نامه یک سردار به حاج منصورسردار مورد وثوق مقام عزیز ولایت را ابن سعد نخوان!
خُسن آقا: بخوانید و لذت ببرید: آقایان بدجوری قدرت مستشان کرده همین روزهاست که خودشان برینند به هیکل رژیم منفورشان.
پارسینه:
بسمه تعالی
با سلام
نقل قولی از شما در سایتها به حمایت از آقای رئیس جمهور، نگاه مرا نیز به خود متوجه کرد. از دفاع شما و چگونگی این گونه پشتیبانیها و یا آن گونه حملات به افراد و احزاب مختلف کشور میگذرم که نه حوصلة پرداختن به آن را دارم و نه هدف این نوشته معطوف به آن است. اما از حملة شما و انتصاب برخی واژگان به آقا باقر [آقاباقر عنوانی است که رزمندگان و فرماندهان جنگ نسبت به آقای قالیباف میدادند و ما هنوز او را به این نام مینامیم] در تعجب شده و هستم و به آن خواهم پرداخت و اما بیش و پیش از هر کلمهای به منظور تجدید خاطر شما و مقدمه تذکر من، یادآور میشوم که من نیز از جمله دوستان قبلی شما بودهام و حلقة وصل من و شما در مجالس پرشکوه آقای شهیدان حضرت اباعبدا.. (علیهالسلام) و پرچمدار شرافت و فداکاری، عباس قهرمان شکل گرفت وشهید عزیزی (شهید جعفر کیوانی) ارتباط دوستی ما را نزدیکتر کرد و حضورتان را به دوکوهه و اردوگاه قلاجه کشانید (اواسط سال 65)، عالمی داشتیم با صفای وجودتان آن هنگام که فارغ از هر دستهبندی و جانبداری و یا حمله به فرد و حزب و دستهای رَشَحات ناب و زلال عزا و یا شادی اهل بیت (علیهمالسلام) را در فضا میپراکندی.
حاجآقا برایتان بگویم؛ ما همان آدمهائیم که لذت و شوقمان صبحهای سهشنبه حضور در حسینیه لباسفروشها بود، در سرما و گرما 5 صبح اگر در تهران بوده و مجروح روی تخت بیمارستان نبودیم از هر جای تهران خودمان را برای تجدید بیعت با نماد آزادگی و حریت امام شهیدان حسین (علیهالسلام) به آنجا میرساندیم. خودمان را برای عزای اهل بیت در منزل مرحوم آقای چمنی میدیدیم. در حسینیه همدانیها، مسجدجامع و ظهرهای عاشورای حسینیه فاطمیون در رثای ثارا.. با صدای شما در نصرت و یاری آلا.. ثبتنام میکردیم.
دوست روزهای نه چندان دور: اما من این افتخار را داشتم و جزو خاطرات فراموشنشدنی من بوده و خواهد بود که با حاج همت فرماندة پر غیرت و دلاور لشکر حضرت رسول (ص) و شهید پرچمدار عملیات خیبر اولین بار آقاباقر را در قرارگاه کربلا برای بررسی مانور عملیات لشکرها دیدم. و باز چند بار دیگر آن هنگام که در لشکر حضرت رسول (ص) مسئولیتی داشتم و در لشکر سیدالشهداء (ع) و یا در قرارگاه نصر و … تلاشی داشتم تا منشاء خدماتی بوده و نام کوچک من در کنار نامهای بزرگ و شرافتمندی مانند حسین قجهای، شرعپسند، دستواره، علی موحد، عباس کریمی، میررضی، احسانی، احمد نوزاد، علی جزمانی، کیانپور، اسدا.. پازوکی، محسن وزوایی، جعفر تهرانی، احمد عراقی، ابراهیم اصفهانی، یدا.. کلهر و هزاران دیگر ارزشی پیدا کند و رنگ و بوی آنها را بگیرد و در کنار آن سرداران در دفاع از کیان و شرف ایران اسلامی سهمی هر چند ناچیز داشته باشم که امیدوارم آن لحظات و دقایق و تلاشها در مخمل سبز با طراوت قبولی درگاه پروردگار شهیدان به چیزی ارزیده باشد. و اما دیدارهای بعدی من با آقاباقر طی چند هنگامه بود؛ در هنگام قتلگاه خیبر وقتی همه تنهای تنها بودیم او را با سر و روی خاکآلود و غصهدار