انقلابیون چپگرای ایران و کودتای ثور افغانستان
بیبیسی: انقلاب ثور (اردیبهشت) در افغانستان زمانی روی داد که در ایران نا آرامیهای سیاسی شروع شده بود و هر دم دامنه و عمق بیشتری پیدا می کرد.
انقلاب ایران در اولین مراحل آن هنوز از دایره محافل روشنفکری و دانشجویی بیرون نرفته و لقب اسلامی نگرفته بود، در این دوره خواسته های آزادیخواهانه و عدالت طلبانه بر شعارهای دینی می چربید، نتیجه آنکه نیروهای ملی و چپگرا از جمله نقش آفرینان اصلی در آن جنبش بودند.
انقلاب بزرگی که مبارزان چپ ایران از دهها سال پیش آرزو کرده بودند، سرانجام با شکوه و هیبت از راه می رسید و چنان هوش و گوش را پر کرده بود که مبارزان در برابر بسیاری از رویدادهای جهان اطراف خود بی تفاوت ماندند، یکی از این ماجراها وقایع افغانستان بود.
مهدی فتاپور از اعضای رهبری سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در آستانه انقلاب ایران با چریکهای مسلح در رابطه بود.
آقای فتاپور به یاد می آورد: “حوادث افغانستان برای ما جنبه کاملاً فرعی داشت، ما شاید حتی با مدتی تأخیر خبر شدیم که در افغانستان انتقال قدرت صورت گرفته و نیروهای کمونیست به قدرت رسیده اند، تنها در این حد خبر داشتیم که در آنجا کودتایی با حمایت اتحاد شوروی صورت گرفته اما از چند و چون و جزئیات آن هیچ اطلاعی نداشتیم و راستش علاقه بیشتری هم نداشتیم، چون برای ما که در میهن خودمان توفان عظیمی شروع شده بود، وقایع افغانستان ماجرایی کوچک بود.”
کودتای خونین افغانستان در رسانههای گروهی ایران بازتابی بسیار کمرنگ داشت.
رضا م. از فعالان پیشین چپ ایران به یاد می آورد که از کانالی شخصی از وقایع افغانستان باخبر شده است: “من در دانشکده پلی تکنیک (دانشگاه صنعتی امیرکبیر کنونی) تهران درس می خواندم، فضای دانشکده ما بشدت تحت تأثیر افکار چپ بود، عده ای دانشجوی افغان داشتیم که آنها هم گرایش چپ داشتند، در همان دوره ای که حرارت انقلابی بالا گرفته بود، یک روز دیدم بچههای افغانی دانشکده خوشحالند و شیرینی پخش می کنند، همان شب هم شنیدم که آنها در اتاقهاشان در کوی دانشگاه جشن گرفته اند، از آنها بود که شنیدیم چپیها در افغانستان قیام کرده و قدرت را به دست گرفته اند، برای ما کمونیستهای ایرانی هم البته رویدادی فرخنده بود و گفتیم یک قدم به سوسیالیسم نزدیکتر شدیم، وقتی افغانستان سوسیالیستی بشود، پس حتماً برای ما هم راه هموار است و کار تمام!”
در فضای تبعید
فعالان سیاسی ایرانی مقیم خارج از کشور، تصویر دقیقتری از وقایع “انقلاب ثور” داشتند.
بیشتر چپگرایان ایرانی در بستر تشکیلات فعال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی آموزش سیاسی دیده، نسبت به رویدادها و دگرگونیهای سیاسی جهان سوم بسیار کنجکاو و حساس بودند.
ارژنگ برهان آزاد در سالهای دور، در میان دانشجویان ایرانی مقیم آلمان فعال بود، او به تمایلات مائوئیستی معروف به جریان “خط سه” گرایش داشت که بعدها از بطن آن تشکلی به نام سازمان پیکار زاده شد.
آقای برهان آزاد به یاد می آورد که وقایع افغانستان را با ناراحتی و نگرانی دنبال می کرده است: “در آلمان با خیلی از دوستان افغان تماس داشتم، از طریق آنها خبر داشتم که نیروهای طرفدار شوروی در افغانستان قوی شده و در برابر داوود خان (رئیس جمهور وقت افغانستان) قرار گرفته اند، گفته می شد که عناصر طرفدار شوروی میان روشنفکران و ارتشیان و حتی میان مردم عادی نفوذ کرده و به آسانی قادر به تصرف قدرتند، بنابراین وقتی کودتا پیش آمد برای ما روشن بود که طرفداران شوروی کودتا کرده اند و طبعاًَ بی درنگ با آن مخالفت کردیم، من اتحاد شوروی را نماد سوسیال امپریالیسم می دانستم و با این نگاه ایدئولوژیک طبعاً در مخالفت با آن هیچ تردیدی نداشتم.”
انقلاب مردمی یا کودتای نظامی؟
جنبش چپ (مستقل) ایران در اکثریت بزرگ خود از رویدادهای افغانستان برداشت روشنی نداشت و به همین مناسبت نمی توانست در برابر تحولات کشور همسایه سمتگیری یا موضع روشنی اتخاذ کند.
