فاطی رجبي: ميخواهند صدايم را خفه كنند
فرارو: همسر سخنگوی دولت در مصاحبه ای تفصیلی با هفته نامه شهروند امروز به بیان مواضع تند و عجیب خود پرداخته است؛ متن کامل این مصاحبه را در زیر می خوانیم:
خانم فاطمه رجبي نيازي به معرفي ندارد. گرچه در ابتداي اين مصاحبه به شيوه مرسوم مصاحبههاي سالهاي پيشين از ايشان خواستم تا خود را معرفي كند اما كماكان معتقدم خانم رجبي احتياجي به معرفي ندارد چرا كه سياستمداران و سياستورزان ايران كموبيش او را خوب ميشناسند و آثارش را خوانده و نظرگاهش درباره امور كشورداري را ميدانند.
از يكسال پيش به دنبال در پي گفتوگو با ايشان بودم اما هر بار كه اين خواسته مطرح ميشد، ايشان سر باز ميزد تا اينكه آقاي محمدحسن رجبي برادر ايشان گفتوگويي با شهروند امروز انجام داد و از رابطه پدر (علامه دواني) با دختر (فاطمه رجبي) چند سخني بيان كرد. همين باعث شد خانم رجبي به بهانه پاسخ به برادر، گفتوگو با شهروند امروز را بپذيرند.
هنگامي كه قرار شد براي مصاحبه به منزل دكتر غلامحسين الهام، سخنگوي دولت، بروم تا با خانم رجبي، همسر ايشان گفتوگو كنم، نهتنها من، بلكه هيچ يك از اعضاي شهروند امروز باور نميكرد كه ايشان در جنوب غربي شهر، چند كيلومتر دورتر از تهران زندگي كند. اين تعجب هنگام ورود به منزل دوچندان شد. نه ماموري، نه گيت و نه تفحص. خانهاي ساده كه صاحبان آن ميزبان عزاداران حسيني بودند. به همين دليل يكي از اتاقهاي محدود اين خانه كوچك، با سياهي و كتيبه «ياحسين» پوشيده بود و البته نماي بيروني نشان ميداد خانه در اين ايام، حسينيه جوانان است.
زندگي ساده خانم رجبي و دكتر الهام معطوف به محل سكونت آنها نبود. در طول مصاحبه نيز متوجه شدم آنها سادهزيستي را نمايش نميدهند بلكه به آن باور دارند، با آن زندگي ميكنند و حتي تلاش دارند آن را به ديگران ترويج دهند كه اگرچه مخاطب اصلي حاكمان هميشه كاخنشينان هستند، اما حكمراني آنان براي كوخنشينان است و با آنها نشستن و برخاستن.
شايد بتوان از اين زوايا، يكبار ديگر به پديده احمدينژاد و اطرافيان او پرداخت. به كساني كه از حاشيه به متن آمدند، اما زندگي در حاشيه را رها نكردند.
فكر ميكنم در ابتدا بهتر است خودتان را معرفي كنيد.
فاطمه رجبي هستم. مخالف سرسخت مباني برنامههاي توسعه و اصلاحات و مجريان آنها و مخالف تحريفگران انديشه و رهنمودهاي حضرت امام. با دشمنان اسلام، دشمنان نظام اسلامي و دشمنان ولايت فقيه دشمن هستم، اين افراد اسلامستيز هستند و به هر طريقي كه بتوانم با قلم و بيان اين مخالفت را ابراز خواهم كرد. سابقه گفتهها و نوشتههايم اين را نشان ميدهد.
اتفاقا نوشتههاي شما نشان ميدهد كه مخالف اصولگرايان نيز هستيد.
فرقي نميكند. با اسمها كار ندارم. با مباني كار دارم. وقتي اصولگرايان نيز همان انديشه اصلاحطلبي يا توسعه را دنبال كنند و كار اصلاحطلبان را انجام دهند يا از واژههاي آنها استفاده كنند، فرقي نميكند. الان سهمخواهي زنانه بيشتر از جانب اصولگرايان دنبال ميشود.
اين مبارزه از كجا شروع شد؟
از 25 مهرماه 1358 كه وارد دانشگاه دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران شدم. قبل از آن هم در مبارزات مردمي شركت داشتم. اما رسما از زمان دانشگاه شروع شد. برخي از كساني كه الان از اصلاحطلبان هستند يا اصولگرايان، همدورههاي من بودند، آنها نيز مرا ميشناسند و برخي از چهرههاي آنها نيز كه از جناح مخالف هستند برايم احترام قائل هستند. زيرا آنها ميدانند كه عمل و نظر من از ابتدا تا الان هيچ تغييري نكرده است. در آن سالها تخريب به اصطلاح علمي انقلاب همراه با كار سياسي گروهها در دانشگاه يك امر رايج بود. تمام استادها نيز مرا ميشناسند. اسم نميبرم. همه ميدانند كه در كلاسها به اندازه توان علمي خودم، با تفكرات انحرافي و التقاطي مبارزه ميكردم و با گروهكهاي محارب و معاند هم در دانشگاه مبارزه داشتم.
در آن سالها شما منتقد چه چيزي بوديد؟
منتقد عدول از انديشه و برنامههاي حضرت امام. بالاخره مسايلي بود و يكدستي حاكم نبود. در كلاسها علاوه بر اساتيد و گروهكها مسايل ديگري هم بود. مثلا فردي در كلاس ما بود كه الان يك مسؤوليت فرهنگي در خارج از دولت دارد، فقط يك ترم درس خواند. بعد انقلاب فرهنگي شد و ديگر وارد دانشگاه نشد. الان به او «دكتر» ميگويند. ظاهر ايشان غير اسلامي بود، در كلاس نيز عليه قانون اساسي كه اسلامي تدوين ميشد صحبت ميكرد. عليه دكتر بهشتي و حزب جمهوري و روحانيت صحبت ميكرد. اما داعيه اسلامي و انقلابي بودن داشت. ما با اين مسايل در دانشگاه مواجه بوديم.
شما ميگوييد با اسلامستيزان دشمن هستيد، خيليها نيز معتقد به اين هستند و حتي مخالفت خود را با اين فرد و آن جريان هم اعلام ميكنند، اين گفتهها به نظر شما بيان كليات نيست؟
نه. وقتي پاي قدرتطلبي به ميان ميآيد، آن وقت ميبينيد ادعاي آنها رنگ ميبازد و همه در يك صف قرار ميگيرند. «خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان»، اصولگرا و اصلاحطلب. خوشحالي من اين است كه فكر و ثبات قدم باعث شده در اين دوران اخير كه تخريب درباره من زياد شده مورد عنايت برخي از بزرگان دين قرار گرفتهام. دو موردي را كه ميشود نام بياورم، و اميد دارم كه ايشان نيز مورد تخريب قرار نگيرند، يكي حضرت آيتالله مجتهدي بودند. دو كتاب به من دادند و پشتنويسي كردند: «مخدره رجبي». دو روز پيش هم (سهشنبه 9 بهمنماه) يك مهر و تسبيح از طرف ايشان به من دادند، كه واسطه گفت: اين را از كربلا براي ايشان آورده بودند. همچنين آبانماه امسال در نجف خدمت آيت الله سيستاني رسيدم. ميدانيد كه ايشان اصلا خانمها را نميپذيرند. اما بنده را پذيرفتند و گفتند: همانطور كه شما (فاطمه رجبي) در رسالهاي نوشتهايد: مردم اينگونه مخالف روحانيت ميشوند، سپس سخناني در مورد روحانيت اظهار داشتند. معلوم شد كه ايشان كتاب «روحانيتستيزي» من را خواندهاند. اينها نعمات الهي است. حالا جناح اصلاحطلب و اصولگرا، همه، من را تخريب كنند، اصلا مهم نيست!