دیدم، در عاشورای عملیات بدر (اسفند 63) که در قامت فرماندهی رشید و سترگ، بر بلندای خیمه حسینیان، یارانش را برای حمله و نبرد به یزیدیان و ابن سعدها توجیه میکرد ملاقات کردم. در عملیات کربلای 1 (آزادسازی مهران) که دلگیری و سوءتفاهمی بین ما پیش آمد و من هنوز شرمنده آن برخورد با سردار عزیز و فرماندة غیرتمند بچههای مشهد امام رضا (علیهالسلام) هستم. و اما چند بار دیگر نیز او را دیدم. بعد از اینکه به ناجا آمد و تحرک اشرار در منطقه شرق کشور افزایش یافته بود و مردم شریف مناطق خراسان را آزار میدادند و بیگناهان و مظلومین آن مرز و بوم را به گروگان میبردند، او تاب نیاورد تا در تهران بماند و با تلفن و کاغذ و بیسیم و … فرماندهی کند که خودش را به منطقه رسانید و تو گویی دوباره جنگ و دفاع مقدس در جای دیگر ایران اسلامی شکل گرفته، آقاباقر در همان سلک، همان هیبت و با همان هیمنه ستوار و رشید خود را در کوران عملیات قرار داد و نتیجهاش امنیت فراگیر آن مرز و بوم برای ایران اسلامی شد.
حاجآقا منصور: چیزی نمانده، اگر حوصله کنید و ناسزایم نگویید چند جمله دیگر عرایضم به پایان میرسد، من اما وی را در کشاکش و هنگامهی دیگری نیز دیدم چون امروز مظلوم و چون امروز بیکس. بعدازظهر آشوب و آشفتهبازار سالروز غائله کور و هیستریک 18 تیر که یأس و اندوه در چهرههای ما جای خوش کرده بود برای دیدن سردار به فرماندهی ناجا رفتم، او در نمازخانه تنها و یکه نشسته بود و سر به دیوار نهاده و به دورها نظر داشت او شاید در بزنگاه نقطه رهایی افرادش کنار اروند بود. شاید به خاطرش میآمد که برای خداحافظی غواصان لشکر نصر رفته بود و خجالت کشید با برادرش روبوسی نماید، شاید به یادش آمده بود که شرم آقاباقر فرماندهی لشکر نگذاشت که به معراج شهیدان برود و جسد پارهپاره برادری را که خداحافظی نکرده شهید شده بود، سلامی دهد. آری آن بعدازظهر غم زده او عزمی راسخ داشت که در کسوت یک سرباز واقعی ولایت و ایران بماند و نگذارد فتنه، نظام عزیز اسلامی ایران را از هم پارهپاره کند.
حاجآقا ارضی، برخلاف اسمتان بسیاری مواقع با نواهای عاشورایی تو، ما آسمانی شدیم و تجربههای شیرین نوکری علی و آلعلی را چشیدیم. تو نیز یک بار آسمانی شو. بگذار دوباره بچههای جنگ تو را چون گذشته فقط و فقط نوکر آستان پر جلالت اباعبدا.. (ع) بدانند. راستی! دوست قدیمی هیچ فکر کردهای حیف دستگاه عظیم و پاک اهل بیت نیست که به جانبداری یا مخالفت این گروه و آن گروه آلوده شود.
حاج آقا ارضی! در یکی از سکانسهای فیلم شاعرانه و ارجمند و آسمانی آژانس شیشهای حاج کاظم به سلحشور میگوید: تو تا حالا گردان به خط (خط اول عملیات) بردهای گروهان برگردانی، گروهان بردهای دسته برگردانی، دسته بردهای نفر برگردانی (آقای ارضی چون شما این مفاهیم را لمس نکردهای و از جنگ و شهید فقط تعریف شنیدهای و تیر و ترکش و بمباران شیمیایی و تاول خردل را ندیدهای و نمیدانی، دست کم این احساس را در فیلم آژانس ببین و چند باره نگاه کن و نگاه کن و … ).
برادر عزیز: آقا باقر در تمام جلوههایش برای ما فرمانده عزیز است که این همه تلخی را تجربه کرده و سربلند از بسیاری از ابتلائات گذشته، حیفمان نیست مانند او را که باور کن تعدادشان بسیار اندکاند را خود به دل کنیم.
