”سنتوري“ كيست؟ چند نكته با نگاه به فيلم پر سر و صداي مهرجويي
پیک ایران: باربد کیوان
حتما تا حالا ديگر موفق به ديدن فيلم ”سنتوري“ شده ايد؟ بعضي فيلم ها هستند كه به علت پيدا كردن حاشيه سياسي, اهميت و مخاطبان بيشتري پيدا مي كنند. اين هم از صدقه سر سانسور ”قتاله“ جمهوري اسلامي است كه فيلم ها را شهيد يا جانباز مي كند. ”سنتوري“ هم يكي از همين شهيدان زنده است.
اين فيلم در جشنواره فجر سال 1385 به نمايش در آمد. چند ماه بعد در سال 86, آگهي هايش بر در و ديوار نصب شد تا هفته بعدش اكران عمومي شود. اما وزارت ارشاد در دقيقه 90 اعلام كرد كه امكان اكران ”سنتوري“ در جمهوري اسلامي نيست! چند ماه ديگر گذشت. گلايه ها و اعتراض هاي داريوش مهرجويي به سياست ارشاد هنوز به گوش مي رسيد كه ناگهان, بساط دست فروشان پر شد از دي. وي. دي ”سنتوري“. كارگردان و تهيه كننده فيلم فرياد برآورد كه ”بفرماييد اين هم نتيجه سياست هاي دولت!“ در مقابل, وزير ارشاد دست به ضد حمله زد و گفت: ”شواهدي هست كه نشان مي دهد سازندگان سنتوري, خود آن را قاچاقي به بازار فرستاده اند.“ مطبوعات هم به صحنه آمدند. بعضي هاشان تيتر زدند كه: ”سنتوري را نخريد و نبينيد.“ بعضي ها به پشتيباني از مهرجويي برخاستند و شماره حسابي را که سازندگان فیلم به نشانه ابزار همبستگی بینندگان با «سنتوری» افتتاح کرده بودند، اعلام نمودند. يعني هر كس دي. وي. دي سنتوری را در بازار غير رسمي خريد, اگر خواست مبلغي هم به اين حساب بانكي واريز كند.
همزمان با اين وقايع, بازار شايعه در مورد علت ممنوع النمايش شدن ”سنتوري“داغ شد. قوي ترين شايعه اين بود كه برخي نشانه گذاري هاي بو دار در فيلم وجود دارد. مثلا اين كه عنوان اوليه فيلم در جشنواره فجر ”علي سنتوري“ بود و بعدا تحت فشار به ”سنتوري“ تغيير كرد. يا اين كه شخصيت اصلي فيلم در صحنه هايي عبا به تن دارد. اعتياد اين شخصيت به مواد مخدر هم مزيد بر علت شده است. البته, اين شايعه از آن جنس شايعات است كه معمولا در ذهن هاي خلاق ِناراضي از اوضاع و منزجر از حكومت, شكل مي گيرد. براي اين كه ببينيم وزارت ارشاد چرا به جاي سياست هميشگي ”قطع عضو“, مجبور به قتل اين فيلم شد, بايد به ساختار كلي و اساس داستان ”سنتوري“ نگاه كنيم.