شما از ادبياتي استفاده ميكنيد كه خيلي صريح و تند است؛ واژگاني كه گويي به عمد انتخاب شده تا ضمن صراحت، فرد مورد نظر شما را زمينگير كند. چرا اين ادبيات را انتخاب كردهايد؟
ادبيات من مخالفت صريح با مباني اعتقادي و عملي كساني است كه مخالف اسلام و مسلمين هستند. من اينطور تشخيص ميدهم. اين ادبيات را با مطالعه آادبيات معصومين عليهمالسلام، مانند اميرمؤمنين و سيدالشهدا ميتوان ديد، چنين ادبياتي در بيان ايشان قابل ملاحظه است. همچنين بر خلاف آنچه ميگويند و سعي دارند من را در تضاد با پدرم معرفي كنند، شما اگر در مطالب پدرم، علامه دواني نيز دقت كنيد، ميبينيد كه همين ادبيات را ايشان نيز داشتند. من از همان واژگاني استفاده ميكنم كه پدرم استفاده ميكردند. اين طور نيست كه مشي من با مشي پدرم تفاوت داشته باشد. من از مقدمه كتاب «هزاره شيخ طوسي» پدرم مطالبي را براي شما ميخوانم. اين كتاب كه اولين چاپ آن چند دهه پيش منتشر شده، با مقدمه جديد پدرم، نگاشته شده در تيرماه 1385، توسط انتشارات اميركبير پس از رحلت ايشان مجددا منتشر شد. در اين مقدمه ايشان از واژههاي «راحتطلبان»، «دستان وابسته به جناح زراندوزان»، «زالوصفت»، «زرسالاران» و «ملعنت» استفاده كردهاند.
ما استفاده از اين واژگان را قبول داريد؟
قبول دارم. بالاخره بزرگان ديني ما هم وقتي ميخواستند هويت افراد يا جرياني را بشناسانند از كلمات و عبارات افشاگر استفاده ميكردند. اين جمله پدرم را در اين مقدمه ببينيد: «حال اين عناد و كينهتوزي، كينه شتري و ملعنت يعني چه؟ معلوم است، اين است وضع فعلي حوزه علميه قم و قلمبدستان نوظهور وابسته به جناح زراندوزان. پس شما هم با زراندوزان زالوصفت طرف نشويد و كار به آنها نداشته باشيد كه مبتلا به اين ابتلائات توسط طلاب بيشعور و مزدوران و زرسالاران پس از انقلاب ميشويد.»
يا شما قصد داريد از پدرتان بهرهبرداري كنيد؟
خير. من اصلا نميخواهم از پدرم بهرهبرداري كنم. من ميخواهم به كساني كه از پدرم براي تخريب من سوءاستفاده ميكنند، پاسخ دهم. به برادرم كه حريم خانوادگي پدرم را شكست و اكنون وارد حريم خانوادگي من و دكتر الهام شده است.
برادر شما اخيرا در گفتوگو با شهروند امروز مباحثي را درباره شما و دكتر الهام و نيز نارضايتي پدر از شما عنوان كردند، و حتي تاكيد داشتند، تا چه اندازه اين مباحث درست است؟
من قبل از اين كه وارد بحث خانواده بشوم، لازم است كه خدا را گواه بگيرم و ملت ايران را، كه اين مصاحبه را تنها به سه دليل انجام ميدهم. اول اين كه ظلمپذيري را بيش از اين ترويج نكنم، دوم اين كه سكوت در يكسال و اند گذشته درباره تخريبهاي چند عضو خانواده نسبت به من، علامت صحت مطالب و رضايت تلقي نشود و سوم اينكه تصميم گرفتهام براي افشاي اين دروغها صحبت كنم. در واقع اين افشاي تفكر اصلاحطلبان و ابزارهاي آنها است. قضاوت را هم را به خوانندگان واگذار ميكنم. تاكيد ميكنم من آغاز كننده اين مساله خانوادگي نبودم. من راه خودم را ميرفتم، اما برخي اعضاي خانواده وارد يك كارهايي شدند كه به آنها ارتباط نداشت و آن استمرار دادند. اگر يكي از اعضاي خانواده، كذب بودن مطالب برادرم – محمدحسن رجبي – را عليه من، كه به دروغ بودن آن يقين دارند، اعلان ميكرد، من هيچ نيازي به مصاحبه نميديدم. لطفا حتما ذكر كنيد كه من هيچگونه رضايتي براي مصاحبه با نشريات اصلاحطلب و اصولگرا نداشتم. با اين حال از خداوند ميخواهم افراد خانوادهام را كه مسبب شدند من با اصلاحطلبان مصاحبه كنم هر طور صلاح ميداند مجازات كند.
برادر شما گفتهاند كه دكتر الهام وقتي وارد خانواده پدر شما شدند، دانشجويي ساده بودند و از ارتباط دكتر الهام با پدرتان گفتند و …
مگر ايشان چند سال داشتند كه قرار بود كه يك دانشجوي ساده نباشند! آيا آقاي رجبي، جايگاه قضايي دكتر الهام را در همان زمان كه يك دانشجوي ساده بودند، نميدانستند؟ اگر ايشان قصد حذف دارند، نميدانند كه برادر بزرگم در ارتباط با «مسايلي» به همان جايگاه قضايي ايشان مراجعه ميكرد تا مشكل حل شود؟ اگر ايشان اطلاع ندارد، مسؤولين وقت و مراجعهكنندگان دكتر الهام كه اين مسأله را نفي نميكنند. ايشان سعي دارند و داشتند كه دكتر الهام را از خانواده حذف كنند. در كتاب «عين بقا» كه براي چهلم پدرم، برادرانم جمع كردند، اين موضوع ديده ميشود. اين لجاجت و تخريب عليه دكتر الهام است.
به مواردي اشاره ميكنيد؟
در همين كتاب «عينبقا» يا در گفتوگو با هفتهنامه «شهروند امروز» ، از «بيخبري چندماهه پدرم از دكتر الهام» گفته و نوشتهاند. من خواندم و خنديدم! گفتم انگار دكتر الهام مفقودالاثر شده است. چه بيخبري؟! هفتهاي چندبار تلويزيون او را نشان ميدهد. پس بيخبري چندماهه خيلي خندهدار است. در گفتوگو با شما حتي نام من را اضافه كرده و گفته پدرم چندماه از من هم بيخبر بوده، يا نام من و دكتر الهام را در لحظههاي آخر بيماري پدرم در بيمارستان حذف كردند. حتي حاضر نيستند كه بگويند قبل از ايشان (محمدحسن رجبي) من و دكتر الهام به بيمارستان رسيده بوديم و بقيه افراد خانواده نيز با نام دكتر الهام وارد بخش شدند.
شما معتقديد كه مطالب برادرتان كذب است؟
بله. اين يك مورد بود. دروغهاي ديگر ايشان را نيز ميگويم. مثلا درباره اين كه من از مدرسه ايثارگران اخراج شدم، ايشان گفتند كه شاگردان و خانواده شهدا عليه من اعتراض كردند. ميدانيد آنجا مدرسه بزرگسالان بود. تمام آن افراد الان هم هستند. آنها هنوز با من ارتباط دارند. برخي از آنها همسر، دختر، و يا خواهر وزيران يا مسؤولان وقت بودند. آنها ميتوانند شهادت دهند. مسأله اخراج من به قدري براي مدرسه سخت بود كه آن را از شاگردان پنهان ميكردند. نميگفتند كه چرا من نميآيم. زيرا ميدانستند كه مورد اعتراض واقع ميشوند. وقتي دانشآموزان فهميدند اعتراض كردند و حتي نامهاي براي دفتر مقام معظم رهبري نوشتند.
خاطرم هست آذر 77 در هفتهنامه صبح مطلبي نوشتيد كه اين اخراج به دستور صريح آقاي خاتمي بوده، واقعا چنين بود؟
شما نامهها را ببينيد. حالا يادم نيست نوشته باشم به دستور صريح آقاي خاتمي بوده يا نبوده. مدير مدرسه با سختي فراوان به من گفت كه آموزش و پرورش از ما خواسته كه از فردا سر كلاس حاضر نشويد.
و شما آن مطلب را در هفتهنامه صبح نوشتيد؟
من فقط به عنوان يك اطلاعرساني اين كار را كردم. من حقي براي خودم قائل نبودم و اصلا دنبال هم نكردم. در پاسخ مديركل آموزش و پرورش، اصلا مسايلي كه برادرم اشاره كرده، وجود ندارد. كداميك درست ميگويند؟ مديركلي كه ميخواهد از اقدام خود دفاع كند يا برادرم؟ مديركل آموزش و پرورش فقط نوشت اين فرد حقالتدريس بوده، رسمي نبوده است. اين پاسخ در هفتهنامه صبح منتشر شد.
