معجـونـی از شـیادی و سـبك مغـزی
اینكه ما نمیبینیم طریقت جز شریعت وارونه با چهرهای مخمور نیست، یعنی بدلیست، هرچند خوشكارتر و خوشنماتر، از همان اصل و عنصر دینی؛ اینكه نمیبینیم طریقت اختراع آنهایی است كه در گریز از اندیشیدن مزاحم و ستوهآور با نازكدلیها و نازكخیالیهای سحرآمیزشان هر اهریمن و آفتی را بهصورت فرشته و درمان درمـیآورندـ و این تبدیل بهاحـسن را حتا در بسـیاری از اصطلاحات و تعبیراتشان جابهجا منعكس مـیتوان یافتـ فقط بُرد و عمـق این تقلیب و تقلب فطری را نشان مـیدهد: این را كه فرهنگ دینـی ما توانستـه ماهیـت ما را برای خودمان ناشناختی سازد. در مكانیسم خودكار چنین جعل و تزویریست كه ما در حلاجها و شمسها «اتهایست»های ایرانیـ اسلامیكشف میكنیم! انگار اتهایسم هنر زرگری یا شمایلسازیست كه بشود آن را بهصرف ذوق و استعداد اختراع كرد، یا با تقلید و ممارست نزد استادكاری آموخت. كو تا ما مثلاً پـی ببریم اتهایـسمـ كه صرفاً و الزاماً هیـچ دردی را بهخـودیخـود دوا نمـیكندـ بهعنـوان گونـهای اندیشیدن فلسفی تصادفاً در مسیحیت قرن نوزدهم پدیدار نگشته و اگر مسیحیان در مكتب رومیان و یونانیان پرورش نیافته بودندـ چنانكه واژة اتهایسـم را نخست رومیان در اطلاق بهبینش و رفتار مسیحی برضد دین رومی ساخته و بكار بردهاندـ چنین اندیشـهای كه انحصاراً و اختصاصاً در پایان دورة روشنفكری در مسیحیت غربـی بروزمیكند (فویرباخ، ماركس، نیچه) ممكن نمیشد. و اینك در قبال این اشارة گذرای توضیحی اگر صدامان بلند نشود، لااقل نزد خود خواهیم غرید: «مگر اتهایسم تیول كسیست؟» البته كه نیست. یا: «مگر چه چیز ما از مسیحیان غربی كمتر است؟» تقریباً همه چیزمان. «مگر ما زمانـی از یونانیان نیاموختهایم؟» اگر جدی بگیریم، نه. یا: «مگر حالا نمیتوانیم اتهایسم را از مغرب زمینی بیاموزیم؟» این را اگر شوخی هـم بگیریم، نه. به سـه دلیل: یكی اینكه در مغـربزمین حتا اتهایسـم هم دیگر زاید گشته، چون موضوعیت فكری و اجتماعیاش منتفی شده است. دیگر آنكه اتهایسـم را نمیتوان آموخت، فقط میتوان اندیشید. سوم و آخر آنكه ما اندیشیدن نمیدانیم. و سرانجام آخرین اعتراض: «مگر نه این است كه ما از یك قرن پیش به اینسو گرایـش اتهایستی داشتهایم، آن را همچنان تقویت كردهایم و گاه بهوضوح نشان دادهایم؟» در پاسـخ فقط مـیتوان گفت كه چنین گرایشـی انگیزهای نیمبند، یاصرفاً سیاسی داشته و از حد سلیقة شخصی تجاوز نكرده است. اینجا سخن از نهاد فرهنگی ماست.