مهدی فتاپور نوعی بلاتکلیفی در قبال وقایع افغانستان را چنین توضیح می دهد: “نظر ما نسبت به جنبش افغانستان در کل مثبت بود اما نه تا آن حد که با جان و دل از آن دفاع کنیم، برای ما این حرکت با کوبا و ویتنام فرق داشت، دولت افغانستان نه با حرکتی چریکی به پیروزی رسیده بود و نه با انقلاب توده ای، ما آن را حرکتی مثبت ارزیابی می کردیم چون در مجموع در راستای انقلاب جهانی بود و ما هم با وجود برخی مرزبندیها، اتحاد شوروی را پایگاه اصلی جنبش سوسیالیستی می دانستیم.”
باقر مرتضوی از فعالان پیشین کنفدراسیون و از سران بعدی حزب رنجبران ایران، در ماهیت کودتایی “انقلاب ثور” هیچ تردیدی به خود راه نداده است: “از اولین روز برای من روشن بود که در افغانستان جریانی ناسالم و ضدمردمی بر سر کار آمده است، بسرعت به این نظر رسیدم که باید با این جریان مبارزه کرد چون همیشه و تا همین امروز با هر نوع دخالت خارجی در امور میهن خود و کشورهای دیگر مخالف بوده و هستم؛ به نظر من هیچ کودتایی بدون پشتیبانی خارجی به موفقیت نمی رسد، آن روزها عده ای می گفتند که باید به عملکرد این دولت نگاه کرد، این طور توجیه می کردند که چون انقلاب افغانستان علیه فئودالیسم است پس باید از آن حمایت کرد اما ما می گفتیم هر دولتی که با حمایت خارجی مستقر شود حتماً دیر یا زود ضد منافع ملت خود قرار میگیرد.”
به گفته آقای برهان آزاد، شناختن “برچسب خارجی” دولت افغانستان برای چپگرایان ایرانی دشوار نبود: “اعضا و هواداران حزب توده همه جا با حرارت فراوان برای حزب خلق افغانستان تبلیغ می کردند، از آن به عنوان “حزب برادر” اسم می بردند و در بساط خودشان نشریات این حزب را می فروختند، با این شواهد دیگر برای ما شکی باقی نماند که جریانی وابسته به شوروی در افغانستان بر سر کار آمده است.”
مهران براتی استاد سابق رشته علوم سیاسی در دانشگاه آزاد برلین، برداشت آن روز خود را چنین بازگو می کند: “به یاد دارم که خیلی از دوستان چپگرای ایرانی یا آلمانی از وقایع افغانستان به شوق آمده بودند و از آن دفاع می کردند اما من خبر کودتا را که شنیدم احساس خوبی نداشتم، با اینکه ابتدا عقاید چپی با گرایش مائوئیستی داشتم اما از حدود سال ۱۹۷۰ از افکار رادیکال و جزمی فاصله گرفته بودم، به این درک رسیده بودم که نمی توان بر پایه مارکسیسم نسخه ای ساده پیچید که ما را سرراست به سوسیالیسم برساند، تئوریهایی مانند “راه رشد غیرسرمایه داری” را اصلاً قبول نداشتم که به کشورهای توسعه نیافته وعده می داد می توانند از بالای یک مرحله تاریخی جهش کنند یا نظام سرمایه داری را دور بزنند، فکر می کردم هر جامعه ای باید رشد آرام و منطقی خود را کامل طی کند.”
افغانستان کمونیستی و ایران اسلامی
حزب توده که بلندگوی اصلی سیاست اتحاد شوروی در ایران بود در طول فعالیت علنی خود در جمهوری اسلامی (از اوایل سال ۱۳۵۸ تا اواخر سال ۱۳۶۱) دفاع از “حاکمیت انقلابی افغانستان” را با جدیت پیش می برد، تا آنجا که این موضع به یکی از مبانی اصلی سیاست حزب توده تبدیل شده بود.
در همین ارتباط، مهدی فتاپور از دیداری با نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده یاد می کند:
“در نشریه اکثریت (سازمان فدائیان خلق) مقاله ای منتشر کرده و در آن با لحنی ملایم از رژیم افغانستان انتقاد کرده بودیم، اولین باری که از طرف سازمان اکثریت با کیانوری جلسه داشتیم او به خاطر چاپ آن مقاله بشدت به ما حمله کرد، کیانوری با لحنی عصبی گفت: ‘شما ایراد می گیرید که ما (حزب توده) فرصت طلبیم، درحالی که فرصت طلبان واقعی شمایید که در این موقعیت از دولت افغانستان انتقاد می کنید، نه ما که در سخت ترین شرایط به دفاع از حکومت انقلابی افغانستان ادامه می دهیم.”