پس برادر شما به چه علت اين مسايل را مطرح ميكنند. گفتهاند كه شما درس تاريخ سياسي ايران را به تفسير سياسي و شخصي تبديل كردهايد.
اين نشان ميدهد كه آقاي محمدحسن رجبي از تاريخ و تدريس و معلمي چه برداشتي دارد. مگر تاريخ را چگونه درس ميدهند؟ معلم تاريخ كه معلم رياضي نيست.
برادر شما گفتهاند كه جنابعالي از زماني كه از مدرسه اخراج شديد، نگارش مطالب خودتان را عليه اصلاحطلبان و آقاي خاتمي شروع كرديد. آيا قبل از اين مطلبي نوشته بوديد؟ يا در واقع اين اولين نگارش شما در حوزه مطبوعات بود؟
اتفاقا علت اصلي نگارش آن نامه در هفتهنامه صبح، آشنايي بسيار خوانندگان با مطالب من بود. مگر هر معلمي را كه اخراج ميكنند، ميآيد در روزنامه اطلاعيه ميدهد؟! نه! فاطمه رجبي و مطالب او قبل از آن نامه، براي مردم آشنا بود. دروغ بعدي برادرم اين است كه بقيه خانواده، مطالب من را از پدرم كتمان ميكردند، چون اعصاب او متشنج ميشد. اين كه هنر نبود. پدرم خودشان در كتاب «نقد عمر» گفتهاند كه سالهاست به خاطر اعصابشان روزنامه نميخوانند. ما هم معمولا اخبار سياسي را به ايشان نميگفتيم. من چون در خانواده از بقيه سياسيتر بودم، هر وقت ايشان مرا ميديد و جوياي احوال مملكت ميشد، از هر 10 خبر، يكي و آن هم خبري كه مطلوب و ملايم بود را بيان ميكردم. در ثاني گفتهاند كه هيچكس از پدرم نخواسته بود در مورد من موضع بگيرند. اين دروغ است.
يعني علامه دواني از طرف كساني مرعوب ميشد؟
فرد و افراد خاصي بودند كه ايشان را تحريك و مرعوب ميكردند. من هميشه گفتهام، اگر يك روز به آخر عمرم مانده باشد، نام آن فردي كه پدرم را اينگونه تهديد ميكرد، خواهم گفت. متاسفانه لباس روحاني بر تن دارد. پدرم سالها با ايشان به خاطر آلودگيهاي اخلاقي و سياسي و ديني كه داشته، قطع رابطه كرده بود. اما هر وقت يك مطلب خاصي از من در نشريه چاپ ميشد، ميآمد پيش پدرم و آن را نشان ميداد و ايشان را مرعوب و تهديد ميكرد.
اين را كسي به شما گفته است؟
پدرم خودشان به من گفتند. با اين كه با آن فرد قطع ارتباط كرده بودند، تماس ميگرفت كه بيايد. پدرم ميگفت كه نياييد. اما او ميآمد. بعد مطلب من را به پدرم نشان ميداد و ميگفت كه دخترتان اين حرفها را زده است و الان خطراتي متوجه او و شماست!
چه خطراتي؟
مثلا ميگفت وقتي دخترتان راجع به آقاي فلان و بهمان مينويسد، آنها براي شما خطر ايجاد ميكنند. به اين وسيله ايشان را در واقع ميترساند كه الان خطرات جانبي براي شما وجود دارد.
اين اتفاقات چه زماني رخ داد؟
هر دوباري كه پدرم نامههايي را عليه من منتشر كردند، اين اتفاق رخ داده و اين فرد در آن موضوع دخيل بوده است. خود پدرم به من گفتند. خواهر من نيز اين موضوع را تاييد كرد و گفت كه اين فرد ميآيد پدر را متشنج ميكند و ميرود.
پس نامههاي پدر شما تحت فشار منتشر شدند؟
بله. خودشان اينها را به من گفتند. ديگران هم ميدانند.
برادران شما اين را ميدانند؟
اخويهاي من اين آقا را ميشناسند و احترام ميكنند. خيليها او را ميشناسند. برخي از برادران نيز پدرم را تحريك ميكردند. به عنوان مثال بعد از اين كه برادرم (محمدحسن رجبي) آن نامه را عليه من منتشر كرد، پسرم يك نامه عليه دايي خود نوشت و اعلام موضع كرد. اين نامه را به پدرم نشان دادند. پدرم كه روزنامه نميخواندند.
برخورد علامه دواني با شما چگونه بود؟ آيا به خاطر نامهنگاريها ناراحت نميشدند؟
پدرم شيوه خود را داشتند و آن را ميپسنديدند، علاوه بر آن پدر به شدت از تفرقه خانوادگي نگران بودند. تلاش ميكردند اين خانوادهاي را كه الان متلاشي شده و عليه يكديگر جبههگيري ميكنند، حفظ كنند. وقتي پسرم آن نامه را نوشت، چند روز بعد به منزل پدرم رفت. پدرم تا ايشان را ديد، دستي به صورت پسرم كشيد، او را بوسيد و خنديد و گفت كه حالا ديگر عليه داييات نامه مينويسي؟ من حتي انتظار داشتم پدرم كشيدهاي به ايشان بزند. چون رفتارشان با پسرهاي من و پسرهاي خواهرم بسيار تنگاتنگ بود، مثل «پدر»، نه «پدربزرگ».
نظر شخصي پدر درباره مطالب شما چيزي جز آن دو نامه بود؟
خير. نظر ايشان همان بود كه در آن دو نامه آمده بود و من هيچ تفسيري نميكنم. اين جفا در حق اوست كه نظرش را به نفع خود تفسير كنيم.
شما ميگوييد كه پدر تحت تاثير فشار آن نامهها را منتشر كردند. ميخواهم بدانم جز آن دو نامه، آيا در ديدارهاي خصوصي با پدر، ايشان نظر ديگري درباره نوشتههاي شما ابراز ميكردند؟
پدرم از قلم من تعريف ميكردند. حتي واژه «مردانه نوشتن» را به نوشتههاي من اطلاق كردند. اين حرف را در حضور بسياري از افراد زدهاند. بر خلاف برادرم كه الان اعلام موجوديت ميكند، من قبلا در كنگرههاي مختلف مقالات متعددي راجع به مسايل سياسي و فكري نوشته و ارايه كرده بودم. پدرم وقتي مقالات من را ميديدند، ميگفتند كه اگر دخترم نبودي، فكر نميكردم كه اين مطالب را يك زن نوشته باشد.
در واقع به تحسين شما ميپرداختند؟
تحسين ميكردند، اما در خصوص ورود به مباحث سياسي نظرشان همان بود. من اصلا تفسير نميكنم. به نوعي پدرم مخالف حضور سياسي بودند. من هم با اين كه قبول نداشتم اما به ديدگاه ايشان احترام ميگذاشتم.
ماحصل دو نامه علامه دواني درباره شما اين است كه خانم فاطمه رجبي را از قضاوت درباره ديگران و اشخاص مملكتي نفي ميكردند؟
خير اينطور نيست. پدرم ميگفتند من اين آقايان را بهتر از تو ميشناسم. حتي لفظ جنايتكار به كار ميبردند و ميگفتند كه من ميدانم اينها چقدر جنايتكار هستند. بلايي بر سر تو (فاطمه رجبي) ميآورند. تازه ايشان در روزهاي آخر خبر نداشت كه چه تخريبهايي عليه من صورت گرفته و ميگيرد. من هم نميگفتم.
منظورشان چه كساني بود؟
كساني كه من عليه آنها مينويسم. ميگفتند كه اين افراد مقابله ميكنند.
اين افراد را جنايتكار ميدانستند؟
بله. بله. من در فروردينماه خدمت يكي از بزرگان سياسي روحاني بودم. به ايشان گفتم پدرم به من گفتند كه براي حفظ خودت و خودم ملاحظه ميكنم. ايشان گفتند كه پدرتان ملاحظهكار بودند. به ايشان گفتم شما ميدانيد پدرم در محافل خاص به فلانكس و فلانكس چه القابي ميدادند؟ خنديدند و گفتند بله اما عمومي نميگفتند. شما هم عمومي نگوييد.