در نگاه اول, اعتياد محور داستان ”سنتوري“ است. پرداختن به اين موضوع, در جامعه اي كه شمار بسياري از شهروندانش به دام اعتياد گرفتارند, به خودي خود جذاب است. ولي اين همه ماجرا نيست. نكته اصلي اينست كه اعتياد به عنوان چگونه معضلي به نمايش در مي آيد؟ تماشاگر فيلم تا چه اندازه به ريشه هاي اعتياد نزديك يا از آن دور مي شود؟ و بالاخره اينكه, آيا راه حلي را براي آن متصور مي بيند يا نه؟
نقطه شروع ”سنتوري“ در اين كار, افرادي از طبقات مرفه و متوسط جامعه اند. علي بلورچي (يا علي سنتوري با بازي بهرام رادان) از يك خانواده مذهبي ـ سنتي كلاسيك برخاسته است. در يك ديالوگ گذرا در فصل پاياني فيلم, از زبان پدرش (حاج آقا بلورچي با بازي مسعود رايگان) مي شنويم كه حاج آقا در دوران بچگي در بازار باركشي مي كرده است. اين اشاره اي است به تغيير موقعيت طبقاتي خانواده علي سنتوري. او مي تواند نماد بورژوازي حاكم بر ايران و قشر نوكيسه اي باشد كه بعد از استقرار جمهوري اسلامي, شكل گرفت. حاج آقا بلورچي حالا ديگر يك سرمايه دار و رئيس صنف بلور سازان است. امروز او در مقام يك چهره اقتصادي نظام, در مصاحبه اي شعار مي دهد كه: ”اگر دولت حمايت كند, بلور ايران در بازارهاي جهان خواهد درخشيد“! او و همسرش, علي را به خاطر علاقه اي كه به موسيقي, به ويژه به نواختن سنتور, داشته طرد كرده اند. به اصطلاح او را عاق كرده اند. از زبان مادر (با بازي رويا تيموريان) مي شنويم كه: ”من بيرونش كردم؟ من فقط گفتم يا اين خونه يا اون ساز كوفتي.“ علي بعد از ترك خانه, به خاطر استعدادي كه در آهنگ سازي و ترانه سرايي و اجراء داشته, در محافل جوانان مشهور مي شود؛ تا حدي كه در فرهنگسراها كنسرت هاي پر جمعيت برگزار مي كند. او رفته رفته گرفتار مواد مخدر مي شود و از نظر روحي و جسمي و مالي تحليل مي رود. جلوتر به جایگاه شخصیت حاجی بلورچی در فیلم، بیشتر می پردازم.
شخصيت ديگر داستان, ”هانيه“ (همسر علي با بازي گلشيفته فراهاني) است. او پيانيستي است با رگ و ريشه قفقازي. با نشاط و سرشار از انرژي. در فلش بك ها, از چگونگي آشنايي, دوستي, ازدواج و سرانجام جدايي اين دو با خبر مي شويم. اين بخش هاي فيلم, بسيار باور پذير و خوب از آب در آمده است. رفتارها, دغدغه ها, بي خيالي ها و عادات دختران و پسران جواني كه به اين نوع محيط هاي اجتماعي ـ فرهنگي تعلق دارند به زيبايي تصوير شده است. نكته مهمي كه آگاهانه در اين بخش گنجانده شده و بازتاب ذهنيت بخش قابل توجهي از نسل جوان است, عنصر ”بي آيندگي“ است. علي و هانيه به عنوان دو جوان اهل هنر, نه در زمينه زندگي مشترك طرحي و دورنمايي براي آينده دارند و نه در عرصه كار. حتي رفتارشان در آستانه ازدواج و سپس در مراسم عروسي, هيچ جنبه جدي و فكر شده اي ندارد. خوشي و سرخوشي هست اما آمال و آرزو و آينده نيست.
در ادامه همين فصل فيلم مي بينيم كه زندگي مشترك آنگونه كه ”هانيه“ مي خواهد, پيش نمي رود. با تشديد اعتياد علي, هانيه رفته رفته از او فاصله مي گيرد و مصمم به جدايي مي شود. اين تصميم گيري فقط به زندگي زناشويي خلاصه نمي شود بلكه با سوال ماندن يا نماندن در ايران گره مي خورد. سرانجام هانيه همراه با يك نوازنده ويلون به نام ”جاويد“ و گروهش كه موسيقي كلاسيك اجراء مي كنند با ترفند برگزاري كنسرت, ويزاي كانادا مي گيرند و راهي آنجا مي شوند.
در يك سكانس محوري فيلم, هانيه نخست در مشاجره با مادرش آرزو مي كند كه ”زودتر از اين جهنم دره خلاص شود.“ او سپس در گفت و گو با جاويد مي گويد: ”از اين مملكت خشن, دروغگو و بيرحم كه همه رو معتاد و بدبخت مي كنه بدم مياد.“ براي بيننده فيلم كار سختي نيست كه به جاي مملكت, واژه نظام را قرار دهد. چرا كه اين وضعيت, نه با جغرافيا بلكه با مناسبات اجتماعي ـ اقتصادي و نظام سياسي حاكم تعريف مي شود. در ادامه همين گفت و گو, هانيه از اين مي گويد كه چرا سرنوشت علي چنين شد: ”اوني كه از خاني آباد تا همين شمرون كوفتي همه عاشقش بودن, مجوز همه كنسرت هاشو لغو كردن, كاست شو نذاشتن بيرون بده…“ اينجاست كه موضوع اعتياد از يك چارچوب فردي و يا صرفا خانوادگي خارج و به عوامل اجتماعي و سياسي مربوط مي شود. هنرمندان جوان و حتي شمار زيادي از جواناني كه مخاطب اين هنرمندانند و كارهايشان را دنبال مي كنند, به خوبي مي دانند كه چرا بعضي كنسرت ها را لغو مي كنند و به بعضي كاست ها اجازه انتشار نمي دهند. اين مساله فقط در مورد هنرمنداني رخ مي دهد كه حاضر نيستند به ساز حكومت برقصند. حاضر نيستند هنرشان را به تبليغات ايدئولوژيك حكومت آلوده كنند. حاضر نيستند وسط كنسرت هايشان مجيز اين و آن را بگويند. حاضر نيستند يكي دو ترانه ”مداحي“ را به عنوان رشوه در آلبوم هايشان بچپانند تا مجوز بگيرند. (در حاشیه بگویم که محسن چاوشی خواننده ترانه های سنتوری قبلا یک بار این بلا را سر خود آورده و یک ترانه پاپ را در مدح امام رضا و با رگه های نژادپرستانه (ضد سیاه) در آلبومش گنجانده است!)