تبلیغات حزب توده مضمونی ساده داشت که در دنیای جنگ سرد به آسانی قابل درک بود:
دو انقلاب ایران و افغانستان هر دو جنبشهای ضدامپریالیستی اند و منافع مشترکی دارند، عوامل “ضدانقلابی” در هر دو کشور “مزدور آمریکا” هستند و مواضع مشابهی دارند، دولت افغانستان دولتی انقلابی است و (مانند همه کشورهای اردوگاه سوسیالیستی) دوست و حامی دولت و مردم ایران است، نشریات و رسانه های گروهی افغانستان از دولت انقلابی ایران ستایش می کنند و رژیم افغانستان خواهان روابطی دوستانه با جمهوری اسلامی ایران است.
آقای کیانوری در مصاحبه ها و سخنرانیهای خود پیوسته از “سرشت مردمی انقلاب ثور” دفاع می کرد و دستاوردها و پیشرفتهای آن را در مبارزه با امپریالیسم جهانی و ارتجاع داخلی افغانستان بر می شمرد.
نشریات حزبی مدام به رهبران جمهوری اسلامی توصیه می کردند: “با افغانستان انقلابی رابطه برقرار کنید!”
در سال ۱۳۵۹ محمود اعتمادزاده (به آذین) نویسنده معروفی که چهره ای توده ای به حساب می آمد به افغانستان سفر کرد و یادداشتهای سفر خود را در کتابچه ای با عنوان گواهی چشم و گوش منتشر کرد، به آذین در مقدمه کتاب شکوه می کند که برای دیدار از همسایه دیوار به دیوار ایران ناگزیر شده راهی دور و دراز طی کند.
به آذین در این کتابچه گزارش می دهد که با ببرک کارمل رئیس جمهور وقت افغانستان دیدار و گفتگو داشته و نقل می کند که کارمل با لحنی محترمانه و ستایش آمیز از آیت الله خمینی رهبر انقلاب ایران یاد کرده و از اینکه “دو کشور انقلابی” مناسبات دوستانه تری با هم ندارند ابراز تأسف می کند.
تبلیغات وسیع حزب توده با موفقیتی نسبی همراه بود و نه تنها در سطح جامعه بلکه بر محافلی از حاکمیت جمهوری اسلامی نیز تأثیر می گذاشت و آنها را از موضعگیری شدید در برابر افغانستان باز می داشت.
رسانه های گروهی ایران و حتی نشریات دولتی جمهوری اسلامی تا مدتی در برابر دولت افغانستان لحنی ملایم داشتند.
تلاش ایران در حفظ روابط عادی با اردوگاه شرق، بویژه پس از آغاز جنگ با عراق، بی تردید در سیاست مبهم جمهوری اسلامی در قبال افغانستان مؤثر بود اما این سیاست بتدریج وضوح بیشتری به خود گرفت و بویژه با ورود نیروهای ارتش سرخ به افغانستان، حمله به رژیم این کشور در تبلیغات جمهوری اسلامی جای خاصی پیدا کرد.
اما چپگرایان طیف توده ای تا پایان روابط “رفیقانه” خود را با رژیم کابل حفظ کردند.
به دنبال یورش سراسری به تشکیلات حزب توده در زمستان 1361، بسیاری از فعالان توده ای و همفکران اکثریتی آنها که از دام سپاه پاسداران جسته بودند به افغانستان پناه بردند که سیاوش کسرائی شاعر نامی یکی از آنها بود.
آقای فتاپور فرار خود از ایران را چنین شرح می دهد: “همه ما وقتی خطر دستگیری را نزدیک دیدیم به طور طبیعی به افغانستان فکر کردیم چون از هر نظر به ما نزدیک بود و دورنمای مبارزه آینده را در برابرمان باز می کرد، من خودم از راه افغانستان از ایران خارج شدم و چند ماهی در مرز ایران (حوالی زابل) بودم و از آنجا به کار تشکیلاتی با سازمان ادامه دادم.”
برای این گروه از مبارزان چپ، فروپاشی دولت افغانستان، آن هم به آن شکل فجیع و به دست نیروهای طالبان، ضربه ای هولناک بود.
گروهی دیگر از چپها عقیده دارند، نظامی که به کمک سرنیزه خارجی به قدرت رسیده بود، نمی توانست فرجام بهتری داشته باشد.
به گفته مهران براتی: “به دنبال مطالعات تحقیقی و دانشگاهی، با ساختار قبیله ای و سنتی جامعه افغانستان آشنا شده بودم و می دانستم که در چنین جامعه ای، سوسیالیسم نمی تواند سرنوشت بهتری از حرکات ظفار (در عمان) و یمن جنوبی داشته باشد، از اول آگاه بودم که این جریان به طور طبیعی از بطن شرایط اجتماعی و مناسبات طبقاتی زاده نشده، بلکه جریانی یکسره مصنوعی و تحمیلی است، چنین جریانی هرقدر هم با برنامه و نیت خوبی شروع شده باشد، دیر یا زود بسوی انحراف می رود و در برابر کمترین فشاری به زانو درمی آید.”
پیام برای این مطلب مسدود شده.