برادرتان گفتهاند نامه پدر را ايشان تعديل كردهاند.
پدرم نامه را به من نشان داد. تعديل شده بود. اما چگونه؟ مطالبي كه به صلاح پدرم نبود و اسامي رؤساي پيشين كشور آمده بود و احتمال آن ميرفت كه براي ايشان مشكلي سياسي به وجود بيايد، حذف شده بود. در حالي كه برادرم حرف ديگري ميگويد. وانمود ميكند كه تعديل براي من بوده، نه پدرم.
شما از قبل اطلاع داشتيد كه پدرتان نامهاي ميخواهد خطاب به شما بنويسد؟
درباره نامه اول كه در زمان خاتمي نوشتند، چندبار زنگ زدند و گفتند كه ميخواهم دربارهات نامه بدهم. گفتم شما هرچه صلاح كار خودتان است انجام دهيد. اما نامه دوم را زمان سفر من به حج نوشته بودند.
چرا شما به نظر پدرتان تمكين نكرديد؟
شما بايد حق بدهيد كه هركسي بايد طبق وظيفهاي كه احساس ميكند كار خود را انجام دهد. من در مقابل پدرم سكوت ميكردم. چندين نوبت گفتند كه ننويسيد اما من سكوت ميكردم.
پدر چرا نميخواست شما وارد فعاليت سياسي شويد؟
چون نميخواست مورد حمله قرار بگيرم.
را نميگفتيد كه بايد وظيفه خودتان را انجام دهيد يا به ايشان بگوييد كه خودشان تندتر سخن ميگويند؟
گاهي اوقات ميگفتم. مثلا يكبار كسي از مطلب من تعريف كرده بود. پدرم به من گفتند هر وقت كسي از تو تعريف ميكند، تنم ميلرزد. گفتم بابا! شما كه خودتان تندتر از من صحبت ميكنيد. گفتند كه نه، من براي تو ميترسم، نه براي خودم. من با پدرم بحث نميكردم كه چرا بايد از حق آزادي بيان و قلم محروم شوم، كه چرا به صرف اينكه او نگران است يا ميترسد، من نبايد بنويسم. هيچوقت نگفتم.
شما نگران خودتان نبوديد و نيستيد؟
نه، نيستم. اگر بودم كه كوتاه ميآمدم، فكر ميكنم به تكليف عمل ميكنم.
پدرتان در نامهاي كه منتشر كرده بودند، شما را فردي تعصبي خوانده بودند كه اين تعصب باعث بروز احساسات ميشود.
من نظرم راجع به خودم چيز ديگري است. من تعهد دارم. به اعتقادات دينيسياسي خود تعهد شديد دارم و بر اساس ميزان و نوع تعهدم مينويسم.
در واقع به تكليف عمل ميكنيد. درست است؟ يعني تكليفگرا هستيد؟
بله، جمله امام هميشه مدنظر من است كه گفته بودند ما مامور به انجام وظيفه هستيم نه نتيجه.
الا تكليف شما چيست؟ چون همه ميتوانند بگويند ما هم مامور به انجام وظيفه هستيم، تكليفگرا هستيم و به تكليف عمل ميكنيم، اما رفتار و گفتار شما را ندارند. حتي كساني كه شما از آنها انتقاد ميكنيد نيز بعضا خود را موظف به انجام تكليف ميدانند.
بله. تكليف بعضيها اين است كه پست بگيرند. يا نماينده مجلس بشوند. اما من فكر نميكنم كه هيچوقت پست بگيرم. اگر همين حرفها را بزنم به تكليفم عمل كردهام و همه مردم هم ميفهمند.
حتما برادر شما هم مامور به تكليف بوده و ميخواسته ديدگاه خودش را عنوان كند.
بله او هم تكليف و دين خود را به دوم خرداد ادا كرده است، اما من اصلا اين برادرم را در حدي كه ديدگاهي داشته باشد، نميبينيم. همه كساني كه او را ميشناسند همين نظر را دارند. به استثناي محمدعلي ابطحي، جوكگوي خاتمي. او نيز خود را در حدي نميديد. به همين جهت وقتي نامه او در روزنامه منتشر شد، همه خانواده متعجب شدند كه مگر ايشان جايگاهي هم دارد يا داشته است. او با آن نامه خود را مطرح كرد و حالا هم به نام پدرم و با دروغپردازي خود را مطرح ميكند.
آيا شما ميدانستيد كه او دومخردادي است؟
ايشان به آقاي خاتمي سمپاتي داشت اما جرات ابراز آن را در خانواده نداشت. كار برادرم دخالت و ايجاد مانع براي انديشه و قلم ديگري بود. آيا اين حركت انساني است؟
شما معلومات برادرتان را رد ميكنيد. چرا؟
اصلا برادر من كيست؟ چه تحصيلاتي دارد؟ چه جايگاه فكري دارد؟ كتابهايي را كه منتشر كرده با حمايت سازمانهاي حكومتي بوده، جايگاه فكري كتابهاي او كجاست؟ كتاب «مشاهير زن» را نوشته كه در دوران آقاي هاشمي رفسنجاني به توصيه مركز امور زنان بود. در آن كتاب «قرة العين بهايي» را با ذكر مفاسد اخلاقياش، جزو مشاهير زن ايراني آورده است. كتاب زندگينامه سياسي امام خميني نيز يك مطلب تكراري و اصل آن را آقاي سيدحميد روحاني نوشته است. جالب اينجاست كه در كتاب زندگينامه امام، آنجا كه تلاش دارد بين امام و آيت الله كاشاني و صنعت ملي نفت به زور رابطهاي ايجاد كند، يك تلگراف چاپ كرده كه حضرت امام در پاسخ آيتالله كاشاني نوشتهاند: «شما درباره تب مالت من احوالپرسي كرده بوديد، متشكرم». يعني با اين تلگراف ميخواهد امام را به آيتالله كاشاني و نهضت نفت مرتبط كند. حالا من يك سؤال ميكنم با اين توان علمي و فكري آقاي محمدحسن رجبي، كدام مساله باعث حضور سياسي و نوشتن نامه و انجام مصاحبه عليه من شده است.
پس چرا خانواده و برادر عليه شما سخن ميگويند و تلاش دارند پدر را مخالف شما نشان دهند؟
قدر هر كس به قدر قيمت اوست. من نميدانم برادرم به چه بهايي اين كار را كرد و ميكند. من فكر نميكنم كه حتي محمدعلي ابطحي كه تنها مؤيد اوست، در خفا اين عمل او را كه برادري با دروغپردازي يشگام تخريب خواهرش شود را صحه بگذارد. برادرم به دنبال مطرح كردن خودش است. به همين بهانه حريمشكني بيسابقه ميكند. او بدون داشتن سابقه سياسي با نامهنگاري و مصاحبه حريم خانواده را ميشكند. او طلايهدار تخريبگري عليه خانواده شده است. شما در طول تاريخ چند نفر را اينچنين سراغ داريد؟ آن هم در خانواده روحاني؟
جايي خواندم كه گويا صحبت از خدمت به پدر در ميان بوده.