يك صحنه كليدي ديگر فيلم, مراجعه اجباري علي به خانه پدري است. او بي پول و بي جنس مانده است و چاره ديگري ندارد. هنوز پاي علي به هال نرسيده كه صداي موعظه آخوندي را در مورد اخلاق نسل جديد و ضرورت احترام به والدين مي شنويم. مادر مومن علي همراه با تعدادي زن چادر مشكي, جلسه مذهبي ترتيب داده اند. آخوند مشغول سخنراني ارشادي است. ديالوگ هاي مشاجره آميز و طنز تلخ اين سكانس به اندازه كافي جذاب و تكان دهنده است. اما نكته نهفته در كل اين بخش (كه حضور فرعي و بدون تحرك مرد آخوند در صحنه, آن را پوشيده تر كرده است) منبع اشاعه عقب ماندگي, تحجر, ارزش ها و اخلاقيات كهنه است. ما در اين سكانس (و در گلايه هاي علي) مادر را در صف اول مي بينيم و ”گناه“ بيشتر به گردن او مي افتد. ولي واقعيت اينست كه او صرفا يك پا منبري است. صرفا كسي است كه تحت ارشاد اين مرد آخوند, و آخوندهاي ديگر, و در واقع يك نظام ايدئولوژيك متحجر و نهادهايش قرار دارد. اين زن, در عين حال كه به عامل اين نظام تبديل شده, قرباني اش هم هست. جهل و عقب ماندگي و ستم بر فرزند را همين نظام بر او تحميل كرده و به جانش ريخته است. درست همانطور كه در گوشه اي ديگر, علي را قرباني اعتياد كرده است.
فیلم به شكل رفت و برگشت, فروپاشي علي را به ما نشان می دهد. این در شرایطی است که هانيه او را ترك كرده و به خانه مادرش بازگشته است. علي در يك وضعيت بي ثبات كاري, اقتصادي و روحي گرفتار است. حيات او نيز حتي, به مويي بند است. سنتورش و دستش را شكسته اند. او به پدرش اعلام می کند که تصميم گرفته تا آخر خط برود. يعني آنقدر هروئين بكشد تا بميرد. صحنه رویارویی حاج آقا بلورچی با علی به هنگام تزریق هروئین و نشئگی بعد از آن] هم حاوی نکات کنایه آمیز است و هم اعلام مواضع آشکار. این که حاجی خودش سرنگ را به رگ علی فرو می کند می تواند اشاره ای باشد به دستهایی که این بلا را جان جوانان انداخته است. سپس با جملاتی روبرو می شویم که علی به سمت پدرش شلیک می کند: «این هم زندگی شد شما برای ما درست کردین؟ همه رو دوایی کردین….. ادای باباهای خوبو در نیار….. حالا اومده ما رو اصلاح بکنه؟! برو خودتو اصلاح کن!» البته همه این نماهای افشاگرانه و کنایه آمیز، تا حد زیادی تحت الشعاع تصویر «واقع گرایانه»ای که مهرجویی از پدر و مهر پدری نسبت به فرزند ارائه می دهد قرار گرفته است. تا جایی که سرانجام این پدر است که برای «اصلاح» وضع علی آستین بالا می زند و برای فرستادن او به کلینیک ترک اعتیاد از خود پیگیری نشان می دهد. از آنجا که نمادگرایی، جزئی ثابت از سینمای مهرجویی است، شاید حاج بلورچی نماد «اصلاح طلبان» حکومتی باشد که به زعم فیلمساز اگر چه نمی توانند معضلات را ریشه ای حل کنند، ولی به هر حال در بعضی موارد نیت «کار خیر» دارند! مکث دوربین مهرجویی بر آرم روزنامه «شرق» در دست حاجی بلورچی این ظن را تقویت می کند. به هر حال، خواه برداشت ما صحیح باشد خواه تاویلی کاملا دور از ذهنیت فیلمساز، واقعیت اینست که شخصیت حاج بلورچی تاثیری دو پهلو بر بیننده می گذارد و نهایتا مثل نخی عمل می کند که بهبود وضعیت علی را به بخشی از نظم و نظام موجود گره می زند. مهم نیست که این بهبود، چقدر فردی یا شکننده و برگشت پذیر تصویر شده باشد.
