با امريکا اعلام کرد: «روزی که لازم باشد فرمان مناسبات با امريکا را می دهم»، به نظر نمی رسد که اين سخن رهبر به مذاقِ سپاهيانِ حاضر در ائتلافِ حکومتی خوش آمده باشد. هنوز آب دهانِ رهبر از گفتنِ جمله اش خشک نشده بود که سپاه با مانوری که در خليج فارس انجام داد، نشان داد، که مهار «مناسبات با امريکا» در دست کيست. و اين همان چيزی بود که خامنه ای يقينا انتظارش را نداشت.
سپاه پاسداران پيش از اين نيز کوشيده بود در خليج فارس و در مقابل ناوهای امريکايی عرض اندام کند و فضای بحرانی و جنگی را همچنان حفظ کند، يکی از نمونه هايی که رژيم خود گزارش اش را در بوق و کرنا گذاشت و گزارش آن از طريق خبرگزاری های متفاوت حکومتی و غيرحکومتی به اطلاع عموم رسانيد، قضيه ی حک کردنِ آرم سپاه بر بدنه ی يک ناو امريکايی در خليج فارس بود که گزارش خبری آن بر پايه ی گفته های سردار شوشتری، جانشين فرمانده ی نيروی زمينی سپاه، روز بيست و پنجم بهمن ماه سال گذشته (1385) توسط همه ی خبرگزاری های رژيم و حتی بی بی سی فارسی نيز مخابره شد. حال اين که چرا جانشين فرمانده ی نيروی زمينی سپاه پاسداران گزارش عمليات نيروی دريايی سپاه را ارائه می دهد، حديثی است که به بلبشوی درونی ساختار اين رژيم برمی گردد، اما ايشان مدعی شد: «جانشين فرمانده نيروی زمينی سپاه پاسداران در اين سخنرانی با اشاره به حک کردنِ آرمِ سپاه بر بدنه يک ناو امريکايی گفت: اين حرکت بدان معناست که اگر لازم باشد می توان فضا را برای اين ناوها ناامن کرد» (رجانيوز)
بی ترديد هنوز زود است که شاهد جنگ واقعی قدرت ميان «بيت رهبری» و گروهی از سپاهيان که احمدی نژاد را به نمايندگیِ خود برگزيدند، باشيم، اما اقدامات بعدی و جهتِ تضادهای درون حکومتی در اين سوست، اين که آيا خامنه ای شخصيتِ ايستادگی و دفاع از قدرتِ يگانه در کفِ خود را خواهد داشت، يا اينکه به نقشی همچون شاه سلطان حسين اکتفا خواهد کرد، نيز قابل پيش بينی نيست، هرچند که به گمانِ من با شخصيتی که خامنه ای طی سال های رياست جمهوری و سپس «رهبری» از خود بروز داده و عقب نشينی های زيادی که فقط برای حفظِ جايگاهِ خود انجام داده است، گزينه ی شاه سلطان حسين به واقعيت نزديک تر می نمايد. اما به هر رو در روزهای آينده می بايست در خلالِ کلام و گفتارِ وابستگانِ «بيت رهبری» و همينطور «سپاهيان» به دنبال استعارات و گوشه و کنايه ها بود. و شايد از همه ديدنی تر می بايست منتظر نزديکی ميان جبهه ی «اصلاح طلبان حکومتی» و وابستگانِ «بيت رهبری» در ماه های آينده و زير فشار قرار گرفتنِ هر چه بيشتر «بيت رهبری» توسط جناح «سپاهيان» بود.
به گمانِ من آنچه که در فرهنگِ گفتگوی ميان سرانِ جمهوری اسلامی با جامعه ی بين المللی در نظر گرفته نشده، زبانِ استعاری طرفِ ايرانی است. زبانِ استعاری ای که ريشه در فرهنگِ ايرانی داشته و خواه ناخواه در بزنگاه های متفاوت تاريخی رخ می نمايد. گفتار و رفتار سردمداران حکومتی با يکديگر، عميقا از اين «فرهنگ» بهره گرفته، روش «گوشه و کنايه» و «به در گفتن تا ديوار بفهمد» زبانِ غالب در ادبياتِ حکومت اسلامی چه در گفتگو با ساکنانِ کشور و چه در حل تضادهای درون حکومتی ميان خود است، روشی که عموما ناظران بين المللی را به اشتباه دچار کرده و حتی بسياری به خطا برده است. برای درک گفتار و رفتار مسئولين حکومتی ايران بی ترديد می بايست ادبيات استعاری و «گوشه و کنايه» و همچنين اقشارِ ميانی و حاشيه نشينان شهری و «فرهنگ» اين گروه را به خوبی شناخت، در غير اين صورت درکِ سياست و رفتارِ حاکمان ايران به امری بسيار دشوار بدل خواهد شد، و همانطور که بسياری – به خطا- مدعی شده اند، رژيم ايران همچنان غيرقابلِ پيش بينی باقی خواهد ماند.

سيامند
يکشنبه 30 دی ماه 1386 – 20 ژانويه 2008
_________________________________________________
1 – رجايی در پست رياست جمهوری عمر کوتاهی داشت و در محک تجربه قرار نگرفت و مشخص نشد که آيا توانا به امر اطاعت کامل از اوامر ولی فقيه هست يا خير. او در پست نخست وزيری گماشته شده بود تا پيش برنده ی اهداف ولی فقيه باشد، و تنها دستور گير و عامل اجرا بود، اما در مقام رياست جمهوری می بايست که خود در مقام دستور دهنده قرار گيرد. آيا می توانست همچون دوران نخست وزيری اش همچنان پادو و عامل اجرا باقی بماند ؟
– فاجعه اينجا بود که نخست وزير خامنه ای نيز تحميلیِ «بيتِ امام» بود. خامنه ای هربار در تضادهای بی شمار خود با رئيسِ دولت، شاهدِ حمايتِ ولی فقيه از مهندس موسوی و توپ و تشرهای خمينی بود و دم برنمی آورد.

پیام برای این مطلب مسدود شده.

Free Blog Themes and Blog Templates