خدمت؟ چه كسي به پدرم خدمت كرد؟ برادرم كه با دروغپردازي حريم خانواده يك روحاني را شكست و ميشكند؟ آشكارا مشخص است كه او زنستيزي ميكند. ميگويد چون خواهرم زن است حق صحبت و نوشتن ندارد. آيا او به پدرم خدمت كرده؟ يا من كه حتي حاضر نشدم در كتابهايي كه منتشر كردم به نفع خودم مطلب بنويسم يا عكس پدرم را با فرزندانم چاپ كنم؟ چيزي كه در خاطرهنويسيها مرسوم است. اما او براي مطرح شدن در مصاحبه با شهروند امروز به تخريب پدرم پرداخت. كاملا معلوم است. با جوابهايي بسيار ضعيف و بيمبنا كه سؤالكننده را در هر سؤال به تخريب پدرم واداشته است. برادر من توان فكري و علمي ندارد. نميفهمد. متاسفانه اين برادر و برخي ديگر برادرانم درك اين موضوع را ندارند و فقط ميخواهند خودشان را مطرح كنند، ولو به قيمت تخريب ديگران. بعد از رحلت پدرم مصاحبهاي از ايشان را كه قبلا در نشريه «افق حوزه» انجام شده بود، به روزنامه «اعتماد ملي» دادند. روزنامهاي كه اولين تخريبگر پدرم به بهانه من بود. مطلبي توهينآميز به نام مسيح علينژاد منتشر كرد. بعد آنها در اعتماد ملي نوشتند: «مصاحبهاي را كه فرزندان علي دواني در روزهاي پاياني با او انجام دادهاند، ميخوانيد»! اين مطلب خيلي سبك و سخيف بود. اين كار چه خدمتي به پدرم ميكند؟ نكته ديگر آن كه برادرم در دروغي محض در روزنامه كيهان نوشت كه شهادت مطهري باعث شد پدرمان به بيماري اعصاب مبتلا شود. اين دروغ محض است. پدرم در سال 1355 به خاطر يكسري مشكلات شخصي، به يك بيماري اعصاب مبتلا شدند. اين مشكل توسط يكي از دوستان پدرم به وجود آمد و اتفاقا آيت الله شهيد مطهري، آيت الله شهيد بهشتي، آيت الله اردبيلي و آيت الله امامي كاشاني از كساني بودند كه براي حل آن مساله تلاش ميكردند. شهيد مطهري از اين كه آن مسائل حل نشد هم ناراحت بودند و چندينبار به عيادت پدرم آمد. پس اين دروغ محض است كه بگوييم پدرمان به خاطر شهادت آيتالله مطهري مريض شد. البته پدرم به علت علاقه شديد به استاد شهيد از شهادت ايشان بسيار متاثر گرديد. اما دروغپردازي براي چه؟ دروغ ايشان چه ارزشي براي پدرم دارد؟ چه نيازي براي وصل كردن پدر ما به شهيد مطهري است؟ شهيد مطهري شخصيت بسيار والايي بوده و هست. اما مگر ما خجالت ميكشيم از اين كه پدري با شخصيت مستقل و جايگاه مستقل داريم؟ آيا اين خدمت به پدرم است. دروغ ديگري كه برادرم در مصاحبه «شهروند امروز» گفته اين است كه پدرمان به جلسات روحانيت مبارز دعوت ميشد. اصلا چنين چيزي نبود. پدرم جايگاه خاصي داشت و نيازي نميديد به جلسات جامعه روحانيت برود. او حركت فرهنگيسياسي خود را دنبال ميكرد و اصلا نيازي به اين نميديد كه وارد تشكيلات سياسي شود. اين اخويها (اگر برادران ديگر نيز اين مسايل را دنبال كنند)، به دنبال مطرح كردن خودشان به وسيله پدرم هستند. يعني به دنبال جايگاه هستند و اين كار غلطي است.
شما قبلا گفته بوديد كه پدرتان از مخالفان احمدينژاد انتقادات بسياري كرده اما برادرتان اين موضوع را رد كردند و گفتند كه شما اشتباه ميكنيد.
برادرم تلويحا من را به جعل نامه پدرم هم متهم كرده است. نامهاي كه عين دستخط پدرم بود و من آن را در كتاب «پدرم، علامه دواني»، آوردهام، پيش از آن هم در سايتها و روزنامهها منتشر شد. ميگويد كه من دروغ ميگويم كه پدرم از سران مافيا انتقاد ميكرد. شاهدان هزاراننفري در سراسر كشور وجود دارد. پدرم در سپاه و جاهاي ديگر سخنرانيهايي ميكردند و خيلي صريح انتقادات خود را بيان ميكردند. حتي قبل از دولت احمدينژاد، به حاكمان پيشين انتقاد ميكردند. ايشان در محافل خانوادگي از اين افراد اسم ميبردند. برادرم ميخواهد با تفكر و انديشه پدرم براي خود شخصيت استيجاري ايجاد كند و با آن ابراز وجود كند. آيا جملاتي كه از مقدمه كتاب «هزاره شيخ طوسي» براي شما خواندم، به چهچيزي دلالت دارد؟ جناح وابسته به زراندوزان، زرسالاران پس از انقلاب و … ميگويم.
يعني پدر شما تاييد كننده آقاي احمدينژاد بودند؟
من چند مطلب را بيان ميكنم. شبي كه پدر آقاي احمدينژاد فوت ميكنند، پدرم از ما خواستند كه به منزل آقاي احمدينژاد برويم. رفتيم در آنجا داوطلبانه در جمع حاضرين در مدح آقاي احمدينژاد سخنراني كردند و از ميزان علاقه خودشان به احمدينژاد گفتند. پدر كه اهل تملق و چاپلوسي نبود و جزو هيچ تشكل سياسي هم نبود. حالا برادرم چه ميگويد؟ بعدها در جلسه هفتگي انصارحزب الله تهران سخنراني كردند و نطق آقاي احمدينژاد در سازمان ملل را از علايم ظهور امام غايب دانستند. اين سخنراني در شماره 30/6/1384 در نشريه يالثارات منتشر شد. پس از آن مؤسسه امريكايي تحقيقات رسانهاي خاورميانه در پايگاه اينترنتي خود مقالاتي را منتشر كرد كه آنها را دو نويسنده امريكايي نوشته بودند. اين افراد درباره دكترين مهدويت احمدينژاد نوشتهاند و در اين مقاله تاكيد كردهاند: «علي دواني در نشست هفتگي انصارحزب الله عنوان داشته سخنراني احمدينژاد در سازمان ملل يكي از نشانههاي بازگشت امام غايب است.» در اينجا بايد اين سؤال را مطرح كرد كه چرا پدرم نامه آخر خود را كه در تاييد صريح دكتر احمدينژاد نوشته و مرا نيز «دختر انديشمندم، فاطمه رجبي» ذكر نموده و سادهزيستي دكتر الهام را بيان كرده، از پسرانش پنهان كرده بود. من نميخواهم قضاوت كنم. اما اين مسايل وجود داشت. اين اتفاقات و سخنان در زمان حيات ايشان رخ داده و بيان شده است. جالب اينجاست كه آن مؤسسه امريكايي بدون اينكه از رابطه من و پدرم خبر داشته باشد، مينويسد فاطمه رجبي نويسنده كتاب احمدينژاد معجزه هزاره سوم عنوان داشته دولت احمدينژاد براي تسهيل حضور امام غايب تاسيس شده است. حالا برادرم ادعاهاي عجيبي دارد. يكي اين كه ميگويد چرا فاطمه رجبي در زمان پدر به تمجيد ايشان از احمدينژاد در مقالاتش اشاره نكرده است. اين حرف خندهدار است. چه كسي اين كار را ميكند؟ دوم آن كه وي مدعي تلويحي است كه ادعاهاي من در مورد حمايت پدر از احمدينژاد واقعيت ندارد، چرا كه ايشان تكليف خود را تشخيص ميداد و در صورت قبول داشتن رئيسجمهور تاييداتش را به صورت مناسب به اطلاع شخصيتها يا عموم مردم ميرساند. ميگويم آيا وقتي پدرم در جلسه انصارحزب الله به گونهاي واضح در تاييد احمديتژاد سخن گفته كه در مقالات امريكايي هم منعكس شده، من نبايد به گوشهاي از آنها اشاره كنم. آيا نامه آخر پدرم كه بايد آن را يك وصيتنامه سياسي و البته استثنايي دانست تمجيد از احمدينژاد و اعتراض به مخالفانش نيست. آيا اين نامه هم دروغ است.
نامه پدرتان به شما از اخبار 30/20 تلويزيون هم قرائت شد و خيلي جاي تعجب داشت كه رسانه ملي عليه شما كه مدافع آقاي احمدينژاد هستيد چنين كرد.
اين يك شاهكار آقاي ضرغامي بود. بيسابقهترين كار رسانه ملي براي تخريب يك فرد بود.
برادرتان مدعي است شما پس از آن نامه به ديدار پدر نميرفتيد.