اما بلايي كه شرايط حاكم و نظام موجود بر سر علي و جوانان امثال علي مي آورد, فقط به اعتياد خلاصه نمي شود. هنگامي كه علي روي هانيه دست بلند مي كند, يا غيرتش را به عنوان يك ارزش بي برو و برگرد به رخ هانيه مي كشد, جنبه مهم ديگري از اين عامل (و قرباني) شدن را به نمايش مي گذارد. در اين زمينه, او عامل و قرباني يك نظام و يك ايدئولوژي مردسالار و زن ستيز هم هست كه اين مناسبات و ارزش هاي ستمگرانه را در كل جامعه رواج مي دهد و مرتبا بازتوليد مي كند. راه دور نرويم! رد پاي اين ارزش ها به راحتي در ترانه هاي ”سنتوري“ (با صداي محسن چاوشي) هم قابل مشاهده است, آنجا كه با احساسي عميق مي خواند: ”طاقت بيار و مرد باش!“ مي بينيد كه چگونه ترانه سرا به شكل كاملا ”طبيعي“ و شايد بتوان گفت ”شرطي“, جنسيت را به مثابه معيار ارزش, و مردانگي را به مثابه ارزش والا, مطرح مي كند!
گفتم كه ”سنتوري“ از دريچه وضعيت طبقات مياني و مرفه جامعه به موضوع اعتياد قدم مي گذارد, اما يكي از ارزش هاي فيلم اينست كه به همين جا محدود نمي ماند. به نمايش گذاشتن ”خراب آباد“ي كه مجاور پارك كاشانك بر پا شده و خيل معتاداني كه به هيچ وجه نمي توان خاستگاه طبقاتي آنان را بخش هاي بالايي جامعه دانست, در اين راستا قرار دارد. مي دانيم كه كاشانك يكي از گرانترين محلات شمالي تهران است و اتصال خراب آباد به آن, چيزي جز خراب كردن تصوير دروغيني كه نظام حاكم مي كوشد از خوشبختي و شادي و رفاه و ارتقاء معنوي و مادي مردم ارائه دهد نيست. در همين ”خراب آباد“ است كه حاج آقا بلورچي رد پسرش را مي گيرد و با نفوذي كه دارد ماموران نيروي انتظامي را با خود همراه مي كند تا علي را از آنجا بيرون بكشد و به يك كلينيك ترك اعتياد بفرستد. در اين بخش نيز, دوربين مهرجويي آگاهانه مي كوشد برخلاف فيلم هاي رايج اصولا به نيروي انتظامي نزديك نشود و چهره و شخصيتي از آن ارائه ندهد. او با اين ”ناديده گرفتن“, موفق مي شود از اجبار ارائه يك چهره مثبت از اين نيرو بگريزد. به همين خاطر است كه حضور (يا هجوم خشن) نيروي انتظامي به جمع قربانيان نظام در خراب آباد, در ذهن بيننده به مثابه يك منجي ثبت نمي شود. با وجود اين, از خود مي پرسيم كه آيا فيلم مهرجويي راه فراري را براي قرباني داستانش ارائه مي دهد يا اصولا خلاصي از اين معضل اجتماعي را امكان پذير مي بيند يا نه؟ علي در نتيجه دلسوزي حاج آقا به كلينيك مي رود و با استفاده از روش هاي پزشكي ترك مي كند. او را با لباس آبي در جمع گروهي ديگر از معتادان سابق مي بينيم كه در محيطي خوش آب و هوا در حال بهبود است. تماشاگر از خود مي پرسد كه آيا مساله حل شد؟ آيا اصولا معضل اعتياد اينگونه حل خواهد شد؟ از آن چند ميليون نفري كه بيرون نرده هاي اين كلينيك در سراسر كشور گرفتار اعتيادند چه خبر؟! گرایش فيلم مهرجويي اينست كه راه نجاتي از اين ”خراب آباد“ بزرگ وجود ندارد, مگر آن راهي كه هانيه در پيش گرفت. يعني راه تحول جامعه بسته است, و زندگي بهتر را شايد بتوان در آن سوي مرزها جستجو كرد. اين موضع را در بخش پاياني ”سنتوري“ در گفت و گوي ملتمسانه علي با دكتر مسئول كلينيك به روشني مي بينيم. علي با خواهش از او مي خواهد كه در كلينيك بماند. در واقع به جامعه اي كه مرتبا معضلاتي مانند اعتياد را در خود بازتوليد مي كند, باز نگردد. ”سنتوري“ به راه حل اجتماعي معضل اعتياد كه هيچ چيز جز مبارزه انقلابی برای برچیدن نظام مولد اعتياد نيست, كاري ندارد. به احتمال زياد سازنده فيلم اصولا به چنين راه حلي, باور ندارد.