تیپیك برای ما ایرانیان اسلامیـ از نظر فرهنگی، ایرانی نااسلامی فقط استثنائاً میتواند وجود داشته باشد، در نتیجه بهحساب نمیآیدـ این است كه تكلیفمان نه فقط با فرهنگ غربی كه خودمان را به هر قیمتی به آن میچسبانیم و در حقیقت كاملاً به آن و از جمله به اتهایسمش نیـز بیگانهایم بلكه مهمتـر و اساسـیتر از آن با فرهنگ خودمان روشن نیست. بیـش از دو دهه بود كه هر واعظی سر منبر برای فروید شاخوشانه میكشیدـ و از آنهایی كه همه چیز میدانستند و میگفتند هیچكس هیچجا نگفت یا ننوشت: فضولی موقوف. میدانیم چرا؟ میدانیم چرا این بیشرمیها، اگر موجب خندة ما نمیشدند، آزارمان هم نمیدادند؟ چون تمام دانش سطح بالای جامعة ما دربارة تئوری فروید یا دیگر پدیدهها و جریانهای فكری اروپایی، همچون پوست شیر بر تن ما، بهحد نصاب الفبایـی درست آن هـم نمیرسید، و هنوز هم نمیرسد. با این اندكمایگی چگونه مـیتوانیم بهخودمان اجازه دهیـم از فرهنگ غربی در ابعاد فكریاش دَم بزنیم؟ چنین دانش و اندیشة لنگانی كه در هر موردی یك كتاب را بهغلط و بهزحمـت، آنهـم با وراجـی فضلفروشانه پُر مـیكند الزاماً نمیتواند ناشی ازكاستی یا فقدان صرف مصالح غربی باشد كه ما در اختیار داریم. گیر در آموزش و پرورش فرهنگـی ماست. وقتـی روش آموزش و پرورش از بنیاد نادرست باشد و بهجای پروردن زمینـة فرهنگـی جامعه بهمنظور تغییر تدریجـی باطن آن، ظاهرش را بهسرعت عوض كند، چه خاصیتی خواهد داشت كه آثار مهم غربی به زبان فارسی ترجمه شوند؟
در بازار پُر رونق ترجمة آثار غربی در دورة شاه بسیاری هم نان میخوردند و هم كسب شهرت میكردند. سالهاست داریم ثمرات این كوششهای «جانكاه» را بهرأیالعین میبینیم. اما چرا چنین شده؟ برای اینكه فهمیدن اینگونه آثار اساساً بدون وجود شرایط لازم اجتماعی و فرهنگی، از جمله وجـود آموزگاران ورزیده و آشنا به فرهنـگ خود و بیگانه غیـرممكن خواهد بـود، چنانكه بـوده است. حتا كلیلهودمنه و گلستان را هـم نمـیتوان بدون معلم خوب آمـوخت. تازه، آموختن جدی در سنت اصیل فرهنگی ما و در دنبالة كنونیاش جز انباشتن هرچه بیشتر ذهـن از معلومات و محفوظات نبوده است. هركه دائـرة المعارفتر باشـد برای ما داناتر است. در واقع ما همیشه آنقدر فاضل و علامه داشتهایم كه اندیشیدن برایمان ناشناخته مانده! در اینصورت، ذهن سختشده از خواندهها و شنیدههای نارس، و پیچوتابخورده از معلومات غلاظ و شداد شاگرد ساعی بهدانشگاه آمده را چگونه میشود برای فهمیدن آثار فكری غربی نرم و باز كرد؟ اینكه چنین كاری حتا با وجود استاد خوب در دانشگاههای خارجی هم با ما نمیتوان كرد، باید دیگر بهتجربة مستمر ثابت شده باشد، خصوصاً حالا كه دست همه دیگر رو شده است. یا اینكه هنوز هم درخوابیم؟ انكارناپذیر است كه هزاران دانشجوی ایرانی در این نیم قرن گذشته برای درسخواندن به كشورهای غربـی یعنـی به مراكز دانش و اندیشه و هنر رفتهاند و بدون كمترین تأثیرپذیری درونـی و عمیق بازگشته اند. از این لحاظ فارغ التحصیلان این دو سـه دهة اخیر كه میانشان ناصیههای ممهورشده به مهر دانشگاههای امریكایی نیز فراوان دیده میشدند، دست پیشگامانشان را از پشت بسته بودند. و ما مردم نادان و از خود راضی گمان مـیكردیم و مـیكنیم دانشگاههای خارجـی از نطفة تیزهوشـی نبـوغ ایرانی تخـم دوزرده برای ما مـیگذارند. سهم عمدة برخی از این اروپا و آمریكادیدههای اخیر در گشـودن روزنههایی بهفرهنگ غربی این بوده كه آثاری ازآن راـ از همه نوعش را در حدی كه دولت اجازه میدادـ بهفارسـی ترجمه كنند. زرنگها و شـیادان، حتا گاه نیـز خُلوچِلهاشان با كشـف ارزشهای مكتـوم در عـرفان و حكمت اسلامی، یا مفاتیـح شیعیانة «جهانبینی و جامعهشناسی» سیاسـی آن، مردم را در جهل این فرهنگ دینـی بیشتر غوطهور ساختند. زبدهها و مجانینشان در خاك میهن ظهور فیلسوفانه كردند، میان قومیكه برای علاج دردهای هزاروچندسالة بیدرمانش در انتظار فرج صاحبالزمان است (رك، روشنفكری ایرانی یا هنر نیندیشیدن، زیرنویس ۱۴۱) و عطش انتظارش را با اینگونه قطرات بههمان اندازه كه تسكین میدهد تحریك هـم میكند، تا ركود و سقوط فرهنگیاش را پایدارتر سازد. این مكانیسـم روانشناختی فردی را میگویند ابدی ساختن درد و محنت برای موجهساختن عواقب فلاكتبار آن.
پیام برای این مطلب مسدود شده.