پس از ماجراها و تخريب هولناك به من فشار زياد روحي وارد شد. از نظر جسمي به من ضربه وارد شد. يك ماه به دليل بيماري قلبي توان فعاليت زياد نداشتم. در آن يك ماه من نتوانستم به ديدن پدرم بروم، تلفني با ايشان صحبت ميكردم ولي بيماريام را از ايشان پنهان ميكردم. بعد از رحلت پدر، برادرم به دروغ مطرح كرده است كه من (فاطمه رجبي) با پدرم قطع رابطه كردهام و در شب عيد غدير، پدرم به ديدار من آمده است. آخر اين چه دروغي است؟ انسانيت و انصاف كجاست؟ تازه اگر چنين باشد باز نشان ميدهد كه علاقه پدرم به من آنقدر زياد بوده كه ايشان حاضر شده به ديدار من كه با او قطع رابطه كرده بودم، بيايد. همانگونه كه در كتاب «پدرم، علامه دواني» نوشتهام در اين مدت بارها به ديدن پدر رفتم و او صميمانه برخورد نمود. شام آخر را ايشان با خواهر و همسران خواهرانم و فرزندانشان به دعوت من ميهمان من بودند. در اينجا به همه اعضاي خانوادهام كه از اين مسايل اطلاع دارند ميگويم، در اين ماه محرم جمله امام حسينبنعلي را به خاطر بياوريد و لااقل در دنيا آزادگي پيشه كنيد. من به صراحت ميپرسم آيا شرع، عقل، منطق و مانند اينها، حكم ميكند انديشه، قلم و بيان اعتقادي يك زن زنداني شود؟ آيا انسانيت اين را ميپذيرد؟ فرض، پدرم با نوشتن من مخالف بود. چرا من نبايد با نگاه و مبناي دينمدارانه حرف بزنم و بنويسم؟ چرا برادرم وارد معركه ميشود؟ چرا بايد خفه بشوم؟ چرا انديشه اصلاحطلبي چنين است كه با انديشه ديني ستيز دارد؟
چه ارتباطي به انديشه اصلاحطلبي دارد؟
به خاطر اين كه مانع ميشوند و تخريب ميكنند. به خاطر اين كه برادرم به عنوان ابزار اصلاحطلبان مرا تخريب ميكند.
شما ديگران را نقد ميكنيد يا تخريب؟
من نقد ميكنم. شما يك كلمه پيدا كنيد، چيزي جز آن چه آقايان هستند، و انجام داده و ميدهند من نوشته باشم. اما به من ميگويند نگو. حرف نزن. ميپرسم چرا؟ ميگويند چون اين افراد از اركان نظام هستند نبايد حرف بزني! كدام اركان نظام؟ ما نداريم چنين چيزي كه كسي اركان نظام باشد. اركان نظام، اسلام است و ولايتفقيه. چيز ديگري به عنوان اركان نظام نداريم. در دوران اصلاحطلبي مگر همينها عاليجناب سرخپوش را ننوشتند؟ مگر همهچيز را بر باد ندادند؟ چه طور آن وقت كسي اركان نظام نبود و حالا هست؟ حالا كه فاطمه رجبي مصداقهاي عيني و عملي اين افراد را ميگويد؟
شما روزنامههاي آن زمان را ديدهايد؟ آن زمان هم رسانههايي مثل كيهان و رسالت و ديگر نشريات اصولگرا به نقد اشخاصي مثل گنجي و عبدي ميپرداختند.
من نحوه پرداخت مطالب آن روزنامهها را قبول نداشتم.
يعني شما موافق اكبر گنجي بوديد كه به ايشان ميگفت عاليجناب سرخپوش؟
البته نه. ادعاهاي گنجي را به علت اين كه نظام و تمام اقدامات نظام را زير سؤال ميبرد و با دروغپردازي و تهمت نظام را تخريب ميكرد، قبول نداشته و ندارم. اصلا او يك اصلاحطلب بود، او يك ضدانقلاب است. اگر هاشمي مورد نقد بود چرا در انتخابات سال 84 بيانيه امضا كرد و از او حمايت كرد؟
گنجي در انتخابات شركت نكرد و اين را اعلام كرد.
چرا. اين فرد در شمار تاييدكنندگان آقاي هاشمي بوده و نامش در بيانيه حمايت از آقاي هاشمي وجود دارد، و در روزنامههاي آن زمان موجود است و من به نقل از اسناد، نامش را در كتاب «احمدينژاد معجزه هزاره سوم» آوردهام.
به هر حال ديگران معتقدند شما در حال تخريب چهرههاي اصلاحطلب يا اصولگرا هستيد. هر چند شما بگوييد كه آنها را نقد ميكنيد، اما برداشت اين است كه شما در حال تخريب افراد هستيد.
من اصراري ندارم كه آنها بگويند من نقد ميكنم يا تخريب. همانطور كه گفتم شما در نوشتههاي من نميتوانيد كلمهاي پيدا كنيد جز آنچه كه آقايان انجام داده و ميدهند. شما الان ميدان آزادي را ببينيد كه به چه روزي افتاده است. اين ميدان با چه هزينهاي و چندبار بايد تخريب شود، بزرگ شود، زير و رو شود، چندبار؟ خوب، من اين را ميبيينم و ميگويم. من ميگويم اين مديريت شهريسياسي آقاي قاليباف را نشان ميدهد نه خدمتگزاري ايشان را.
به نظر شما هيچ انتقادي به دولت آقاي احمدينژاد نيست؟
بالاخره بدون نقد نيست. اما تا چه حد؟
پس چرا چيزي نمينويسيد؟
به جاي خودش حتما نقد خواهم كرد.
چه زماني؟ چرا الان نقد نميكنيد؟
كسي نميتواند به من بگويد چرا نقد نميكني.
شما مگر نگفتيد كه به تكليف عمل ميكنيد، تكليف شما الان نميگويد از دولت انتقاد كنيد.
هرجا تكليف ايجاب كند، به وظيفهام عمل ميكنم.
چرا؟ هنوز ايجاب نكرده؟
نه. اگر تخريب احمدينژاد در بيرون مرز و داخل مرز نبود، و به قول برخي، اركان نظام ايشان را تخريب نميكردند، من قطعا انتقاداتم را بيان ميكردم. هجمه عليه دولت احمدينژاد آن قدر زياد است كه محل نقد من نيست.
تخريب مختص دولت آقاي احمدينژاد نيست. تمام دولتهاي پس از انقلاب هميشه در دوران خودشان از سوي نيروهاي خارجي و منتقدان داخلي تخريب شدند.
نه. ابدا تخريب با اين ابعاد وجود نداشته است. انتقاد بوده و شايد هم اعتراض.
شما كافي است نگاهي به گذشته بياندازيد، مشكلات اوايل انقلاب، جنگ، ويراني پس از جنگ، تحريم و فشار خارجي.
اينها نقد و انتقاد و اعتراض بود. امام آن زمان دفاع ميكردند. اگر گروهي در داخل از دولت مهندس موسوي انتقاد ميكرد، امام بلافاصله صريحا از ايشان حمايت ميكردند. يادتان هست امام به يك گروهي كه عليه مهندس موسوي سروصدا ميكردند، گفتند كه شما عرضه اداره كردن يك نانوايي را نداريد. صريح دفاع ميشد. اينطور نبود كه يكي مظلوم بماند و همه بيايند حمله كنند. آن هم حمله به مباني اعتقادي و گفتمان ديني او. در دوران آقاي هاشمي كه مطلق هيچكس حق انتقاد نداشت. يك خودسانسوري فجيع در دوران ايشان رخ داده بود. همه ميخواستند يك بتي بسازند كه هيچ عيب و نقصي نداشت.
اما به هر حال سلام در دوران آقاي هاشمي منتشر ميشد با انتقادات خودش، آقاي عبدي هم در دوران آقاي هاشمي به زندان افتاد.
اينها خيلي معدود و خيلي محتاط بود. به قول خودتان يك روزنامه سلام بود. الان به رئيسجمهور اتهام دزدي ميزنند. البته آقاي عبدي هم جرم ديگري داشت، او به هاشمي كاري نداشت.
آن موقع هم نشريه پيام دانشجو اتهامات مالي به دولت ميبست و باز هم منتشر ميشد.