چنين است كه تماشاگر در پايان فيلم, با پرسش هاي بسيار و بدون راه حل بر جاي مي ماند. شايد علي واقعا عاقبت به خير و خوشبخت شده است؟ ولي تكليف اين همه لطمات كه در روزهاي جواني و شكفتگي در عرصه هاي مختلف خورده چه مي شود؟ تكليف آن ميليون ها نفر ديگر چه مي شود؟ آيا خراب آبادها مرتبا مثل قارچ از زمين نمي رويند؟ چرا اعتياد و حتي خودكشي در اين جامعه به مثابه راه حلي بر بدبختي و فلاكت و فقر اقتصادي و فشارهاي روحي جلوه مي كند؟ آيا توليد و توزيع مواد مخدر به مثابه يك كسب و كار پر سود بين المللي با كلينيك سازي تعطيل يا حتي مختل مي شود؟ آيا رژيم هاي سركوبگر و ضد مردمي دنيا با وجود همه نتايج اجتماعي و سياسي مطلوبي كه عامل اعتياد در جامعه به بار مي آورد, اجازه مي دهند كه اين معضل برچيده شود؟ ”سنتوري“ به اين واقعيت كاري ندارد كه ضايع شدن نيروي فكري و جسمي نسل جوان, زمينه را براي ادامه حيات اين نوع رژيم ها مهياتر مي كند؛ از فشار نيروي انفجاري جامعه مي كاهد. بيخود نيست كه در تاريخ معاصر, حكومت ها در مناطقي كه كانون مبارزه و شورش اند و سابقه مبارزاتي بيشتري دارند, عامدانه اعتياد را رواج مي دهند و شبكه هاي توزيع ارزان مواد مخدر را به راه مي اندازند. اين كاري است كه هم دولت آمريكا براي مهار جنبش انقلابي در ميان سياهان آمريكا و محلات فقير نشين در نيمه دوم دهه 1970 و ادامه آن انجام داد و هم جمهوري اسلامي در ترکمن صحرا و كردستان به دنبال هر هجوم و سرکوب خونین. شايد هم توقع پرداختن به راه حل اساسي معضل اعتياد را از اين فيلم و سازندگانش نبايد داشت. شايد به طور كلي, چنين توقعي از فيلمي كه در جمهوري اسلامي توليد شده (حتي با وجود ممنوع النمايش بودنش) بي جا باشد.
به هر صورت, آنچه جمهوري اسلامي بر سر فيلم ”سنتوري“ آورد شايد مهرجويي و ديگر دست اندركاران فيلم را بر اين عقيده محكم تر كند كه هيچ راهي براي خلاصي از اين وضعيت وجود ندارد. شايد به طور كلي, فيلم ساختن در اين نظام را ديگر بيهوده و بي سرانجام بدانند. اما فيلم هايي مانند ”سنتوري“ با همه تاثيرات و كم و كاستي هايشان به زندگي خود ادامه مي دهند و تا آنجا كه مورد سركوب نظام ستمگر قرار مي گيرند, و تا حدي كه به روشني اذهان كمك مي كنند, بايد از آنها حمايت شود.
پیام برای این مطلب مسدود شده.