حاج منصور: دو کلمه اما در آخر با شما دارم، دوم اینکه یک بار به عقب سر نگاهی از سر صدق بینداز. بگذار مدال نوکری آل طاها روی سینهات بدون غبار بدرخشد و نای و نوایت تنها و تنها ذاکری سرآمدان خلقت، اهل بیت (ع) باشد و شالوده به مواضع سیاسی نگردد و اگر خودتان فکر و موضعگیری سیاسی دارید در این برههها آن را بیان نکنید که آن اندیشهها مکان و زمان و جای دیگری را طلب میکند و بررسی و جانبداری و اظهارنظرهای بسیار متضاد و عجولانه شما نسبت به بسیاری از افراد و شخصیتهای سیاسی و غیر سیاسی در حوصله این نوشتار نمیگنجد و اما اولی این که آقاباقر هنوز و هر روزه بوی اردوگاه و پادگان لشکر نصر میدهد. بوی وداع با یارانش کنار اروند رود در والفجر 8 (اسفند 64) را میدهد. بوی فرماندهی ناجا را که نیروی انتظامی در همگرایی مردم به سمت نظام در دوران فرماندهی ایشان گامهای بلندی برداشت میدهد. قالیباف چه فرمانده لشکر، چه فرمانده نیروی مقاومت سپاه، چه فرمانده نیروی هوایی سپاه، چه فرماندهی نیروی انتظامی باشد که همه آن مدالهای افتخار خدمت به نظام و مردم نجیب ایران را از مسیر اعتماد و اطمینان فرماندهی معظم کل قوا بر سینه دارد، چه خلبان و شهردار باشد پیش از همه سرباز ولایت است. سرباز ایران است. خادم مردم است. وی با نان کارگری و زحمت رشد و نمو یافته، فرزند پدری مسلمان و شیعهای است که با رزق حلال او را بزرگ کرده، از شیر مادری خورده که با محبت امام حسین (ع) آمیخته. او بوی نجابت فقر میدهد. بوی شهید میدهد. امثال او را قدر بدانیم و با دشمنان اهل بیت (ع) و قاتلان فرزند فاطمه (س) مقایسهاش نکنیم و قلب مجروحشان را بیشتر نیازاریم و تو نیز در روزها و شبهای ماه عزیز محرم قدری به این جملات بیندیش، شاید ذرهای صداقت در آن باشد.
حاجآقا؛ من نه دنبال گندم و جو و کاه و یونجه بودهام که میدانید و میدانند نه برجی و نه شرکتهای مختلفی، نه زمینی، نه آپارتمانی و شکر خدا نه خانهای دارم تا از شهرداری بخواهم مجوزی، بخششی، تقسیطی، وامی و … بگیرم و نه شکوه و عظمت حضور در روزهای آتش و خون و غیرت و غربت را به خواستههای سخیف و کوچک دنیایی آلودهام و حالا که نه جلال و جلالت و جایگاهی و حتی جوی نصیبم نشده گمان میکنم اما با این دفاع و پرهیز دادن شما جوری زیاد در انتظارم باشد که آن را غمی نیست و مبارک بادی دارد که ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
جناب حاج آقا ارضی: مجبور از این یادآوری در پایان هستم که امثال سردار رئوفی، سردار حسین دهقان، سردار قاسم سلیمانی، سردار زهدی، سردار شمخانی، سردار انصاری، سردار قالیباف، سردار مصطفی ایزدی، سردار حسین علایی، سردار علی فضلی، سردار نوجوان، سردار کوثری و سردار علی عبداللهی آسمانیاند روی سپید آنها را به خاک و خاکستر نیالاییم و به زمین منکوب نکنیم.
برادر محترم، قالیباف هنوز بوی پادگان لشکر نصر، بوی اروندرود، بوی سنگرهای مثلثی، بوی سه راه شهادت میدهد قالیباف همه جا سرباز دین و کشور است.
تو نیز میتوانی آیا مقداری از زمین فاصله بگیری و آسمانی شوی؟ امیدوارم که بتوانی اگر بخواهی اگر … اگر … .
یا علی
حسین افشار
دی ماه 86
بوشهر – عسلویه
پیام برای این مطلب مسدود شده.