الان با دهها روزنامه و راديو و تلويزيون عليه رئيسجمهور تخريب صورت ميگيرد. اما هويت «نشريه پيام دانشجو» چه بود؟ طبرزدي اصلا كه بود؟ چه جايگاهي داشت؟ چه كسي او را مطرح كرد؟ مهمتر آن كه پشتوانه سياسي و مالي اين فرد چه بود و كجا بود. آيا جداي از جناح حاكم بود.
بالاخره تريبون پرخوانندهاي داشت.
اما تمام شخصيتها و احزاب از هاشمي دفاع ميكردند.
اما چپها هميشه انتقاد ميكردند.
نه، قابل توجه و مبنايي نبود.
يعني الان جدا از اصلاحطلبان، همه اصولگراها و تريبونهاي آنها از روزنامه كيهان تا صداوسيما از احمدينژاد انتقاد ميكنند؟ واقعا چنين است؟
من اين را گفتم!؟
ما ميگوييد همه گروهها عليه احمدينژاد شدهاند.
صداوسيما كه وقتي رئيسجمهور به سفر ميرود يا برنامه ايشان از تلويزيون پخش ميشود، همزمان فيلم يا برنامهاي از شبكه ديگر پخش ميكند تا همه آن را ببينند. يا به محض پخش يك خبر از دستاوردها يا تصميم و اقدام دولت، با كارشناسي و ميزگرد و تحليل و تفسير، تخريب ميكند. از روزنامهها نيز نميخواهم حرفي بزنم. اما الان دولت بلندگويي ندارد. موضعگيري احزاب و روزنامهها هم مشخص است.
اگر اين چنين است و اصولگرايان مدام در حال تخريب دولت هستند، چرا احمدينژاد يا نزديكان او در انتخابات با همين افراد ائتلاف ميكنند؟ آدم كه با تخريبكننده توسط خودش ائتلاف نميكند؟
اولا نگفتم اصولگرايان مدام در حال تخريب دولت هستند، ثانيا من نميدانم. واقعا نميدانم. به همين خاطر دوست ندارم در دستههاي سياسي قرار بگيرم.
تا حالا شده است كه آقاي الهام به شما بگويند كه اين مطلب را ننويسيد يا منتشر نكنيد؟
ايشان مطلب من را قبل از انتشار نميبينند. قبلا كه اصلا نميديدند مگر اينكه چاپ شده آن را در نشريات ميديدند. بعد از دولت احمدينژاد، وقتي به خاطر من خيلي تخريب ميشوند، بريدهاي از مطالب سايتها را ميبينند.
تا حالا شده به شما بگويند مطالبتان را تعديل كنيد؟
ايشان استقلال افراد را قبول دارند. همانگونه كه در مصاحبههايشان هم گفتهاند.
بالاخره ايشان سخنگوي دولت هستند. ميتوانند معترض باشند.
من آدم مستقلي هستم، اما اختلاف هم پيش نيامده است.
يعني تبادل افكار در خانواده شما وجود دارد؟
آنقدر كم ايشان را ميبينم كه اصلا فرصتي براي تبادل افكار نداريم. گاهي به من ميگويند باز چه نوشتي كه بهت فحش دادند؟ يعني حتي فرصتي براي خواندن مطلب ندارند. من هم ميگويم اگر فرصت داشتيد به سايتها برويد و بخوانيد.
شما در جايي گفته بوديد كه در دوران اصلاحات آقاي خاتمي دستور تعقيب شما را داده بود؟ واقعا رئيسجمهور وقت دستور داده بود يا استنباط شما اين بوده؟
من سند دارم كه ايشان دستور دادند. شايد روزي آن را منتشر كنم.
اين سند چيست و به چه علت؟
آقاي خاتمي پس از خواندن مقاله «حافظان شريعت» در نشريه صبح، اظهار كرده بودند كه «فاطمه رجبي تشويش اذهان عمومي و دعوت به شورش عمومي كرده است». از آنجا كه آقاي خاتمي دچار توهم توطئه بود، نوشته بود: «فكر ميكنم كه اين فرد به مركز يا محفل خاصي وابستگي داشته باشد.» در پاسخ به وي تاكيد شده بود كه فاطمه رجبي صبيه آقاي دواني و همسر غلامحسين الهام است. به هيچ محفلي وابستگي ندارد، فردي مستقل است، اما از مخالفان سرسخت اصلاحطلبي است.
شما فكر ميكنيد با انتقاد از شخصيتها و افراد و گروهها، به احمدينژاد و دولت او خدمت ميكنيد؟
من به اين فكر نميكنم كه براي دولت چه كار ميكنم. من عضو دولت نيستم. گفتم كه من به تكليف و وظيفهام عمل ميكنم. اگر به اين نتيجه برسم كه با نوشتههايم براي دولت مشكلي ايجاد ميشود، اين كار را نخواهم كرد.
فكر نميكنيد كه دولت تضعيف ميشود؟
من ارتباطي با دولت ندارم.
بالاخره منتقدان شما ميگويند كه همسر سخنگوي دولت و وزير دادگستري هستيد.
خوب اين كه به معناي خفه كردن يك زن است. الان سايت تابناك كه سايت نظاميهاي سابق يا سايت قلدرهاي كنوني است، مينويسد «فاطمه الهام». اين انديشهستيزي است. اينها دوران جاهليت را زنده كردند. زن مسلمان را به صرف انديشهاش زنده به گور ميكنند. البته با زنهاي فمنيست يا اسلامستيز كاري ندارند. تاكيد ميكنم همانگونه كه خوانندگان مطالب من اعم از مخالف و موافق ميدانند، فاطمه رجبي سالها پيش از دولت دكتر احمدينژاد نوشته است و انشاءالله در آينده و پس از پايان اين دولت اگر زنده بود خواهد نوشت. او به دولتها وابسته نيست.
شما تا حالا از رانت آقاي الهام برخوردار شدهايد؟
رانت به چه معنا؟ بله همين فحشها و تخريبها!
منظورم اين است كه تا حالا به خاطر مقالات شما، كسي احضارتان نكرده يا هنوز با شما برخورد نكردهاند؟
چرا بايد برخورد شود؟
چون موارد مشابه داشتيم كه برخورد شده. مثلا دانشجوياني كه از همين افراد انتقاد ميكردند.
من نميدانم. فكر هم نميكنم چنين باشد. درباره من به دنبال خفهكردن صدا هستند. دانشجويان مورد نظر شما، عليه اسلام سخن گفتند. اين دانشجويان عليه نظام و اسلام و ائمه اطهار سخن گفتند و ميگويند. اما آْيا من عليه اسلام و نظام اسلامي حرفي زدهام؟
به نظر شما عليه آقاي هاشمي سخن گفتن، عليه نظام است يا نه؟
خير، نيست. چرا بايد باشد؟ من درباره آقاي هاشمي چه چيزي ميگويم، آيا واقعيات را نميگويم؟
اينكه از مافيا سخن گفتيد.
من نگفتم كه آقاي هاشمي مافيا هستند. گفتم مافيا 27 سال در اين كشور حكومت كرده و الان كه كنار زده شده تخريبگري را شروع كرده است.
شما حتي عليه آقاي حداد عادل يا قاليباف نيز به راحتي سخن ميگوييد…
درباره آقاي حداد عادل، چه نوشتهام؟ اظهارات ايشان را درباره اصل 44 كه دفاع از سرمايهداري بود نوشتم و گفتم بايد براي او يك هورا كشيد. در مورد قاليباف هم به گوشههاي كوچكي از عملكرد اقتصادي و سياسي او اشاره ميكنم. در نشريات ما بزرگترين توهينها به رئيسجمهور ميشود اما زمان هاشمي رفسنجاني يا خاتمي چنين چيزي نبود.
آن موقع هم كه خاتمي را تخريب ميكردند.
ابدا. فقط من تحليل صريح و مصداقي مينوشتم.
دوران آقاي خاتمي كه خيلي دور نيست، كاملا همه به ياد داريم.
بله. ميتوانيم نمونههاي كوچكي از واقعيات دولت و نه شخص او را كه در يكي دو روزنامه چاپ ميشد، ببينيم.
توقع داريد همه روزنامهها حامي دولت باشند؟
نميگويم حامي دولت باشند. اما هر كس رسانههاي ما را ببيند چه فكري ميكند؟ اگر در دوران خاتمي اينچنين بود، او دو روز هم نميتوانست دوام بياورد. زمان خاتمي هر روز يك روزنامه در حمايت از دولت در ميآمد.
البته بلافاصله توقيف ميشد. ضمن آن كه همان نشريات دوي خردادي نيز از خاتمي انتقاد ميكردند.
اين گونه نبود. ميشود روزنامههاي 2 سال پيش را مرور كرد.
بحث عبور از خاتمي از كجا آمد؟
اين انديشه اصلاحطلبي بود.
به هر حال عليه خاتمي بود.
اما از دل شعارهاي خود او عليه نظام و اسلام بيرون آمد. دولتهاي قديمي مورد نقد قرار ميگرفتند. البته در دوران هاشمي نقد هم نبود. هيچچيز. در دوران خاتمي نقد صورت ميگرفت، اما الان دولت تخريب ميشود. حتي رهبري از واژه «لجنپراكني مطبوعات» سخن گفتند.
شما مدافع سرسخت دولت احمدينژاد هستيد و نه حتي منتقد.
من كاري به دولت ندارم. يك انديشهاي از سال 1358 به اين سو داشتهام. اين اصول من است كه تا به حال ثابت مانده است. گرچه افتخار ميكنم كه مدافع احمدينژاد به دليل گفتمان «انتظارگرايانهاش» هستم اما مجبور نيستم به خاطر دفاع از دولت بنويسم.
حالا شما ميگوييد كه به چه بخشهايي از دولت احمدينژاد انتقاد وارد است؟
اگر ميخواستم، ميگفتم و مينوشتم. با همين ادبيات.
شما گفته بوديد كه آقاي احمدينژاد آمدند بساط ويژهخواري و امتيازطلبي را برچيدند. آيا اين كه يك نفر مثل آقاي الهام چند پست داشته باشد امتيازطلبي نيست؟
تنها يكي از امتيازطلبيهاي آن دوران، اختصاصيسازي در اقتصاد بود. هيچكس نميتواند انكار كند كه اختصاصيسازي و امتيازطلبي، هزارفاميل را به وجود آورد. در طول 16 سال خانوادهسالاري و قبيلهگرايي بيداد كرد. چرا رؤساي سابق ليست اموال خود را طبق قانون اعلام نكردند؟ احمدينژاد يك بدعت زيبا گذاشت. بايد ليست اموال را داد. حتي حزبها، با كدام پول تاسيس شدند؟ مگر در راس حزب مشاركت برادر آقاي رئيسجمهور وقت قرار نداشت؟ منابع مالي آنها از كجا بود؟ به يكي از اين كانديداهاي انتخابات نهم كه بعدا پست مهمي در شهر گرفت، چند بار گفتند كه منابع مالي تبليغات شما كجاست؟ گفت بعد از انتخابات ميگويم. سه سال از انتخابات گذشته است، چرا اعلام نكرد؟ نه تنها منابع مالي را نگفت، بلكه در پست بعدي هم به همان اندازه خرج ميكند. اين امتيازطلبي نيست؟
فكر نميكنيد كه الان امتيازطلبي به شكل ديگري در حال رخدادن است يا حتي خانوادهسالاري جديد شكل ميگيرد؟
من اگر اطلاعي پيدا كنم، حتما عليه آن ميگويم و مينويسم. اگر چه الان حرفهايي دارم كه بعدا خواهم گفت. ميخواهم به اجراي بعضي سياستها كه در دست دولت نيست اما توسط اصولگرايان پيگيري و اصرار ميشود بپردازم.
منتقدان شما ميگويند، نقد شما باعث تخريب چهره نظام خواهد شد.
چنين نيست. ببينيد در چين كه يك كشور كمونيست بود، زماني مسؤولان فاسد را اعدام ميكردند. الان نيز در كشورهاي ديگر اينطور است كه اگر مديري فاسد است از سمت خود عزل و محاكمه ميشود. ما ميگوييم چون نظام تخريب ميشود پس مسؤول مجرم بايد بماند و تقدير هم بشود، اين كجاي اسلام است؟ ميدانيم كه مسؤول مجرم است، اما بايد سكوت كنيم؟ حرفهاي من تخريب نظام نيست. پاك كردن نظام از بديها است. من ميگويم حتي روحانيت بايد خودش را نجات دهد. بايد مرز و حدود روحانيت مشخص شود. اين وارستگي عملي و فقاهت علمي مرز روحانيت است كه بايد حفظ شود. نه اشخاص دارنده لباس روحاني.
آيا تخريب احمدينژاد، تخريب نظام تلقي ميشود؟
بله، چون رئيسجمهور است. جالب است كه زمان هاشمي و خاتمي، قانون اساسي وجود داشت كه در آن رئيسجمهور شخص دوم مملكت بود و حفظ حرمت او واجب. اما در اين دوره يا قانون اساسي نيست يا اين اصل از آن حذف شده است.
خوب، خاتمي هم رئيسجمهور بود و تخريب ميشد، پس آن موقع هم تخريب نظام صورت ميگرفت.
ببينيد! نقد ضعفها و كاستيها با تخريب آن هم تخريب درستيها و راستيها خيلي فرق دارد. آيا در مورد هاشمي و خاتمي همين الان هم كسي به نادرستيها و ناراستيها ميپردازد؟ البته آقاي خاتمي بناي دينسوزي گذاشته بود و داشت دين را از بين ميبرد.
البته از نظر شما شايد چنين بوده، اما بزرگان كشور شايد چنين استنباطي نداشتند.
چندبار در قم عليه دينسوزيهاي خاتمي، تحصن طلاب صورت گرفت. فراموش كه نكردهايد؟
شما با آقاي احمدينژاد از قبل آشنايي داشتيد؟
من هيچ شناخت خاصي از ايشان قبل از رياستجمهوري نداشتم. دوستي ايشان با همسرم نيز خانوادگي نبود. من نميدانستم كه اينها با هم ارتباط دارند.
بعد از رياستجمهوري چطور؟ ايشان را ملاقات كرديد؟
يكي دو بار، موقع سوار شدن يا پياده شدن از ماشين ايشان را ديدم.
درباره مطالب خودتان با ايشان صحبت كرديد يا ايشان با شما؟
نشست و برخاستي نداشتم كه در آنجا صحبت كنم يا ايشان صحبت كنند. در اين حد نبوده تا حالا. فقط يكي دو بار در كوچه رفتم و سلام و عليكي كردم. مثل همه مردم. البته ايشان بنده را شناختند اما حرفي بين ما رد و بدل نشد.
قبول داريد كه قلم شما مثل گيوتين است؟ وقتي مينشيند روي شانههاي يك نفر بلافاصله سر و گردن او را در جا ميكند؟
نه، بهتر است بگوييد قلم من برد دارد.
شما ميپذيريد كه ديگران نيز با همين ادبيات و قلم درباره مخالفان خود بنويسند؟ مثلا منتقدان دولت از آن قلم استفاده كنند؟
روزنامههاي مخالف دولت، بدتر از اين را درباره احمدينژاد نوشته و مينويسند. بعد همان روزنامهها متملقانه درباره آقايان مينويسند. همين چند روز پيش اسم خاتمي و هاشمي و كروبي را بردند و نوشتند «علماي ثلاث» درباره ردصلاحيتها جلسه برگزار كردند. آخر شما منشأ پيدايي علماي ثلاث در تاريخ ايران را ميشناسيد كه چنين مينويسيد؟ اينها اصلا عالم هستند؟ اينها علماي ثلاث هستند؟ كاري كه دنبال ميكنند براي حمايت از بيصلاحيتها، آنها را علماي ثلاث ميكند؟ ميگويند اينها بزرگان نظام هستند. من نيز مينويسم: «بزرگاني كه مردم را كوچك ميشمرند» بعد ميگويند چرا تند مينويسي. چرا آقايان نميگويند درباره ما اينجوري متملقانه و دور از انصاف حرف نزنيد. حتما خودشان ميخواهند دربارهشان تملق شود.
همين تملقها را از طرف اطرافيان احمدينژاد درباره ايشان ميبينيم، آيا به اين طرف انتقادي وارد نيست؟
من نگفتم انتقاد وارد نيست و در زمان خودش درباره اينها خواهم نوشت.
پیام برای این مطلب مسدود شده.